سفرنامه چین لویانگ قسمت اول (معبد شائولین)

بلیت قطار لویانگ را روز قبل خریده بودیم؛ برای خرید بلیت سه گزینه داشتیم: قطار سریع السیر، قطار عادی صندلی تخت شو(کوپه) یا یک صندلی ساده. ترجیح دادیم بلیت عادی بگیریم تا ضمن صرفه جویی چهارصد یوانی در هر بلیت، هزینه یک شب اقامت هتل را نیز حذف کنیم.(قیمت بلیت سریع السیر حدود پانصد یوان و بلیت عادی کمی بیشتر از صد یوان بود) با این حساب تا پایان سفر میتوانستیم حدود ده میلیون تومان صرفه جویی کنیم که خودش دست کم هزینه یک سفر به یک کشور همسایه است. قطار ساعت ده و چهار دقیقه شب(طبق ساعت درج شده روی بلیت) حرکت کرد.

باید اعتراف کنم که یک ساعت اول حضور در قطار خیلی سخت گذشت به حدی که خودم را لعن و نفرین میکردم که چرا قطار عادی سوار شده ایم که توی هر ایستگاه فرت و فرت می ایستد و شکل و شمایلش اینقدر ناجور است و صندلی هایش اصلا برای خواب راحت نیست و بوی سیگار هردم به مشام میرسد و هزار چیز آزاردهنده دیگر..... و باز ازآنجاییکه قطار عادی پیشنهاد خودم بود، باید غرولندهای همسرجان را هم تحمل میکردم که با بوی سیگار دچار سردرد شده بود و ازآنجاییکه به ندرت اهل غر زدن و گله و شکایت است، چشمهایش را بسته و مرا با این حجم از چیزهای روی اعصاب تنها گذاشته بود.....

شاید باورتان نشود همه چیز بعد از یک ساعت عادی شد! دیگر نه بوی سیگار را حس میکردیم و نه توقفهای راه به راه قطار و نه سختی صندلی ها را. چنان خسته بودیم که بعد از خوردن دو لیوان دمنوش به لیمو به خوابی عمیق فرو رفتیم و هفت ساعت بعد با روشن شدن هوا از خواب بیدار شدیم. خودمان هم باورمان نمیشد که توی چنین شرایطی به این راحتی خوابیده بودیم!  

همین امر باعث شد که ما بقیه سفرهای بین شهری را با همین قطارهای عادی طی کنیم. بی اغراق و به جرأت میگویم که بهترین درسهای جامعه شناسی و روانشناسی و انسان شناسی از جامعه چین را در همین ساعتهای حضور در قطارهای عادی آموختیم. اگر از من بپرسند میگویم قطارها آینه تمام نمای جامعه واقعی هستد. (سر فرصت در یک پست جداگانه درباره احوالات مردم چین که در قطار بهتر از هرجای دیگر میتوان آنها را شناخت خواهم نوشت.)

ساعت حوالی هفت و نیم به لویانگ میرسیم. بعد از پیاده شدن از قطار در ایستگاه لویانگ، به جایگاه فروش بلیت رفته و بلیت سفرمان به شهر بعدی یعنی شیان را برای فردا بعدازظهر خریداری میکنیم.

 از ایستگاه قطار که خارج میشویم چشممان به چند هتل می افتد و وارد یکی از آنها میشویم. قیمتش مناسب است 180 یوان برای یک اتاق دو تخته (بدون صبحانه) دیگر سراغ هتل بعدی نمیرویم و فورأ اتاقمان را تحویل میگیریم.

پس از یک دوش گرم و خوردن یک وعده غذا و مختصری استراحت، حوالی ساعت یازده از هتل بیرون زده و راهی اولین بخش از سفرمان میشویم.

ورودی معبد شائولین

ازآنجاییکه اقامت ما در لویانگ فقط یک روز است و فردا ساعت سه بعد از ظهر لویانگ را ترک میکنیم، عملا" فقط دو نصفه روز وقت داریم که از دو شاخصه اصلی لویانگ دیدن کنیم که هر دو در خارج از شهر واقعند؛ یکی مجموعه معبد شائولین و دیگری غارهای لانگمن گروتوس که باید فردا به دیدنش برویم.

 معبد شائولین در شهر دنگ فنگ واقع است که حدود یک ساعت و نیم از لویانگ فاصله دارد. برای رفتن به دنگ فنگ باید با اتوبوس راهی شویم. خوبیش این است که ایستگاه اتوبوس هم نزدیک ایستگاه قطار و هتلمان است و اینکه چقدر به نفعمان شد که به جای اینکه در مرکز شهر هتل بگیریم نزدیک ایستگاه قطار گرفتیم.(هم در وقتمان صرفه جویی شده و هم اینکه قیمت هتلهای مرکز شهر دست کم پنجاه درصد گرانتر است.)

 اسم چینی شائولین به همراه عکسش را به راننده های ایستگاه اتوبوس نشان میدهیم و آنها ما را به اتوبوس مخصوص راهنمایی کرده و دقایقی بعد عازم شائولین میشویم.

حدود یک و نیم ساعت بعد به منطقه ای سرسبز و کوهستانی میرسیم و راننده ما را پیاده میکند. باران تازه شروع شده و درفاصله کوتاهی که از درب ورودی به جایگاه خرید بلیت برسیم، بغض آسمان میترکد و دلش را یکباره خالی میکند و حالا نبار و کی ببار.... بلیت هشتاد یوانی مجموعه را خریداری کرده و همانجا سرپناه میگیریم.

اولش تصمیم میگیریم تا بند آمدن باران صبر کنیم ولی این بارانی که ما میبینیم حالاحالاها بند بیا نیست. محوطه بسیار بزرگ است و گشت کامل آن یک نصف روز میطلبد؛ پس تصمیم میگیریم وقت را هدر ندهیم و با خرید دو پانچو از فروشگاه، خود را مجهز کرده و راه بیفتیم؛ کاری که اغلب چینی ها از پیر وجوان و خرد و کلان انجام میدهند.

پس از عبور از دروازه اولیه و پیمودن حدود یک ربع مسیر به نخستین مکان دیدنی مجموعه (مدرسه کنگ فو) میرسیم ولی ازآنجاییکه نمیدانیم معبد و جنگل پاگوداها چقدر وقتمان را میگیرد تصمیم میگیریم دیدن مدرسه کنگ فو را به مسیر برگشت موکول کنیم.

محوطه شائولین که در دامنه کوه مقدس سانگ شان واقع است، بسیار وسیع است و برای خودش شهری به حساب می آید. همه چیزش از جاده و درختان و بناهایش مسحور کننده است و سوژه برای عکاسی، حیف که باران دوربینهایمان را غلاف کرده!

 برای فتح قله سانگ شان هم میتوان از تله کابین استفاده کرد و هم اگر فرصت کافی باشد، میتوان یک روز را به کوهنوردی اختصاص داد. برای ما اما دیدارش از همین جا هم غنیمتی است!

بعد از حدود نیم ساعت پیاده روی، به محوطه ورودی معبد شائولین میرسیم. مثل همه معابد چینی عمارتی سرخ رنگ با شیر سنگی محافظ!

وارد نخستین محوطه میشویم، درختان و مجسمه ها و ستونها را یکی پس از دیگری رد میکنیم و به تالارهای اصلی میرسیم؛ جایی که مجسمه های بودا در حالت ایستاده و خوابیده و نشسته همچون خدا عبادت میشوند. و اما بشنوید از تاریخچه معبد....

حدود هزاروپانصد سال پیش(سال 464 میلادی) یک راهب بودایی به نام بودا باهادرا برای تبلیغ  آیین بودیسم از هند به چین آمد.

او توانست اعتماد دربار را جلب و بخش وسیعی از زمینهای این ناحیه را جهت دایر کردن معبد و آموزش آیین بودیسم در اختیار گیرد.

حدود سی سال بعد از فوت باهادرا در سال 527 راهب بودایی دیگری به این مکان آمد ولی از بخت بد او، شرایط تغییر کرده و امپراطور جدید هیچ دل خوشی از راهبان و مکاتب بودایی نداشت از این رو به راهب جدید اجازه فعالیت در معبد داده نشد.

راهب جدید که بودی دارما نام داشت، ناگزیر به کوههای اطراف پناه برد و به مدت نه سال در یک غار به مراقبه و تبلیغ پنهانی پرداخت. پس از نه سال ورق برگشت و وی توانست به معبد شائولین بیاید و رسما" فعالیت خود را آغاز کند.

از آنجاییکه بودی دارما نه سال در شرایط سخت کوهستان زندگی کرده بود، در کنار مراقبه و فعالیتهای مذهبی روزانه چند ساعت به تمرینات بدنی خاص پرداخته بود. هدف او از انجام تمرینات که برگرفته از ورزشهای رزمی چین باستان بود، بالا بردن توان جسمانی و قدرت بدنی جهت هرگونه دفاع شخصی در صورت لزوم بود.

درواقع بودی دارما با ادغام آن ورزشها با آیین بودایی فرمهای اولیه ورزشهایی که امروز به کنگ فوی شائولین معروف است را شکل داده و این ورزشها که با آموزه های دینی آمیخته شده بود، به شدت مورد استقبال مردم واقع شدند.

اما از آن دوران تا به امروز معبد شائولین و مکتب بودیسم سرنوشت پرفرازونشیبی پیدا کرد و بارها تخریب و دوباره بازسازی شد.

تا دوره کمونیستها که آنها هیچ معبد و دین و مسلکی را برنمیتابیدند بنابراین جلوی هرگونه فعالیت شائولین به ویژه در امر سیاست گرفته شد.

اما با ساخت فیلم شائولین با بازی جت لی این معبد شهرتی جهانی یافت و پس از باز شدن درهای تجاری چین به روی دنیا، یکی از اماکن گردشگری مهم شد و در نهایت در سال 2012 ثبت یونسکو شد.

 از آن تاریخ به بعد سیل توریست از سراسر دنیا روانه اینجا شد بطوریکه سالانه میلیونها نفر از این مکان دیدن و درآمد هنگفتی را روانه صنعت گردشگری چین میکنند.

پس از بازدید از معبد شائولین راهمان را ادامه میدهیم تا از دومین مکان جذاب محوطه یعنی جنگل پاگودا دیدن کنیم.

مسیر شائولین تا پاگوداها را با گذاشتن چوب مشخص کرده اند. حدود هفتصد متر بین جنگل پاگوداها تا شائولین راه است.

داستان و فلسفه ساخت پاگوداها را قبلا در پست مربوط به کاخ تابستانه پکن گفتم؛ بناهایی ستون مانند در طبقات فرد که برای دور کردن روح شیاطین ساخته میشد.

پاگوداهای زیبا که از اعماق تاریخ می آیند لابلای صدها درخت کاج و سرو خودنمایی میکنند.

باران بند آمده و حالا به جرأت میتوانیم دوربینها را درآورده و یک دل سیر از پاگوداها عکس بگیریم.

پاگوداها در دوره های مختلف تاریخ ساخته شده اند برخی از آنها به مدد خزه و جلبک، قبای سبز بر تن کرده اند و برخی هنوز طراوت و تازگی خود را دارند.

از جنگل پاگودا مسیر رفته را بازمیگردیم. فرصت دیدار غاری که بودی دارما در آن نه سال ساکن بوده را نداریم چراکه رفت و برگشت به آن دست کم دو ساعت طول میکشد.

حالا نوبت بازدید از مدرسه کنگ فو است. پس از نیم ساعت ایستادن در صف ورود به تالار نمایش، وارد سالن شده و شاهد نمایش زیبای کنگ فو کاران نوجوان به همراه موسیقی زیبا و اصیل چین باستان هستیم.

همسرجان چنان از این نمایش به وجد می آید که پیشنهاد میکند یکبار دیگر در صف بایستیم و دوباره این نمایش بیست دقیقه ای را ببینیم ولی بنده ترجیح میدهم به بازارچه معبد بروم و اندکی در آن بچرخم.

در این محوطه مدرسه بسیار بزرگی برای آموزش ورزش های رزمی به ویژه کنگ فو ساخته شده که دانش آموزان زیادی از اقصی نقاط چین و چه بسا سایر کشورها به اینجا می آیند.

بسیاری از خانواده ها کودکانشان را از سن 5 سالگی به اینجا آورده و تحت تعلیم قرار میدهند. همچنین علاقه مندان به این رشته از سایر کشورهای جهان به اینجا می آیند و در همین مکان مستقر میشوند. هزینه کلاسها سالانه هزار دلار آمریکا است.

ساعت شش عصر است و گرچه این محوطه تا هفت باز است ولی ما ترجیح میدهیم تا هوا تاریک نشده به لویانگ برگردیم. باید کمی خوراکی و میوه از فروشگاه نزدیک هتل بخریم و شب هم کمی زودتر بخوابیم و تلافی شب گذشته را درآوریم که فردا هم راه درازی در پیش است...

 همراه ما باشید ادامه دارد.

سفرنامه پکن قسمت آخر (خیابان وانگ فوجینگ)

آخرین جرعه از جام پکن گردی را در مشهورترین خیابان آن یعنی وانگ فوجینگ سر میکشیم.

این خیابان حدود یک و نیم کیلومتر از میدان تیان آنمن فاصله دارد و با یک ربع پیاده روی از دروازه ضلع شرقی شهر ممنوعه میتوان به آنجا رسید.

دوستانی که به کشورهای مختلف سفر کرده اند میدانند که در بیشتر شهرهای توریستی، یک یا چند خیابان وجود دارد که پاتوق گردشگران و مردم عادی میباشد و مردم علاقه عجیبی به گشت و گذار در آن خیابانها دارند.

 وان فوجینگ (وانگ فوجینگ) یکی از این جذابهای دوست داشتنی است و در کشوری با جمعیت میلیاردی چنان شلوغ است که ناگزیر عبور و مرور هر وسیله نقلیه ای (بجز واگنهای کوچک توریستی) در آن ممنوع میباشد. طبق آمار، روزانه ششصدهزار نفر در این خیابان قدم میزنند که این جمعیت در روزهای تعطیل از یک میلیون نفر هم میگذرد.

این خیابان که به شانزلیزه پکن معروف است و نامش را از مشهورترین خیابان پاریس گرفته، مثل همه شانزلیزه های دنیا خیابانی است عریض و سنگفرش که دوطرفش را عمارتهای اشرافی فراگرفته اند.

برخی از این عمارتهای کاخ مانند حدود هفتصد سال قدمت دارند و امروز به مراکز مهم دولتی تبدیل شده اند. در کنار این ساختمانهای اشرافی، ساختمانهای مدرن زیادی نیز به چشم میخورند که بیشترشان اختصاص دارند به شرکتهای مهم تجاری و فروشگاهای برند معتبر جهانی.

با اینکه چین کشوری کمونیستی است و انتظار میرود که ورود کالاهای غربی به آن ممنوع باشد، ولی سیاست درهای باز این کشور باعث شده که در آن هر کالای لوکس از هر برندی که فکرش را کنید یافت شود.

حتی اگر مثل ما چندان اهل برند و اصولا اهل خرید در سفر نباشید، باز هم قدم زدن در خیابانهایی نظیر وانگ فوجینگ را از دست ندهید چراکه این خیابان هرلحظه با یک چیز جذاب و عجیب و غریب غافلگیرتان میکند.

محض کنجکاوی هم که شده وارد یکی از این فروشگاههای برند میشویم. چشمتان روز بد نبیند!!! اصلا نمیتوانید تصور کنید چقدر پول ما بی ارزش است! فکر کنید حقوق یک ماه یک کارمند ایرانی حتی به اندازه خرید یک کیف برند هم نمیشود.

تا بیشتر از این پول بی ارزشمان را توی سرمان نزده اند، از فروشگاه بیرون می آییم و دیگر هرگز هوس پا گذاشتن در هیچ فروشگاه برند را نمیکنیم.

بخشی از پیاده روی وانگ فوجینگ

به شخصه معتقدم در سفر نباید وقتمان را صرف خرید کیف و کفش و لباس و ...کنیم. فرض محال حتی اگر قیمتها مناسبتر از ایران هم که باشد باز نمیتوان ارزش زمان را نادیده گرفت. برای همین هم در سفر به هر کشوری، تنها خرید ما، نمادهای آن کشور و گاها" صنایع دستی و عروسکهای سنتی آنجاست که به رسم یادگاری و سوغات خریداری میکنیم.

بخش دوم خریدهای ما شامل شکلات یا تنقلات خشک آن کشورهاست که بعد از بازگشت از هر سفری با آنها از دوستان و مهمانانمان پذیرایی میکنیم.

چند نوع شیرینی و چای چینی

 اما همه چیز وانگ فوجینگ در عمارتهای باشکوه و فروشگاههای برندش خلاصه نمیشود. درواقع آنچه وانگ فوجینگ را از دیگر همتایانش متمایز میکند، چیزهایی است که در این پست خواهیم دید.

وانگ فوجینگ را بیشتر به خاطر غذاهای عجیب و غریبش می شناسند؛ رستورانها و دکه هایی که در آنها هر جنبنده ای که در زمین و هوا و دریاست، طبخ میشود.

 بهتر است از غذاهای معمولی تر شروع میکنیم تا یکباره شوکه نشوید. اول از همه بگویم که اگر در چین قدم بزنید، مدام مردم را درحال خوردن میبینید.

البته این امر نه در پارکها، نه در مترو، نه در اتوبوس و ماشین و نه در طبیعت اتفاق نمی افتد. بلکه فقط و فقط در اغذیه فروشیهاست و این امر به دلیل پرخوری مردم نیست بلکه به دلیل جمعیت میلیاردی چین است که در هر لحظه هزاران نفر در حال خوردن هستند.

دلیل دوم اینکه مردم چین و بسیاری از کشورهای آسیای جنوب شرقی عادت ندارند که در خانه غذا بپزند و بخورند. بسیاری از مردم چین حتی صبحانه را نیز در بیرون از خانه میخورند. خواه یک رستوران و یا یک دکه اغذیه فروشی ساده که مشتری مجبور است غذا را ایستاده میل کند.

و اما دوتا از غذاهای دریایی محبوب چینیها، هشت پا و ماهی مرکب میباشد. هشت پا معمولا به حالت کبابی طبخ میشود. بازوهای حیوان را تکه تکه و به سیخهای چوبی میکشند و کباب میکنند.

هشت پا و ماهی مرکب

در موارد محدود هم به شکل کامل و نیم پز سرو میشود. از شما چه پنهان ناهار یک روز ما همین هشت پای سیخی بود که برخلاف تصور اصلا بد نبود و میشود گفت خوشمزه هم بود.

خوراک شفیره، هشت پای نیم پز، ماهی خام و...

انواع لابستر و خرچنگ و صدف که دیگر اصلا جای حرف و حدیث ندارد چون توی کشور خودمان هم کمابیش مصرف میشود.

و اما حلزون... خدای من با سس گوجه تند! اصلا تمایلی به امتحان کردنش نداریم.

و اما برویم سراغ منوی اصلی سرآشپز یعنی انواع حشرات.

چینی ها یک ضرب المثل معروف دارند که میگوید: هر جنبنده ای که در زمین است جز ماشین، هر جنبنده ای که در هواست جز هواپیما و هر جنبنده ای که در دریاست جز زیردریایی، قابل خوردن است و حالا تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

اما این همه ماجرا نیست. ماجرای فرهنگ و عادات غذایی حتما ریشه قوی تری دارد. بگذارید یک مثال ساده بزنم. کله پاچه بله همین کله پاچه خودمان که نزد بسیاری از ما غذایی لذیذ و پرطرفدار است؛ هیچ میدانستید که جزو چندش آورترین غذاهای دنیا شناخته میشود؟ تصورش را بکنید خوردن چشم و زبان و مغز و بناگوش یک گوسفند!!! بدتر از آن سیرابی و شیردان و بقیه امعا و احشای حیوان نشخوارکننده.

ملخ و اسب دریایی

بسیاری از ایرانیان مقیم اروپا و آمریکا در آنجا هم کله پاچه را فراموش نکرده اند، بنابراین به چینیهایی که مزه ترد این حشرات برشته هنوز زیر دندانشان است هم باید حق داد که نتوانند دست از خوردن این دلبرکان نازک تن بردارند.

شاید یکی از دلایل همه چیزخوار شدن چینیها برگردد به پیشینه تاریخی و سالهای قحطی که آنان را وادار به خوردن ملخ و انواع حشرات کرد. شاید از همان روزگاران فقر و قحطی مزه حشرات زیر دندانشان رفت و دیگر هرگز آن طعم دلنشین را فراموش نکردند.

اما از همه این حدس و گمانها که بگذریم باید بگویم که حشرات فقط و فقط در چند اغذیه فروشی خاص خیابان وانگ فوجینگ یافت میشوند و اینگونه نیست که شما به هر رستورانی بروید مردم را در حال خوردن حشرات ببینید. توی خیابان وانگ فوجینگ هم باید کلی بگردید تا این چند رستوران را پیدا کنید.

درواقع این چند رستوران انگشت شمار هم جهت جذب توریستها حشره سرو میکنند. راستش برخی توریستها برای ژست گرفتن هم که شده به اینجا می آیند و چند سیخ مار و عقرب و رتیل سفارش میدهند و در مقابل دوربینهایشان به نیش میکشند و از این کار به هیجانی وصف ناشدنی میرسند.

خب میدانم که به اندازه کافی حالتان را به هم زده ام. حالا برای حسن ختام برگردیم به خیابان داشیلان جایی که هاستل ما در آنجا واقع است؛ یکی از خیابانهای توریستی و سنتی نزدیک تیان آنمن که آنجا هم پاتوق خوبی برای شکموهاست.

داشیلان هم به ساختمانهای قدیمی با معماری اصیل چینی اش معروف است. جایی که فانوسهای قرمز زیبا که نماد چین هستند از زمین و آسمان روی سرت میبارند.

و هتلهای نقلی و هاستلهای بین المللی که مکان گرم و مناسبی برای اقامت و پیدا کردن دوستهای خارجی است. به شخصه از تجربه هاستل داشیلان بسیار لذت بردیم و چند دوست خوب از کشورهایی چون پرو، برزیل، مکزیک و کلمبیا و انگلستان پیدا کردیم.

دومین شاخصه این خیابان، رستورانها و غذاخوریهای جالب آن است و باید بگویم اینجا از آن غذاهای عجیب و غریب وانگ فوجینگ خبری نیست و تقریبا هر ذائقه ای را راضی نگه میدارد. از ماهی و میگو تا مرغ و اردک سوخاری و کباب گوشت و انواع بستنی و تنقلات و میوه.

چند نوع غذای گیاهی

نوشیدنی محبوب چینی ها

این سیخها که محتوی خوردنیهای گرد هستند تانگولو نام دارند. یک میوه ای شبیه زالزالک که در شربتی قرار داده میشود و حالت کریستالی پیدا میکند و زیر دندان طعمی ملس و ترد دارد. آن آبنباتهای بالایی هم آبنبات نقاشی نام دارند. شکر ذوب شده را روی صفحه ای شیشه ای ریخته و طرحهای نقاشی جالب می زنند.  

اما از هرچه بگذریم از میوه های استوایی نمیتوان گذشت. این مژده را به دوستانی که میخواهند به چین سفر کنند بدهم که حتی اگر هیچ غذای چینی به مذاقتان خوش نیامد، تا دلتان بخواهد میوه های خوشمزه در چین وجود دارد.

اما جالبترین میوه که چشم هر گردشگری را میگیرد، گلابی هایی است که به شکل بودا هستند و برای همه سوال انگیز است که اینها چگونه به این شکل درآمده اند. پاسخ اینجاست. موقعی که این میوه ها کوچکند آنها را درون قالبهایی با شکل بودا (و گاها قلب و مربع و ستاره و ...) قرار میدهند تا میوه در حین رشد شکل قالب را به خود بگیرد.

ساعت حدود هشت و نیم است و ما پس از خرید مقداری میوه و تنقلات، چمدانها را تحویل گرفته و راهی ایستگاه قطار (غرب پکن) میشویم. ساعت حرکت قطار به لئویانگ ده شب است و ما باید زودتر بجنبیم تا از قطار جا نمانیم. در لئویانگ دوباره همدیگر را خواهیم دید.پس

همراه ما باشید ادامه دارد.

سفرنامه چین قسمت هفتم(کاخ یوان مینگ یوان)

حوالی ساعت چهار از معبد کنفسیوس خارج و با مترو روانه شمال غربی شهر میشویم تا از باغ-کاخ یوان مینگ یوان(کاخ تابستانه قدیمی) دیدن کنیم. ساعت چهارو نیم، بلیت مجموعه را خریداری و از سردر ورودی باغ وارد میشویم.

اگر سفرنامه چین دوستان سفرنویس را دنبال کرده باشید، متوجه خواهید شد که کمتر کسی است که این مکان را جزو اولویتهای اول تا دهم پکن بگذارد. ما نیز تا پیش از آمدن به چین حدود پانزده نقطه دیدنی پکن را نشان کرده بودیم که در صورت داشتن وقت از آنها دیدن کنیم و جالب اینکه پارک یوان مینگ یوان جزو اولویت های پانزده گانه مان نبود.

 آن خانواده مهربان چینی که در صف اتوبوس دیوار چین بادزن برقی و چترشان را به ما دادند تا ما در آن صف عریض و طویل، از گرما تلف نشویم را یادتان می آید؟ در مسیر دو ساعته رسیدن به دیوار چین هم کنار ما نشسته بودند و مادر خانواده که حدودا هم سن و سال خودم بود، با گوشی اش عکسهایی از دیدنیهای پکن را نشانم داد. یکی از عکسها خرابه های کاخ یوان مینگ یوان بود که بدجور دلم را برد و شیفته دیدارش کرد.

ازآنجاییکه مادر خانواده انگلیسی نمیدانست، نتوانست شرح مفصلی از این مکان بدهد و فقط با نشان دادن عکسها مرا به دیدنش تشویق کرد. او نام چینی این مکان را به خط چینی روی کاغذ نوشت و ما با در دست داشتن آن تکه کاغذ، به راحتی توانستیم این مجموعه باغ کاخ تاریخی را پیدا کنیم.

پس از ورود به محوطه باغ، چشم اندازی بسیار زیبا مقابل دیدگانمان گشوده میشود؛ طبیعتی که با هنر دست انسان و المانهای مصنوعی گره خورده و تابلویی سحرانگیز ساخته که چشم هر بیننده ای را خیره و دلش را شاد میکند.

مسیرهای سنگفرش، مجسمه های فانتزی، گل و گلکاری های رنگارنگ، دخترکان زیبا با لباس سنتی، کلبه های چینی روی آب، پاروزنها و قایقهای ریز و درشت روی دریاچه همه و همه سوژه ای ناب میشوند برای دوربینت!

اما یکی از جذابیتهای سمعی و بصری مجموعه، رودخانه ایست که از دل آن میگذرد. فکرش را بکنید پس از تحمل هیاهویی وصف ناپذیر در آنسوی دیوارهای باغ، یکهو به جایی بیایی که صدای دویدن آب و چهچه پرندگان را بشنوی و عطر دل انگیز گلها را به مشامت بفرستی. نمیدانید چقدر این آرامش و زمزمه طبیعت، دلنشین است.

 رودخانه راهش را از دل باغ میگیرد و دریاچه و مرداب وسط باغ را سیراب میکند. پلهای روی رودخانه هم داستانی دارد برای خودش! هرکدام شکلی و طرحی که در پس هریک هزار هوش و سلیقه و خلاقیت پنهان است.

اما مرداب نیلوفر باغ، شاید مهمترین شاخصه طبیعی آن باشد. آنقدر زیبا، آنقدر آرام، آنقدر وسیع...

برای کسی که از هیاهوی آن سوی دیوارها به اینجا پناه آورده، هیچ چیز لذت بخش تر از نشستن لب این مرداب و گوش فرادادن به سکوت دل انگیزش نیست.

دلت میخواهد ساعتها لب مرداب بنشینی و چشم بدوزی به نیلوفران آبی که از دل مرداب سربرآورده اند تا به خورشید سلام کنند.

عجیب است باغی به این عظمت که سر و تهش ناپیداست، در این شهر شلوغ، این همه قرن دوام آورده! چطور طعمه طمع سیری ناپذیر دولتمردان نگشته! چطور یک وجب از خاک و حتی یک درختش کم نشده! وای اگر این باغ در قلب پایتخت ما بود در چشم برهم زدنی نابود میشد.

بیخود نیست که پکن با اینهمه جمعیت و اینهمه صنعت و تولید پیشرفته، هوای به این پاکی دارد و حتی به نسبت شهر ما که یک شهر شمالی نه چندان بزرگ است، خیلی پاکیزه تر است.

پس از حدود چهل دقیقه پیاده روی، به راهی میرسیم که چند شاخه میشود. از طریق تابلوها مسیر کاخ تابستانه قدیمی را درپیش میگیریم تا به اصلی ترین عنصر پارک، یعنی خرابه های کاخ تابستانه قدیمی برسیم.

و اما بشنوید از تاریخچه ساخت این باغ و عمارت تخریب شده آن. قدمت این باغ به قرن دوازدهم میلادی میرسد و پیش از ساخت کاخ تابستانه، این باغ تفریحگاه تابستانه امپراطوران چند سلسله حاکم بر چین بوده.

تا اینکه در سال 1709امپراطور وقت تصمیم میگیرد با الهام از معماری اروپایی و تلفیق آن با معماری کهن چینی، عمارتی باشکوه در باغ بسازد. برای این منظور، معماران بزرگ از سراسر چین به پکن خوانده میشوند تا در پروژه ساخت آن شرکت کنند.

پس از ساخت عمارت مرمرین کاخ، این مجموعه به چنان شهرت و آوازه ای میرسد که هنرمندان و سیاحان زیادی از آن دیدن میکنند و زیبایی آن را میستایند. یکی از این افراد، ویکتور هوگو(خالق رمان بینوایان) بوده که این کاخ را تبلور هنر شرق و غرب دانسته و آن را «هزار و یک رویای هزار و یک شب» نامیده بود.

اما چه کسی فکرش را میکرد که کاخی چنین زیبا و باشکوه که عروس فرنگی کاخهای پکن به حساب می آمده، چنین سرنوشت تلخ و شومی در انتظارش باشد.

سونوشت شوم کاخ در روز ششم اکتبر سال 1860 رقم خورد؛ روزی که نیروهای ارتش انگلستان و فرانسه به این کاخ حمله کردند و تمام اشیای عتیقه و ارزشمند آن را غارت و سپس آن را به آتش کشیدند.

 آتشی که تا سه روز زبانه کشید و کاخ را طعمه خود کرد و از آنهمه ابهت و زیبایی جز خرابه ای باقی نگذاشت.

گفته میشود فقط ده هزار شی عتیقه غارت شده از این کاخ، تحویل امپراطور وقت فرانسه (ناپلئون سوم) داده شد. این اشیا شامل جواهرات، مجسمه، تابلوهای نقاشی نفیس، کتب خطی و... بوده اند که اکنون در موزه های فرانسه و انگلستان نگهداری میشوند و تاکنون دولت چین موفق به خریداری تعدادی از آنها شده است.

این ستونهای ستبر حجاری شده روی زمین، مرا به یاد ستونهای تخت جمشید می اندازد؛ فخرانگیزترین اثر تاریخ باستانمان که به دست اسکندر مقدونی به آتش کشیده شد، برای همین هم با دیدن این خرابه ها قلبم به درد می آید.

این قسمت از کاخ که به فواره معروف است، سالمترین و زیباترین بخش باقیمانده آن است.

فکرش را بکنید فقط حدود یک ربع معطل میشویم تا جمعیت دور فواره کمی خلوت شود تا بتوانم یک عکس تکی با فواره بگیرم.

که البته همانطور که قبلا هم گفتم عکس تکی در چین معنی ندارد و در خوشبینانه ترین حالت ممکن سه چهار نفر توی عکس تکی ات حضور دارند.

پس از به قدرت رسیدن کمونیستها درچین تلاش زیادی برای احیای دوباره این مجموعه شد.

تمام سنگها و ستونها که غبار فراموشی بر رخشان نشسته بود، از زیر لایه های خاک بیرون کشیده شدند و پس از زدودن زنگار و علفهای هرز و سیاهی ناشی از سوختگی و...  جمع آوری و مرمت شده و در محل واقعی خود قرار گرفتند تا زبان گویای بخشی از تاریخ و فرهنگ و هنر این مرزو بوم باشند.

پس از بازدید از مجموعه باغ کاخ که حدود دو ساعت طول میکشد، با مترو راهی یکی از جذابترین خیابانهای پکن یعنی وانگ فوجینگ میشویم تا قصه پکن را آنجا به سر برسانیم.

همرا ما باشید ادامه دارد. 

سفرنامه چین قسمت ششم(معبد لاما- معبد کنفسیوس)

تا اینجای سفرمان از بزرگترین مجموعه کاخهای جهان(شهر ممنوعه)، تفریحگاه امپراطور(قصر تابستانه)، دیوار چین، باغ معبد آسمانی، مقبره بنیانگذار چین نوین(مائو) و موزه ملی دیدن کرده ایم؛ حالا نوبتی هم که باشد نوبت یک معبد زنده است تا ضمن دیدن آن سفری به ادیان و آیین عبادی چینیها نیز داشته باشیم. برای این منظور، مشهورترین و بزرگترین معبد زنده پکن (معبد لاما) را که در خیابان یونقگونگ واقع است انتخاب کرده ایم. اینبار هم از مترو برای رسیدن به این معبد استفاده کرده و در ایستگاه یونقگونگ پیاده و سراغ لاما تمپل(معبد تمپل) را میگیریم. اما دریغ از حتی یک نفر که بداند جایی به نام لاماتمپل هم روی نقشه جغرافیایی وجود دارد.

بالاخره بعد از چهار روز چین گردی، تازه دستمان آمده که نام چینی هرجایی که میخواهیم برویم را نیز یاد گرفته و بدهیم کسی برایمان به خط چینی روی کاغذ بنویسد. آخر پانتومیم بازی همه جا که جواب نمیدهد؛ خداییش معبد لاما را چطور میتوان با پانتومیم یا ایما و اشاره نشان داد؟

تاجاییکه ما میدانیم لاما نام پستانداری از خانواده شتر است که در آمریکای لاتین (پرو، بولیوی و...) زندگی میکند و اصلا ارتباط و وجه تسمیه اش را با این معبد نمیدانیم. قطعا لاما در زبان چینی مفهومی دیگر دارد که ما از آن بی خبریم.

معبد تا ایستگاه مترو حدود پانصد متر فاصله دارد. بلیت ورودی هم نفری بیست و پنج یوان است و ساعت کارش هم نه تا چهارونیم عصر.

از سردر ورودی که رد شویم چشممان به باغی مشجر گشوده میشود و باز در فکر فرو میرویم که این جماعت با اینهمه جمعیت چطور اینهمه باغ و بستان و درخت را در بهترین نقاط پایتخت که متری خدا تومان می ارزد حفظ کرده اند.

باغ معبد لاما، شامل پنج تالار باشکوه است که در محوطه هایی پشت سر هم قرار گرفته اند. هرچه تالارها را رو به جلو میرویم، شکیل تر و پر نقش و نگارتر و جذابتر میشوند.

از زمان کمونیستها به بعد اکثریت قریب به اتفاق معابد چین یا تخریب شدند یا تغییر کاربری دادند. چون کمونیستها معتقد بودند که دین افیون و خانمانسوز توده هاست و مدعیان دین، دروغگویانی هستند که هدفشان خالی کردن جیب مردم ساده لوح است،

سران کمونیست با این ایده، مظاهر ادیان را در نطفه خفه کرده و دین را مسئله ای کاملا شخصی دانستند که نباید نمودی در جامعه داشته باشد تا عده ای از آن سواستفاده نکنند.

اما لاماتمپل از معدود معابدی بود که همچنان فعال و زنده ماند و تبدیل به موزه و... نشد.

هنگام ورود به هر محوطه چند مجمر و آتشدان میبینیم که دود از آنها بیرون می آید و چینیهایی که یا همراه عود وارد میشوند یا از معبد عود میخرند و عودها را با آدابی خاص در مجمر قرار داده و روشن میکنند.

هرکدام از سالنها نام خاصی دارند و تزیینات و مجسمه های درونشان متفاوت و منحصربفرد است. مثلا در سالن چهارم که نامش شادی بی پایان است تعدادی مجسمه نشسته به حالت چهارزانو قرار دارد.

در سالنی دیگر مجسمه های برنزی بودا جلوه گری میکنند. و جالب اینکه نذورات مربوط به هرکدام از دیگری متمایز است.

 جلوی یک بودا فقط میوه و جلوی دیگری فقط گل و آن یکی شکلات و تنقلات و...دیده میشود.

اما گل سرسبد بوداها در سالن آخر در انتظارمان است. یک بودای چوبی هجده متری درحالیکه ملبس به لباسی زرد از جنس ساتن است. آنقدر بزرگ است که باید گردنت را تا ته خم کنی تا بتوانی ببینیش. فکرش را بکنید هجده متر یعنی یک آپارتمان شش طبقه! بیخود نیست که اسمش در کتاب گینس ثبت شده.

ازآنجاییکه نور لامپ به مرور زمان باعث ازبین رفتن رنگ و جلوه تزیینات معبد میشود، سالنها را تاریک میکنند؛ برای همین هم عکسهای جالبی نمیتوان از داخل معبد گرفت. ضمن اینکه در بسیاری از معابد، عکاسی از مجسمه های بودا ممنوع میباشد. ولی اگر یکی مثل ما خیلی عشق عکاسی باشد، به یکی دو تا عکس زیاد گیر نمیدهند.

 معبد لاما متعلق به قرن هفدهم میلادی و دوره کینگ است و بیشتر بوداهایش به سبک بوداهای تبتی ساخته شده اند.

 اما در حوالی معبد لاما، معبد مهم دیگری نیز وجود دارد که حیف است که حالا که تا اینجا آمده ایم از دیدنش صرف نظر کنیم.

این معبد مربوط به بودای نبی یا قدیسی فرازمینی نیست بلکه به انسانی زمینی تعلق دارد که در مقام فلسفه و عرفان به چنان جایگاهی رسیده که مقامی آسمانی یافته و همچون یک قدیس مورد ستایش و احترام است.

اینجا معبد کنفسیوس است. تا پیش از ورود به این معبد تنها نامی از وی شنیده بودم. حالا که به اینجا آمده ام مشتاق شده ام که وی را بیشتر بشناسم. حالا با ما همراه شوید تا ضمن بازدید از این معبد که به پاس مقام والای این فیلسوف فرزانه ساخته شده، با او بیشتر آشنا شویم.

معبد کنفسیوس به لحاظ معماری شبیه سایر بناهای تاریخی چین و معابد دیگر است. محوطه هایی پشت هم با ساختمانهای اصیل چینی به رنگهای نارنجی و قرمز و زرد و سبز.

شالوده این بنا نیز به قبل از دوران مینگ برمیگردد و در سال 1302 ساخته شده و در دوران یوان و مینگ و کینگ بارها بازسازی شده و پیروان این مکتب برای مراسم خاص بزرگداشت استاد، سالی چند بار به اینجا آمده و جشنی برپا میکردند..

طبق عادت ورود به هر معبدی، به دنبال مجسمه خدایان و بوداها میگردم ولی جز همین مجسمه سنگی کنفسیوس هیچ مجسمه دیگری در معبد یافت  نمیشود. تنها یک مجسمه مرمرین از کنفسیوس و ستونهایی که نقش اژدها بر آنهاست و بر پشت لاک پشت که نماد فرزانگی و خرد است سوارند.

گرچه این معبد عاری از مجسمه های معمول سایر معابد است، ولی اشیایی که ارتباطش را با مکتب کنفسیوس نمیدانم در آنجا به چشم میخورد. ناقوسی شبیه ناقوس کلیسا، مجسمه های بز و بره و خمره های چوبی و ...

کنفسیوس مشهورترین فیلسوف و نظریه پرداز اجتماعی چین است که شاید بتوان وی را افلاطون خاور دور نامید. وی که به استاد بزرگ چینی ها مشهور است درسال 551 پیش از میلاد در روستایی از استان شاندونگ به دنیا آمد و دوران کودکی را به مانند همه پسربچه های روستا به زراعت در مزارع خانوادگی گذراند.

با وجودیکه از طبقه اشراف نبود، اما خیلی زود استعداد فراوان و هوش سرشارش را نشان داد و توانست در کنار ارباب زادگان به تحصیل بپردازد. به طوریکه در نوجوانی معلم بزرگی شد و همان طبقه مرفه اربابی، فرزندانشان را به شاگردی وی سپردند. بطوریکه کنفسیوس در جوانی، سه هزار شاگرد که بسیاری از آنان دانشمندان و نظریه پردازان بزرگی شدند را تربیت کرد.

کنفسیوس در 50 سالگی به چنان شهرت و اعتباری رسیده بود که فرمانروای شهر شد و چندی بعد تا مقام وزارت و سپس وزیر اعظم (مقام دوم بعد از پادشاه) نایل گشت. او رسیدن به مقام حکومتی را بهترین راه اصلاح جامعه میدانست و معتقد بود انسان وارسته که خیر و صلاح مردم را میداند، نباید خود را از عرصه سیاست و کارزار اجتماع بیرون بکشد و گوشه عزلت برگزیند بلکه باید نماینده ملت شود و آنها را هدایت و به زندگی بهتری رهنمون شود.

با این ایده، او سالها در عرصه سیاست فعالیت کرد و از آنجاییکه فردی آرمانگرا بود و همیشه منفعت دهقانان و طبقه کارگر سرلوحه سیاستهایش بود، برنامه هایش به مذاق اشراف و درباریان خوش نیامد و اینگونه شد که دسیسه ها علیهش آغاز شد تا روزی که خودخواسته عطای سیاست را به لقایش بخشید. وی خیلی زود فهمید که دنیای سیاست پیچیده تر و بی رحم تر و نامردتر از آنیست که روح لطیف فیلسوف و عارفی چون او را سیراب کند. وی پس از جداشدن از دنیای سیاست زندگی درویش مسلکانه ای را درپیش گرفت و اودیسه وار از جایی به جایی سفر میکرد و بدینسان سالهای پایانی عمرش را با دوره گردی میگذراند.

امروز معابد کنفوسیوس علاوه بر چین در بسیاری از کشورهای دنیا ازجمله نپال، ژاپن، کره، اندونزی، هنگ کنگ و مالزی نیز وجود دارند. بزرگترین و مهمترین آنها در شهر زادگاه خود کنفسوس (درمحل زندگی وی) میباشد که مقبره این فیلسوف نیز در همانجاست. آن معبد در سال 478 پیش از میلاد و یک سال پس از درگذشت کنفسیوس ساخته شده بود.

در بخشی از محوطه لوحهای سنگی ایستاده ای خودنمایی میکند که بر روی آنها اسامی شاگردان بزرگ استاد نقش بسته و همچنین اطلاعات تاریخی مهمی را بازگو میکنند.

یکی از شاخصه های مهم و چشمگیر معبد، درختان کهنسال آن میباشند که قدمت برخی از آنها بالغ بر چندصد سال است و در این میان درخت چوچین بای 700 ساله شهرتی خاص دارد.

 درمورد درخت هفتصد ساله افسانه های زیادی رواج دارد. نامش را سرو لمس شیطان نهاده اند چرا که معتقدند این درخت قادر بوده نهاد و باطن واقعی آدمهایی که به این مکان می آمدند ببیند و در صورتیکه آنها را انسان بدطینتی تشخیص میداده هنگام عبور آنها از زیر درخت واکنشی نشان میداده و بدینسان آنها را رسوا میکرده....

بازدیدمان از معبد کنفسیوس که تمام میشود سری به فروشگاهی که در حوالی معبد است میزنیم تا ببینیم مجسمه ای نمادین از بودا با قیمتی مناسب برای خرید پیدا میشود یا نه.

 

اما چشمتان روز بد نبیند در همان فروشگاه اول با دیدن قیمتها چنان دودی از کله مان بیرون میزند که فرار را بر قرار ترجیح میدهیم.

همراه ما باشید ادامه دارد.

سفرنامه چین قسمت پنجم( مقبره مائو - موزه ملی)

صبح روز آخر اقامتمان در پکن کلید اتاق را تحویل داده و تسویه حساب میکنیم. سپس چمدانکها را در اتاق امانات هاستل میگذاریم. امشب باید پکن را به مقصد لویانگ ترک کنیم بنابراین تا شب وقت داریم که آخرین گشتهایمان را در پکن بزنیم. از خیابان داشیلان که هاستلمان در آن واقع است، پیاده راهی میدان تیان آنمن میشویم. ماشالله این میدان تیان آنمن آنقدر بزرگ است که گشت عناصر دور آن خودش چند روز میطلبد. امروز قصد داریم از دو نقطه دیگر میدان (مقبره مائو رهبر حزب کمونیست و موزه ملی چین) دیدن کنیم.

 تشریفات ورود به میدان که شامل تفتیش بدنی و چک کردن پاسپورت و کیف و.. است طی میشود و ما پس از ورود باز درگیر صفی میشویم به معنای واقعی کلمه آن سرش ناپیدا اینبار نه برای دیدن اژدهای محافظ چین که برای شرفیاب شدن به حضور مائوتسه تونگ پدر جمهوری خلق چین که نقش لنین را برای چینیها دارد و همچون او جسدش به زیر خاک نرفته بلکه مومیایی شده.

بازدید از مقبره مائو همه روز به جز دوشنبه از صبح تا ظهر امکان پذیر است. نه ورودی دارد و نه رزرو پیشین. تنها مصیبتش ایستادن در صفی است عریض و طویل که نیمی از بزرگترین میدان جهان را پر کرده.

از آنجاییکه زائرین مائو نمیتوانند هیچ نوع وسیله ای اعم از کیف، دوربین، گوشی، چتر خوراکی، آب و... باخود به همراه داشته باشند و هیچ سالن امانات برای تحویل وسایل مردم نیست (آنچنان که در میدان سرخ مسکو بود) یک شغل نان درآور در میدان ایجاد شده. در گوشه کنار میدان عده ای روی زمین نشسته و وسایل و کیفهای مردم را به امانت نگه میدارند. ازآنجاییکه ما پاسپورت و همه پولها و دوربین و گوشی و... همراهمان است ترجیح میدهیم که یک نفرمان (همسرجان) این مسئولیت خطیر را برعهده بگیرد و آن دیگری (بنده) وارد صف شود. این است که همسرجان با کوله و دوربینها در خارج از صف تا جایی که برایش میسر است مرا همراهی میکند.

سرتان را درد نیاورم درست بعد از دو ساعت ایستادن در صف، حدود ده و نیم جلوی درب ورودی سالن اول میرسیم. در چند قدمی مقبره مائو یک گل فروشی به چشم میخورد که فقط یک نوع گل زرد (چیزی شبیه گلایل) دارد و اغلب زائرین با کارت یا اسکناسهایی که به همراه دارند از آن گلها خریداری کرده و با گل وارد مقبره بنیان گذار جمهوری خلق چین میشوند.

ورود به سالن با تدابیر امنیتی بسیار شدیدی همراه است. عبور از دستگاه مخصوص و گشت و تفتیش بدنی. تنها چیزی که میتوان به همراه داشت اسکناس و کارت و همان گلهای زرد است. حتی سکه یا خودکار را هم از بازدیدکنندگان میگیرند.

به همراه دیگر زائرین، تحت تدابیر امنیتی شدید و در سکوت مطلق وارد سالن اول میشویم؛ همانجایی که مجسمه بزرگ مائو در حجم وسیعی از گلهای زرد خودنمایی میکند و گویی با آغوشی باز به ملتش خوشامد میگوید. چینیها گلها را با تشریفات خاص جلوی مجسمه مائو قرار میدهند و به او به مانند یک قدیس واقعی ادای احترام کرده و جلویش خم و راست میشوند. سپس به صف برگشته و به همراه سایرین به سالن دوم که پیکر مومیایی شده مائو در آن قرار گرفته رهنمون میشوند.

 وارد سالن دوم میشویم. سکوت محض، قلبها مالامال از شوق دیدار، نفسها حبس چشمها همه دوخته بر محفظه ای شیشه ای که مائو بزرگترین چهره سیاسی چین نوین با هیکل تنومندش به خواب ابدی فرو رفته. چهره اش زیر نور لامپهای نامرئی درخششی ماورایی دارد درست مثل همتای روسی اش لنین. مائو با همان روپوش معروفش به خوابی عمیق فرو رفته و پرچم کشورش بر پیکرش کشیده شده.

عکس از اینترنت

باور کردنش سخت است که او مرده. اما او کیست که اینهه مشتاقان برای دیدارش حاضرند یک نصف روز وقت بگذارند؟

 مائو از بنیانگذاران و رهبران حزب کمونیسم بود که پس از انقلاب کمونیستی چین، رهبری جمهوری خلق چین را برعهده داشت.

درباره مائو عقاید ضد و نقیض بسیار است؛ اکثر چینی ها وی را اسطوره ای تکرار نشدنی میدانند و عده ای هم که دل خوشی از کمونیسم ندارند وی را دیکتاتوری خونخوار درحد هیتلر و استالین میپندارند.

عکس از اینترنت

البته که بنده در جایگاهی نیستم که راجع به مائو یا اصولا" هر آدم دیگری اظهار نظر کنم ولی با توجه به جهش های بزرگی که پس از انقلاب چین رخ داده به نظرم مائو رهبری لایق و کارامد بوده چراکه اینهمه پیشرفت چشمگیر و تبدیل شدن چین (کشوری با مردم فقیر، بیسواد با سطح بهداشت بسیار پایین) به کشوری که امروز بالاترین شاخصه های اقتصاد، سیاست و حتی بهداشت و فرهنگ را دارد جز در سایه مدیران و مسئولان لایق، دلسوز و نخبه میسر نخواهد شد.

مائو در سال 1893 در شاوشان استان هونان در خانواده ای کشاورز به دنیا آمد. از کودکی در کنار درس کمک حال خانواده در کار کشاورزی نیز بود. به دلیل هوش و استعداد سرشار، جزو معدود دانشجویان راه یافته به دانشگاه پکن در رشته حقوق و اقتصاد شد و برای تامین هزینه تحصیلش در کتابخانه ملی پکن کار دانشجویی گرفت. کار در کتابخانه و مطالعه وسیع، او را به مکتبهای سیاسی جهان ازجمله عقاید مارکس و انگلس و... علاقه مند کرد و اینگونه عقاید مارکسیستی در وجودش شکل گرفت. سپس با تنی چند از دانشجویان و روشنفکران، هسته های اولیه حزب کمونیست را شکل دادند و تا جایی پیش رفتند که بعد از فارغ التحصیلی و بازگشت به هونان در کنار شغل معلمی، مدیریت حزب کمونیست چند استان چین را برعهده گرفت.

فعالیتهای وی که شرحی مفصل دارد برایش زندان و تبعید نیز به ارمغان آورد ولی او که در راه هدفش مصمم بود از پا ننشست و گروه زیادی از مردم که عمدتا دهقانان و لایه های زیرین جامعه بودند را همراه خود کرد تا روزی که با یک گروه هشتاد هزار نفره در یک راهپیمایی عظیم از جنوب چین به شمال رفته و انقلابی برپا کردند. این انقلابها همچون جویهای کوچک به هم پیوستند و آنقدر جریان یافتند تا بالاخره به دریایی خروشان بدل گشتند و در نهایت به نظام پادشاهی چندهزار ساله چین خاتمه دادند و کشوری به نام جمهوری خلق چین بنا نهادند. مائو رهبری جمهوری خلق چین را برعهده گرفت و تا سال 1976 که از دنیا رفت در این سمت باقی بود.   

قطعا مائو هم به تبع انسان بودن کامل نبوده و ایراداتی داشته. منتقدین مائو برخی شیوه های مدیریتی وی را مستبدانه و گاها" احمقانه میپندارند. مثلا" دخالت در امور شخصی مردم ازجمله نحوه پوشش (روپوش و شلوار گشاد و موی کوتاه و...) از بین بردن تمامی مظاهر هر نوع دین و...

بله درست است دخالت در امور شخصی افراد ازجمله پوشش یا نوع عقیده، با هر توجیه و دلیلی رفتاری غیرمتمدنانه و ضد حقوق بشری است ولی باید این را در نظر گرفت که زمانی مائو این سیاستها را داشته که در امریکا هنوز سیاهپوستان رسما" بردگی میکردند و اروپا غرق در جنگهای نژادپرستانه و یهودی ستیزی بوده.

خلاصه اینکه امروز چین به قدرتی مافوق تصور بدل شده و همراستا با رشد اقتصادی در فرهنگ و تمدن و بهداشت و بسیاری شاخصه ها رشد کرده.  چین امروز دیگر چین زمان مائو نیست که مردم مجبور به پوشیدن لباسی یکسان باشند و از ابراز عقیده بترسند. اگر هم هنوز قوانین سختگیرانه ای برای برخی جرمها وجود دارد یک دلیل مهمش جمعیت میلیاردی چین است که اگر برخی قوانین سختگیرانه نباشد هرگز نمیتوان آنها را مهار کرد.

 بازدیدمان از مقبره مائو تا ساعت یازده طول میکشد سپس راهی ضلع شرقی میدان میشویم که یکی از بزرگترین موزه های جهان را ببینیم.

لحظه ورود به موزه ملی، همان سیستم امنیتی شدید را پشت سر میگذاریم دوباره عبور از دستگاه ایکس ری و تفتیش وسایل.

اینبار ورود کوله و دوربین و... آزاد است ولی بطریهای آب را هم چک میکنند و از هرکسی که بطری دارد میخواهند جرعه ای از آب بطری را بنوشد. وقتی مطمئن میشوند که در بطری فقط آب است (و مثلا بنزین نیست) خیالشان راحت میشود و بازدیدکنندگان را به داخل راه میدهند.

(باز خدا پدرشان را بیامرزد که نمیگویند بطریهای آب را نمیگیرند) اینگونه رفتارها شاید اولش آزاردهنده باشد ولی کم کم شکل عادی به خود میگیرند. چون با توجه به شرایط خاصشان چاره ای جز این ندارند و با همین روشهاست که ضریب امنیت چین بسیار بالاست و حتی نیمه شب هم میتوان با خیال راحت در این کشور تردد کرد.

شالوده اصلی موزه ملی چین برمیگردد به دوران امپراطوری. امپراطوران چین از دیرباز اشیای زینتی اجدادی، اسناد تاریخی، هدایای دریافتی از سایر ممالک، همچنین اشیای مکشوفه از مناطق باستانی چین را در کاخهای خود نگهداری میکردند؛ با این حال نخستین موزه به معنای واقعی در سال 1912 در شهر ممنوعه شکل گرفت و بخشی از اتاقهای اطراف دروازه نیمروز به موزه تبدیل شد و تمام اشیای تاریخی ارزنده در آنجا نگهداری میشد.

پرواضح است که این موزه کاملا" شخصی و مردم عادی را به آن راهی نبود. اما پس از انقلاب کمونیستها شهر ممنوعه با همه کاخها و اشیای ارزنده اش به دست انقلابیون و دولت مرکزی افتاد و بعدها دولت را به فکر ساخت موزه ای برای بازدید عموم واداشت و اینگونه دو موزه در سال 1959 در ضلع شرقی میدان تیان آنمن دایر گشتند.

این موزه ها، موزه انقلاب  و تاریخ بودند که به طور مجزا ساخته شدند ولی سالها بعد با هم ادغام و توسعه بیش از دوبرابری یافتند و پس از چند مرحله تغییر و بازسازی در سال 2003 یک موزه واحد به نام موزه ملی پکن افتتاح شد. این موزه بالغ بر سه میلیون اثر ثبت شده دارد.

موزه در چهار طبقه و چندین بخش مجزا است که برای دیدن کل آن حداقل باید یک روز کامل را صرف کرد.

ازآنجاییکه ما تنها دو ساعت برای بازدیدش در نظر گرفته ایم(که نیم ساعتش به تشریفات ورود و خروج میگذرد) باید فقط از بخشهای مهم آن دیدن کنیم.

بدیش این است که به دلیل جمعیت میلیاردی چین اماکن دیدنی چنان وسیع و عریض و طویلند(نوزده هکتار) که برای رفتن از بخشی به بخش دیگر باید کیلومترها راه رفت.

ساعت بازدید از موزه ده صبح تا پنج بعد از ظهر است و ورود برای عموم رایگان است و خارجیها هم باید حتما پاسپورت داشته باشند.

این موزه نیز به مانند همه موزه های جهان صندوقچه تاریخ و فرهنگ کشور است.

اینجا خانه سه میلیون اثر فرهنگی و هنری: از مجسمه های طلایی تا ظروف برنزی، از کتیبه ها تا سنگ نگاره ها و نقاشی ها واسناد تاریخی مهم است.

قدیمی ترین شی موجود در موزه، دندان متعلق به یک انسان یوان مو است. این گونه از انسان یک میلیون و هفتصد سال پیش میزیسته و زیست شناسان آن را حلقه مفقوده انسان و میمون میدانند.

علاوه بر اشیای متعلق به حلقه مفقوده انسان و میمون، اشیایی از هزاره های دور نیز در این موزه قابل بازدید است.

تعدادی از سربازان ارتش سفالین امپراطور که قدمت آنها به دوهزار و دویست سال میرسد نیز در این موزه به نمایش گذاشته شده اند.

در سفر به شیان با هم از موزه اصلی سربازان سفالین دیدن خواهیم کرد.

 بخشی از اشیای موزه متعلق به سایر فرهنگهاست که در طول زمان به دولت چین هدیه داده شده اند.

نمونه هایی از این مجسمه ها متعلق به روم باستان، یونان باستان، ممالک آفریقایی و خاورمیانه هستند.

موزه گردی ما حوالی یک ظهر به پایان میرسد و ما از میدان خارج میشویم تا پس از خوردن ناهار و رسیدن خون به مغزمان، فکر کنیم که در این اندک وقت باقیمانده کجا میتوانیم برویم!

همراه ما باشید ادامه دارد.