سفرنامه قشم قسمت آخر (لاک پشت پوزه عقابی-دلفینهای جزیره هنگام)

 کجای قصه بودیم آهان یادم آمد داشتیم از گورستان باسعیدو برمیگشتیم؛ فضایی وهم آلود که شاید برای بسیاری از دوستان خوشایند نبوده باشد. حالا به جبران آن میخواهم امشب شما را با خود به جایی ببرم تا باهم شاهد طلوع یک زندگی باشیم پس دوباره از دم دلفین قشم به سمت باله پایینی آن یعنی ساحل «شیب دراز» برمیگردیم. وقتی به روستای شیب دراز میرسیم اول از همه سراغ یک خانه اجاره ای را میگیریم.بسیاری از خانواده های اینجا در ایام نوروز در یک خانه جمع میشوند و خانه های خود را به گردشگران اجاره میدهند. پس از صرف شام در یکی از این خانه ها بچه ها از شدت خستگی به خوابی عمیق فرو میروند، چهره هایشان آنقدر معصومانه است که یک لحظه پاهایم سست میشود و بی خیال دیدن ششمین شماره از عجایب هفتگانه قشم میشوم ولی اگر این فرصت را از دست بدهیم باید یک شب دیگر در جزیره بمانیم. پس بوسه ای بر پیشانی بچه ها میزنم و در اتاق را قفل کرده و برای دیدن لاک پشت پوزه عقابی پای پیاده راهی ساحل میشویم.

ساعت حدود یازده است و کوچه بغایت تاریک! صدای امواج دریا در زوزه سگان ولگرد گم شده؛ زوزه دهشتناکی که فرمان عقبگرد میدهد. به خانه برمیگردیم و همین مسیر ده دقیقه ای تا ساحل را با ماشین طی میکنیم. وقتی به ساحل میرسیم با دیدن جماعتی از گردشگران غافلگیر میشویم و دوان دوان خود را به محل تجمع میرسانیم گویا یک ماده لاک پشت مشغول تخم گذاری است و جماعتی که از سر شب تا الان در ساحل چشم انتظار بوده اند، دورش حلقه زده اند و ما عجب خوش شانسیم که در دقیقه نود رسیده ایم. هرچند وقتی میرسیم که خانم لاک پشته از کار تخم گذاری فارغ شده و مشغول پوشاندن تخمهاست و آنقدر هوشیار است که مسئولین محیط زیست اجازه نمیدهند از او عکس بگیریم. تنها شانس عکاسی از او موقع تخمگذاری است چراکه لاک پشت بیچاره بر اثر درد  بیهوش میشود و میتوان به او حسابی نزدیک شد و حتی او را نوازش کرد. این تنها عکسی است که میتوانم از او بگیرم.

لاک پشت را به اتاقک نگهبان میبرند تا پلاکی به او بزنند که به نوعی شناسنامه او محسوب میشود و مشخص میکند که در چه تاریخی برای اولین بار به ساحل آمده و تخم گذاشته و هم اینکه اگر روزی از جای دیگری سردرآورد به زادگاهش بازگردانده شود لاک پشت را سپس به دریا میسپارند و ما را به محل نگهداری تخمها که حدود یک کیلومتر از محل تخمگذاری لاک پشت فاصله دارد هدایت میکنند؛ یک محدوده حفاظت شده برای نگهداری تخمها تا از شر سگ و روباه و حتی آدمها در امان باشند. محافظین لاک پشت پوزه عقابی اول از همه شروع به حفر گودالی میکنند سپس با دقت فراوان 110 تخمی که لاک پشت هدیه داده را دفن و رویش را میپوشانند.

لاک پشت پوزه عقابی از گونه های نادر و در معرض خطر است که از تمام دنیا تنها یک محدوده هزار متری از ساحل شیب دراز را برای تخم گذاری انتخاب کرده. اکنون چند سالی است که سازمان محیط زیست جزیره به منظور جلوگیری از انقراض،کار حفاظت از تخمها را انجام میدهد.

فصل تخم گذاری لاک پشت پوزه عقابی از اواسط اسفند تا اواخر اردیبهشت است که در این مدت بین 100 تا 250 ماده لاک پشت برای تخم گذاری به ساحل آمده و هرکدام حدود صد تخم میگذارند با اینحال اما چرا بازهم نسل این لاک پشتها در معرض انقراض است؟

 بد نیست بدانید که تنها هشتاد درصد تخمهای حفاظت شده به لاک پشت تبدیل میشوند و بقیه در خاک میپوسند اما موضوع به همینجا ختم نمیشود و دردناکترین قسمت ماجرا این است که از هر هزار بچه لاک پشتی که به دریا وارد میشوند تنها یکی از آنها به مرحله بلوغ میرسد و بقیه با عرض تأسف خوراک پرندگان و ماهیهای بزرگ میشوند و باز هم ماجرا تمام نمیشود چراکه از هر ده ماده لاک پشت بالغ، تنها یکی از آنها قادر به تخم گذاری است و بقیه به نوعی عقیمند. با این وجود از هر بیست هزار تخم فقط یکی از آنها قادر است به یک لاک پشت مادر تبدیل شود یعنی فقط یکی از  تخمهایی که هرسال در این نقطه جمع آوری میشود. حالا میتوان فهمید که چرا این لاک پشت تخمگذار اینقدر اهمیت دارند و چرا از گردشگرانی که ساعتها برای دیدن او صف کشیده اند،خواسته میشود که به او نزدیک نشده و حتی عکسی از او نگیرند مبادا او احساس خطر کند و دیگر هرگز به ساحل برنگردد

از اواخر اردیبهشت اولین گروه بچه لاک پشتها پس از هفتاد روز سر از تخم در می آورند و به ساحل هدایت میشوند این لاک پشتها را از این جهت پوزه عقابی مینامند که پوزه آنها برای بیرون کشیدن غذای اصلیشان که نوعی اسفنج دریایی است به شکل منقار عقاب درآمده این لاک پشتها حدود نیم تا یک متر طول دارند و وزن آنها نیز به 80 کیلو میرسد.

صبح به ساحل برمیگردیم و از روی کنجکاوی سری به محل تخمهای لاک پشت میزنیم خدمه محیط زیست میگویند طبق معمول هر شب، تا صبح به نوبت کشیک داده اند دیگر هیچ لاک پشتی به ساحل نیامده و ما خدا را شکر میکنیم که در دقیقه نود موفق به دیدن این موجود در معرض انقراض شده ایم.

بار دیگر به اسکله برمیگردیم تا یکبار دیگر شانس خود را برای دیدن یکی دیگر از آبزیان خلیج فارس که شماره هفتم از لیست عجایب هفتگانه است، امتحان کنیم خوشبختانه اول صبح ساحل خلوت است و دریا آرام و ما فرصت داریم تا اندکی در ساحل مرجانی شیب دراز قدم بزنیم

و در این گشت و گذار موجودات دریایی جزیره را کشف کنیم. اینجا قلمرو این توتیاهاست. آنقدر زیادند که اگر مراقب نباشیم با هر قدم پا رویشان میگذاریم البته آنها بسیار چالاکند و فورا" لنگ و پاچه درازشان را زیر صخره ها پنهان میکنند.

زنان محلی در ساحل بیکار نیستند و با هنر خود یعنی نقش حنا کسب درامد میکنند

با کرایه کردن یک قایق موتوری به سمت جزیره هنگام میرویم تا از دلفینهای بازیگوش آنجا دیدن کنیم

 بعد از دقایقی به گله دلفینهایی میرسیم که لای قایق گردشگران میچرخند و یک جماعت را سر کار گذاشته اند. عجب لحظه باشکوهی! یک آن از جلوی چشمانمان غیب میشوند و در چشم برهم زدنی از نقطه دیگری سر از آب درمی آورند و ما را به دنبال خود میکشانند و آنقدر این بازی دوست داشتنی را ادامه میدهند که عاقبت این ماییم که کم می آوریم.

 دلفینها همیشه در این نقطه حضور دارند و از این بازی قایم موشک با آدمها لذت میبرند هیچکس به درستی نمیداند علت این کار دلفینها چیست حس بازیگوشی ذاتی آنها؟ یا نیاز به آفتاب دادن به تن و زدودن انگلها از بدنشان. دلفینها پستاندارند و به بچه های خود شیر میدهند، به صورت گروهی زندگی میکنند و با انسانها بسیار مأنوسند و دشمن کوسه ماهی ها هستند.

حالا پا به ساحل نقره گون جزیره هنگام گذاشته ایم. ساحل زیر انوار طلایی خورشید میدرخشد انگار گرد نقره بر خاک جزیره پاشیده اند. صخره های مرجانی و آبهای شفاف چون آینه ای کف دریا را نمایان میکنند. صخره های مرجانی با آن طرح های بدیع هریک سوژه ای ناب برای عکاسی ما میشوند

مدتی در جزیره میمانیم بعد ناخدا ما را به جایی میبرد که آکواریم طبیعی نام دارد قسمتی از دریا که آنقدر شفاف است که میشود ماهیهای زیبا و رنگارنگ خلیج فارس را که کف دریا و لای مرجانها زندگی میکنند دید

 ماهیها با تکه نانی که به سویشان پرتاب میشود بالا میپرند و چه زیبا و باشکوه و بکر است صحنه ای که خلق میشود

 اینها آخرین تصاویر به یاد ماندنی ما از جزیره قشم است و ما باید هرچه زودتر به لافت برگردیم چراکه هنوز راه درازی در پیش داریم.

همراه من باشید ادامه دارد

سفرنامه قشم قسمت پنجم(تنگه چاهکوه-غارنمکدان-گورستان باسعیدو)

از روستای گوران راهی غرب جزیره میشویم برای دیدن یکی دیگر از عجایب هفتگانه قشم یعنی «تنگه چاهکوه» که در حوالی روستایی به نام چاهوی شرقی واقع است. این مسیر بسیار کم تردد است و خلوت. حالا رسیده ایم به جایی که باید ماشین را پارک و پای پیاده راهی شویم.در محل پارک چند جوان حضور دارند آنها میگویند تا ورودی تنگه باید حدود بیست دقیقه پیاده روی کرد با اینکه با پای بچه ها مسیر نسبتا" طویلی است ولی باید اعتراف کنم آنقدر زیبا و پرتفنن است که نمیفهمیم چطور سپری میشود.

برای مشخص کردن مسیر، سنگچینها راهنمایان خوبی هستند و ما تمام مسیر را از میان سنگهای رسوبی عظیم الجثه ای که فرسایش، تندیسهایی باشکوه از آنها ساخته عبور میکنیم هرکدام شاهکاری زیبا و بی نظیرند. البته عناصر زنده ای چون درختان نیز در این زیبایی دخیلند.

بعد از حدود بیست دقیقه راه پیمایی بالاخره به دهانه تنگه میرسیم و با همان اولین نگاه غرق در حیرت و شگفتی میشویم.باوجودیکه از لحظه ورودمان به جزیره قشم با پدیده های بی نظیر طبیعی مواجه شده ایم ولی باز عجیب است که با ورود به تنگه انگشت به دهان میمانیم تمام صخره ها مملو از شیار و حفره ها و خطوط فرسایشی موازی هستند هر کدام به شکلی و شمایلی خاص؛قاشقی، قیفی، بیضی شکل و کروی. نمونه چنین پدیده ای تنها در چند نقطه دنیا از جمله آمریکا و چین موجود است .کسی اگر نداند فکر میکند دست بشر این دیواره ها را بدین سان آراسته ولی اینها نیز چون دره ستاره ها و تندیسها هنر باد و باران و آفتاب و فرسایشند.

همان ابتدای ورودمان مردی با لباس سفید به استقبالمان می آید مردی که حضورش، نعمت بزرگی است در سکوت سهمگین تنگه. مخصوصا" وقتی با مهربانی ورودمان را خوشآمد و عید را شادباش میگوید. با دیدن مرد نگهبان تنگه، احساس امنیت و آرامش میکنیم او نیز حق میهمان نوازی را خوب به جا می آورد و با تنها دارایی خود یعنی آب چاه از ما پذیرایی میکند ما نیز با کمال میل جرعه ای مینوشیم چراکه آب نطلبیده مراد است.

وقتی از او میپرسیم که آیا او نگهبان تنگه است در جواب به نقطه ای از دیوار تنگه اشاره میکند و میگوید نگهبان واقعی تنگه اوست.دست طبیعت انگار نیمرخ مردی را بر دیواره تنگه تراشیده که اهالی چاهو اعتقاد دارند نگهبان واقعی تنگه است

 تنگه چاهکوه از دو دره عمود برهم تشکیل شده دهانه ورودی دره ها در ابتدا عریض است ولی دیواره ها در انتها به هم نزدیک شده و حالتی شبیه v را بوجود میآورند. بطوریکه هرچه به جلو پیش میرویم معبر تنگتر میشود تا جاییکه دیگر عبور از میان دالانها غیرممکن به نظر میرسد.

این تنگه را از این جهت چاهکوه مینامند که چندین چاه در دل آن واقع شده این چاهها که قدمتی باستانی دارند برای جمع آوری آب باران تعبیه شده اند از قرار شالوده اصلی این چاهها به شکل طبیعی بوده که بعدها تیشه بشر آنها را بدین شکل کامل نموده

 هنوز هم حفره هایی چاه مانند در کف تنگه وجود دارد که سندی بر اثبات این ادعایند. درون دره ها نیز شیارهای جوی مانندی وجود دارد که آب باران را به سمت چاهها هدایت میکنند تعداد چاهها چهار عدد میباشد و هنوز هم آب آنها به مصرف میرسد

 بعد از اینکه انعامی به نگهبان بامناعت تنگه میدهیم (خود او در ازای خدمت ارزنده اش هیچ طلب نمیکند) از تنگه بیرون آمده و آن را به دو نگهبان باوفایش میسپاریم.این عکس را نیز نگهبان تنگه از ما میگیرد

چقدر تأسف آور که چنین شگفتیهای طبیعی باید اینچنین مهجور بمانند و آن همه جماعتی که در بازارهای قشم مشغول خرید اجناس چینی هستند سراغی از چنین عجایبی نگیرند. گفتم چین یادم افتاد که در همین کشور چین چند ژئوپارک وجود دارد که سالانه چندین برابر درآمد نفت ایران از آنها کسب درآمد میشود درحالیکه تنگه چاهکو سالانه شصت هزار یا بهتر است بگویم با کمال تأسف تنها شصت هزار بازدیدکننده دارد آنهم بدون بلیت ورودی. البته گویا قرار است در آینده ای نه چندان دور امکاناتی در محل پارکینگ ورودی تعبیه شود و از هر وسیله نقلیه مبلغی دریافت گردد که اگر چنین شود شرایط بهتری برای تنگه رقم خواهد خورد.

از تنگه چاهکو راه غرب جزیره را در پیش میگیریم و از آنجا راهی به ساحل جنوبی و رو به «کوه نمکدان» برای دیدن پنجمین پدیده شگفت انگیز از عجایب هفتگانه قشم. چند کیلومتر انتهایی این مسیر خاکی است ولی جاذبه های بسیار دارد و ساحلی بکر؛ جایی که سرخی کوه و آبی دریا در جوار هم منظره ای بدیع و دلفریب ساخته اند. بالاخره پس از ورود به مسیری فرعی در جایی که هیچ اثری از آدمیزاد نیست کوه نمکدان را میابیم و ماشین را در حوالی کوه، پارک و پای پیاده راهی کشف غار نمکدان میشویم.

هیچکس این حوالی نیست تنها ماییم و غاری وحشت افزا که دهان باز کرده و ما را در خود فرا میخواند.اینجاست که ترس و نگرانی عجیبی سراپایمان را فرا میگیرد بطوریکه یک آن از ورود به غار منصرف شده و تصمیم به بازگشت میگیریم

در همین لحظه یک جوان موتور سوار به سرعت به ما نزدیک میشود و از ما میخواهد که پشت سرش وارد غار شویم. همینکه وارد غار شده و چندمتری به جلو پیش میرویم تاریکی مطلق همه جا را فرا میگیرد ناگهان جوان از کیفی که بر دوش حمل میکند شیئی سیاه را بیرون آورده و به طرف من میگیرد.

نترسید دوستان آن جسم سیاه اسلحه نیست بلکه یک چراغ قوه است .جوان چند چراغ قوه دیگر از کیف خود درآورده و به بقیه میدهد و خودش هم چراغ به دست جلوی ما راه می افتد و ما همه به دنبال او. در این میان اشتیاق غیرقابل وصفی برای کشف غار در بچه ها میبینم و برخلاف تصورم که شاید از ورود به غار امتناع کنند، جلوتر از من و پدرشان راه افتاده اند و هیچ هراسی از تاریکی غار ندارند.

واقعا" شگفت انگیز است عبور از روی فرشی از بلورهای شیشه ای و جویی شور که از دل آن راه باز کرده.

 غار نمکی قشم طولانی ترین غار نمکی دنیاست که تاکنون شش کیلومتر آن شناسایی شده اما گردشگران عادی شاید بتوانند تنها دویست یا سیصد متر از آن را بپیمایند و برای پیمودن بقیه راه احتیاج به ابزار غارنوردی میباشد. ما نیز پس از پیمودن مقداری از غار در نهایت به جایی میرسیم که سقف و دیوارها آنچنان به هم نزدیک میشوند که چاره ای جز سینه خیز رفتن نیست.

باید اعتراف کنم همین میزان راه هم دریچه ای از زیبایی و شگفتی های ناب را در مقابل دیدگانمان قرار میدهد سقف و دیوارها به اشکال گوناگون نمک اندود شده اند و قندیلهایی زیبا پدید آورده اند. بطوریکه هیچ جای غار شبیه به جای دیگر آن نیست.

 جوانک راهنمای غار نیز در مقابل گرفتن انعام که همسرم به زور توی جیبش میگذارد امتناع میکند و من در عجبم از اینهمه مناعت طبع و انسانیت و مهمان نوازی این جماعت آنهم در کمال محرومیت. از جوانک که بر این باورم فرشته ای بود که خدا او را برای ما فرستاد، خداحافظی کرده و راه رفته را رو به بالا و دم دلفین طی میکنیم

باوجودیکه خورشید غروب کرده و به زودی تاریکی همه جا را در خود فرو میبرد ولی باید این راه را تا ته ادامه داد هنوز یک نقطه دیدنی در منتهاالیه غرب جزیره در روستایی به نام «باسعیدو» باقی مانده. وقتی میرسیم آنجا که شب شده و وقتی که سراغ گورستان را از اهالی میگیریم همه چپ چپ نگاهمان میکنند طوری که انگار به سلامت عقلیمان شک دارند. به گورستان که میرسیم از آنچه که میبینم دلم به درد می آید.

حتی نوشته های روی سنگ قبرها هم به یغما رفته! بسیاری از قبرها انگار نبش شده اند در همین تاریکی هم میشود رد این نامردمیها را دید من نمیدانم که این کار به چه منظور انجام شده آیا چیزی قیمتی در گورها یا نوشته ها بوده یا اینکه عاملان، به خیال خود با شکستن قبرها میخواسته اند مظاهر کفر و استعمار را پاک کنند فقط این را میدانم که این جراحات بر پیکره سنگ قبر یا بر بدنه یک اثر هنری یا نقش برجسته ولو اینکه آن اثر به دستور ظالم ترین حاکمان تاریخ ساخته شده باشد، لکه ننگی است بر پیشانی ما. 

این سنگ قبر ایستاده انگار بنای یادبودی است از این افراد که نوشته روی آنهم به تاراج رفته. این گورستان فصلی از کتاب تاریخ میهنمان است که با تکه تکه کردن آن صفحاتی از کتاب تاریخ را منهدم کرده ایم همه نسلهای آینده باید بدانند که روزی پرچم  انگلستان در این قطعه از خاک وطن برافراشته بوده. که با همت غیورمردان میهن به پایین کشیده شده و پرچم ایران جایش را گرفته.

نمیدانم اینهمه غم و دلگیری از کجای این گورستان تراوش میکند؛ از سکوت مرگبارش، از سنگهای تاراج شده اش و یا از پیکر افسران انگلیسی که ضمیمه خاکی غریب گشته اند؟

باید هرچه زودتر مردگان را ترک کرده و از باسعیدو خارج شویم بچه ها خسته اند و خوابشان گرفته بنابراین باید جایی را برای شبمانی پیدا کنیم. پس فعلا" بااجازه

همراه من باشید ادامه دارد.

سفرنامه جزیره قشم قسمت چهارم (سوزا-جنگلهای حرا-دره تندیسها-سدگوران)

از جزایر ناز به سمت باله پایینی دلفین درحرکتیم که در حوالی «سوزا» تابلوی «پارک کروکودیل نوپک» فرمان ایست میدهد.به زحمت جای پارکی پیدا میکنیم و وارد نمایشگاه میشویم محوطه پر است از گردشگرانی که برای دیدن این خزندگان مخوف حاضرند نفری 4000 تومان بپردازند. گرچه پارک کروکودیلها در مقابل ژئوپارک و عجایب هفتگانه قشم حرفی برای گفتن ندارد ولی طرفداران خاص خود را دارد که باعث رونق صنعت گردشگری جزیره شده است.

 ماجرا از آنجا شروع شد که روزی زوجی خوش ذوق با سرمایه شخصی خود مزرعه ای در جزیرۀ هنگام احداث و اقدام به پرورش کروکودیلهایی که از مالزی خریداری کرده بودند،میکنند امروز پس از گذشت چند سال این مزرعه تعداد زیادی کروکودیل پرورش و تحویل جامعه داده که علاوه بر مصارف پزشکی و صنعتی و البته خوراکی،کمک شایانی به جذب گردشگر نموده. از همان لحظه ورود به نمایشگاه، راهنمایان حاضر، اطلاعات مفیدی راجع به کروکودیلها و تمام مراحل زندگی آنها از مرحله تخم تا بلوغ به ما میدهند.

تماشای کروکودیلهایی که با دهان باز زیر نور آفتاب لمیده اند لذتبخش است آنها موجودات بسیار کم هوش و کم تحرکی هستند که جز برای شکار به خودشان زحمت تکان خوردن نمیدهند. البته که اینجا تایلند نیست که کسی سرش را توی دهان کروکودیلها کند و بر پشت آنها فاتحانه بنشیند، ولی همینقدر که در پرورش کروکودیل به خودکفایی رسیده ایم جای شکرش باقیست پس باید به این زوج خلاق که سرمایه و وقت و عشق خود را در این راه گذاشته و برای دهها نفر از بومیان جزیره کارآفرینی کرده اند، آفرین گفت و با بازدید از نمایشگاه از آنها حمایت کرد.خدا را چه دیدید شاید روزی هم برسد که بسته بندیهای گوشت کروکودیل روانه بازار شود و چه بسا با استقبال فراوانی هم روبرو!

از سوزا به سمت «شیب دراز» یعنی باله پایینی دلفین میرویم باله ای که تکه ای از آن کنده شده و جزیره «هنگام» را بوجود آورده. ولی وقتی میرسیم طوفان، شدید و اسکله بسته میشود ساعتی در اسکله به انتظار مینشینیم تا اینکه قطرات ریز باران فرمان حرکت میدهد و ما راهمان را ادامه میدهیم اینبار رو به شمال جزیره به روستای «سهیلی» برای دیدن یکی دیگر از عجایب هفتگانه قشم یعنی «جنگلهای حرا»

به ساحل سهیلی که میرسیم باران بند آمده و دریا آرام شده  پس از اینکه در سهیلی دلی از عزا درمی آوریم، قایقی کرایه کرده و راهی کشف جنگلهایی میشویم که از دل دریا سربرآورده اند؛جنگلی که جز در چند نقطه خاص ایران و عربستان و مصر در هیچ جای دنیا نظیر ندارد.جنگلی افسانه ای که بومیان میگویند از اشک چشم آدم روییده!

http://s4.picofile.com/file/7744140856/%D8%AA%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B33.jpg

جنگل حرا دراصل نوعی تالاب بین المللی است که محدوده بسیار وسیعی از آبهای جنوب کشورمان را فرا گرفته. آسانترین راه رسیدن به جنگلهای حرا همین روستای سهیلی میباشد. قایق ما از بین تالابهایی که درختان حرا در آن واقعند عبور میکند انواع مرغان دریایی با آن پاهای دراز و منقارهای نوک تیزشان، در میان درختان حرا خرامان خرامان راه میروند و ما با دوربینهایمان شکارشان میکنیم.اینجا پناهگاهی برای پرندگانی است که از اروپا و آسیا به سوی آفریقا مهاجرت میکنند.

راستی اینهمه سبزینگی و حیات در باتلاقی بر بستری از آبهای شور از کجاست؟ عجیب اینکه درختان حرا خود کارخانه تصفیه آبند و ریشه و ساقه آنها، آب را جذب و نمک و املاح آن را دفع میکند. این درختان که ارتفاعشان به زحمت به 3 یا4 متر و قطر تنه شان به 30 سانتیمتر میرسد، بر روی خاکهای لجنی ناشی از رسوبات میرویند. پس از بلوغ درخت و تشکیل دانه، نهال نورسی بر پیکر گیاه مادر رشد و سپس از آن جدا و ریشه میدواند. ریشه ها آنقدر در هم تنیده میشوند که بافت اسفنجی مشبکی را پدید می آورد، همانجا که هوس قدم زدن بر آن توی دل ما افتاده ولی هرچه به آن نزدیکتر میشویم درمیابیم که خاک جنگل متخلخل است و باتلاقی و ریشه ها مأمنی است برای مارهای سمی آبی

درختان حرا نیز مانند جزایر ناز با جریان مد دریا از نظرها پنهان میشوند و با جزر دوباره پدیدار میگردند. همه روزه تعداد زیادی قایق گردشگری لابلای این جزیره های کوچک میچرخند تا از زیباییهای اعجاب انگیزی که درونشان نهفته، دیدار کنند

و در این گشت و گذارها پول و اشتغالزایی برای بومیان جزیره به ارمغان می آورند

از جنگل حرا به سمت روستای «طبل» و از آنجا دوباره رو به پایین در مسیر «سلخ» به سمت بام قشم پیش میرویم که ناگهان خود را در دره ای میابیم که سکوت، فرمانروای مطلق آن است و ما از هیبت تندیسهایی چنین غول آسا متحیر میشویم

باور کردنش سخت است که تیشه هیچ بنی بشری این تندیسهای زیبا را نتراشیده و آنها نیز چون احجام دره ستارگان، هنر آبند و باد.

اینجا شبیه دره ستارگان است در ابعادی وسیعتر! دره ای که روزگاری بستر دریا بوده و انواع ماهیها و نرمتنان و آبزیان لای این شکافهای مرموز بیتوته کرده بودند. همانها که سطح این تندیسها را با صدفهای دوکفه ایشان پوشانده اند. سرتاسر خاک دره پر است از صدفهای دوکفه ای که حالا به افسانه ها پیوسته اند حتی تصورش هم آدم را به حیرت وامیدارد.

دره تندیسها آنقدر مرموز است و ساکت که حضور در آن مارا برای لحظه ای به وحشت وامیدارد پس به ناچار هرچه سریعتر از آن متواری میشویم.

حالا دوباره در شمال جزیره ایم و سوار بر پشت دلفین و راهی روستایی به نام «گوران» تا از سد تاریخی آن دیدن کنیم.

گوران یا گبران که نامش آن را به روزگار خدایی اهورامزدا پیوند میزند به جز سد تاریخی طبیعت زیبایی نیز دارد؛ نخلستانهای زیبا با دیوارهای سنگچین در پای کلوتها و تندیسها، خانه هایی که با همه محقر بودنشان زیبایند و خشت خشتشان تعامل انسان و طبیعت را روایت میکنند. 

و اما سد گوران باز قصه آب این گوهر حیات را روایت میکند؛ سدی که شالوده اش مربوط به دوران هخامنشیان است و تاج آن یادگار ساسانیان و دستی نیز از سر مهر در دوره پهلوی بر سرش کشیده و زخمهای چندصدساله اش ترمیم شده است. سد ساخته شده تا مانع هدر رفتن آب شیرین باران شود

گرچه در حال حاضر آب آبگیر پشت سد به مصرف مردم نمیرسد ولی عطش بزغاله های تشنه لب را فرو مینشاند و طراوت درختان سبز و سایه خنک آنها را در ظهرهای گرم تابستان و شادی و نشاط کودکان وقتی تن خود را به خنکایش میسپارند را باعث میشود. و البته چشم از تماشای منظره دلفریب این آبگیر سیر نمیشود. ما نیز دقایقی بر پله های سد مینشینیم از این بالا سنگ کوچکی در آبگیر پرتاب میکنم و به بازی حلقه های آب درون آبگیر خیره میشوم.

همراه من باشید ادامه دارد.

سفرنامه جزیره قشم قسمت سوم (دره ستارگان - تم سنتی - جزایر ناز)

 اینجا ستاره ای سقوط کرده

سپیده دم اولین روز سال در حالی از خواب برمیخیزم که قلبم مالامال از شوق دیدار دوباره دره ستارگان است.به یاد می آورم که شب گذشته را دربه در به دنبال خانه ای اجاره ای در روستا میگشتیم که اهالی «برکه خلف»، مدرسه روستا را نشانمان دادند و ما مهمان خانم الهام بازیار شدیم که سِمت مدیر و معلم چندپایه و البته میزبان مهمانان احتمالی روستا در ایام نوروز را برعهده داشت و ما آخرین شب زمستان را در تنها مدرسه برکه خلف به اولین صبح بهار پیوند زدیم. موقع خداحافظی با خانم بازیار یک کتاب به او هدیه میدهم. تجربه سفرهای گذشته و آشنایی با کودکان در سفرهایمان، مرا بر آن داشته که در هر سفری هدایایی به همراه داشته باشم و چه هدیه ای بهتر از کتاب! امسال نیز تعدادی کتاب با خود آورده ام تا به کودکانی که در سفر با آنها آشنا میشوم، به مدارس روستاها و خانه هایی که به دنبال حس کنجکاوی واردشان میشوم، هدیه کنم. نام کتابی که به کودکان مدرسه برکه خلف هدیه میدهم «داستان خمره» است از نویسنده خوب کشورمان «هوشنگ مرادی کرمانی». داستان در مدرسه ای واقع در روستایی در دل کویر به وقوع میپیوندد ؛مدرسه ای که تنها یک کلاس چندپایه دارد و یک معلم که نقش مدیر و سرایدار را نیز ایفا میکند و تعدادی دانش آموز و البته یک خمره بزرگ که پناه کودکان تشنه لب در گرمای جگرسوز کویر است. ماجرا از آنجا شروع میشود که روزی خمره به ناگهان ترک میخورد و میشکند. این قصه روایتگر تلاشهای معلم مدرسه برای آوردن خمره ای جدید و فرونشاندن عطش کودکان است قصه ای عمیقا" تلخ با روایتی بسیار شیرین از تلاش و گذشت و شکیبایی. فکر میکنم این داستان شرح حالی باشد از مدرسه برکه خلف، هرچند که مدرسه دیگر خمره ندارد و به جایش مجهز به یک دستگاه آب سرد کن میباشد. از معلم چندپایه مدرسه که تنها عشق باعث شده که سالها در این روستا باقی بماند، میخواهم که داستان خمره را برای کودکان برکه خلف بخواند تا آنها بدانند که در تحمل مصائب و محرومیتها هرگز تنها نبوده و نخواهند بود.

دقایقی بعد خود را در دره ستاره ها میابیم لابلای احجام غول آسایی که مرا تا دوردستها میبرند جایی فراتر از این کره خاکی! به کره ماه، به سیاره مریخ! و من واقعا" حس میکنم پا بر سیاره ای دیگر نهاده ام

http://s4.picofile.com/file/7737308595/%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D9%874.jpg

در این بزم بهاری هیچکس همراه ما نیست تنها ماییم و سکوت هول انگیز دره ای که افسانه های بومیانش، از آن سرزمینی وهم آلود ساخته! بومیان منطقه به اینجا «استارکفته» یا ستاره افتاده میگویند و معتقدند میلیونها سال قبل ستاره ای از آسمان در اینجا سقوط کرده و با اصابت آن به زمین،گل و لای از دل آن به اطراف پراکنده و پس از سرد و خشک شدن، این شهر جادویی پدید آمده.

اما زمین شناسان میگویند این احجام،هنر باد و طوفان و بارانهای موسمی اند و در طول میلیونها سال شکل گرفته اند و هیچ ستاره ای از آسمان فرود نیامده!

چقدر حس زیبایی است قدم زدن در میان این قلعه های شگفت انگیز! وقتی در این سرزمین که چون قصر ارواح است قدم میزنیم، تالارها یکی پس از دیگری به رویمان گشوده میشوند و ما از میان آنها عبور میکنیم، از یال یکی از آنها بالا میرویم و بر بام دره ستارگان می ایستیم حالا میشود مفهوم واقعی درّه ستارگان را دریافت لحظه ای که این بالا بر لبه آنها ایستاده ای و ترسی توأم با هیجان سراسر وجودت را میگیرد.

چه زیباست نشستن در این سکوت عمیق و گوش سپردن به آوای باد که در دره پیچیده. امروز هوا ابریست و ما شانس این را نداریم که اولین طلوع خورشید را در اولین روز سال در این شاهکار طبیعت ببینیم حالا اینجا بر بام دره به استقبال اولین روز بهار آمده ایم

شگفتی این دره با سکوت عمیقش، ترس توأم با هیجانش، زوزه باد در دالانهای تودرتویش، و مهمتر از همه قصه های وهم آلودی که در خود پنهان کرده،کامل شده. کاش میتوانستم شبی مهتابی را روی بام این دره بخوابم و خیره به آسمان ستاره ها را بشمارم گمان میکنم اینجا شب هنگام آسمان آنقدر به زمین نزدیک میشود که اگر دستت را دراز کنی ستاره ای را به زمین فرود خواهی آورد. اینجا شاهکار بینظیر طبیعت است.

درون برخی از عمارتهایی که به کاخ ویرانه ها شباهت دارد،شکافهایی وجود دارد که بومیان عقیده دارند خانه اجنه و ارواح است و آنها شب هنگام به خانه بازمیگردند و با آن صداهای عجیب و غریب اغیار (آدمیزاد) را از اطراف میتارانند. اما حالا که روز است و ما بی هیچ واهمه ای از اجنه، در خانه هایشان جا خوش میکنیم و همه شکافها را میکاویم و توی همه آنها سرک میکشیم.

 بعد از ساعتی گشت و گذار و خوردن اولین صبحانه سال در این دره به راهمان ادامه میدهیم .اینبار برای دیدن یکی دیگر از زیباییهای منحصربفرد جزیره راهی روستایی به نام توریان هستیم. وقتی میرسیم توریان متوجه میشویم ای دل غافل دو سال دیر آمده ایم! و صد افسوس که حتی ریشه های «درخت انجیر معابد »یا به قول محلی ها «لوور»هم پوسیده و از بین رفته و از آن عظمت چندصدساله تنها گودالی حقیر باقی مانده که آنهم مزین به انواع زباله گشته.

 اما ناراحتی ناشی از مرگ درخت مقدس دیری نمیپاید چرا که دیدن درخت لوور کوچکی در همین حوالی ما را دوباره شاد میکند مردم روستا میگویند این لوور کوچک، دختر همان مادر است! گرچه مادرش مرده ولی کودک نورس دارد رشد میکند و ریشه میزند و روزی جای مادرش را پر میکند. نگاه مردم روستا به او بسیار مهرمندانه است آنها خوشحالند که درخت رفته از خود یادگاری به جا گذاشته!

http://s4.picofile.com/file/7737312361/%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D9%8711.jpg

 درخت انجیر معابد در مناطق جنوبی کشورمان میروید و در بین بومیان منطقه بسیار مقدس است بطوریکه بومیان نذورات زیادی برای درخت انجام میدهند و به ریشه های آن که از شاخه ها و تنه آویزانند، دخیل بسته و پایشان قربانی میکنند و در مقابلش دست به دعا میشوند.

اما به جز درخت مقدس که به مثابه معبدی برای بومیان است، مکان مقدس دیگری نیز در همین حوالی وجود داشته که البته از آن هم جز خرابه ای باقی نمانده. یکی از اهالی روستا ما را به «تم سنتی» رهنمون میشود.

آنسوی تپه ای در همین حوالی گورستانی قدیمی است که در آن زیارتگاهی متعلق به قرن هشتم واقع است؛ مکانی رعب آور با درختانی خشکیده و گورهای به فراموشی سپرده شده ای که بر روی هر کدامشان یک گل پر از خار روییده

http://s4.picofile.com/file/7737313545/%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D9%8714.jpg

روی برخی از سنگ قبرها نوشته هایی به خط کوفی است. متاسفانه این سنگهای عتیقه نیز از گزند فرصت طلبان در امان نمانده اند.

مردگان اینجا نیز به طمع یافتن گنج احتمالی نبش قبر شده اند نمیدانم این داستان غم انگیز تا کی باید ادامه داشته باشد؟

تعدادی از خشتهای زیارتگاه را فسیلهای صدفی و مرجانی تشکیل میدهند و وجود آنها در جایی که از دریا فاصله زیادی دارد، عجیب است و نشانگر این موضوع که روزی همه جزیره در زیر آب مدفون بوده!

از تم سنتی و توریان دوباره راهی ساحل میشویم اینبار به سوی یکی دیگر از عجایب هفتگانه قشم «جزایر ناز». از بخت بد امروز هوا ابری است و دریا مواج و در حالت مد یعنی آب آنقدر بالا آمده که رفتن به جزایر با ماشین یا پای پیاده امکان پذیر نیست پس تنها به دیدن آنها و راه رفتن روی ساحل بسنده میکنیم .

این جزایر را از این جهت جزایر ناز مینامند که مدام در پیوستن به جزیره قشم ناز میکنند گاه که آب پایین میرود و حالت جزر رخ میدهد،جزایر به قشم میپیوندند و وقتی که مد میشود و آب دریا بالا می آید از قشم جدا میشوند و این خود شگفتی بزرگیست که باعث شده جزایر ناز نیز در زمره عجایب هفتگانه قشم قرار گیرند. حالا که این جزایر به سر ما ناز میریزند ما هم از همین دور در کنار بومیان جزیره به تماشایشان مینشینیم

 دقایقی بعد هوا طوفانی میشود و ما از لب ساحل میگریزیم ساحل زیبای پرصدف! صدفهای ریزو درشتی که وقتی به آنها نگاه میکنی هوس برداشتن تک تکشان به سرت میزند شاید صدفها هر گردشگری را وسوسه کند که مرا بردار و با خود به خانه ببر! حالا تصور کنید اگر هر گردشگری تنها یک مشت صدف از ساحل یا تکه ای از صخره های سست مرجانی را بکند و ببرد تا ده سال دیگر حتی یک صدف و یک صخره مرجانی در جزیره باقی نمیماند. یادمان باشد این زیباییها متعلق به همه ما، حتی نسلهای پس از ماست پس بیاییم به شعار طبیعت دوستان جامه عمل بپوشانیم و «از طبیعت جز عکس و زباله های احتمالی هیچ چیز را برنداشته و با خود نبریم.»

همراه من باشید ادامه دارد

سفرنامه جزیره قشم قسمت دوم (قشم-غارهای خربس)

همچنان در روز سی ام اسفندیم و مشغول کالبدشکافی دلفینی به نام جزیره قشم؛کاری که از باله بالایی آن شروع شد و حالا نوبت چشم و دهانش رسیده.پس راهی شرق جزیره میشویم.اما در میانه راه،تابلوی قهوه ای رنگ «کارگاه لنج سازی» ما را وادار به توقف و ورود میکند از آنجاییکه لنج سازی و لنج داری یکی از مشاغل اصلی مردم در جزیره قشم است،ما نیز مشتاقیم تا از کارگاه دیدن کنیم.کارگران زحمتکش بومی که در این روز تعطیل نیز بی وقفه مشغول کارند،با حوصله و اشتیاق فراوان از مراحل ساخت لنج برایمان میگویند و قسمتهای مختلف کارگاه را نشانمان میدهند.بدنه لنج از چوب درختانی چون ساج،کهور،کنار،توت و چنار ساخته میشود و طی پروسه عظیم دو ساله ای ساخت آن به اتمام رسیده و لنج به آغوش آبهای نیلگون خلیج فارس فرستاده میشود.بسیاری از این لنجها تا سواحل هندوستان و آفریقا راه پیموده اند

کارگران حتی به ما اجازه ورود به داخل لنج و بازدید از همه بخشهای آن از جمله سکان ناخدا را میدهند. و چه حس خوبی است ناخدابودن! رویایی که بسیاری از کودکان جزیره در سر میپرورانند؛ اینکه روزی برسد که مردم جزیره آنها را ناخدا صدا بزنند!

از کارگاه لنج سازی، راه درگهان را در پیش میگیریم؛ شهری که نامش با مراکز خریدش گره خورده. پس از ورود به شهر و عبور لاک پشت وار از خیابان اصلی و سردرگمی فراوان در کوچه پسکوچه ها، بالاخره موفق به پیدا کردن جای پارک میشویم و از آنجا نیم ساعتی پیاده راهی مرکز شهر! به جرأت میتوانم بگویم که بالغ بر 95درصداز مسافران جزیره قشم، در درگهان و قشم متمرکزند. شهر یکپارچه فروشگاه است و پاساژ و رستوران و هتل و البته مسافرینی که فکر میکنند اگر در این شهر جیبهایشان را خالی نکنند و ماشینهایشان را پر، کلاه گشادی سرشان رفته. اغلب کاسبان را هموطنان غیربومی تشکیل میدهند که کالاهای اغلب چینی را از فروشگاههای شهرشان (که چه بسا روی دستشان باد کرده) آورده اند. سهم بومیان جزیره اما تنها بساط دست فروشی است که مقابل مغازه ها پهن کرده اند. نمیدانم چطور گروهی از گردشگران حاضر میشوند ساعتها وقت گرانبهایشان را در بازارها بگذرانند تا بلکه چیزی را گیر بیاورند که صنّار سه شاهی از شهر خودشان ارزانتر است و چشمشان را به روی آنهمه شگفتی جزیره میبندند. شگفتیهای طبیعی که در هیچ کجای ایران و چه بسا جهان نظیرش را نمیتوان یافت. پس از خریدی مختصر و خوردن یک غذای دریایی از درگهان میزنیم بیرون. یک ساعتی بیشتر به تحویل سال نو باقی نمانده و من ابدا" دلم نمیخواهد لحظه تحویل سال نو را درحال پرسه زدن در پاساژها باشم. پس پیش به سوی قشم. قبل از رسیدن به قشم ساختمان دانشگاه آزاد قشم چشممان را میگیرد و من پیاده میشوم و عکسی از آن میگیرم.ساختمان زیبایی برگرفته از معماری جنوبی با المانهای مدرن و سنتی. خوش به حال دانشجویانی که در این دانشگاه درس میخوانند.

به محض ورود به قشم، سراغ شاخصه اصلی آن یعنی قلعه پرتغالیها میرویم. و اما درست در لحظه ورودمان به قلعه حدس میزنید چه اتفاقی می افتد؟ بله دقیقا" همان اتفاقی که خودم پیش بینی کرده بودم. صدای شلیک توپ و حلول سال جدید و پایان سال 91؛ سالی که در نارین قلعه میبد آغاز گردید و دهها قلعه را زنجیروار به هم پیوند زد و سرانجام در قلعه پرتغالیهای قشم به نقطه پایان خود رسید. و حالا این ماییم اولین گردشگران امسال قلعه پرتغالیها! امیدوارم پاقدممان برایش شگون داشته باشد و سال پررونقی را برایش رقم بزند.

اما این قلعه نیز مثل همه قلاع دیگر قصه های تلخ و شیرینی را در خود نهفته. اگر کتاب تاریخ سرزمینمان را ورق بزنیم میبینیم که جزیره قشم و جزیره هرمز که بر سر راه دریایی اروپا به هندوستان واقعند،بالغ بر صد سال (در قرن شانزدهم ) در اختیار پرتغالیها بوده اند و آنها اقدام به ساخت قلاع ستبری در جزیره نموده و تشکیلات نظامی قوی را در آن مستقر کرده بودند. تااینکه سپاه شاه عباس صفوی به فرماندهی «امامقلی خان» حاکم رشید ایالت فارس وارد نبرد با پرتغالیها میشود و در این کارزار پیروز گشته و جزیره هرمز و قشم را چون کودکانی دورمانده از مام وطن به آغوش پرمهر ایران زمین بازمیگرداند و سه هزار پرتغالی را نیز دست از پا درازتر به هندوستان!

قلعه پرتغالیها هم مثل سایر قلاع دیگر دارای برج و باروهای بلند تا ارتفاع 12 متر و دیوارهایی به ضخامت سه و نیم متر میباشد. قلعه دارای مقر فرماندهی، زندان، سربازخانه، کلیسا و... بوده و در اصل به عنوان انبار مهمات پرتغایها به حساب می آمده و قلعه اصلی پرتغالیها در جزیره هرمز واقع است که بعدا" به سراغش میرویم. هنوز توپها و منجنیقهای جزیره و تعدادی اشیای متعلق به آنها از جمله چندین سنگ نگاره و سنگ گور و... در قلعه و در معرض بازدید عموم میباشد.

خیلی مشتاق شده ام که این امام قلی خان را ببینم پس از قلعه یکراست به سوی میدان و بلواری به همین نام میرویم جایی که مجسمه سردار رشید صفوی در آن واقع است. این مجسمه توسط استاد «ابوالحسن صدیقی» در سال1370 ساخته و در میدان شهر نصب گردید تا شاید گوشه ای از خدمات این مرد بزرگ را در اذهان زنده نماید. امامقلی خان فرزند «الله وردیخان»و حاکم ولایت فارس بود او و پدرش در زمان زمامداری خود کارهای بسیار ارزنده ای انجام دادند و علاوه بر استرداد بسیاری از مناطق ایران زمین از چنگ اعراب، به ساخت و سازهای مهمی نیز همت گماشتند مهمترین آثار به جا مانده از آنها«پل الله وردی خان» یا همان سی و سه پل معروف اصفهان است و چندین مدرسه در شیراز و پل خان در مرودشت و...  اما بشنوید پایان غم انگیز قصه زندگی این بزرگمرد را. امامقلی خان به دلیل خدمات ارزنده و محبوبیت فراوانش در میان مردم، مورد سوء ظن شاه صفی (جانشین شاه عباس) واقع شد و سرانجام به دستور شاه سر او و همه پسرانش از بدن جدا گشت تا مبادا از او جانشینی بماند. و اینگونه دستمزد رشادتها و خدمات ارزنده او پرداخت گردید و این است سرگذشت شوم بسیاری از نوابغ سیاسی سرزمینمان و صد افسوس که کتاب تاریخ سرزمینمان مملو از لکه های ننگ اینچنینی است.

از دیدنیهای دیگر قشم مسجد جامع آن است که عنوان قدیمی ترین و بزرگترین مسجد قشم را یدک میکشد و گرچه نمای بیرونی آن در قیاس با سایر مساجد جزیره حرفی برای گفتن ندارد اما 16 ستون یکپارچه و قطور آن باعث عظمت و ابهتش گشته. این مسجد توسط یک بانوی خیر و در سال 1202 قمری بنا نهاده شده. هنوز هم در مسجد نماز جماعت برگزار میشود و اغلب اوقات گردشگران با درهای بسته مسجد روبرو میشوند. مگر مثل ما آنقدر سماجت به خرج دهند که بالاخره متولی بیاید و درش را باز کند.

چند ساعتی را در قشم میمانیم. به چند پارک مشهور آن از جمله پارک زیتون سر میزنیم و در جشن شادی مسافرین لب ساحل به مناسبت فرارسیدن نوروز شرکت میکنیم

در حین گردش در شهر از میادین و سفره های هفت سین، دیدن میکنیم، از میدان حافظ و سعدی و بلواری که تندیس مشاهیر را در خود جای داده عکاسی میکنیم و سپس قشم را وداع گفته و رو به پایین جزیره راهمان را در پیش میگیریم.

در تمام مسیر ساحل زیبای جزیره را در سمت چپمان داریم. در پانزده کیلومتری جنوب قشم یک زیارتگاه چشممان را میگیرد این زیارتگاه همان «زیارتگاه شاه شهید»است که بر فراز صخره ای واقع گشته

در امتداد صخره ای که این زیارتگاه در آن قرار دارد کوهی قرار دارد که یکی از دیدنی ترین نقاط قشم، مجموعه غارهای خربس (خوربس یا خوربیز) را در خود جای داده. غارهایی که یکی از شگفتیهای تاریخی و طبیعی جزیره اند.

گفته میشود غارهای اولیه حاصل پدیده های زمین شناسی اند و بعدها تیشه بومیان اولیه منطقه (مادها) مجموعه ای از دهلیزها و تالارها و اتاقهای تودرتو را در دل این غارها خلق میکند. هیچکس به درستی انگیزه اصلی این کار را نمیداند. عده ای از باستان شناسان براین باورند که این غارها نیز مشابه بسیاری غارها (از جمله غار نیاسر) کاربردی مذهبی داشته و محل عبادت پیروان آیین میتراییسم بوده که در دل غارها و تاریکی به مهرپرستی و پرستش آناهیتا (الهه آب و زمین و باروری) میپرداختند.

عده ای دیگر براین باورند که غارها در دوره اشکانیان و ساسانیان ساخته شده و در واقع گوردخمه هایی بوده برای قرار دادن استخوان مردگان پس از متلاشی شدن جسد و نقش استودان (استخوان دان) را داشته. برخی نیز براین باورند که غارها پناهگاه بومیان از ترس هجوم دزدان دریایی بوده که گاه و بیگاه به جزیره حمله میکردند. عده قلیلی نیز که معمولا" به همه چیز حتی ماهیت تخت جمشید مشکوکند، میگویند غارها را مردم در سالهای اخیر کنده و این داستانها را سرهم کرده اند تا بر شگفتیهای جزیره بیافزایند و با این کار جذب توریست کنند.

در سالهای اخیر توسط هنرمندان کشورمان، بر روی دیوار برخی از این غارها تصاویری حکاکی شده تصاویری برگرفته از قصه های مذهبی مثل کشتی نوح و صوری از آدمیان.

قصه و تاریخ ساخت غارها هرچه که باشد، آنچه به وضوح مشهود است این است که غارها امروز یکی از مهمترین جاذبه های دیدنی جزیره اند و سالانه پذیرای عده زیادی بازدیدکننده که حاضرند برای ورود به محوطه،نفری 2000 تومان پرداخت کنند.

از غارهای خوربس که خارج میشویم در ساحل روبرویی چشممان به یک شناور نفتکش میخورد که قصه اش جالب و شنیدنی است. اهالی جزیره روزی از خواب برمیخیزند و این شناور را در ساحل میبینند سپس کاشف به عمل می آید که شناور متعلق به امارات است و طوفان با خودش به اینجا آورده از آن روز به بعد قصه آمدن این شناور هم میشود یکی از جاذبه های جزیره

خورشید کم کم غروب میکند و ما به تماشای غروب زیبای خورشید در ساحل سیمین جزیره می نشینیم حالا باید خود را به مکان بعدی یعنی روستای «برکه خلف» برسانیم تا از یکی از عجایب هفتگانه قشم دیدن کنیم اما زمانی به آنجا میرسیم که خورشید خود را در پس قلاع دره ستاره ها پنهان میکند و کسی نمیماند جز ما و سایه های مخوف قلاع و اصواتی که از دور دستها به گوش میرسد

میگویند شبها این دره تحت سیطره اجنه و ارواح سرگردان است ولی ما همچنان ایستاده ایم و به آوای طبیعت گوش میسپاریم تا لحظه ایکه شب چادر سیاهش را بر دره ستاره ها پهن میکند و تاریکی و ترس (البته نه از وجود اجنه) ما را وادار به عقب نشینی میکند ولی آنقدر جذب دیدن دره شده ایم که تصمیم میگیریم شب را در برکه خلف بمانیم. پس به روستا بازمیگردیم و سراغ یک خانه اجاره ای برای اقامت شبانه را میگیریم عاقبت دری به رویمان گشوده میشود و ما شب را در به شوق دیدن طلوع خورشید در دره ستارگان به صبح میرسانیم.

همراه من باشید ادامه دارد

سفرنامه جزیره قشم قسمت اول (لافت)

اگر به تصویر هوایی جزیره قشم خوب نگاه کنیم متوجه خواهیم شد که جزیره قشم شبیه به دلفینی است آرمیده در آبهای نیلگون خلیج فارس و این خود اولین شگفتی این جزیره است.


حالا ما از نوک باله بالایی این دلفین زیبا که کمترین مرز آبی با بندر پل را دارد وارد شده و میخواهیم کالبدشکافیمان را از همینجا آغاز کنیم در حین عبور از جاده و رسیدن به روستا یا بهتر بگویم شهر «لافت» چند نفر از ساکنین مهمان نواز جزیره وسط جاده به استقبالمان می آیند و راه بندان شدیدی بوجود می آورند. بله این ساکنین عزیز همان شترهای دوست داشتنی جزیره اند که همواره در گرداگرد جزیره پراکنده اند و گاه با حضورشان در وسط جاده راننده ها را غافلگیر میکنند. عده ای از راننده ها و مسافران از ماشینها پیاده شده و سرگرم بازی با آنها میشوند مدتی طول میکشد تا شترها از بازیگوشی و خوردن خوراکی از دست آدمها دست کشیده، جاده را ترک و تردد را امکان پذیر کنند.

http://s3.picofile.com/file/7725745806/%D9%84%D8%A7%D9%81%D8%AA.jpg

هوا بینهایت گرم و شرجی است درست مثل تابستان های شهر خودمان با اینحال از لحظه ایکه به لافت رسیده ایم، محو تماشایش گشته ایم. ترکیب رنگ اخرایی بناها با سبزینگی نخلهای بلندی که از حیاط خانه ها سربرآورده اند و آبی بیکران دریا، منظره ای رویایی را خلق کرده که چشم از دیدنش سیر نمیشود. حالا سبک منحصربفرد خانه ها، آن بادگیرهای زیبا، تک مناره های بلندی که دل آسمان را شکافته اند، سنگفرش کوچه های باریک لافت و مردان دشداشه پوش و زنان برکه (برقع) پوش، شترهای مزین به جهاز و کشتیها و قایقهای لب ساحل و جنگلهای شناور حرّا را هم به آن اضافه کنید تا تنها گوشه ای از زیباییهای لافت در نظرتان مجسم گردد.

http://s2.picofile.com/file/7725750214/%D9%84%D8%A7%D9%81%D8%AA7.jpg

وقتی لب ساحل به تماشای اینهمه دیدنی متفاوت می نشینم یک لحظه فراموش میکنم که اینجا هم گوشه ای از خاک میهن است و برای لحظه ای خیال میکنم به یکی از کشورهای حاشیه خلیج فارس سفر کرده ام.

 تصورش سخت است که معماری کویر مرکزی ایران را در شهری ساحلی ببینیم. من همیشه تصور میکردم این معماری مختص مناطق گرم و خشک ایران است. یافتن خانه هایی بادگیردار در منطقه ای که دورتادورش را دریا فرا گرفته مرا غافلگیر نموده. امان از دست این حس کنجکاوی که حالا مرا وادار به کوبیدن درب یک از این خانه ها میکند

http://s3.picofile.com/file/7725750642/%D9%84%D8%A7%D9%81%D8%AA8.jpg

حتی معماری داخلی خانه ها نیز مشابه معماری خانه های کویری است اتاقهای تابستانه و زمستانه که حیاطی چهارگوش را در بر گرفته اند. در درون این خانه ها هم میشود رگه هایی از هنر و زیبایی و اصالت ایرانی را یافت از باغچه های حیاط بگیر تا شکل نرده ها و پنجره ها. در برخی پنجره ها تصاویر اشیایی از قبیل شمعدان و لاله و چراغ و قوری حجاری شده همان اشیایی که مادربزرگها روی تاقچه اتاقشان میگذاشتند و ما بچه ها در حسرت برداشتن آنها برای خاله بازیهایمان میسوختیم!

http://s2.picofile.com/file/7725751284/%D9%84%D8%A7%D9%81%D8%AA9.jpg

امروز 30 اسفند است و چندساعتی تا تحویل سال نو باقی نمانده و عجیب است که این خانه اصلا" بوی عید نمیدهد. بوی خانه تکانی، بوی نونوار شدن رخت و لباس، بوی صورت ترگل ورگل و بزک شده نوعروسان و حنای تازه مو و ناخنهای مادربزرگ، بوی شادابی کودکان را نمیدهد. خانه بوی هفت سین، بوی سبزه های ردیف شده روی ایوان، بوی سبزی پلو و ماهی، خانه اصلا" بوی عید نمیدهد! وقتی علت  را از صاحب خانه که پیرمردیست که با چند پسر و عروس زندگی میکند، جویا میشویم میگوید ما تنها دو عید داریم عید قربان و عید فطر و تنها در آن دو ایام است که خانه تکانی میکنیم و لباس نو میخریم و سفره عید میچینیم و به دید و بازدید میرویم...

بعد از معماری منحصربفرد خانه ها چیزی که بیشتر از همه توجه مرا به خود جلب میکند مساجد زیبای لافت است، مساجدی با معماری کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس مساجدی تک مناره که نشان از سنّی مذهب بودن اهالی بومی جزیره دارد و دیگری تعداد بسیار زیاد مساجد است. گویا بعد از کاشان جزیره قشم بالاترین سرانه مسجد در کشورمان را دارا میباشد پس جای تعجب ندارد اگر از دل هر محله ای مناره ای سر برآورده باشد.

http://s3.picofile.com/file/7725751719/%D9%84%D8%A7%D9%81%D8%AA10.jpg

کوچه های لافت تنگ و باریکند و مسجد محور. یعنی هر کوچه و محله ای از یک مسجد منشعب میشود و از میدان اثری نیست لافت هفت مسجد دارد از مسجد پیامبر بگیر تا ابوبکر و عمر و عثمان و امیرالمومنین و...

مسجد جامع لافت را شاید بتوان یکی از نمونه های زیبای معماری لافت دانست این مسجد زیبا که در مجموعه تاریخی لافت قرار گرفته برای ساکنین لافت نیز از ارزش و احترام زیادی برخوردار است.

http://s3.picofile.com/file/7725753866/%D9%84%D8%A7%D9%81%D8%AA14.jpg

قلعه ها اینجا هم دست از سرمان برنمیدارند و باز یکی یکی جلویمان سبز میشوند. قلعه نادری یا «نادرشاهی» یکی از این قلعه هاست که دارای بارویی با چهار برج میباشد و یک دروازه ورودی دارد که به یک حیاط چهارگوش راه میابد

http://s3.picofile.com/file/7725748595/%D9%84%D8%A7%D9%81%D8%AA4.jpg

قلعه نادری هم از لحاظ بافت شبیه به قلعه پرتغالیهاست و با سنگ و ملات ساروج ساخته شده است.

http://s3.picofile.com/file/7725746983/%D9%84%D8%A7%D9%81%D8%AA3.jpg

پشت قلعه نادری تعدادی چاه به چشم میخورد که به چاههای طلا (تلا) شهرت دارند و حالا نوبت آن است که این چاهها با زبان بی زبانی خود، قصه گوهر حیات را برایمان بازگو کنند؛ قصه ای بسیار شنیدنی و تأمل برانگیز آنهم در سرزمینی که به همه آبهای آزاد جهان راه دارد. مردم اینجا از دیرباز به دلیل عدم دسترسی به آبهای شیرین، آب آشامیدنی خود را از چاه تأمین میکرده اند و چقدر عجیب است که اینجا نیز آب حکم طلا را داشته. تعداد دقیق این چاهها که مربوط به دوران هخامنشیان است، 366 حلقه بوده یعنی دقیقا" به تعداد روزهای سال کبیسه! وقتی باران میباریده آب باران از شیب تپه های مجاور به این چاهها که در فرودست حفر شده بودند، سرازیر میگشته و چاهها را پر از آب میکرده بعد از ته نشین شدن گل و لای در ته چاه، آب شیرین گوارایی باقی میمانده که هر روز با باز شدن درپوش یکی از این چاهها، به مصرف اهالی روستا میرسیده. هرکدام از این چاهها نام خاصی داشته و مربوط به روز خاصی از سال میشده. امروز تعداد زیادی از آن چاهها تخریب و با خاک پر گشته و تنها چهل پنجاه تایی باقی مانده

http://s2.picofile.com/file/7725752040/%D9%84%D8%A7%D9%81%D8%AA11.jpg

نکته مهم درمورد این چاهها این است که نام اصلی این چاهها تلا یا تلّو (تل او )است و «تل» که به معنی تپه خاکی است اشاره به تپه هایی دارد که چاهها در پای آنها واقعند و «او» هم که همان آب است. چاههای تلّو در گویش محلی به مرور به تلا و طلا تبدیل گشته و از آنجاییکه آب شیرین در این سرزمین حکم طلا را داشته این نام در بین مردم و گردشگران متداول گشته.

http://s2.picofile.com/file/7725754515/%D9%84%D8%A7%D9%81%D8%AA15.jpg

در کنار چاهها درختان کهور کهنسالی با ساقه و ریشه های گره خورده به چشم میخورند که مردم محلی آنها را نگهبانان چاهها میدانند و به آنها اعتقاد عجیبی دارند و نذوراتشان را از قبیل قربانی کردن گوسفند و بستن دخیل و ... پای این درختان انجام میدهند.

وقتی از تپه های اطراف که حالا قسمتی از آن به صورت پلکانی سنگفرش شده بالا میرویم و بر بام لافت می ایستیم تمام لافت این عروس سپید جزیره را میبینیم و چه زیباست هارمونی دل انگیز بادگیرها و نخلها و مناره ها و آب انبار و دریا و قلعه و در آن گوشه پایینی سمت چپ هم چاههای طلا!

http://s2.picofile.com/file/7725749672/%D9%84%D8%A7%D9%81%D8%AA6.jpg

در کنار مسجد جامع، آب انباری وجود دارد که گرچه مرمت گشته ولی اصل و اساسش مربوط به دوران ساسانی است و رنگ سفیدش هم با رنگ خانه های لافت هماهنگی دارد و آن هم روایتگر دیگری از قصه آب است. هنوز هم مردم آبادی از آب شیرین لوله کشی بی بهره اند و این قصه دردناک را تانکرهای آبی که بر پشت بام یا حیاط خانه ها به چشم میخورند، نیز بازگو میکنند و آب لوله کشی شور جزیره تنها جهت شستشو استفاده میشود.

http://s3.picofile.com/file/7725748816/%D9%84%D8%A7%D9%81%D8%AA5.jpg

بر روی تپه های اطراف قلعه، آثار به جا مانده ای از قلعه های دیگری نیز یافت میشود که من آخرش نفهمیدم بقایای قلعه پرتغالیهای لافت است یا بقایای قلعه ساسانی آن! چراکه لافت دو قلعه دیگر به همین نامها نیز دارد.

و اما پایین تپه جایی در حد فاصل لافت جدید و قدیم گورستانی است باستانی با سنگ قبرهای هزار ساله که بر روی برخی از آنها سنگ نگاره هایی هم وجود دارد و عجیب اینکه این گورها نیز با زبان خاموش خود باز قصه آب را روایت میکنند

http://s3.picofile.com/file/7725753117/%D9%84%D8%A7%D9%81%D8%AA13.jpg

وقتی بین گورها راه میرویم متوجه میشویم که بر روی بسیاری از آنها کوزه و خمره وجود دارد و این موضوع در گورستان جدید لافت که در فاصله دورتری از این گورستان واقع است، به وضوح مشهود است.

http://s2.picofile.com/file/7725752468/%D9%84%D8%A7%D9%81%D8%AA12.jpg

در گورستان جدیدتری که در نزدیکی جاده قرار دارد، هیچ قبری را نمیابید که در آن اثری از یک نوع ظرف آبخوری نظیر کوزه و خمره و پارچ و تنگ و حتی فلاسک آب وجود نداشته باشد.

http://s2.picofile.com/file/7725746234/%D9%84%D8%A7%D9%81%D8%AA1.jpg

من نمیدانم فلسفه وجودی این خمره ها چیست ولی خوب که به آوای درونشان گوش میدهم صدای فریاد هزاران ساله مردمانی صبور را از درونشان میشنوم. مردمانی سختکوش و بی ادّعا که گرچه بر بستری از آب آرمیده اند ولی خدا میداند که بسیاری از روزهای گرم و طاقت فرسای تابستان را در حسرت نوشیدن جرعه ای آب شیرین و گوارا سوخته اند. کسی چه میداند شاید این کوزه ها نماد آرزوهای به گور سپرده شده صاحبانشان برای دستیابی به آب شیرین بوده باشند...

http://s2.picofile.com/file/7725746555/%D9%84%D8%A7%D9%81%D8%AA2.jpg

همراه من باشید ادامه دارد