سفرنامه باکو قسمت دهم(آتشکده سورخانی)

بالاخره رسیدیم به آخر داستان! و سفرنامه که چه عرض کنم، شاهنامه ده فصلی ما هم همینجا به نقطه پایانی خودش میرسد.

و اما عصر آخرین روز حضور در باکو را اختصاص داده ایم به معبدگردی! ازآنجاییکه تقریبا در همه پستها به معرفی یک مسجد پرداختم اینبار برای حسن ختام باکوگردی راهی مکانی مقدس ولی متفاوت (آتشگاه) هستیم.

ورزشگاه المپیک باکو در مسیر آتشکده

 برای رسیدن به آتشگاه راهی محله سورخانی که حدودا در سی کیلومتری مرکز شهر واقع است میشویم (سورخانی سابقا" روستایی در حوالی باکو بود و حالا بخشی از حاشیه شهر به حساب می آید.) با کمک گوگل مپ و با استفاده از دو اتوبوس (شهری و بین شهری) با هزینه اندکی خود را به آتشکده میرسانیم.

پس از پیاده شدن از اتوبوس با چند قدم پیاده روی دیوارهای قلعه ای که آتشگاه در آن محصور است نمایان میشود و ما از سردر ورودی قلعه عبور و قدم در دالانهای تاریخ این سرزمین میگذاریم.

نخستین چیزی که توجه ما را به خود جلب میکند مصالح به کار رفته در دیوار برج و باروی قلعه است که شامل لاشه سنگهای رسوبی ستبر میباشند که لابلایشان به وفور فسیل موجودات دریایی به چشم میخورد.

پس از عبور از سردر ورودی به محوطه ای بزرگ وارد میشویم که ساختمانی مجلل با ستونهای زیبا در آن خودنمایی میکند.

 یک زوج جوان با لباسهای سنتی در  محوطه بیرونی آتشگاه مشغول گشت و گذار و عکاسی هستند و برای دقایقی توجه ما را به خود جلب میکنند.

اتاقهای این ساختمان شامل فروشگهای صنایع دستی و سوغات و ... است و نمادهای آذربایجان ازجمله ماکت آتشگاه در آن عرضه میشود.

 

پس از صرف دقایقی چند در فروشگاه و بازدید از حیاط بیرونی، بلیت مجموعه اندرونی را خریداری کرده و پس از عبور از سردری که به کتیبه ای مزین است، وارد اصلی ترین بخش آتشکده میشویم.

مجموعه اصلی شامل حیاطی چهارگوش است که دورتادورش را اتاقهایی ایواندار فرا گرفته اند. با دیدن این حجره ها و اتاقها به یاد خانه های تاریخی شهرهای کویری خودمان می افتم.

گویا این خانه ها متعلق به روحانیون زرتشتی بوده که در آن مستقر بوده اند. درون اتاقها مجسمه های مومی روحانیون زرتشتی چشم نوازی میکنند.

در یکی از اتاقها یک راهب به سبک هندوها در حال ریاضت کشیدن است و مرا به یاد مرتاضهای هندی می اندازد.

 و اما اصلی ترین ساختمان مجموعه بنایی چهارطاقی در وسط حیاط است که در آن مجمری قرار دارد و آتشی از دل آن زبانه میکشد.

طبق قراین و شواهد، دین زرتشت از 2000 سال پیش در این سرزمین ظهور کرده و از همان زمان بر قداست آتش در میان اهالی این دیار افزون گشته.

جالب اینکه به دلیل وجود میادین گاز طبیعی در آذربایجان، از دل برخی نقاط شهر ازجمله همین مکان، آتشی همچون چشمه میجوشیده، بدون شک همین امر بهانه بوجود آمدن آتشگاه در این مکان گردیده.

برخی بر این باورند که آتشگاه اولیه حدود دوهزار سال پیش در این مکان ساخته شده و تا هجوم اعراب به این سرزمین دایر بوده. پس از حمله اعراب نه تنها آتشکده از بین رفته که برخی از زرتشتیان نیز به هند گریزان شده اند.

اما قرنها از خاموشی و فراموشی آتش و آتشکده میگذرد و دست روزگار در قرن هفدهم بازرگانان زرتشتی را از هند به اینجا میکشاند و حضور زرتشتیان در این شهر بهانه ای میشود برای ساخت آتشکده ای دیگر و احیای آیینهای مذهبی زرتشتی.

 اما یک قرن بعد با کوچ بازرگانان زرتشتی به دیارشان، آتشکده به مکانی متروکه بدل میشود و یک قرن بعدتر در در زمان شوروی کمونیستی و در سال 1975 تبدیل به موزه میگردد و پس از استقلال آذربایجان، بازسازی و مرمت گشته و به یکی از مکانهای گردشگری شهر بدل میگردد که امروز نامزد ثبت یونسکو هم شده و سالیانه پانزده هزار گردشگر از آن دیدن میکند.

و چه خوب است که معبدی که ریشه در دوران باستان دارد، باوجود فرازوفرودهای بسیار، دوباره از خاکستر خود برخاسته و چه خوش اقبال است که در جغرافیایی واقع شده که سطح دانش و فرهنگ به میزانی رسیده که هر طرز فکر و عقیده ای قابل احترام است و این به معنی ضمانت بقای این معبد زیبا است.

در این معبد چند کتیبه به خط هندی سانسکریت و پارسی به چشم میخورد که نشان میدهد اینجا مکان عبادت هر دو گروه ایرانی و هندو بوده است.  

      ماکتهای آتشگاه در فروشگاه صنایع دستی مجموعه آتشگاه

بازدید از آتشکده نقطه پایانی سفر ماست و ما باید امشب باکو را با قطار باکو - آستارا ترک کنیم. بلیت قطار را دیروز رزرو کرده ایم (برای رزرو بلیط حتما نیاز به پاسپورت است.) حالا در پایان این سفر پنج روزه با کوله باری از تجربه به خانه بازخواهیم گشت. بچه ها چنان عاشق و شیفته باکو و دوستان جدیدشان در هاستل شده اند که در گشت امروز یعنی قوبستان و آتشگاه ما را همراهی نکردند و کنار آرزو و ضمیر در هاستل ماندند. حالا که حدود دو سال از این سفر گذشته هروقت از بچه ها میپرسیم بهترین سفر زندگیتان کدام است بی بروبرگرد میگویند باکو. نمیدانم این شهر و این کشور چه چیزی داشت که هنوز قلب تک تکمان به هوایش پر میکشد.

پایان

سفرنامه باکو قسمت نهم ( گل فشانها)

بازدید از قوبستان که تمام میشود همراه راننده مان آقا فریدون راهی گلفشانها میشویم. ازآنجاییکه رگ و ریشه و زبان اصلی همسرجان ترک آذری میباشد، تمام مسیر تا گلفشانها را با آقافریدون از هر دری سخنی میگوید.

و باز ازآنجاییکه آقافریدون مردی پنجاه و اندی ساله و سردوگرم چشیده است و هم دوران کمونیستی و هم دوران استقلال را دیده راجع به هر دو دوره حرف میزند. او یقین دارد که کشورش چشم انداز روشنی رو به آینده دارد و این موضوع را مدیون دولتمردان و حاکمان وطن پرست و روشنفکر کشورش است. او میگوید علیرغم همه کاستیها، آنقدر انصاف و حافظه تاریخی دارد که به یاد آورد که از روزی که کشورش به دست حیدرعلی اف و فرزندش افتاده از این رو به آن رو گشته و چه پیشرفتها که نکرده و چه سربلندیها که در همه عرصه ها (از اقتصاد تا هنر و ورزش) کسب نکرده. و همسرم از روزی که به اینجا آمده مدام به گوش همه میخواند که قدر حاکمانشان که دروازه های تمدن را به رویشان گشوده اند، را بدانند و از سرنوشت آنها که قدر ندانستند عبرت بیاموزند.

با این گپ و گفت ها دست اندازهای جاده خاکی قوبستان را که حدود نیم ساعت طول میکشد را طی میکنیم و به جایی میرسیم که تپه های تنوری شکل ریز و درشتی کم کمک از دور نمایان میشوند.

به محض پا گذاشتن بر این محوطه احساس میکنم روی کره ماه یا مریخ فرود آمده ام. تپه هایی پرشیب شبیه کوه آتشفشان که از دهانه آنها به جای آتش، گل فوران میکند.

 اول به سراغ آن یکی که مسطح است و شبیه برکه ای مدور است میرویم؛ آبگیری نسبتا" بزرگ که هر چند ثانیه یکبار حبابهایی از دلش سربر می آورد.

شاید برایتان جالب باشد اگر بگویم حدود هشتصد گلفشان در کل دنیا وجود دارد که نیمی از آنها در کشور آذربایجان قرار دارند.

گلفشانها علاوه بر قوبستان در چند ناحیه دیگر آذربایجان نیز وجود دارند. گفته میشود که هر چند سال یکبار یک گلفشان فوران میکند یعنی خاصیت آتشفشانی پیدا کرده و گازهای مشتعل و مواد نفتی سوختنی از آن زبانه میکشند و سپس گل ها فوران میکنند.

از زمان نخستین فوران گلفشانها بیست و پنج میلیون سال گذشته و این روند تاکنون همچنان ادامه داشته. آذری ها بر این باورند که ظهور دین زرتشت در آذربایجان نیز همراه با فوران یکی از همین گلفشانها بوده.

ارتفاع گلفشانهای قوبستان چندان زیاد نیست و برخی از آنها حتی از قد یک انسان تجاوز نمیکند و تعدادی نیز بالغ بر ده متر ارتفاع دارند. ولی در نواحی دیگر آذربایجان گلفشانهایی وجود دارد که با ارتفاع بالغ بر هفتصدمتر بلندترین گلفشانهای جهان محسوب میشوند. گفته میشود ارتفاع گلهای پاشیده شده از این گلفشانها تا پانزده متر میرسد.

 از چند تا از این تپه های گوگولی بالا میرویم و شروع میکنیم به نظاره شیطنت گلها و چه زیباست هر چند ثانیه یکبار صدای قلپ قلپ گازهای گوگرد از دل زمین در قالب حبابهایی بزرگ و ترکیدن و فرونشستن و دوباره از نو از نقطه ای دیگر جوشیدن...

همزمان با ما یک گروه هندی و یک گروه آلمانی هم در این مکان حضور دارند. برخی از آنها دستها را در گل فرو برده و گلها را به بدن خود میمالند وقتی علت را میپرسم میگویند این گلها خاصیت درمانی دارند و من به یاد می آورم که سالها پیش در دریاچه ارومیه گردشگران لجنهای طبی دریاچه را به همین منظور به بدن خود می مالیدند.

گلهای فوران شده از دهانه گلفشانها داغ نیستند و کاملا" سردند و اگر مشکل آب نبود حتما من نیز دستهایم را در گل فرو میبردم و گل درمانی را زیر آفتاب داغ اینجا تجربه میکردم.

بازدید از این مکان جذاب طبیعی که به پایان میرسد با آقا فریدون راهی شهر قوبستان و ایستگاه اتوبوس میشویم. آقا فریدون قیمت را بیست و پنج منات گفته بود و ما با چانه زنی به بیست منات رسانده بودیم ولی پس از رسیدن به ایستگاه، همسرجان بیست و پنج منات به او تقدیم میکند؛ چراکه چاله چوله های جاده خاکی گل فشانها و اخلاق خوش آقافریدون خیلی بیشتر از اینها می ارزد. آقا فریدون چنان ذوق زده میشود که درجا جواد را میبوسد. حقیقت این است که پنج منات زندگی هیچکداممان را تغییر نمیدهد ولی ارزش دیدن لبخند و شادی و برق نگاه یک انسان زحمتکش را دارد.

فراموش نکنیم که وقتی به دیاری یا کشوری سفر میکنیم ما نماینده شهر یا کشور خود هستیم و اگر میخواهیم دیگاه مثبتی بر آدمهای آن دیار باقی بگذاریم سعی کنیم که هم صبوری و مهربانی پیشه کنیم و هم گاهی با دادن انعام یا هدیه کوچک آنها را شاد نماییم چراکه انسانیت و خوش خلقی زبان مشترک همه مردم دنیاست و در هیچ جای دنیا بی پاسخ نمیماند.

در راه بازگشت به باکو، سر راهمان از یک مکان مذهبی موسوم به بقعه بی بی هیبت دیدن میکنیم.

 بقعه بی بی هیبت در شش کیلومتری جنوب باکو واقع شده بطوریکه گردشگران ایرانی هنگام ورود به باکو از کنار این بقعه عبور میکنند و درواقع نخستین جاذبه گردشگری درمعرض دید باکو محسوب میشود.

زیارتگاهی که به بانو فاطمه صغری فرزند امام هفتم شیعیان ( خواهر امام رضا) نسبت داده میشود.

بنای اولیه این زیارتگاه در زمان صفویه همزمان با رواج مذهب شیعه ساخته شد. ولی در زمان شوروی کمونیستی که بسیاری از مظاهر ادیان ازجمله کلیساها و مساجد تخریب شدند آن بقعه نیز در سال 1936 تخریب شد.

پس ازفروپاشی شوروی کمونیستی و استقلال آذربایجان این مکان زیارتی به دستور رییس جمهور وقت حیدر علیف از نو ساخته شد تا سندی باشد بر آزادی ادیان و آزادی فرایض دینی و عبادی در کشوری آزاد که هر طرز فکری قابل احترام است.

این بنا از نظر معماری نیز بسیار زیبا و قابل تحسین است. مسجد دارای سه گنبد و دو مناره مزین به آیات قرآنی میباشد. صحن مسجد نیز مزین به انواع هنرهای اسلامی ازجمله مقرنس کاری، گچبری، آینه کاری و شیشه کاریهای زیباست.

در لحظه حضورم در زیارتگاه بانویی جوان وارد میشود و به احترام بقعه، شالی بر سر میگذارد، دعایی میخواند و درحین خروج شال را از سر برمیدارد. در این دیار چون فرایض دینی و انتخاب پوشش اختیاری است،دین و مذهب هم حرمت خود را مخصوصا در نزد جوانان حفظ کرده و باوجودیکه اکثریت قریب به اتفاق مردم آذربایجان از پوشش اسلامی استفاده نمیکنند ولی هرگز کسی به دین بی حرمتی نمیکند.

لحظاتی در این مکان معنوی میمانیم و ضمن دعا برای همه انسانهای روی زمین از خدا میخواهیم که صلح و آرامش را در همه دنیا بگستراند و بساط ستم و بیداد را از هرجای دنیا برچیند.   

همراه ما باشید ادامه دارد.