کویر مرنجاب

دوستان گرامی قبل از اینکه سفرنامه ام به کویر مرنجاب را آغاز کنم بابت اشکالی که این روزها در سایت آپلود عکس پیش آمده و بیشتر عکسها باز نمیشوند پوزش میخواهم برای دیدن تصاویر باز نشده دو راه وجود دارد یکی راست کلیک بر روی هر تصویر و انتخاب گزینه View Image و راه دوم که بهتر است باز کردن دوباره و سه باره و چندباره وبلاگ و یا پست مورد نظر از قسمت آخرین مطالب است که با هربار باز شدن وبلاگ تعدادی از عکسهای بسته باز میشوند. حیفم آمد که کویر زیبای مرنجاب را از دریچه دوربین ما نبینید. و حالا ادامه سفرنامه...

ظهر روز عاشورا ابیانه را ترک کرده، راهی کاشان میشویم تا با گذر از شهرهای «آران» و «بیدگل» خود را به یکی از زیباترین نقاط کویری ایران یعنی «مرنجاب» برسانیم. متأسفانه تابلوهای گردشگری خیلی خوب عمل نکرده اند و از یکجایی به بعد دیگر اثری از هیچ تابلوی گردشگری نیست و ما درحالیکه حسابی گیج و درمانده از یافتن مسیر مرنجاب شده ایم سر از بیراهه ها درآورده و دور خود میچرخیم. آخرش هم مجبور به عقبگرد و پرس و جوی مجدد از اهالی شهر بیدگل میشویم. درنهایت مسیر پادگان ارتش و کارخانه فولاد را درپیش گرفته و بالاخره وارد جاده خاکی مرنجاب میشویم و مسیر 45 کیلومتری تا کاروانسرای مرنجاب را حدود یک و نیم ساعته میپیماییم. درنهایت وقتی دیوارهای کاروانسرا از دور پدیدار میگردد چنان ذوق زده میشویم که انگار دنیا را به ما داده اند. اصولا" پس از پیمودن فرسنگها راه در بیابانی بی آب و علف وقتی که به یک چهاردیواری میرسی کلی هیجان زده میشوی چه برسد به اینکه آن چهاردیواری یک بنای تاریخی به جامانده از عصر صفوی با چهارصدسال قدمت باشد. اینجاست که حال کاروانهایی که پس از پیمودن فرسنگها راه در بیابان، خسته و تشنه به این کاروانسرا میرسیدند را درمیابیم

 قبل از ورود به قلعه (کاروانسرای مرنجاب) دمی بر لب برکه مقابلش که از قنات آب شیرین سیراب میگردد مینشینیم تا خنکای آب به روح و جانمان طراوتی بخشد. وجود این حوض زیبا با آن درختان شاه گز و تره بید دورش در این کویر بی انتها خود از عجایب روزگار است و حقا که به مثابه بهشتی است در دل کویر. محوطه اطراف قنات نیز سنگفرش شده و از هر لحاظ جهت اتراق و نصب چادر مناسب است و از وجناتش پیداست که عده زیادی همین امشب قصد شبمانی در این مکان را دارند

حالا از این دروازه تاریخی عبور و وارد کاروانسرایی میشویم که در سال 1012 توسط شاه عباس صفوی ساخته شده. اینجا نیز همچون همه کاروانسراهای دیگر پلانی چهارگوش دارد با حیاطی مرکزی به ابعاد 20در30 متر که دورتادورش را حجره هایی فراگرفته اند کاروانسرا که از آجر و گچ ساخته شده همچنین دارای شاه نشین و تعدادی اصطبل بوده که کاروانها بتوانند چهارپایان خود را نیز در آن اسکان دهند

اما ماجرای ساخت این قلعه هم در نوع خود شنیدنی است همانطور که همه میدانیم کشور ما ایران از دیرباز (دوران اشکانی) در مسیر شاهراه بین المللی جاده ابریشم واقع بوده درنتیجه کاروانهای متعددی جهت تردد بین اروپا و چین به ناچار باید از ایران عبور میکردند از همان دوران جهت ایجاد امنیت و رفاه در این جاده، کاروانسراهای متعددی ساخته شد اما اوج این ساخت و سازها در دوران شاه عباس بود که با ساخت و مرمت کاروانسراهای این مسیر، بزرگترین و مهمترین شاهراه تجاری، اقتصادی، نظامی، سیاسی جهان حیاتی نو پیدا کرد و الحق باید دوران شاه عباس را عصر طلایی کاروانسراها نامید

اما تا قبل از شاه عباس شاید هیچکس فکرش را نمیکرد که در دل بیابانی بی انتها که عبور و مرور کاروانها در آن به ندرت صورت میگیرد و ظاهرا"هیچ خطری نیز از جانب دشمن احساس نمیشود، نیاز به ساخت قلعه یا کاروانسرا باشد ولی بالاخره این نیاز با حمله ازبکها و افغانها به وجود آمد چراکه آنها طلسم را شکسته و از این مسیر به پایتخت حمله کردند و بهانه ساخت این کاروانسرا را به دست شاه عباس دادند و اینگونه کلنگ یک دژ نظامی در کویر مرنجاب زده شد؛ دژی دومنظوره که نه تنها به عنوان یک پادگان نظامی، نقشی دفاعی داشت بلکه پناهگاه و آسایشگاه امنی نیز برای کاروانهای داخلی و خارجی بود که بین چین و اروپا کالا رد وبدل میکردند.

ساخت این کاروانسرا چنان بازتاب گسترده ای در چین داشت که شخص اول مملکت چین به پاس چنین خدمت ارزنده ای دوازده هزار ظرف چینی پیشکش شاه عباس کرد که تعدادی از آنها امروز زینت بخش «چینی خانه» مقبره «شیخ صفی الدین اردبیلی» در اردبیل میباشند. این دژ یا کاروانسرا از چنان اهمیتی برخوردار بود که روزانه 500 نیروی نظامی مسلح، بر شش برج سنگرمانند آن به دیده بانی مشغول بودند.

پس از صرف چای و استراحت مختصری در سفره خانه سنتی کاروانسرا، از آن خلوت دلنشین دل میکنیم. در اینجا باید از متولی این کاروانسرا که در احیای آن کوشش بسیار نموده اند سپاسگزاری کنم. انصافا" زندگی، کار و رفت وآمد همیشگی در این بیابان لم یزرع کاری بس دشوار مینماید و جز با اتکا به نیروی عشق تداوم نمیابد. آفرین به همت و البته سلیقه ای که چنین فضای دلنشینی را فراهم آورده که با وجود آن، شبمانی طبیعت گردان بدون مخاطره است و به آنها این فرصت را میدهد تا آرامش شب و یک خواب شیرین زیر آسمان پرستاره کویر را تجربه کنند. اتاقهای کاروانسرا بسته به وسعت آنها بین 30 تا 50 هزارتومان اجاره داده میشوند که انصافا" قیمتی مناسب است

حالا راهی رملها و ریگزارهای شرق کاروانسرا میشویم تا کویرنوردی و کشف مرنجاب را از آنجا آغاز کنیم در فاصله پنج کیلومتری شرق کاروانسرا به یک چاه تاریخی به نام «چاه دستکن» میرسیم چاهی که آب شیرین آن از دل کویری چنین خشک و لم یزرع، شگفت انگیز و معجزه وار است.

میگویند در لایه های زیرزمینی اینجا فیلترهای عظیم ماسه ای وجود دارد که شورابه های زیرزمینی را تصفیه کرده و آب نسبتا" گوارایی را با درصد نمک پایین تحویل میدهد. برخی بر این باورند که امام رضا(ع) در مسیر عبور از عراق به مشهد این چاه را با دستان خود حفر نموده اند از این جهت برخی این چاه را مکانی مقدس میدانند. حضور شترهایی که از آبشخور چاه آب مینوشند به این چاه دستکند اصالت و هویتی کویری میبخشد

 در ادامه مسیر پس از چاه دستکن به یک دوراهی میرسیم که مسیر شرقی به سمت «ریگ بلند» و مسیر شمال شرقی به دریاچه نمک منتهی میشود راه شرقی را ادامه داده تا به تپه ماسه ای ریگ بلند برسیم این تپه های شنی (رمل) حدود دوازده کیلومتر با کاروانسرا فاصله دارند و مکان بسیار مناسبی برای رمل نوردی محسوب میشوند

تجربه ای ناب در فرو رفتن و غلتیدن و سرخوردن و هیجان، لذت تماشای تلاش بچه ها برای بالا کشاندن و رساندن خود به اوج، علیرغم فرورفتن و زمین خوردن و سریدن های پیاپی!

  ارتفاع کویر مرنجاب از سطح آبهای آزاد 850 متر میباشد و بیشتر قسمتهای آن پوشیده از تپه های شنی و ریگزار است و پوشش گیاهی پراکنده ای شامل گیاهان شورپسند گز، تاق و بوته های قیج در جای جای آن به چشم میخورد 

با دیدن بیابانی چنین خشک و وسیع شاید با خود بیندیشیم که هر موجود زنده ای در آن محکوم به فناست ولی حقیقت این است که انواع و اقسام موجودات زنده بر سر این سفره پربرکت کویر مهمانند از پرندگانی چون تیهو و عقاب و شاهین بگیر تا خزندگانی چون مار و بزمجه و آفتاب پرست تا پستاندارانی چون گرگ و شغال و کفتار و روباه و 21قلاده پلنگ که روزی خود از همین بیابان میخورند.

نام مرنجاب از سه کلمه مرد، رنج و آب گرفته شده و در ابتدا مردرنجاب بوده که به مرور به مرنجاب تبدیل شده و این رملها چه زیبا قصه مرد و رنج و آب را حکایت میکنند

  رمل نوردی که تمام میشود برمیگردیم پایین و کفشها، جورابها و لباسها را از شن و ریگ میتکانیم و به سمت اصلی ترین مقصدمان «دریاچه نمک» راه می افتیم دریاچه ای که سپیدی نابش از دوردستها پیداست.

دریاچه نمک، شوره زاری وسیع و مثلث شکل است که رأسش در شمال و قاعده 65 کیلومتری اش در جنوب است؛ زمینی سپید پوش که با رسوبات نمک فرش شده؛ رسوباتی که براثر انباشته شدن سیلابها و آبهای سطحی در طول قرنها پدید آمده. عمق نمک دریاچه بین 5 تا 54متر است که این نمکها توسط لایه های خاک رس، از هم جدا شده اند

جالب اینجاست که این دریاچه بر حجم وسیعی از آبهای زیرزمینی شور شناور است با هر بارش و تبخیر آب در این دریاچه نمکهای موجود در آن، کرت بندیهای زیبایی به شکل پلی گن تشکیل میدهند و منظره ای خارق العاده و رویایی پدید می آورند

 باوجودیکه رودهایی چون رود کرج، جاجرود، حبله رود و قره سو  که از شمال و غرب به دریاچه وارد میشوند دریاچه اکثر ماههای سال خشک است و گاه با بارش باران در فصول باران زا ارتفاع آب تا 2 سانتیمتر بالا می آید ولی در اندک زمانی تبخیر میشود. نمک دریاچه نیز مصارف صنعتی دارد و یکی از منابع غنی تأمین کننده منیزیوم است.راستی اگر گفتید عکس بالا را چه کسی از ما گرفته؟همین جناب رخش که در تصویر پایین ملاحظه میکنید. زنده باد رخش عزیز ما!

   در قسمت شمال شرقی دریاچه کوه کم ارتفاعی به چشم میخورد که توسط قشر سفید نمک احاطه شده این کوه «جزیره سرگردانی» نام دارد؛ جایی متشکل از سنگهای متخلخل آتشفشانی که هیچ گونه گیاهی در آن به عمل نمی آید. وقتی از این فاصله دور به آن نظر می افکنیم دو انتهای جزیره در افق محو شده و منظره ای چون کشتی سرگردان در دریای بیکران کویر پدید می آید. محو شدن دو انتها به دلیل پدیده سراب و انعکاس نور در نتیجه خطای دید رخ میدهد. عده ای معتقدند که جزیره چون کشتی شناور، در حال حرکت است

 زمینهای اطراف جزیره باتلاقی هستند و حرکت به سمت آنها باید با تدابیر امنیتی شدید همراه باشد. البته ما به دلیل کمبود وقت و نداشتن امکانات از رفتن به سمت جزیره خودداری میکنیم و تنها تا نزدیکیهای آن پیش میرویم سپس راه رفته را برمیگردیم

خورشید کم کم در انتهای افق محو میشود و شب میرود تا چادر سیاهش را بر این سپیدی بیکران پهن کند و این فضای رویایی را از ما بگیرد.پس ما نیز باید هرچه زودتر از این فضا دل بکنیم و آماده رفتن شویم تا شبی به یادماندنی را زیر آسمان کویر تجربه کنیم.

همراه ما باشید ادامه دارد.

تنگه واشی (تنگه ساواشی)

آخرین ساعات پنج شنبه شب سیزدهم تیرماه به همراه گروه همیشگی مان سوار بر مینی بوس، بیمارستان را به قصد یکی از جذابترین نقاط طبیعی ایران ترک میکنیم. نگهبان طبق معمول همیشه پشت سرمان سطل آبی خالی میکند و ما با هیجانی وصف ناشدنی مسیر جاده فیروزکوه به تهران را در پیش میگیریم و بعد از گذر از فیروزکوه وارد روستای « جلیزجند میشویم؛ روستایی محصور در میان سلسله جبال البرز که مزین به انواع باغات میوه است و همان اول کار، آلبالوهای خوش آب و رنگ با طنازی تمام چشمک میزنند و هوس دست درازی به سویشان به سرمان میزند

پس از عبور از جلیزجند راه «تنگه واشی» یا «ساواشی» را در پیش میگیریم و مستقیم به سمت پارکینگ انتهایی آن میرویم. نگهبانی که از شب قبل روی نیمکتی جلوی درب ورودی خوابیده تا یکوقت خدای نکرده کسی بدون پرداخت پول پارکینگ وارد نشود،به ما پیشنهاد میکند که مینی بوس را در دورترین نقطه ممکن در حاشیه جاده پارک کنیم چراکه هنگام خروج از پارکینگی که ماشینها کیپ تا کیپ هم پارک نموده و راننده ها هم رفته اند به امان خدا، باید تا شب معطل شویم پس توصیه او را جدی گرفته و مینی بوس را در دورترین جای ممکن پارک میکنیم

از آنجاییکه ما ساعت 11 شب از بیمارستان راه افتاده ایم ساعت شش صبح به منطقه ساواشی رسیده ایم یعنی زمانی که هوا آنچنان سرد است که حتی جرأت پیاده شدن از ماشین را نداریم چه برسد به اینکه به آب بزنیم. پس تا گرم شدن هوا بساط چای و صبحانه را ردیف میکنیم. به محض اینکه اولین انوار طلایی خورشید روی پوست دستها و صورتمان میتابد و اندک گرمایی به جانمان میبخشد بند کفشها را محکم کرده و همه به صف پشت سر سرپرست گروهمان راه می افتیم

 از محل پارک تا ورودی تنگه حدود نیم ساعت راه است که البته باوجود فروشنده های دوره گرد که راه به راه بساطشان را پهن نموده اند یکساعتی طول میکشد. گردشگران بیچاره در تمام این مسیر مرددند که آیا یک جفت از آن کفشهای پلاستیکی بند و سوراخ دار مخصوص عبور از آب را بخرند یا اینکه با دمپایی و کفش ورزشی خودشان به دل آب بزنند!؟

 حالا به ورودی تنگه رسیده ایم جایی که باید ترس را کنار گذاشت و دل به آب زد؛ جایی که باید بی خیال کفشهای ورزشی شد و با آنها پای در آب نهاد. من همینجا به عنوان یک فیزیوتراپیست یک توصیه علمی به دوستان میکنم و آن اینکه برای عبور از رودخانه به هیچ عنوان از دمپایی استفاده نکنید چراکه امکان سر خورن بر روی سنگهای لیز بستر رودخانه وجود دارد.

بهترین نوع کفش، کفشهای اسپرت است که مچ پا را ثابت نگه داشته و جلوی پیچ خوردگی و در رفتگی احتمالی آن را میگیرد. مچ پا از جمله مفاصلی است که بسیار مستعد کشیدگی رباط و پیچ خوردگی است.اینجاست که وظیفه اخلاقی بنده حکم میکند که این چیزها را محض اطلاع بگویم هرچند رزق و روزی ما فیزیوتراپیستها هم در همین پیچ خوردگی ها و در رفتگی ها و شکستگیهاست! خب هرچه باشد ما هم باید بتوانیم هزینه این سفرها را یکجوری دربیاوریم دیگر!!!

از همان لحظه ورود به تنگه اول شور و شعف خاصی توی دلهایمان پدیدار میشود باوجودیکه آب رودخانه سرد است همه آنقدر احساس خوشایندی داریم که سرما را حس نمیکنیم حرکت در مسیر رودخانه ای که در یک دره سنگی قرار دارد؛ دره ای که ارتفاع صخره های آن به صد متر و طول آن به سیصد متر میرسد؛ عبور از این دالان آبی با آن قلوه سنگهای ریز و درشت بسترش که گاه از زیر پایت ناجوانمردانه جاخالی میدهند، بدون شک لذتبخش ترین بخش سفرمان میباشد.

اما شهرت تنگه واشی فقط مربوط به این طبیعت زیبا و رودخانه و باغات و دشت و حتی نزدیکی اش به پایتخت نیست، بلکه عمده شهرت این مکان به دلیل وجود یک اثر زیبای تاریخی است که در دل این صخره های ستبر جا خوش کرده. چه کسی میتواند تصور کند این منطقه که تا چندسال پیش کمتر کسی نامش را شنیده بود دو قرن پیش از این نخجیرگاه شاهزادگان خوشگذران قاجار بوده باشد؟

این کتیبه که قریب به دو قرن است که در دل این صخره ها حجاری شده یکی از سه کتیبه مشهوری است که به دستور فتحعلیشاه قاجار ساخته شده. دو کتیبه دیگر او یکی در «چشمه علی» شهر ری واقع است و دیگری در پشت تونل «وانا» در جاده هراز. روی این کتیبه نقش شکارگاه شاهزادگان قاجار حجاری شده و شاه را به همراه سه فرزندش عباس میرزا، علیقلی میرزا و علی نقی میرزا نشان میدهد که در حال شکار آهو و گوزن و بزکوهی هستند.

کتیبه دقیقا" در جایی واقع شده که از گزند باران و تابش نور خورشید و بلایای طبیعی در امان باشد برای همین هم در عرض صدو هشتاد و پنج سالی که از ساختش میگذرد، نسبتا" سالم باقی مانده! ولی در این دو قرن از هرچه که در امان بوده باشد افسوس که نتوانسته از شر دستهای کثیف امثال مملی ها در امان بماند!

باوجودیکه هنرمندان سازنده، کتیبه را در ارتفاع قابل ملاحظه ای از سطح زمین بنا نهاده اند ولی عده ای با سوارکردن چند تخته سنگ پله کانی درست کرده اند که بتوانند روی طاقچه کتیبه بروند و آنجا بایستند و عکسی به یادگار بگیرند که این کار باعث فرو ریختن بخشی از کتیبه شده است؛ کتیبه ای که در ساخت آن سه استاد به نامهای حجارباشی، نقاش باشی و معمار باشی سه سال آزگار عشق و چشم و عقل و هوش و همه هنر خود را خرج کرده اند تا چنین نقوش زیبایی بیافرینند

بعد از گذر از تنگه اول وارد دشتی میشویم که سراسر زیبایی است و اگر بگویم یادآور بهشت برین! اغراق نکرده ام

چیزی که در همان نگاه اول بسیار چشمگیر است پوشش گیاهی غنی این دشت است به هرجا که نظر می افکنیم انواع گل و گیاهان زیبا و رنگارنگ را میبینیم که مأمن انواع حشرات زیبا هستند.

هرچه میبینیم آب است و طراوت و رایحه خوش گلها! چشم انداز های زیبا و رودخانه ای زلال که از کوههای ساواشی سرچشمه میگیرد و در پای درختان دشت روان است،تنها بخشی از زیباییهای دشت میان دو تنگه است

و البته گاهی هم مناظر زشتی که به همت عده ای از گردشگران که طبیعت را به شکل سطل زباله میبینند خلق شده! کاش روزی برسد که یاد بگیریم که با طبیعت کمی مهربانتر باشیم و اگر آنقدر همت نداریم که که زخمی از چهره اش برداریم لااقل زخمی تازه به پیکرش وارد نکنیم

عبور از دشت حدودا" چهل و پنج دقیقه طول میکشد و در انتهای دشت تنگه دوم آغوش باز میکند؛ تنگه ای که طولانی تر از اولی است ولی به دلیل عریضتر بودن ،عمق آب در آن کمتر است و گاهی تکه خشکیهایی نیز برای استراحت در آن یافت میشود وجود نور باعث رویش گیاهان خاصی بر روی صخره ها شده است. آب تنگه دوم به دلیل نزدیکی به آبشار و گذر کمتر گردشگران نسبت به تنگه اول تمیزتر است.

پس از خروج از تنگه دوم رودخانه را دنبال میکنیم تا به آبشار برسیم توصیه میکنم این راه به ظاهر سخت را تا آبشار حتما" ادامه دهید آبشاری زیبا که در پس چند صخره انتظار شما را میکشد تا با پرتاب قطرات روحبخشش به سرو صورت شما ورودتان را خوشامد گوید

 رسیدن به آبشار و قرار گرفتن بر زیر آن یکی از مهیجترین بخشهای هر طبیعت گردی است وقتی پای آبشار میرسیم نفس در سینه مان حبس میشود آنقدر که دیگر جرأت جلو رفتن نداریم

همسر ماجراجوی من از فرصت استفاده کرده و به همه سوراخ سمبه های آبشار سرک میکشد بعد هم دور از چشم من میرود پشت آبشار و شروع به عکاسی از آن پشت میکند و این عکس جالب انگیز را میگیرد.

بعد از اینکه حسابی از خنکای مفرح آبشار در این روزهای داغ تابستان بهره بردیم رضایت میدهیم که گشت را به پایان رسانده و مسیر رفته را بازگردیم. وقتی به تنگه اول میرسیم دیگر ظهر شده و ما با یکی از جالبترین مناظر تنگه روبرو میشویم.

به تنگه اول که میرسیم شوکه میشویم! جماعتی وصف نشدنی مشغول عبور از تنگه اند حالا دیگر  اصلا" نمیشود رودخانه را دید و تا جاییکه چشم کار میکند سیل خروشان جماعتی است که با فشار دادن هم میخواهند از دالانی تنگ عبور کنند و سطح آب که اول صبح نهایتا" به زانو میرسید حالا در بعضی جاها تا کمر هم میرسد. اینجاست که به گفته دوستانی که توصیه کرده بودند هرگز روز جمعه را به تنگه واشی نروید پی میبرم. خدا را شکر که ما صبح علی الطلوع راه افتادیم و لاقل مسیر رفتمان را با لذت و آرامش تمام از تنگه پر آب عبور کردیم

هرچند که عبور از بین جماعتی شاد و پرهیجان که تمام تنگه را با آوازهای شادی آفرین، روی سرشان گذاشته اند هم صفای خودش را دارد. گروههای طبیعت گردی بسیاری از همه جای ایران به اینجا آمده اند و با لهجه های خاص خودشان مشغول خواندن هستند و رقص و پایکوبی.

اوضاع پارکینگها از تنگه اول هم دیدنی تر است فکر میکنم اگر مینی بوس آنجا پارک کره بود باید تا آخر شب معطل میشدیم تا راهی هم برای ما باز شود. اینجاست که دعا به جان نگهبان عاقبت اندیش میکنیم. سرپرست گروهمان آقای شریف علیزاده که اصلا" حال و حوصله شلوغی را ندارد با وعده دادن  یک ناهار خوشمزه ما را مجاب میکند که هرچه زودتر از این مکان خارج شده و بزنیم به چاک جاده تا در اولین رستوران از رستورانهای زنجیره ای اکبرجوجه توقف نماییم. ما هم به عشق خوردن این غذای نوستالژیک شمالی هوس ماندن در این هیاهو را از سر بدر میکنیم

دریاچه سلوکلی یا ( چراغها را من خاموش میکنم )


 باز سپیده دم یک جمعه دل انگیز اردیبهشتی است و ما ساعت 5 صبح سوار بر مینی بوس عازم طبیعتیم تا قدری از هیاهوی شهر خلاص شویم این بار یکی از افراد ماجراجوی گروه یکی از ناشناخته ترین تالابهای ایران موسوم به تالاب« سلوکلی » را کشف و هماهنگی لازم با سازمان حفاظت از محیط زیست را به عمل آورده و ما اکنون بی تابانه به سویش روانیم. برای رسیدن به این تالاب که در منطقه ای حفاظت شده از پارک ملی گلستان واقع شده باید از شهر کلاله به سمت منطقه « قره دیب » رفت و سپس راه روستای « ییل چشمه » را در پیش گرفت .قبل از رسیدن به منطقه قره دیب خرابه هایی از یک بنای تاریخی از لابلای گندمزاری رخ مینماید و بعد تابلویی که رویش نوشته دیوار تاریخی جرجان. سرپرست گروه به راننده فرمان ایست میدهد تا ما بازدید کوچکی از این دیوار تاریخی داشته باشیم. برای رسیدن به بقایای دیوار بزرگ جرجان باید از این پل کج و معوج که بر رودخانه ای گل آلود و پرجوش و خروش قرار دارد عبور کرد تا به این دیواره های هزار و هفتصد ساله رسید پس پیش به سوی پل تاریخ

 دیوار بزرگ جرجان 1700 سال پیش به دستور « فیروز » پادشاه ساسانی ساخته شد این دیوار که طولانی ترین دیوار« تمام خشتی » جهان بوده 200 کیلومتر طول داشته که بعد از دیوار چین طولانی ترین دیوار جهان محسوب میشود عاملین اصلی ساخت آن دیوار قوم غارتگری بنام قوم « هپتالیها »بوده اند که گاه و بیگاه از مرزهای شمالی، ایران را مورد تاخت و تاز قرار میدادند و پادشاهان ساسانی ناگزیر سدی دفاعی درمقابلشان کشیدند. دیوار چین هم برای دفاع در مقابل همین جماعت ساخته شده که امروز یکی از پربازدید کننده ترین اماکن توریستی جهان محسوب میشود و صدها برابر خرج ساختش را از طریق توریستها درآورده. امروز قسمت بزرگی از دیوار جرجان که به قزل آلان (مار سرخ ) معروف است زیر آبهای دریای مازندران به خوابی عمیق فرو رفته چرا که در زمان ساخت سطح آب دریا پایینتر از زمان حال بوده .این دیوار در قسمتهایی از مسیر خود قلعه و برج و آتشکده داشته و تا کوههای پیشکمر در کلاله ادامه داشته

 

مینی بوس بعد از عبور از روستای ییل چشمه همینطور که از میان گندمزارهایی که شقایقها از دلشان سر بر آورده اند میگذرد، به حصاری سنگچین میرسد. حصار فرمان ایست میدهد. از اینجا منطقه ممنوعه شروع میشود و دو محیط بان مسلح هم به جمع ما اضافه میشوند و ما وارد یکی از بکرترین نقاط جنگل گلستان میشویم جایی که پای کمتر کسی به آن رسیده. شما هم اگر مایلید همسفر ما شوید در این اردیبهشتی ترین روز سال.

 

 اولین قسمت سفرمان عبور از دشت گلها و پروانه هاست این اسم را خودم روی این دشت گذاشته ام تا چشم کار میکند گل است و پروانه گلهای زرد و بنفش و نارنجی و قرمز که پروانه هایی سفید دورشان میچرخند 

از دشت پرگل و پروانه که گذر میکنیم به علفزاری میرسیم که در آنجا مهمان بزم حشراتیم. سوسکها، هزارپاها و ملخهایی که تنها یکی از آنها برای قبض روح شدنمان کافی است اکنون چه مهربانانه رسم میهمان نوازی را بجا می آورند وقتی از سر وکولمان بالا میروند ما نه تنها کوچکترین هراسی به دل راه نمیدهیم بلکه آنقدر دل و جرات به خرج میدهیم که آنها را در دست میگیریم و نوازش میکنیم چقدر زیبا و دوست داشتنی اند این سوسکها با اینهمه تنوع گونه و رنگ با تلفیقی از رنگهای سیاه و سبز و قرمز

 

 چیزی که برایم جالب است این است که هر کدام از آنها را در جایی میبینیم که بیشترین هم رنگی را با زیستگاه خود پیدا کرده اند و این برای بقای آنان شرط لازم است آنها باید در محیطی باشند تا کمتر دیده و بلعیده شوند و گرنه پرندگان جنگلی ترتیب همه آنها را میدهند

 

 یکساعتی از راه را پیموده ایم که از دور چشممان به تخته سنگهایی می افتد که به صورت عمودی و در فاصله های کمی از هم قرار گرفته اند و تعدادشان هم کم نیست برای کشف آنها راهی میشویم حدسمان درست است گورستانی قدیمی و عجیب در دل این جنگل بکر جلوی پایمان سبز شده.

 

 آنچه که این گورستان را جذاب و وهم آلود جلوه میدهد وجود این سه درخت مرموز است که چون نگهبانانی پیر و استوار ایستاده اند حالا اگر قارقار کلاغها را هم به پس زمینه این تصویر اضافه کنید دیگر اینجا جان میدهد برای ساخت فیلمهای ترسناک و وهم آلود هیچکاکی

 

 بوته زارها ،نیزارها و گلزارها یکی پس از دیگری ما را در خود میکشند و ما ریه ها را پر میکنیم از عطر آنها و اکسیژن نابی که تولید میکنند و راهمان را در سینه پرمهر جنگل ادامه میدهیم

 

 حالا رسیده ایم به جایی که قلمرو پلنگ ایرانی است اینجا جایی است که باید هیجان را تجربه کرد و قدری آدرنالین ترشح کرد که حس نابی است حس اینکه هر لحظه پلنگی از شاخه یکی از این درختان تنومند رویت بپرد و یا گرگ یا خرسی جلویت سبز شود. محیط بانان یکی جلودار با اسلحه و یکی از عقب ما را اسکرت کرده اند و از شما چه پنهان چقدر احساس مهم بودن بهمان دست داده.

 برگهای خشک  زیرپایمان خش خش میکند و صدای پرندگان خوش خوان جنگلی لذت سفر را دوچندان. به خاطر ازدحام درختان، جنگل تاریک است و مرطوب ناگهان صدای جیغ یکی از خانمهای گروه ما را به خود می آورد و ترشح آدرنالین را به اوج میرساند نگران نباشید پلنگ نیست فقط یک مار سیاه است که از زیر پای دوستمان به سلامت در رفت ولی او را تا حد مرگ ترساند.

 

 محیط بان جلویی اسلحه بر دوش برای شکستن جو وهم آلود شروع به حرف زدن میکند او میگوید که در جنگل هیچ حیوان درنده ای بی علت به انسان حمله نمیکند و بیشتر حمله ها حالتی تدافعی دارد و از سر گرسنگی نیست پس هیچ ترسی از پلنگ نداشته باشید و اینکه حیوانات جنگل همینکه صدای پای این موجود مخوف دو پا را میشنوند فرار را بر قرار ترجیح میدهند وقتی از او راجع به خطرناکترین موجود این جنگل میپپرسیم او میگوید خطرناکترین موجود جنگل همین موجودات دو پا هستند که با شکار غیرمجاز خود روح جنگل را نابود کرده اند آدمهای خودخواهی که برای تفریح و خوشگذرانی خود حاضرند دست به هر جنایتی بزنند چه بسیار بچه آهوان شیرخواره ای که به دست این انسان نماها بی مادر شده و سپس مرده اند چه بسیار پلنگهایی که بر اثر شکار بی رویه آهو، مارال و شوکا که در زنجیره غذایی خوراک اصلی آنان هستند از گرسنگی مرده اند .چه بسیار روباه و شغالهای نادری که به بوی گوشت به قوطی کنسروهای رها شده در طبیعت رسیده اند و قوطی کنسروهای لبه تیز زبانشان را بریده و آن زبان بسته های زبان بریده بر اثر خونریزی جان باخته اند اینها هیچکدام افسانه نیست همین جنگل بارها و بارها شاهد این اتفاقات تلخ بوده کاش همه ماجرا به اینجا ختم میشد چند وقت پیش یکی از این شکارچیان به سمت محیط بانی که متوجه حضور و شکار غیرمجاز او شده بود تیری شلیک و او را از پا در آورده بود

 بالاخره بعد از سه و نیم ساعت گلگشت و کوهنوری سبک به ارتفاع 1380 متری از سطح دریا میرسیم  اینبار پشه ها به استقبالمان می آیند و ما میفهمیم که تالاب در همین نزدیکی هاست و ما به دریاچه یا همان تالاب سلوکلی میرسیم. « سلوک » در زبان بومی ترکمنی به معنی زالو و« لی » به معنی زیستگاه است و روی هم معنی زیستگاه زالو را میدهد این دریاچه با داشتن چند گونه متنوع زالو یکی از بکرترین و منحصر به فردترین تالابهای ایران است مساحت این دریاچه چهار هکتار میباشد و حاشیه و درون آن زیستگاه گیاهان آبزی چون آلاله آبی،نی عدسک آبی، سازو ،خوشاب، سرخس جنگلی و ... است که برخی از آنان در معرض انقراضند و نمونه شان در هیچ جای دنیا یافت نمیشود و برای اولین بار در جهان در اینجا دیده و ثبت شده اند

 

باز لذت شیرین یک صعود دیگر در نیمه روز و کوله های مسافران خسته که به زمین گذاشته میشوند و پشه های خونخواری که حسابی از خجالتمان در می آیند.

 

 وقتی برای اولین بار به جایی میرسیم دوست داریم یادگاری از آنجا برداریم ولی طبیعت تنها جایی است که حتی به اندازه ارزنی از آن نباید برداشت. حتی ذره خاکی چرا که آن خاک ریشه گیاهیست و آن گیاه خوراک حشره ای و آن حشره خوراک پرنده و چرنده ای تا همینطور به پلنگ ایرانی برسیم که فاتحانه بر راس هرم ایستاده.

یادمان باشد که پلنگ ایرانی برای ماندن در راس هرم نیازمند این علفها، این حشرات، این مارمولکها، مارها،گرازها،آهوها و شوکاهاست پس جنگل را باید همانگونه ترک کنیم که به آن پا گذاشتیم و جز عکس ،زباله های احتمالی و خاطرات خوش هیچ چیز را از جنگل به خانه نیاوریم

 

 موقع برگشت به خانه همراهان از خستگیهایشان میگویند و از اینکه وقتی رسیدند خانه یکراست میپرند توی حمام و بعد رختخواب. من اما وقتی چشمهایم را روی هم میگذارم لباسهای اتو نشده، ظرفهای نشسته، شام نپخته و دو پسر بچه بازیگوشی که از سر و کولم بالا میروند و تلافی این چند ساعت دوری را میخواهند در آورند، جلوی چشمانم رژه میروند نمیدانم برای انجام وظایف مادری نایی برایم باقی میماند یا نه

 ساعت هشت غروب است که جلوی در خانه پدری همسرم میرسیم تا بچه ها را از مادربزرگشان تحویل بگیریم ارشیا و اشکان توی کوچه دوترکه سوار بر دوچرخه اند و به استقبال ما می آیند با سر و صورت و لباسهای کثیف که لو میدهد که تمام بعد از ظهر را با بچه های کوچه بازی کرده اند و چه بسا به اندازه یک بچه غول هم اشتها دارند. ارشیا از ما زالو میخواهد و وقتی میفهمد زالویی در کوله مان نیست شروع به نق زدن و گریه میکند هنوز خیلی زود است که این چیزها را بفهمد میگویم از جنگل برایت به اندازه هزار و یک شب قصه آورده ام کوله ام را پر از قصه های تلخ و شیرین جنگل کرده ام قصه پروانه هایی که توی دشتی از گل زندگی میکنند، قصه کلاغهایی که روی سه درخت پیر و تنومند جنگل کنار قبرستانی قدیمی زندگی میکنند، شب بعد از انجام همه کارها برای ارشیا قصه زالوی کوچولویی را میگویم که زیر یک عدسک آبی تک و تنها زندگی میکند چون آدمهای بد مامان و بابایش را توی بطری ریختند و بردند ارشیا با موجود خونخواری که تا به حال ندیده و اصلا"نمیداند چه شکلی است آنقدر همذات پنداری میکند که اشک توی چشمهایش جمع میشود. به یاد آن محیط بان زحمتکشی می افتم که به دست یک شکارچی کشته شده کاش آن شکارچی سیاه دل هم روزی در دوران کودکی از زبان مادرش این قصه ها را شنیده بود.

 حالا پسرم با رویای جنگل به خواب رفته چراغ بالای سرش را خاموش میکنم. وقتی به اتاق پایین برمی گردم پسر کوچکم اشکان هم خوابش برده. می ایستم و چند لحظه ای نگاهش می کنم که اینچنین معصومانه دست در گردن بابا به خوابی شیرین فرو رفته حالا از خودم برای هزارمین بار میپرسم که آیا مادر خوبی برای بچه هایم هستم یا نه؟؟؟ بعد چراغها را خاموش میکنم  

 تقدیم ویژه به همه آنانی که چراغها را خاموش میکنند. روزتان مبارک

کوله پشتی (7) چشمه های باداب سورت

اولین بار توی تلویزیون دیدمش بعد رفتم سراغ اینترنت و با دیدن عکسهایش یک دل نه صد دل عاشقش شدم از همان روز بود که دوتا پا را کردم توی یک کفش که الا و بلا باید هرطور شده به آنجا برویم.مشکل اصلی این بود که کسی را سراغ نداشتم که تا آن روز به آنجا رفته باشد تا بتوانم اطلاعاتی راجع به مسیر،از او بگیرم حتی کوهنوردان قابلی که میشناختیم راجع به آنجا اظهار بی اطلاعی میکردند.موضوع را با دوستان گروه خودمان درمیان گذاشتم و بعد از نشان دادن تصاویر اغواکننده چشمه ها،موفق شدم عده های از آنها را همراه خود کنم ولی به دلیل ناآشنا بودن موقعیت کسی حاضر نبود ریسک کند و ماشین شخصی اش را به آنجا بیاورد این بود که همگی توافق کردیم که یک مینی بوس کرایه کنیم و اینگونه بود که صبح یک جمعه پاییزی به همراه بیست نفر از دوستان و همکاران کوهنورد و تنها با در دست داشتن یک خط آدرس اینترنتی،برای دیدن یکی از شگفت انگیزترین شاهکارهای طبیعی جهان راهی دیاری بکر شدیم.حالا شما هم همراه من شوید در یک سفر مجازی به نقطه ای شگفت انگیز از کشورمان که بعد از قله دماوند مهمترین اثر ملی - طبیعی ایران است

سفر ما ساعت 4 صبح از گنبد شروع میشود و یکسره تا ساری و از آنجا در جاده زیبای ساری به سمنان ادامه میابد.حوالی کیاسر برای صرف صبحانه توقف میکنیم و سفره های کوچک دوستانه مان را یکی یکی زیر سقف آلاچیقها پهن میکنیم

بعد از صرف صبحانه راه را طبق نقشه در پیش میگیریم تا به سه راهی تلمادره برسیم و از آنجا راه روستای اروست را در پیش میگیریم.تا روستای اروست همه چیز خوب و عالیست و همه از جمله راننده کیفشان کوک است و میخوانند و کف میزنند تا اینکه جاده آسفالت و یکدست ناگهان جایش را به جاده ای سنگلاخی و پرنشیب و فراز میدهد و آنجاست که همه خوشحال و شاکر که چه خوب که ماشینهایشان را نیاوردند فقط راننده است که اگر کارد بزنی خونش در نمی آید.از اینجا به بعد را توی نقشه نداریم اما بخت با ما یار است و یک نفر- که خدا همه آباء واجدادش را بیامرزد - با خلاقیت تمام و با ماژیک سبز تمام مسیر را تا  رسیدن به چشمه ها با فلش نشان داده.بالاخره این مسیر سنگلاخی با یاری صدای گرم زنده یاد هایده و همراهی بچه های گروه و البته لطیفه های سماموس به پایان میرسد تا جایی که سربالایی صعب العبور فرمان توقف میدهد و راننده ترمز دستی را میکشد و ماشین را سروته میکند و ما میمانیم و نبرد با این تپه های سنگلاخی و صخره های لخت و عور

بعد از عبور از هر تپه چشمه های ریز و درشتی با شکلهای عجیب و غریب جلوی پایمان سبز میشوند و ما دستی توی هر کدام فرو میبریم و لبی ترمیکنیم.هر کدام شکل و طعم و بویی متفاوت دارند یکی ترش است و دیگری تلخ و آن یکی شیرین و آن دیگری شبیه به جکوزی

چشمه های ریز و درشت ما را به چشمه اصلی رهنمون میشوند و بالاخره پس از حدود نیم ساعت کوهنوردی در کمال ناباوری به چشمه اصلی میرسیم و همانجا از شدت هیجان فریاد میزنیم

دیگر به یاد ندارم که در عمرم چنین منظره ای را دیده باشم صدها حوضچه پلکانی در دهها طبقه که در تلالوی نورخورشید با رنگهایی دلفریب میدرخشند و انعکاس نورشان جلوه ای تحسین برانگیز از جمال خالق زیباییها را به نمایش میگذارد

و جماعتی چنین شاد و سرخوش که از دورترین نقاط برای دیدن این زیبایی وصف نشدنی به اینجا آمده اند ،کفشها را کنده اند و پاچه ها را بالا زده اند و از حوضچه ای به حوضچه دیگر میروند، مشتشان را پر از آب میکنند و به سوی هم نشانه میروند

آب حوضچه ها در نگاه اول رنگی به نظر میرسد با ترکیبی از رنگهای زرد و نارنجی و قرمز ولی با کمی دقت متوجه میشویم که این رسوبات چشمه هاست که باعث میشود آب،رنگی به نظر برسد؛رسوباتی که طی هزاران سال در جریان رو به پایین رودخانه ته نشین شده و دهها طبقه پدید آورده اند که یکی از شاهکارای طبیعی جهان است و نمونه آن را فقط در کشور ترکیه و در چشمه های «پاموک کاله»میتوان دید

جالب تر ازهمه اینکه آب در بعضی از حوضچه ها گرم است درحالیکه حوضچه مجاورش آنقدر سرد است که کسی جرات نمیکند پا تویش بگذارد

اهالی بومی اینجا اعتقاد دارند که آبتنی در چشمه های باداب سرت باعث کاهش دردهای مفصلی آنها میشود.

متاسفانه گروهی آدم راحت طلب با ماشین شخصی از جاده ای که به چشمه ها منتهی میشود تا پای چشمه ها میایند و ماشین را همین جا پارک میکنند آنها نمیدانند که این مسئله به مرور باعث تخریب و ریزش رسوبات اطراف چشمه ها میشود و باز بدتر از آن اینکه عده ای با کفش وارد چشمه میشوند و پایشان را روی لبه ترد و شکننده حوضچه ها میگذارند و اسفناک تر از همه اینکه عده ای رسوبات میلیون ساله ای را که باعث بوجود آمدن این حوضچه های منحصر به فرد شده اند با نهایت بیرحمی میکنند و به رسم یادگار به خانه هایشان میبرند آخر شما قضاوت کنید این کار واقعا یعنی چه ؟؟؟

وقتی تلالوی طلایی خورشید با سرخی رسوبات چشمه ها در هم میامیزد نقشی می آفریند که دقیقه ها و ساعتها برای دیدن آن کم است و یک لحظه آرزو میکنی که ای کاش زمان همین جا متوقف شود و این آخرین صحنه ای باشد که میبینی

همه خسته از آبتنی برای صرف ناهار رفته اند تنها من مانده ام و دوربینم و این مناظر رویایی که هنوز شک دارم توی عالم خوابم یا واقعیت.تنها صدای همسرم است که نامم را میخواند و من را به خود میاورد که مثل همیشه از قافله عقب مانده ام

در مسیر بازگشت در حوالی روستای تاکام در 45 کیلومتری ساری از « سد سلیمان تنگه » دیدن میکنیم

این سد که ساخت آن در سال 1337 آغاز شد بالاخره در سال 1370 افتتاح شد و از سال 79 هم آماده بازدید عموم شد و بخشهایی از قبیل پارک،زمین بازی،ویلا و آلاچیق جهت اقامت ،امکانات تفریحی از قبیل قایقرانی و ماهیگیری به آن اضافه شد و مهمتر از همه امکان بازدید از تاج سد بوجود آمد بخصوص این آخری که از همه مهیجتر است

اگر میخواهید یک هیجان عالی را تجربه کنید به خصوص اگر مثل بنده از ارتفاع وحشت دارید توصیه میکنم حتما" از تاج سد دیدن کنید اگر هم یک وقت به سرتان زد که مشکلات زندگیتان را تمام و کمال حل و فصل کنید این مکان کاملا" مناسب است مطمئن و محرمانه ....

 پایان

کوله پشتی (4) خالدنبی

 کوله ها دوباره آماده شدند برای کشف گوشه ای دیگر از زیباییهای وطن دراین اردیبهشت خیس و دل انگیز. اینبار سفری داریم تفریحی ،به جغرافیایی که تاریخ و مذهب را در خود نهفته . به نقطه ای دنج از کشورمان که حتی بسیاری از مردم شهرهای اطراف هم نام آنرا نشنیده اند

مینی بوس گروه کوهنوردی ما از بیمارستان ،ساعت ۵/۵ صبح اولین جمعه اردیبهشت به مقصد  مقبره خالدنبی به سمت کلاله  راه افتاد و بعد از عبور از چند روستا وارد جاده خاکی شد که حدود ده کیلومتر از مسیرمان را شامل میشد وچه دل انگیز و زیبا مناظری که در این مسیر دیدیم. هزار هزار تپه و دره پشت هم مثل یک تابلوی نقاشی با فرشی زمردین ازگندمزارهایی که تا پای تپه ها پهن شده بودند و شقایقهایی که از لابلایشان سربرآورده بودند تا به آفتاب سلام کنند

مینی بوس مسیر جاده پرپیچ و خم را به سمت قله گوگجه داغ میرفت و ما حتی یک لحظه از طبیعت اطرافمان چشم برنمیداشتیم  و با وجود مه غلیظ نامهربانی که این زیبایی را هر لحظه بیشتر از ما دریغ میکرد ما همچنان مترصد شکار لحظه ای بودیم تا غافلگیرانه آن صحنه را به جاودانگی برسانیم

 

برای رسیدن به مقبره و گورستان تاریخی دو راه وجود دارد یکی پیمودن تمام مسیر با ماشین و دوم تپه نوردی و لذت تماشای این همه طبیعت بکر و رویایی آنهم در یک صبح دل انگیز بهاری و به قول شاعر شنیدن نفس پاک شقایق درسینه صبح و نبض پاینده هستی در گندمزار و کشف شگفتیهای زیبای طبیعت

و گشتی درحال واحوالات و اعتقادات مردم این مرز وبوم. مثلا" چشمه پای این درخت طبق اعتقادات مردم اینجا از قدمگاه خضر نبی جوشیده و این درخت مقدس که مردم آرزوهایشان را دخیلش کرده اند  عجب شکاری است برای دوربینهایمان

 

مجموعه زیارتی خالدنبی که بر فراز قله ۸۰۰ متری گوگجه داغ قرار گرفته، شامل سه مقبره میباشد مقبره خالدنبی که پیامبری بوده اهل یمن که از دست دشمنانش به این دیار تبعید شده یا پناه آورده بوده  و دین مسیحیت را تبلیغ میکرده که سرانجام به دست قوم خودش کشته میشود.

 

 

 حضرت خالدنبی دربین اهالی روستاهای ترکمن نشین پایین دست محبوبیت زیادی دارد  بطوریکه سالانه عده زیادی از آنها برای زیارت به این مکان می آیند

 

مقبره دیگر مقبره چوپان آتا ، چوپان و خادم خالدنبی است که بخاطر خدمات ارزنده اش به خالدنبی مورد احترام زیادی واقع شده است و مقبره اش بر بلندایی مشرف به پرتگاه زیباترین چشم انداز را دراین مجموعه دارد البته نه در یک روز مه آلود و ابری

  

و سرانجام مقبره عالم بابا پدر زن خالدنبی و چوب مقدس که عده ای از ترکمنها  اعتقاد دارند که هرکس بتواند بالای آن رود و حاجت کند حاجتش برآورده میشود

و اما مهمترین و ارزنده ترین بخش سفرمان بازدید از قدیمیترین و عجیب ترین گورستان  تاریخی ایران که برخی قدمت آن را تا حدود ۲۵۰۰ سال تخمین میزنند که به فاصله اندکی از این مجموعه زیارتی قرار دارد و به دلیل شکل منحصر به فرد سنگ قبرهایش مورد توجه بسیاری از کاوشگران و جهانگردان واقع شده که علیرغم فرضیات زیادی که در مورد آن مطرح است همچنان در هاله ای از ابهام باقی مانده

 

همکارم امین میگوید دفعه قبل که به اینجا آمده بوده، پسربچه ای بوده که به همراه پدر و جمعی از دوستان او به اینجا آمده بوده و از آنها شنیده بوده که این سنگ قبرها تندیس آدمهایی بوده از قومی ضاله و بدکاره که مورد عذاب الهی واقع شده وبه شکل کنونی در آمده اند .امین کوچولوی قصه ما آن روز از ترس گرفتار شدن به همان عذاب یا طلسم به هیچیک از سنگ قبرها دست نزده بوده حالا درحالیکه به یکی از آنها تکیه داده از همسرش میخواهد که از او عکس  یادگاری بگیرد

 

سرپرست گروهمان سماموس که از مردان نیک روزگار است وهیچ چیز مثل خروج ارز از مملکت دل او را به درد نمی آورد با صدایی که عشق به میهن در آن موج میزند برای افراد گروه توضیح میدهد که هریک از این سنگ قبرها برای ما یک چاه نفت است  و صد افسوس که نمیتوانیم با آنها کاری کنیم .

یادم می آید اواخر خرداد پارسال که به اتفاق خانواده به اینجا آمده بودیم و رنگ سبز طبیعت به زردی گرائیده بود انگار سنگ قبرهای بیشتری در اینجا بود امسال تعداد سنگ قبرهای افتاده بر روی زمین و آنها که از اینجا شاید ربوده شده اند بیشتر شده است و این خیلی درد آور است

 بعد از بازگشت از قبرستان درحالیکه همه  ما از چنین شگفتی و عظمتی به وجد آمده بودیم به  پشتوانه تاریخ و فرهنگ و هنرمان میبالیدیم چرا که در روزگاری که خط ونشانه ای برای تشخیص هویت آدمهای سفرکرده به دیار باقی وجود نداشت،نیاکان ما با تراشیدن سنگ قبرهایی خاص سعی در جاودانگی خود کرده اند تا در جهان باقی روحشان آسوده خاطر به حیات خود ادامه دهد و من هرگز نمیتوانم بپذیرم گمراهی قومی چنین هنرمند و نقش آفرین و سختکوش را که چنین یادگار ارزنده ای از خود به جا گذاشته اند...روحشان شاد