سفرنامه کرمانشاه قسمت نهم (معبد آناهیتا)

روزی که سفرمان را به کرمانشاه آغاز کرده بودیم اصلا" فکرش را هم نمیکردیم که اینهمه مکان دیدنی در این خطه از سرزمینمان جا خوش کرده باشد و سفرنامه ما اینقدر مفصل از آب دربیاید. حالا به عنوان حسن ختام برنامه داریم میزنیم به قلب شهری که روزگاری دور در میانه راه شاهی، بین هگمتانه و تیسفون قرار داشته و چنان آباد و پرآوازه بوده که بزرگترین معبد ایزدبانوی آبها در آن بنا گردیده؛ معبدی باشکوه درخور مهمترین الهه ایران باستان. و دریغ و درد که امروز چه مهجور و غریبانه با ظاهری فقر زده در گوشه ای از شهر نظاره گر تاریخ است و اینک ماییم و «معبد آناهیتا» در کنگاور

 آناهیتا الهه آبها، زمین و باروری، نگهبان همه چشمه ها و آبهای جوشان بوده؛ ایزدبانویی که در میان نیاکانمان از چنان قداستی برخوردار بوده که در جای جای امپراطوری بزرگ ایران باستان برایش معابدی میساختند و مشتاقان و آرزومندانش، جهت پرستش و ادای نذورات، فرسنگها راه میپیمودند تا خود را به این معابد برسانند. و اینک این است حدیث تلخ و غم انگیز معبدی که روزی بزرگترین بنای سنگی ایران باستان (بعد از تخت جمشید) به حساب می آمد

 گویا در زمان اوج شکوه معبد، در این محوطه جویهای سنگی زیبایی وجود داشته که آب رودخانه را به آبگیری در وسط معبد هدایت میکرده اند و آب، این عنصر حیات و مظهر پاکیزگی را به باشکوهترین شکل ممکن به نمایش میگذاشتند. حالا دریغ از قطره آبی تا خستگی و غبار راه را از چهره هایمان پاک کند. از آن همه شوکت تنها این سنگها و ستونهای نقش بر زمین مانده که نماد عظمت و شکوه فروریخته معبدند

آناهیتا در باور ایرانیان باستان الهه آب، فرشته نگهبان چشمه ها و باران، نماد باروری، عشق، زنانگی، زیبایی، پاکی و خلاصه کلام همه چیزهای خوب دیگر بوده. پس به پاس اینهمه خوبی برایش معابدی در شهرهای بزرگ ایران همچون بیشاپور، شوش، تخت سلیمان و... ساخته بودند که در بین همه آنها این یکی باشکوهترین بوده

درمورد قدمت معبد نظرات گوناگونی مطرح شده عده ای از باستان شناسان آن را به سده های سوم تا اول قبل از میلاد نسبت میدهند و عده ای آن را متعلق به اشکانیان دانسته و براین باورند که تعدادی از شاهان اشکانی مراسم تاجگذاری خود را در آن برپا داشته اند. عده ای هم آن را به خسروپرویز نسبت میدهند و بر این باورند که اینجا نه معبد که قصری ناتمام برای وی بوده.

 همانطور که همه میدانیم ایرانیان باستان در دوره مادها پیرو آیین میتراییسم (مهرپرستی) بودند و نیایشگاههایی دخمه مانند اغلب درون غارها یا در دل کوهها میساختند و در آنجا به پرستش خدای مهر میپرداختند ولی از دوره هخامنشیان و سپس اشکانیان کم کم میترا به فراموشی سپرده شد و جای خود را به آناهیتا (الهه آبها) بخشید و آناهیتا (آناهید) که به باور آنها از سیاره ناهید آمده بود از تقدس بسیار بالایی برخوردار شد.

در ورودی معبد دو ردیف پلکان به حالت قرینه به چشم میخورد؛ یک ردیف 26 پله و ردیف دیگر 21 پله سنگی دارد بین سنگها هیچ ملاتی به کار نرفته و با بستهای آهنی و سربی به هم وصل شده اند. از پله ها عبور و خود را بر فراز تپه باستانی کنگاور میرسانیم. تپه ای که قسمت اعظم آن، قرنها در زیر آواری از فراموشی و فقر مدفون گشته بود

تا اینکه در سال 1347 (دوره پهلوی) در ادامه کاوشها و مرمت آثار باستانی چون تخت جمشید، چغازنبیل، تخت سلیمان و دهها اثر باستانی دیگر که قرنها به زیر خاک مدفون بودند، این مکان نیز کشف و باستان شناسان به اینجا فراخوانده شدند. در همان ابتدای کار معلوم شد که این چند ستون شکسته کل ماجرا نیست و فضای بسیار بزرگی نیز در زیر خاک قرار دارد؛ فضایی بالغ بر شش هکتار که به زیر خانه ها و محله ها و دکانهای روستاییان مدفون گردیده.

 پس با همکاری وزارت فرهنگ و چند وزارتخانه دیگر، همه آن خانه های محقر خشتی و گلی از صاحبانشان خریداری و خانه هایی آجری برای آنان ساخته شد و عملیات کاوشگری در حد وسیعتری ادامه یافت که منجر به کشف اسناد و اشیای بسیار نفیسی شد که امروز در موزه های ملی به معرض نمایش گذاشته و هریک به نوبه خود گوشه هایی تاریک از تاریخ سرزمینمان را روشن کرده اند.

این ستونهای سنگی با آن درخشش عجیب و ماورایی که از اعماق تاریخ میاید شاید سالمترین و پرابهت ترین بخش بنا باشد؛ ستونهایی که نمونه اش را در هیچ بنای تاریخی دیگری نمی توان یافت. ستونهایی که بر فراز دیواری به ضخامت پنج متر بنا گردیده اند

در کنار این ایوان ستوندار امامزاده و مسجدی نیز به چشم میخورد گویا در دوره های پس از اسلام نظیر ایلخانی، صفویه و قاجاریه نیز این مکان مورد استفاده واقع میشده و بخشهایی نیز به آن افزوده شده.

در زمان کاوش بنا، به دلیل احترامی که به عقاید مذهبی جامعه قائل بودند، از تخریب مسجد و امامزاده مجاور ستونها که سنخیتی با بنا ندارند، خودداری شد. سنگ قبرهایی نیز با خط کوفی در پای گورستان به چشم میخورد که آنها نیز به احترام صاحبانشان همچنان به قوت خود باقی ماندند.

امروز از این معبد باشکوه که روزی در آن الهه آبها، زمین و باروری، پرستش میشده و در زمره مقدسترین اماکن مذهبی بوده، جز مشتی ستون سنگی فروریخته بر سینه خاکی لم یزرع با آن یادگارهای کریه نوشته شده بر روی آنها چیزی باقی نمانده. و حالا آنچه از دیدن این معبد مهجور در دلمان باقی میماند آهی جانگداز در یک غروب غم انگیز تابستان است...

سفرنامه کرمانشاه قسمت هشتم (بیستون)

پس از بازدید از هرسین و گوردخمه ها در دوراهی (همدان- کرمانشاه) از خانواده جدا شده و هریک راهی را درپیش میگیریم ما که عزم بازگشت نموده ایم راه شرق و آنها که از شمال و جنوب به هم پیوسته اند راه غرب را. و اینک کوه مقدس بغستان «بیستون» پیش روی ماست؛ همان بیستونی که هزار قصه و افسانه را در دل خود جای داده همان که مرز بین خیال و واقعیت را در هم شکسته و حالا این ماییم که باید واقعیت را از دل افسانه بیرون بکشیم. فقط این را میدانیم که اگر همه آن قصه ها هم افسانه باشد بیست و هشت اثر ثبت ملی شده اینجا، واقعیت محض است.

در افسانه های ملی که سینه به سینه و نسل به نسل به ما رسیده، آمده که خسروپرویز، شاه مقتدر ساسانی، عاشق دختری به نام شیرین بوده و وی را به قصر و حرمسرای خود آورده بوده اما به جز شاه، فرهاد کوه تراش هم عاشق دلخسته شیرین بوده. پس شاه به فرهاد امر میکند که دورتادور کوه بیستون را بتراشد و نقش و نگارها بر آن بزند تا جایی که به آب برسد که تنها در آنصورت است که شیرین را به عقد او درخواهد آورد. فرهاد با اتکا به قدرت عشق اسطوره ای اش تبر بر دست گرفته و سرتاسر کوه را می آراید. شاه که از قدرت خارق العاده فرهاد به حیرت آمده چون میبیند که قافیه را باخته خبر دروغین مرگ شیرین را به گوش فرهاد میرساند. با شنیدن این خبر فرهاد با تیشه خود،به زندگی اش پایان میبخشد و وقتی خبر مرگ فرهاد به گوش شیرین میرسد او نیز جرثومه را تاب نیاورده و در قصر خسرو به زندگی خود خاتمه میدهد

 سالیان سال همه رهگذرانی که نگاره های این کوه را میدیدند این قصه را واقعیت میپنداشتند تا روزی که باستان شناسان با ترجمه کتیبه های خط میخی، بر این افسانه خط بطلان کشیدند. اما از آنجاییکه همه ما این تراژدی عاشقانه را دوست داریم، فرهاد و شیرین و خسرو، در قلبهایمان اسطوره های بیستون باقی ماندند تاجاییکه امروز مجسمه فرهادکوهکن با آن تبر معروف که گویی قسمتی از دست راستش بوده، به عنوان نماد و سمبل همه آن فرهادان گمنام تاریخ، که در نقش زدن به این کوه نقش داشتند، بر میدان ورودی بیستون میدرخشد. امروز همه نیک میدانیم که این نگاره ها نه تنها کار یک نفر (فرهاد) نبوده بلکه در یک مقطع زمانی هم شکل نگرفته. حالا شما هم همراه ما شوید تا از دروازه بیستون به اعماق تاریخ سفر کنیم.

بیستون که برگرفته از نام بغستان (جایگاه خدا) است دراصل نام کوهی است که به دلیل موقعیت خاص جغرافیایی از آغاز خلقت تا امروز مورد توجه بشر بوده. بشر که میگویم منظورم این بشر متمدن امروز نیست بلکه بشر اولیه (نئادرتال) و به قول خودمان همان انسان نخستین است که به دلیل وجود عناصر حیات همچون رود و چشمه و کوه و دشت و ... در اینجا سکنی گزید؛ این هم مدرک و سند

این مکان که به غار شکارچیان معروف است فضاییست 35 متری که از چهل هزارسال قبل پناهگاه شکارچیان بوده و آنها لاشه شکار را باخود به اینجا آورده و قصابی میکردند. در این غار، ابزار اولیه مخصوص شکار از جنس سنگ و استخوان، همچنین استخوان انسان نئادرتال و حیواناتی چون آهو و گوزن و... کشف شده همچنین ابزار و ظروف سفالی مربوط به دوران آشوریان و هخامنشیان. به جز این غار کوچک چهار غار دیگر نیز در دل مجموعه قرار دارد که همگی کاربردی مشابه داشته و ثبت ملی شده اند. خوبی اش این است که اینجا میشود همه ادوار تاریخ را مرور کرد از عصر حجر بگیر تا دوره معاصر که البته هم عصران عزیز ما نیز با یادگاریهای سیاه و زشتی که از خود گذاشته اند، کلکسیون تاریخ را کامل نموده اند!

این مکان صفه مانند که در زیر کتیبه داریوش قرار گرفته و درحال حاضر از بخت بد ما در زیر داربستها محصور و از دیده ها نهان گردیده به «نیایشگاه مادی» معروف است؛ صفه ای با ده متر طول و هفت متر عرض که با روی هم قرار دادن سنگها ساخته شده و توسط راهرویی به دو بخش تقسیم گردیده. همانطور که همه میدانیم مادها پیرو آیین میتراییسم بوده و در دل کوه ها نیایشگاههایی غارمانند میساختند و در آنها به پرستش خدای مهر میپرداختند و این نیایشگاه یادگاریست از مادها و سندی بر اهمیت و تقدس این کوه در حدود سه هزار سال قبل.

حالا میرسیم به ارزنده ترین اثر این مجموعه یعنی «بزرگترین کتیبه جهان»؛ سنگ نگاره داریوش هخامنشی وارث تاج و تخت کوروش کبیر و مقتدرترین پادشاه هخامنشی بعد از او. او که با خاموش کردن نوزده شورش در سرتاسر امپراطوری ایران زمین، به قدرت رسید و دستور داد تا کتیبه ای بنگارند و در آن شرح فتوحاتش دهند. از آنجاییکه کوه مقدس بغستان بر سر شاهراه (هگمتانه به تیسفون) واقع و از لحاظ ساختاری مناسب حجاری بود، قرعه به نامش افتاد و اینگونه عظیم ترین سنگ نبشته و سنگ نگاره جهان پدید آمد

در این سنگ نگاره داریوش شاه مقتدر هخامنشی با لباس و ریشی بلند در سمت چپ ایستاده، زیر پایش گئومات (بردیای دروغین) قرار دارد و اهورا مزدا در بالا حضور دارد و حلقه شاهی را به سمت داریوش گرفته. نه سردسته یاغیان سراسر ایران زمین در حالی که به بند کشیده شده اند روبروی داریوش قرار دارند همه از نظر هیبت و قد و بالا از داریوش کوتاهتر.

لابلای این نگاره ها کتیبه هایی نیز به سه زبان پارسی باستان، عیلامی و بابلی و به خط میخی نگاشته شده که پرده از رازهای تاریخ برمیدارد. این کتیبه طولانی ترین کتیبه دنیاست و مجموعا" 525 سطر دارد که در آن داریوش خود و کنیه اش را معرفی و به شرح فتوحاتش پرداخته و درپایان کسانی که بخواهند به آن صدمه بزنند را نفرین و به اهورامزدا واگذار نموده. کتیبه در زمان پهلوی دوم توسط باستان شناسان خارجی ترجمه و کلید کشف بسیاری از رازهای تاریخ شد.

 تا آن زمان سیاحان بسیاری از این منطقه عبور و راجع به آن اظهار نظر کرده بودند که هیچکدام با واقعیت تطابق نداشت؛ از جمله این افراد نظامی گنجوی بود که داستان شیرین و فرهاد و خسرو را بر اساس آنچه پنداشته بود به نظم نوشت و «ابن حوقل»(جغرافی دان و مورخ عرب) که نظری مضحک راجع به آن داده: تصویری از مکتبخانه ای که معلمش چوبی در دست دارد و تعدادی شاگرد (لابد به دلیل تنبلی به زنجیر کشیده شده اند)!!!

ماهیت کتیبه داریوش حتی برای اسکندر مقدونی نیز معماگونه بوده چرا که در اواخر سلطنت هخامنشیان زبان و خط پارسی باستان به فراموشی سپرده شده بود و بنابراین سلوکیان هم درمانده از درک کتیبه بوده اند.یادم می آید که سالها قبل که به اینجا آمده بودیم نیز دور کتیبه جهت مرمت داربست کشیده بودند و امروز هم از بخت بدمان چنین است و من هنوز اقبال دیدن آن را نیافته ام.پس چاره ای جز متوسل شدن به عکسهای اینترنت نیست.

گذر زمان و عوامل طبیعی چون باد و باران و رسوب مواد آلی حاصل از رشد جلبک و پدیده های فیزیکی و شیمیایی دیگر و البته در رأس همه آنها دست ویرانگر بشر معاصر، باعث تخریب این اثر نفیس شده. گویا سربازان در زمان جنگ جهانی با نشانه گیری بر اجزای کتیبه، تمرین تیراندازی میکردند چراکه جای اصابت گلوله های آنان بر کتیبه شناسایی شده.بیچاره آن سربازان! خدا میداند چه سرنوشت شومی در انتظارشان بوده با آن نفرینی که داریوش برای ویرانگران کرده!

نکته جالب اینکه بعد از ساخت این بنا داریوش دستور داده که صخره زیر آن را نیز بتراشند و صاف کنند تا امکان بالا رفتن از کوه برای کسی باقی نماند و کسی نتواند به این سنگ نگاره دست درازی و آن را از بین ببرد.باید اعتراف کنم که هیچ اثری را از نظر ابهت نمیتوان با آثار هخامنشیان قیاس کرد حتی خرابه های تخت جمشید هم لرزه بر اندام می افکند و گوردخمه های نقش رستم که مفهوم واقعی عظمت را به رخ میکشد.

بعد از دوران مادها و هخامنشیان نوبت به سلوکیان میرسد که اسکندرمقدونی پایه گذارش بود آنها نیز مجسمه «هرکول» پرآوازه ترین قهرمان اسطوره ای کشورشان (یونان) را بر سینه کوه تراشیدند و به یادگار گذاشتند.اینجا هرکول (هراکلیوس)که چندان هم هرکول به نظر نمیرسد و فقط حدود دومتر قد دارد، لخت و عریان بر روی پوست شیری نشسته. پشت سرش کتیبه و نقوشی حجاری شده، نقش یک درخت زیتون (نماد یونان) که به شاخه های آن تیردان و کماندان آویزان است و در کنارش گرزی مخروطی شکل دیده میشود.

پشت سر هرکول کتیبه ای به خط یونانی بر لوحی به شکل معابد یونانی نوشته شده.این مجسمه در سال 148 قبل از میلاد ساخته شده.در سال 1370 گویا دستهای پلیدی سر هرکول را بریده و آن را ربوده بودند. بعدها این سر جدید توسط هنرمندان معاصر و به همان شکل و از همان جنس ساخته و در محل خود قرار داده شد.

بعد از سلوکیان نوبتی هم که باشد نوبت اشکانیان است.این نقش برجسته که از آن جز تصویری محو چیزی باقی نمانده از آن مقتدرترین شاه اشکانی (مهرداد دوم) است. این کتیبه بین سالهای 87 -123 میلادی و به خط و زبان یونانی نوشته شده چرا که بعد از حمله اسکندر،خط و زبان یونانی زبان رسمی کشور شد. متاسفانه بخش اعظم این نگاره در دوره صفویه به دلیل ساخت کتیبه «شیخ علیخان زنگنه» (صدراعظم شاه سلیمان صفوی) از بین رفته.

«نقش برجسته گودرز» یکی دیگر از شاهان اشکانی در سمت راست نقش برجسته مهرداد دوم و بین سالهای 38 تا 51 میلادی ساخته و در آن به فتوحات گودرز پرداخته شده است. در این صحنه چند سوار نیزه دار به چشم میخورند و الهه نیکه به سبک رومی بر بالای صحنه در حال پرواز است. نام گودرز و مهرداد بر بالای نقش برجسته به خط یونانی نوشته شده است.

من نمیفهمم آخر مگر جا قحط بوده که شیخ علیخان زنگنه داده وقفنامه اش را اینجا روی نقش برجسته مهرداد بتراشند!؟ حتما" باید میزده نگاره مهرداد را درب و داغان میکرده تا وقفنامه اش را بنویسد که مثلا" چهاردانگ از املاکش را به فلانی ها و دو دانگ از قریه اش را به بهمانی ها ببخشند. باز جای شکرش باقیست که دستش به کتیبه داریوش نرسیده وگرنه میداد وسط کتیبه داریوش مال و منالش را تقسیم کنند. گاهی آدم از حماقت بعضیها لجش میگیرد!!!آن از نقش شاهزاده قاجار در طاق بستان اینهم از صدراعظم شاه سلیمان در بیستون!

و اما رسیدیم به یادگاران دوران ساسانی و در رأس همه آنها این کوه فرهادتراش؛ صخره ای تراش خورده با 200 متر پهنا و سی و شش متر ارتفاع که عنوان بزرگترین صخره تراش خورده در ایران را یدک میکشد.

درباره انگیزه و تاریخ ساخت آن نظرات گوناگونی است، عده ای آن را مکانی برای ساخت نقش برجسته ای دیگری میدانند و عده ای نیز براین باورند که خسروپرویز میخواسته آنجا کاخی باشکوه احداث کند.گویا از بلوکهای سنگی کنده شده از فرهادتراش نیز جهت ساخت بنایی دیگر استفاده شده؛ بنایی موسوم به بنای ناتمام؛یعنی از یک چیز ناتمام در ساخت بنای ناتمامی دیگر .به عبارتی ناتمام اندر ناتمام!

 به جز این دو اثر ناتمام، یک پل ناتمام موسوم به «پل بیستون» و «پل خسروپرویز» با سرستونهایی منقش به خسروپرویز، در این مجموعه، ناتمام مانده اند. مورخان احتمال میدهند که حمله اعراب و انقراض سلسله ساسانی دلیل نیمه کاره ماندن کاخ ساسانی، فرهادتراش، پلها و سایر بناهای ناتمام بوده باشد.

این هم نمایی از بنای ناتمام که روبروی فرهادتراش و در حدفاصل بین کاروانسرای صفوی و سراب بیستون جا خوش کرده. این بنای مستطیل شکل از دوبخش تشکیل شده که رویهم 139 متر طول و 84 متر عرض دارد. دیوارهای بنا از سنگ و ملاط گچ ساخته شده اند.

 از آنجاییکه آب و ایزدبانوی آب (آناهیتا) در زمان ساسانیان و به خصوص خسروپرویز از قداست و حرمت بسیار برخوردار بوده اند بیشتر کاخهای ساسانی همچون فیروزآباد، سروستان، مجموعه تخت سلیمان و... در کنار آب ساخته شده اند. بنابراین بیستون نیز باوجود کوه مقدس بغستان و سراب جوشان، جای مناسبی برای برپایی کاخ بوده.این کاخ بعدها در دوره ایلخانی تکمیل و به عنوان کاروانسرا مورد استفاده واقع شده

و آخرین بنا هم که در نزدیکی کاخ ناتمام قرار دارد، کاروانسرای صفویه است با همان معماری آشنا که از یک فرسخی هم داد میزد،به سبک و سیاق همه کاروانسراهایی که از زمان شاه عباس در مسیر جاده ابریشم و شاهراهای بزرگ ایران ساخته شدند

تنها صاحب این نقش برجسته حک شده بر روی این سنگ را به جا نیاوردم؛ زنی بی نام و نشان. کسی چه میداند شاید این زن، همان عشق رویایی فرهاد یا یکی از آن فرهادان گمنام تاریخ بوده باشد. شاید...

همراه ما باشید ادامه دارد

سفرنامه کرمانشاه قسمت هفتم (هرسین- گوردخمه ها)

امروز همه به اتفاق هم میخواهیم از کرمانشاه بیرون بزنیم، از دروازه های تاریخ عبور کنیم، قلعه ها را فتح و به دالانها و دخمه های تاریخ سرک بکشیم و حتی پا را از این هم فراتر نهاده، در حوضچه تاریخ نیز شناور شویم. بله امروز که چشممان به جمال خانواده روشن شده و شجاعتی مضاعف پیدا کرده ایم قصد داریم همه این کارها را انجام دهیم. میگویید نه همراه ما شوید.

هم اکنون در حال گذر از دروازه های نامرئی تاریخ در شهری کوچک اما عمیق هستیم؛ جایی که ریشه های هزاران ساله اش در اعماق تاریخ گره خورده؛ اینجا «هرسین» است شهری در 45 کیلومتری شرق کرمانشاه که نامش نیز واژه ای اسطوره ایست برگرفته از «سین» (ایزدبانوی ماه در اساطیر بابلی)

 از همان لحظه که پایمان به هرسین میرسد از سرسبزی شهر و مردم باصفایش به وجد می آییم. بی درنگ راه سراب هرسین را درپیش میگیریم جایی که طبیعت و تاریخ دست در دست هم داده اند تا یک مکان نمونه گردشگری پدید آید و اینک وقت خوض کردن در حوضچه تاریخ است الوعده وفا

چه کسی میتواند فکرش را بکند که این حوض سنگی یکپارچه که ما دورش نشسته ایم و از خنکا و زلالی آب درونش به وجد آمده ایم، یک اثر تاریخی باشد؟ اثری در نوع خود بی نظیر که توسط هنرمندان ایران باستان درحدود هزارو پانصد سال پیش ساخته شده باشد.

این حوض که در پای صخره ستبر و صاف پشت سرمان موسوم به فرهادتراش (فراتاش) جاخوش کرده، قطری معادل 86/3 سانتیمتر و 66 سانتیمتر عمق دارد و فواره ای در وسطش قرار دارد؛ فواره ای با پایه ای دوازده ضلعی که بر روی صفحه گرد خود، دوازده کنگره دارد و همین عامل باعث گردیده تا با اولین نگاه این فرضیه در اذهان شکل بگیرد که این سازه، علاوه بر حوض بودن وظیفه مهم دیگری که همانا ساعت بودن و تعیین وقت میباشد را نیز به عهده داشته.

نکته مهم و جالب این است که آب این حوض مدام در حال جریان است به این ترتیب که آب از منفذی وارد و از منفذ دیگر خارج میشود برای همین هم بسیار خنک و تمیز است آنقدر که آدم هوس میکند در این هرم تابستان شیرجه بزند تویش و یک دل سیر آبتنی کند. حالا که ما نمیتوانیم این نقشه را عملی کنیم کوچکترین عضو خانواده (آرسام) به نمایندگی از بقیه حسابی در آن آب دست و پا میزند و هر لحظه که پاهایش را از آب بیرون می آوریم گریه را سر میدهد.

پشت حوض صفحه ستبر فرهادتراش قرار دارد که ما را یاد فرهادتراش بیستون می اندازد و قصه غم انگیز آن عشق نافرجام را در اذهان زنده میکند علت ساخت و البته نیمه کاره ماندن این صفحه نیز، مانند فراتاش بیستون مشخص نیست.ناگفته نماند که در اینجا هم دستهای کثیف یادگاری نویسان، با نهایت بی رحمی زخمهای سیاه و عمیقی بر پیکره این لوح نانوشته وارد آورده اند لوحی که طبق قصه ها، عشق فرمان ساختش را صادر کرده.

و باز چه کسی باور میکند که این سازه سنگی که اینگونه نقش زمین شده و امروز نقش یک نشیمنگاه را برای اهالی شهر و رهگذران بازی میکند یکی از لتهای دروازه هرسین در دوره ساسانیان بوده باشد. این دروازه که به دلیل سنگینی زیاد نمیشود آن را سرپا نگه داشت امروز در وسط پارک افقی شده و فعلا" به عنوان مخده استفاده میشود.

فضای سراب هرسین و پارک پیرامونش با آن همه آب نما و درخت و وسایل بازی آنقدر مفرح و جذاب است که اگر ما هم بخواهیم، بچه ها رضایت نمیدهند آنجا را ترک کنیم.عاقبت با توسل به زور دستشان را میگیریم و کشان کشان خارج میشویم

اما اثر باستانی دیگر هرسین قلعه ایست که در نزدیکی میدان مرکزی شهر و مشرف به پارکی کوچک واقع است. این قلعه ساسانی با قلوه سنگ و ملاط ساخته شده و هر چند گذر زمان و دست ویرانگر بشر از آن چیز زیادی باقی نگذاشته ولی همین اندازه ناچیز هم نشان از عظمت و اهمیت این شهر در آن روزگاران داشته و مایه مباهات مردم شهر است.

از اینجا به بعد دیگر برای دیدن دالانها و دخمه ها باید از شهر زیبا و خوش آب و هوای هرسین خداحافظی کنیم و به کوه و بیابان بزنیم و آنها را از دل کوه بیرون بکشیم. قسمتی از راه رفته را به سوی کرمانشاه برمیگردیم تا جایی که به پل چهر برسیم؛ پلی زیبا یادگار دوران پهلوی اول که بر روی رودخانه گاماسب و در نزدیکی روستای چهر واقع شده.

حدودا" در صدمتری پل، یک راه فرعی وجود دارد که باید آن را در امتداد گاماسب (که البته فقط نام رودخانه را یدک میکشد) پیش گرفت. حدود یازده کیلومتر پیش میرویم که ناگهان بر پای صخره ای در سمت چپ تابلوی زنگارگرفته «گوردخمه سرخ ده» پدیدار میگردد. این گوردخمه بین دو روستای «شمس آباد» و «سرخ ده» و در دل کوهی سنگی قرار دارد که برای رسیدن به آن چاره ای جز کوهنوردی نیست ما هم که برای خودمان نیمچه کوهنوردانی هستیم دخمه را از پایین نشانه گرفته و با خود میگوییم چرا که نه!

در بین همه ما اشتیاق عروسمان مرضیه برای رسیدن به دخمه تحسین برانگیز است. اوایل که مرضیه خانم تازه وارد خانواده ما شده بود از اینهمه شیفتگی ما نسبت به طبیعت و تاریخ در سفرها شگفت زده میشد ولی امروز میبینم که گذر زمان کار خودش را کرده و عروس گلمان هم از این نظر شبیه خودمان شده و چه بسا از ما هم پیشی گرفته چراکه خود را سریعتر و چالاکتر از همه به پای دخمه رسانده!

گوردخمه سرخ ده دومتر عرض و 1/75 متر هم عمق دارد این گوردخمه را به «گئومات» نسبت داده اند؛ گئومات که در تاریخ از او به نام بردیای دروغین یاد میشود مغی بانفوذ در دربار کوروش هخامنشی بود که پس از مرگ کمبوجیه از فرصت استفاده کرد و خود را بردیا و وارث تاج و تخت کوروش خواند.توطئه گئومات و همدستانش پس از بازگشت داریوش برملا گشت و عاقبت داریوش کبیر با ازمیان برداشتن وی رسما" جانشین کوروش شد. در سنگ نگاره بیستون تصویر او نیز در کنار اسیران و دربند کشیده شدگان دیگر حجاری شده.

 البته بنده در این زمینه صاحب نظر نیستم ولی کمی غیرمعقول به نظر میرسد که برای یک خائن دروغگوی فرصت طلب چنین مقبره ای برپا شود با اینحال در تاریخ هیچ چیز محال و ناممکن نیست

اما چیزی که بیش از هرچیز مرا ناراحت کرده این است که این گوردخمه ها همینطور به امان خدا رها شده اند. گویا چندسال قبل عده ای به طمع یافتن گنجی احتمالی در این گوردخمه، مواد منفجره ای کار گذاشته بودند که منجر به خرابیهایی در اطراف دخمه و ایجاد حفره ای درون آن شده امروز هم این گوردخمه از هیچگونه حفاظتی بهره مند نیست و هرکس پایش برسد میتواند هر بلایی برسر این یادگاران دوهزار و پانصدساله  بیاورد.

اما از سرخ ده راه را ادامه میدهیم برای یافتن گوردخمه «اسحاق وند» مشهور است درحین عبور از روستای پاسار از جوانان روستا راجع به اسحاق وند میپرسیم که اظهار بی اطلاعی میکنند، بالاخره پسر بچه ای ده دوازده ساله با دیدن عکسی که نشانش میدهیم میشناسدش و میگوید اسمش «فراتاش» است و ما تازه میفهمیم که اهالی بومی آنجا را به نام فراتاش میشناسند نه اسحاق وند.از قرارمعلوم فرهاد کوهکن در این دیار از اعتبار و شهرت زیادی بهره مند است! با اینحال کسی نمیتواند آدرس درستی بدهد و میگویند باید ده کیلومتر دیگر بروید تا به کوهی سنگی برسید. ما هم همینطور میرویم و میرویم ولی دریغ از یک کوه سنگی اصلا" تو بگو دریغ از یک تکه سنگ. تا چشم کار میکند اراضی لم یزرعی هستند مشرف به تپه ماهورهای خاکی خشک و تشنه در حسرت قطره ای باران!

مگر میشود در دل این تپه های شنی دخمه ساخت. عاقبت ناامید از یافتنشان به روستای دیگری میرسیم. رمق همه به سر رسیده سر ظهر است و گرما بیداد میکند دماسنج ماشین حدود 50 درجه را نشان میدهد. وارد تنها مغازه آبادی میشویم قبل از هرچیز هرچه نوشیدنی خنک و بستنی توی مغازه است یکجا میخریم بعد عکس را نشان جوان صاحب مغازه میدهیم. میگوید باید بروید سرخ ده همان جا توی جاده است میگوییم گوردخمه سرخ ده را دیده ایم این یکی فرق دارد. این، سه تا گوردخمه کنار هم است. میگوید همان  است که دیده اید این دوتا سایه اش است که افتاده روی کوه و سه تا دیده میشود!!! میگویم این دیگر از آن حرفهاست برای یکبار هم شده یادگاریها به کمکم می آیند میگویم مگر نمی بینی یادگاریهای نوشته شده رویشان هم باهم فرق دارد؟دیگر از یافتنشان ناامید شده ایم و باور کرده ایم که گوردخمه تنها سراب یا به قول این دوستمان سایه ای بیش نیست حتی یک نفر از اهالی این چند روستا هنوز جای دقیق گوردخمه ها را نمیداند پس ما چطور میتوانیم پیدایش کنیم. عاقبت یک جوان موتوری سر میرسد و میگوید دنبال من بیایید!

نرسیده به روستای ده نو یک جاده شنی وجود دارد که در منتها الیهش میتوان به سختی، صخره مورد نظر را دید حالا باید جاده ای پرشیب و شنی را در پیش بگیریم.

در انتهای این جاده شنی که حدود سه کیلومتر طول دارد ماشینها را پارک و حدود ده دقیقه هم پیاده روی یا به عبارتی کوهنوردی میکنیم.

راست گفته اند که جوینده (بالاخره به هر بدبختی که هست) یابنده بود! از پشت کشتزارهای خشکیده و در تب باران صخره ای نمایان میشود که از همین دور میشود سه گوردخمه را در آن تشخیص داد. بالاخره دخمه های رویایی فراتاش رخ مینمایند.

هیچکس به درستی نمیداند این سه گوردخمه که در دل این صخره که عقل جن هم به آن نمیرسد به چه منظور و برای چه اشخاصی ساخته شده اند. برخی باستان شناسان این سه گوردخمه را به دوران مادها نسبت داده اند و برخی به هخامنشیان و عده ای نیز آن را از آن گئومات دانسته اند.

برخی گوردخمه اولی را محل قرار دادن جسد و دومی و سومی را استودان یا محل قرار دادن استخوان پس از متلاشی شدن جسد میدانند. در بالای گوردخمه وسط مردی نیم رخ و تمام قد با لباس مادها دیده میشود که دو دستش را به نشانه دعا بالا برده.

برای کشف گوردخمه سمت راست باید به فنون صخره نوردی آگاهی داشت و تنها کسی که جرأت میکند آن را کشف کند برادرم محمود است که ید طولایی در کوهنوردی و صخره نوردی دارد و در تمام دوازده سال تحصیلش در دانشگاه سرپرست کوهنوردی دانشگاهشان بوده

گوردخمه دوم و سوم کوتاهتر است و دست یافتن به آنها امکان پذیرتر.

همه میدانیم که ایرانیان باستان مردگان خود را دفن نمیکردند و نمیسوزاندند چراکه براین عقیده بودند که آب و خاک و آتش عناصری پاک و مقدسند و نباید آنها را آلوده نمود برای همین هم جسد مردگان خود را در مکان بلندی قرار میدادند تا خوراک لاشخورها شود به این منظور هم دخمه ها و گور دخمه ها شکل گرفته بودند ضمن اینکه نیاکان ما عقیده داشتند اگر مردگان خوراک لاشخورها شوند، جسم و جان متوفی در کالبدی دیگر به حیات خود ادامه میدهد و بدینسان دوباره وارد چرخه حیات میشود.

حالا همه به نوبت و یکی یکی خود را به داخل دخمه ها میرسانند تا با اجساد نیاکانمان همذات پنداری کرده باشند!

همراه ما باشید ادامه دارد

سفرنامه کرمانشاه قسمت ششم (طاق بستان)

و اما کیست که نام کرمانشاه را بشنود و ناخودآگاه آن نقش و نگاره های عظیم سنگی دل کوه در خاطرش حک نشود؟ آری «طاق بستان» این اثر جاودانه ساسانیان، هزارو اندی سال است که همچون جواهری درخشان بر پیشانی این خطه از سرزمینمان میدرخشد و اینک ما برای دیدن آن یادگاران ارزنده راه پارک کوهستانی شمال شرقی شهر را درپیش گرفته ایم؛ مجموعه ای بس دیدنی در منطقه ای خوش آب و هوا؛ جایی که کوه و چشمه و دریاچه و باغهایی دل انگیز در جوار هم خوش نشسته اند؛ جایی که وقتی پایت به آنجا میرسد دیگر بازگشتت با خدا خواهد بود.



این سنگ نگاره ها که در قرن سوم میلادی ساخته شده، روایتگر دورانی هستند که بعد از هخامنشیان پرشکوه ترین دوران تاریخ ایران زمین محسوب میشود و با یک نگاه عمیق به این نقش و نگارهای برجسته میتوان به اعماق تاریخ فرو رفت.


طاق بستان در زبان محلی تاق «وه سان» خوانده میشود (وه سان به معنای سنگی میباشد) این بنا همچنین در زمانهای مختلف اسامی بسیاری را یدک کشیده و هر مورخی از آن با نامی یاد کرده؛ اسامی از قبیل «طاق بهستون»، «طاق بیستون»، «طاق شیرین»، «تخت شیرین»، «طاق شبدیز»، «طاق وسطام» و...

 نخستین پادشاهان ساسانی اطراف تخت جمشید (نقش رستم و نقش رجب) را برای به تصویرکشیدن وقایع مهمی چون پیروزی در جنگها و صحنه تاجگذاری هایشان انتخاب کرده بودند سپس توجه آنها به این محدوده جلب شد که در نزدیکی پایتختشان تیسفون و در میانه راه ابریشم قرار داشت و منطقه ای بسیار سرسبز و خوش آب و هوا به حساب می آمد.

این مجموعه شامل سه بخش است:یک سنگ نگاره از صحنه تاجگذاری اردشیر دوم و دو طاق بزرگ و کوچک که به ترتیب واقع شدنشان از سمت راست به آنها میپردازیم.

سنگ نگاره اول که مرا به یاد سنگ نگاره های ساسانی نقش رستم می اندازد به صحنه نمادین تاجگذاری اردشیر دوم نهمین شاهنشاه ساسانی پرداخته که در آن اردشیر در حال تحویل گرفتن حلقه شاهی از دست اهورامزدا است با دیدن این تصاویر درمیابیم که در همه ادوار تاریخ، هر حاکمی میخواسته به نوعی حکومت خود را شرعی و تأیید شده از سوی پروردگار جلوه دهد این نگاره ها نشان میدهند که حاکمان زمانه میخواستن این فکر را به مردم القا کنند که آنها از جانب خدا (که نامش به فراخور زمان و مکان فرق میکرده) داعیه حکومت دارند. در این تصویر اردشیر دست چپ خود را بر قبضه شمشیر نهاده و با دست راست حلقه روبان داری را که نشان پادشاهی است از اهورامزدا تحویل میگیرد. پشت سر اردشیر نیز فردی با هاله ای از نور بر روی گل نیلوفر آبی ایستاده که گفته میشود یا زرتشت است یا ایزد مهر(میترا). زیر پای اردشیر هم جولیانوس (ژولیانوس) امپراطور روم نقش بر زمین است که در جنگ ایران و روم توسط اردشیر ازپای درآمد. دراین تصویر اردشیر گوشواره ای بر گوش و گردنبندی بر گردن و دست بندی نیز در دست دارد.

در طاق کوچک تصویر شاپور دوم و شاپور سوم حجاری شده، این تصاویر در سال(383 تا385 میلادی) و به فرمان شاپور سوم حجاری شده اند

در کنار هر کدام از پیکره ها کتیبه ای قرار دارد که نام و نام پدر و جد هریک از آنها بر روی آن نوشته شده. جایی خوانده بودم که فرشی از جواهر بر کف تاق بوده که در زمان حمله اعراب توسط فرمانده های عرب تکه تکه و بین آنها تقسیم شده است.

و اما طاق بزرگ که زیباترین و نفیس ترین اثر این مکان است صحنه تاجگذاری خسروپرویز را جاودانه ساخته؛ یکی از قدَرترین شاهان ساسانی که علاوه بر اقتدارش در سلطنت، قصه عشق و عاشقی اش با «شیرین» وی را به یکی از عشاق نامدار ایران زمین بدل کرده. در این صحنه خسروپرویز در حال تحویل گرفتن حلقه شاهی از اهورامزدا است و در سمت چپ وی نیز آناهیتا (ایزدبانوی آبها، زمین و باروری) ایستاده. گفته میشود خسروپرویز علاقه ویژه ای به آناهیتا داشته و در چندین نقطه برای وی معابد بزرگی ساخته بوده که مشهورترین آنها معبد آناهیتا در کنگاور است که بعدا" با هم به سراغش میرویم.

زیر این سنگ نگاره، پیکره مردی سوار بر اسب حجاری شده که چهره اش زیاد مشخص نیست ولی کارشناسان آن را نیز به خسرو پرویز نسبت میدهند که سوار بر اسب وفادارش «شبدیز» است و این جناب شبدیز آنقدر معروف و مهم بوده که از این مکان در دوره ای از تاریخ به عنوان طاق شبدیز نیز نام برده شده!

در دو طرف طاق بزرگ سنگ نگاره های دیگری نیز وجود دارد که در آنها به مراسم شکار شاهان و همچنین مراسم بزم و پایکوبی و شادی مردم پرداخته شده. این دو سنگ نگاره علاوه بر ارزش تاریخی از ارزش هنری بسیار بالایی برخوردارند و در مورد نحوه زندگی و آداب و سنن آن روزگاران اقشار مختلف جامعه اطلاعات مفیدی میدهند به عنوان مثال نحوه پوشش زنان و مردان،آلات موسیقی آن دوران، نحوه برگزاری مراسم و جشنها و بزمها و رسوم شادی که گویی با انقراض ساسانیان آنها هم به یکباره منقرض شده اند.

در این نگاره ها زنانی که به نواختن چنگ و سازهای بادی مشغولند به چشم میخورند. پوشاک بانوان، البسه سواران، لباس شاه که مزین به سیمرغ (پرنده افسانه ای ایران باستان)، حتی لباس پاروزنها و نوکران هم زیبا و مزین به نقشهای نمادینی است که ریشه در فرهنگ و آداب و سنن ایران باستان داشته.

 دورتادور طاق بزرگ نیز تصاویری از فرشتگان بالدار، درخت زندگی، برخی ادوات موسیقی و... به صورت قرینه به چشم میخورد

درخت زندگی

متأسفانه در دوران زمامداری فتحعلیشاه قاجار، به قسمتی از این حجاری بسیار نفیس لطمه فراوانی وارد شده و وصله ناجوری به بدنه آن چسبانده شده. بدین صورت که در سمت چپ سنگ نگاره تاجگذاری خسروپرویز، تصویری از محمدعلی میرزا پسر فتحعلیشاه که والی غرب بوده به همراه دو پسرش حجاری شده. فکرش را بکنید که یکی از بی لیاقت ترین و خودخواه ترین پادشاهان این مرزو بوم تصویر نخراشیده خود و فرزندانش را در کنار بزرگترین شاهان ایران باستان حک کرده و در خیالش خود را در سطح آنها پنداشته. این نگاره به خصوص با آن رنگهای کودکانه، آنقدر زشت و ابلهانه به نظر میرسد که حتی صدای ناصرالدین شاه قاجار را هم درآورده بوده!

بطوریکه ناصرالدین شاه در سفرنامه اش ضمن تعریف و تمجید از نقوش ساسانی، نقش برجسته شاهزاده قاجار را مهوّع و الحق مایه تضییع طاق دانسته! فکرش را بکنید ناصرالدین شاهی که وارث همان تاج و تخت بوده چنین نظری داده پس ما چه بگوییم که شاهان قاجار جز عقب ماندگی و فلاکت و افراطی گری و ترویج خرافات چیزی برایمان به ارث نگذاشتند؟

راستش همسرم آنقدر از دیدن آن تصویر ابلهانه منزجر میشود که هیچ عکسی از آن به یادگار نمیگیرد و من این عکس را با هزار ترفند با زوم کردن عکسی دیگر آماده کرده و اینجا قرار داده ام.در سمت چپ تصویر بالا نقش برجسته شاهزاده قاجار و فرزندانش دیده میشود

 و اما طاق بستان به نوعی نقطه عطف سفر ما به حساب می آید چرا که همینکه وارد محوطه باستانی میشویم چهره  هایی آشنا میبینیم که در حال طواف دور دریاچه هستند و تا ما را میبینند دوان دوان به سویمان می آیند

و اینک این شما و این هم خانواده بزرگ ما! از شما چه پنهان غم دوری از ما چنان خاطر خانواده را مکدر کرده که دیگر لحظه ای طاقت نیاورده، رد ما را گرفته اند و عاقبت ما را در اینجا یافته اند. شما در این تصویر مادرم را میبینید به همراه پسر و عروسش، چهار دختر و چهار دامادش و البته هفت نوه اش (سه دختر و چهار پسر). که البته این همه ماجرا نیست چراکه جای برادر کوچکم و همسرش هم که نتوانستند از محل کارشان در اهواز مرخصی ردیف کنند و در این سفر به بقیه ملحق شوند بسیار خالیست.

راستش نمیتوانم حسم را بعد از دیدن خانواده ام پس از سفری نسبتا" طولانی در یک چنین جای مفرحی بیان کنم. حس فوق العاده ایست؛ هرچند آنها به شوخی اینطور وانمود میکنند که انگیزه شان از این سفر و پیوستن به ما درج تصویرشان در وبلاگ قصه گو بوده!!! ما هم که پاک شرمنده اینهمه لطف و مهربانی اعضای خانواده مان شده ایم پس در جبران آن تصمیم میگیریم امشب شام همه را به خوردن غذای سنتی مشهور کرمانشاهی «کباب دنده» مهمان کنیم. چیزی هم که اطراف طاق بستان فراوان است رستورانهایی است که در همه آنها این غذای اصیل و خوشمزه کرمانشاهی عرضه میشود. پس فعلا" بااجازه...

همراه ما باشید ادامه دارد

سفرنامه کرمانشاه قسمت پنجم (گشتی در بافت تاریخی شهر)

اگر یادتان باشد ما درست یک روز مانده به عید فطر به کرمانشاه رسیده و یکراست قلب تاریخی شهر را نشانه گرفته بودیم تا از عناصری که در سفر قبلیمان به این کلانشهر بی توجه از کنارشان گذشته بودیم دیدن کنیم و اینک این شما و این هم شرح حال آن لحظه های فراموش نشدنی و احوالات درونی ما!

ساعت حدود 5 عصر است که بالاخره بعد از چندی دور خود چرخیدن جهت یافتن یک جای پارک ناقابل، در یکی از پارکینگهای حوالی بازار جای پارکی پیدا شده،مشروط به اینکه سوئیچ را تحویل نگهبان پارکینگ دهیم. با اینکه تابحال با چنین شرطی در هیچ پارکینگی ماشین پارک نکرده بودیم،شرط را میپذیریم. چه کنیم که شب عید است و رقم نجومی گردشگر بعد از یکماه روزه داری و خانه نشینی برای گذراندن تعطیلات عید فطر به این شهر آمده اند. پس باید تا همین یک تکه جا هم از دستمان نرفته ماشین را کیپ تا کیپ بقیه، پارک و سوئیچ را به نگهبان تقدیم کنیم که هروقت لازم شد آن را جابجا کند. حالا راه افتاده ایم توی بافت قدیم حوالی بازار تا «تکیه بیگلربیگی» را پیدا کنیم نمیخواستم آنچه را که در شهر برای یافتن تکیه بیگلربیگی دیدم به خاطر آورم چرا که بدترین خاطره ما در آن کوچه ها رقم خورده. اجازه دهید بگویم بی ذره ای اغراق! شاید باورتان نشود اگر بگویم وقتی از رهگذران بافت قدیم که با یک بغل میوه و شیرینی و خرید شب عید روانه خانه هایشان هستند، آدرس بیگلربیگی را میپرسیم هاج و واج نگاهمان میکنند و میگویند نمیدانند کجاست! برخی نیز پارا فراتر نهاده و میگویند بیست سال است در کرمانشاه ساکنند و تا بحال اسم آنجا را هم نشنیده اند، آنقدر باور کردنش سخت است که شک میکنیم نکند ما را دست انداخته باشند! خلاصه با هزار بدبختی بالاخره خود را تا سرکوچه تکیه میرسانیم و چون تابلوی کوچک سرکوچه را ندیده ایم از مردمی که در صف نانوایی سر کوچه حضور دارند سراغ تکیه را میگیریم تنها یکی از آنها از مکان دقیق تکیه مطلع است و بقیه اظهار بی اطلاعی می کنند.سرتان را درد نیاورم دقایقی بعد خود را مقابل سردر تکیه بیگلربیگی میبینیم اما!!! حالا اگر شما جای ما بودید خداییش با دیدن چنین صحنه ای چه حالی به شما دست میداد؟

باز خود را به پررویی زده و هر دو کلون در را به صدا درمی آوریم. بعد از دقایقی انتظار بالاخره مردی در را باز میکند و با چند جمله، آب پاکی را روی دستمان میریزد. در همین فاصله سروکله چند گردشگر دیگر هم پیدا میشود و همه با هم دست به دامن مرد و خلاصه از ما اصرار و از او انکار! کاش قضیه به همینجا ختم میشد مرد میگوید تکیه فقط در ساعات اداری باز است و عصرها تعطیل میباشد و در این دو روز تعطیلات عید فطر یعنی فردا و پس فردا هم تعطیل است خبر دیگر از این بدتر نمیشود! من از مسئولین محترم شهر تنها یک سئوال دارم در شهری که در تابستان آنهم تعطیلات عید فطر، بدون شک یکی از پرگردشگرترین شهرهای ایران است که هتل آپارتمانها و سوئیتهایش را باید با ارقام نجومی از قبل رزرو کرد و وضعیت پارکینگهایش هم چنان است، چرا باید مهمترین شاخصه بافت تاریخی شهر تعطیل باشد!؟ آخر این رسم مهمان نوازی است؟؟؟

حالا باید پای پیاده سری به تکیه دیگر شهر «معاون الملک» بزنیم و یک بار دیگر شانس خود را امتحان کنیم. در آنجا نیز همان حدیث تلخ تکرار میشود. باز جای شکرش باقیست که در اینجا از لای نرده های دیوار اقلا" میتوان نمای بیرونی اش را دید.

  تکیه معاون الملک در سال 1280 قمری، به همت حسن معینی ملقب به «معاون الملک» ساخته شده. هدف از ساخت آن، برگزاری مراسم مذهبی و همچنین رفع اختلافات قومی و عشایری در آن بوده.

 کاشیکاریهای بیرون بنا حتی از این فاصله دور و از پشت این نرده ها بسیار زیبا و قابل تحسین به نظر میرسند این کاشیکاریها هنر اساتید بزرگ آن دورانند.

تکیه از سه قسمت حسینیه، زینبیه و عباسیه تشکیل شده که هر قسمت نقش و نگارها و تزیینات خاص خودش را دارد مثلا"در قسمت حسینیه صحنه هایی از عزاداری شامل قمه زنی و سینه زنی به تصویر کشیده شده و در بخشهای دیگر نقاشیها و کاشیکاریهایی با مضامین مذهبی و قصه های قرآنی همچون قصه یوسف، داستان موسی و فرعون و صحنه هایی از جنگهای صدر اسلام و از این قبیل کشیده شده. همچنین تصاویری از شاهزادگان و رجال سیاسی قاجار نیز لابلای این شخصیتهای مذهبی گنجانده شده و اینگونه به آنها نیز قداست و حرمتی خاص و به قولی هاله ای از نور بخشیده شده است.

شاید برایتان جالب و البته غم انگیز باشد اگر بگویم در بحبوحه جنبش مشروطه خواهی این تکیه توسط توپهای سنگین به آتش کشیده شده ولی نکته جالب و امیدوارکننده اش اینجاست که در اندک زمانی پس از آن،عملیات مرمت و بازسازی آن باز هم توسط بانی اش «معاون الملک» در سال 1307 انجام شده.

خوشحالیم که نیمچه بازدیدی از تکیه معاون الملک به عمل آوردیم و علاوه بر سردر ورودی، درها و پنجره ها و ارسیهای حیاط بیرونی را هم دیدیم و فقط نتوانستیم اندرونی اش را ببینیم به هر حال خوشحالیم و شاکر؛ هرچند که ما بیدی نیستیم که با این بادها بلرزیم و به زودی دوباره به کرمانشاه برمیگردیم تا ندیده ها را نیز ببینیم

حالا راه بازار تاریخی شهر را در پیش گرفته ایم؛ ولی قبل از اینکه گشتمان را در بازار آغاز کنیم سری به مسجد عمادالدوله که درش به یکی از ورودیهای بازار گشوده میشود میزنیم؛ مسجدی که در سال 1285 توسط والی غرب «امامقلی میرزا عمادالدوله» ساخته شده. این گفته را کتیبه ای که بر سردر مسجد نصب شده و نام سازنده و سال ساخت آن بر رویش حک شده، گواه میدهد.

این مسجد چهار ایوانی دارای سردری زیبا، صحنی فراخ، شبستانی ستوندار و حجره های بسیار است. بر کاشیهایش قصیده ای با ذکر نام پادشاه وقت (ناصرالدین شاه)، نام سازنده  و تاریخ ساخت آن حک شده بر روی ایوان شرقی صحن مسجد اتاقکی چوبی قرار دارد. گفته میشود بانی این بنا یکی از درهای چوبی حرم حضرت علی(ع) در نجف را به اینجا آورده و کار گذاشته و به جایش دری نقره ای را وقف حرم حضرت نموده. برای همین این در به «قاپی شاه نجف» معروف است. این در به بازار زرگرها گشوده میشود. در حال حاضر این مسجد به مدرسه علوم دینی تغییر کاربری داده

 برج ساعت این مسجد را شاید بتوان یکی از شاخصه های زیبای مسجد دانست در میان صحن هم حوض جدیدی ساخته شده که تصویری از مسجد در آب آن نقش بسته

به بازار برمیگردیم بازاری سرپوشیده و بزرگ که همانند همه بازارهای تاریخی حرفهای زیادی برای گفتن دارد و با قدم زدنی چند در این شب عیدی میشود به معنای واقعی قلب تپنده شهر پی برد. این بازار تاریخی که بالغ بر دویست سال از عمرش میگذرد توسط حاکم روز «محمدعلی میرزای دولتشاه» ساخته شده و مانند همه بازارهای تاریخی دارای عناصری چون مسجد، سرا و کاروانسرا، قیصریه، حمام، مکتبخانه، تکیه، چهارسوق و ... بوده و از آنجاییکه در مسیر جاده ابریشم قرار داشته محل اصلی داد و ستد بازرگانان اروپایی نیز به حساب می آمده.

امروز نیز بازار همچنان قلب تپنده شهر است با راسته هایی چون زرگرها، مسگرها، آهنگرها،صنایع دستی و صد البته کلوچه پزها.

این گیوه های رنگی که به «کلاش» معروفند یکی از صنایع دستی و سوغات اصلی کرمانشاه محسوب میشوند؛پاپوشی خنک مخصوص تابستان که توسط بانوان هنرمند منطقه بافته میشود و از صنایع دستی پرطرفدار و البته ارزشمند و گران قیمت کرمانشاه به شمار می آید هرچندکه در استانهای دیگری ازجمله چهارمحال بختیاری و اصفهان و فارس و... هم بافته میشود ولی گیوه کرمانشاه از همه جا معروفتر است

و اما هرچند که ورودمان به بافت تاریخی تلخ بود (به خاطر محرومیت از دیدن تکیه بیگلربیگی) به جایش خروجمان از بازار تا دلتان بخواهد شیرین است؛ جایی که شیرینیهای خوش رنگ و لعاب کرمانشاه از انواع نان خرمایی و برنجی و کاک و .. انتظارمان را میکشند.

راستش از لحظه ورود به راسته کلوچه پزها، آنها برای جذب مشتری آنقدر شیرینی و کارت تبلیغاتی به ما داده اند که دیگر دلمان از هرچه شیرینی،زده شده! خدای من اینهمه کارت تبلیغاتی! نمیدانیم دل کدامشان را بدست آوریم برای همین هم تصمیم میگیریم که از هرکدامشان یک بسته بخریم و برای همه اهل فامیل و دوست و آشنا و در و همسایه به رسم سوغات ببریم.نمیدانم این کلوچه پزها کارشان را خیلی خوب بلدند یا اینکه مشکل از ماست که با خوردن چیزی تا این حد شیرین هم اینقدر نمک گیر شده ایم!

حالا باید به طاق بستان برویم و تا پاسی از شب آنجا بمانیم خیالمان راحت است که آنجا لااقل ساعت اداری و غیر اداری و تعطیلی و... سرش نمیشود

همراه ما باشید ادامه دارد

سفرنامه کرمانشاه قسمت چهارم (آبشار پیران-طاق گرا-زیج منیژه- گور دخمه)

همچنان در منطقه ریجاب هستیم و در راه بازگشت از بابایادگار قصد دیدن یکی از جاذبه های طبیعت گردی منطقه را کرده ایم اصلا" مگر میشود تا ریجاب آمد و به دیدار یکی از بلندترین آبشارهای ایران نرفت؟

پس سری به روستای «ژالکه» میزنیم؛در مسیر روستا از رهگذری سراغ آبشار را میگیریم، میگوید چندسال است که آبشار خشک شده! میگویم چطور ممکن است خودم به تازگی عکسهایش را دیده ام! میگوید در این فصل سال اصلا" آب ندارد. به تردید می افتیم که برویم یا نه! یعنی ممکن است آبشاری به عظمت پیران یک آبشار فصلی بوده باشد؟! بالاخره دل را به دریا زده و میرویم. فکر میکنم حتی اگر آبی در کار نباشد دیدن همان صخره های پرهیبت هم به سختی رفتنش می ارزد

به روستای ژالکه که میرسیم انگار همه روستا در خواب عمیق بعد از ظهر داغ تابستان فرو رفته اند. در انتهای روستا به یک دوراهی میرسیم که هیچ تابلو و نشانی از آبشار ندارد. نکند مرد رهگذر راست گفته باشد و آبشار تنها یک سراب یا توهم باشد؟به روستا برمیگردیم. نمیدانم با چه رویی درب آخرین خانه آبادی را میکوبم و از اهل خانه سراغ آبشار را میگیرم نتیجه این میشود که دقایقی بعد خود را بر بلندای آبشار میبینم

حالا در بلندترین نقطه روبروی آبشار ایستاده ام. اگر دلش را داشته باشی و اندکی خودت را خم کنی میتوانی از این بالا همه آنچه را که هست ببینی. نمیدانم از بالا تا پایین ترین نقطه آبشار چند متر است. شاید صد متر شاید هم بیشتر! هرچه چشم میگردانیم راهی، راه پله ای چیزی برای رسیدن به پایین نمیابیم تنها راه دسترسی به پای آبشار این است که تا روستای «پیران» که در چهل کیلومتری اینجاست بروی و دو کیلومتر هم پای پیاده این جاده سنگفرش باریکی را که از این بالا دیده میشود بپیمایی آنوقت میتوانی از خنکا و طراوت آن لذت ببری.

 چقدر عجیب است که برای رسیدن به آبی که تنها صدمتر با ما فاصله دارد باید چنین راه طویلی را پیمود. حس آدمی را دارم که لب چشمه رفته و تشنه از آنجا برمیگردد. حس بدی است خیلی بد!

این صخره های سترگ دیوارمانند با شیب 90 درجه امکان هرگونه کوهنوردی (صعود یا فرود) را از آدم میگیرند. مگر اینکه بتوان با چتر یا پاراگلایدر به آن پایین پرید وگرنه بی بروبرگرد باید چهل کیلومتر را طی کرد

تماشای ذرات آب که خود را به پایین صخره هایی چنین عظیم پرتاب میکنند حس عجیبی است! ارتفاع آبشار از بالا تا پایین ترین نقطه طبقه سوم حدود 170 متر میباشد. آن پایین خیلی سرسبز به نظر میرسد یک توده درختچه حوضچه آب پای آبشار را احاطه کرده اند و منظره پایین با خشکی و گرمای این بالا در پارودوکس واضحی است. چقدر دلم هوس جرعه ای از آن آب را کرده

حالا آبشار پیران را ترک میکنیم و از منطقه ریجاب خارج و راه سرپل ذهاب را درپیش میگیریم تا رستورانی بیابیم و ناهاری بخوریم. بعد از ناهار گشت کوچکی در شهر میزنیم و سپس شهر را ترک و در میانه راه سری به منطقه باستانی «پاتاق» میزنیم. از آنجاییکه این منطقه بر سر راه باستانی «شاهی» (راهی که تخت جمشید و شوش را به بابل و تیسفون ربط میداده) واقع بوده، میتوان در گوشه و کنارش، حتی در دل کوههای صعب العبورش یادگارانی از نیاکانمان از مادها تا ساسانیان پیدا کرد. متاسفانه این منطقه از کرمانشاه بسیار مهجور واقع شده و به سختی و با آزمون و خطا شاید بشود آن یادگاران جامانده از تاریخ را یافت؛چراکه یا هیچ تابلوی راهنمایی ندارند و یا تنها یک تابلوی کوچک زنگار گرفته دارند که در تابلوهای تبلیغاتی راه کربلا و نمادهای هشت سال جنگ، اصلا" قابل رویت نیست و در کمال تاسف باید بگویم که اینجا که روزگاری یکی از آبادترین شهرهای ایران باستان بوده و چنین مواهب طبیعی دارد نه حال و هوای باستانی دارد و نه نامی از مواهب طبیعی اش بر زبانهاست و بیشتر آدم را به حال و هوای جنگ میبرد تا طبیعت و تاریخ

اما در 15 کیلومتری سرپل ذهاب و در کنار راه سنگفرش شاهی یک شاهکار بینظیر مرمرین به نام «طاق گرا» یا «تاق کرا»  قرار دارد البته به دلیل تغییر مسیر جاده اصلی این راه اکنون در شیب تند جاده پایین دست قرار گرفته. از آنجاییکه تابلوی رسیدن به این مکان، کوچک و رنگ و رو رفته است بگذارید نشانی دقیق آن را طوری بدهم تا بتوانید به راحتی به آن دسترسی پیدا کنید. بعد از ایست بازرسی پاتاق حدود 200 متر (به سمت سرپل ذهاب) وارد جاده فرعی دست چپ شده و حدود نیم کیلومتر در آن پیش رفته آنگاه بنای طاق گرا با آن درخشش باستانی اش نمایان میشود

علت ساخت این بنای سنگی بسیار زیبا هنوز دقیقا" مشخص نیست و دلایل متعددی برای ساخت آن ذکر میشود برخی باستان شناسان بر این باورند که اینجا توقفگاه موکب شاهی بوده برخی نیز آن را اریکه سلطنتی و عده ای آن را پاسگاه مرزی میدانند، برخی نیز میگویند اینجا تنها بنای یادبودی پس از پیروزی یا همان طاق نصرت بوده. ولی هیچیک از این نظریه ها به اثبات نرسیده چراکه هیچ سند یا نوشته ای در این باره موجود نیست و روی خود بنا هم چیزی نوشته نشده

این بنا به «طاق شیرین» هم معروف است چراکه برخی باستان شناسان ساخت آن را به خسروپرویز نسبت میدهند که به یاد معشوقه اش شیرین آن را ساخته. اما تاریخچه بنا هم مثل علت ساختش هنوز دقیقا" مشخص نیست عده ای آن را به دوران اشکانی و برخی نیز به ساسانیان و خسروپرویز نسبت میدهند. البته ناگفته نماند که این بنا در حمله اعراب مورد تخریب شدیدی واقع شد بطوریکه تا قرنها پس از آن نیز به همان شکل متروکه و مخروبه باقی و از نظرها پنهان ماند تا اینکه در دوران پهلوی مورد بازسازی واقع و به شکل امروز درآمد.

تصویری از بنا در سال 1280

 وقی کنارش می ایستی بیشتر به عظمتش پی میبری. اعداد و ارقام ابعادش زیاد مهم نیست تنها مقایسه ای با آدمهایی که کنارش میایستند کافی است. بنایی با ارتفاع بالغ بر 10 متر! تنها ارتفاع سنگهای سه پله ای جان پناه دورتادور پشت بام، حدود یک متر (92 سانتیمتر) میباشند. بنا تماما" از بلوکهای سنگی مستطیل شکل و بزرگ همانند آنچه در تخت سلیمان دیدیم ساخته شده. اما همینکه میرویم که کمی به گذشته های دورمان ببالیم و جوگیر شویم و غرور ملی به ما دست دهد، چشمتان روز بد نبیند چشممان به یادگاریهای کریه دیوارهای داخلی و بیرونی بنا می افتد و چنان توی ذوقمان میخورد که غرور ملی مان درجا فروکش میکند

بنایی که هزار وپانصد سال گذر زمان را تاب آورده و از هشت سال جنگ و بمباران و آتش و خمپاره جان سالم به در برده اکنون گرفتار بی توجهی مسئولین و دشنه یادگاری نویسان بیرحم شده؛ شعله های آتش رهگذران و چوپانان منطقه بر جانش زبانه کشیده و دیوارهای سفید و سقف مرمرینش را چنین به سیاهی نشانده. کاش لااقل حصاری آهنین دورش میکشیدند تا اینچنین مورد ستم واقع نشود.

از طاق شیرین به سراغ یکی دیگر از مکانهای دیدنی همین حوالی میرویم؛جایی که ما را به قصه های شاهنامه پیوند میزند. این بنای سنگی که جز خرابه هایی چند چیزی از آن باقی نمانده «زیج منیژه» نام دارد. زیج در لغت به معنی رصدخانه یا تماشاگه است و ازآنجاییکه مردم محلی اعتقاد دارند که منیژه (دختر افراسیاب) و یکی از عشاق نامدار ایران باستان (معشوقه بیژن)، مدتی در این مکان منزلگه داشته به زیج منیژه معروف گشته.

این بنا که در روستای «کل داوود» بنا شده، پلانی مستطیل شکل دارد و از لاشه سنگ و ملات ساخته شده. ساختمان بنا همچون تالار بزرگی است که درونش حجره هایی وجود دارد که توسط راهرویی به هم راه دارند و در زمان خودش ابعادی معادل 50 در 70 متر داشته که سی حجره را در بر میگرفته و برجها و برجکهایی دیده بانی بر فرازش واقع بوده. امروز اما از آن تماشاگه اشرافی، جز خرابه ای در گوشه ای پرت از روستا که علفهای هرز و بوته های وحشی و باغهای خشک هرس نشده دورش را گرفته اند چیزی باقی نمانده! قلعه ای که روزی منزلگاه دختر افراسیاب بوده حالا منزلگه مارمولکها و چه بسا مارها شده. تاریکی و بوی نامطبوع زباله های درون اتاقها از یک سو و هراس از خزندگان احتمالی از سوی دیگر، ما را از رفتن به درون اتاقها باز میدارد. 

چندمتر آنطرفتر مسجد روستا واقع است. میرویم تا دست و صورتی به آب بزنیم و غبار اندوه و خستگی راه را بزداییم چند جوان چفیه بر دوش در شبستان مسجد دور هم جمع شده اند. نمیدانم چرا با دیدن آن جوانان روستا یکهو داغ دلمان تازه میشود و حرف زیج را وسط میکشیم که چرا اهالی منطقه هیچ اقدامی برای پاکسازی این بنای ارزشمند تاریخی و زدودن زباله ها و علفهای هرز اطرافش نمیکنند؟ یکی از جوانها میگوید اگر دست من بود میزدم و همان خرابه را هم با خاک یکسان میکردم. با شنیدن این حرف بدترین خاطره ما از این سفر رقم میخورد

 بعد از ترک روستا آنهم با خاطره ای چنان تلخ، به دنبال منزلگه یکی دیگر از شخصیتهای واقعی یا افسانه ای ایران باستان میگردیم.«ضحاک» را که به خاطر دارید؟ همان شخصیت منفور شاهنامه که با بوسه اهریمن بر دوشهایش دو مار روییده بودند؛ مارهایی که خوراکشان مغز جوانان شهر بود. شاید برای شما هم جالب باشد اگر بدانید جناب ضحاک یا آژیدهاک که همه کماکان وی را با شاهنامه فردوسی میشناسیم همینجا در دل یکی از این صخره ها به خواب ابدی فرو رفته!

این گوردخمه که مرا به یاد دخمه های نقش رستم می اندازد آرامگاه ابدی آژیدهاک (ضحاک)، آخرین پادشاه مادها و پدربزرگ مادری کوروش کبیر است. آژیدهاک برخلاف نوه اش که دنیا او را به دادگستری میشناسد پادشاهی مستبد و خونخوار بوده (البته نه به آن شکلی که در شاهنامه توصیف شده). راست یا افسانه، این گوردخمه را که در حوالی پاتاق و در روستایی به نام کل داوود در سینه کوهی مشرف به گورستان واقع شده به ضحاک نسبت داده اند. دسترسی به داخل گور بدون تجهیزات صخره نوردی امکان پذیر نیست چرا که از سطح زمین حدود دوازده متر با شیب 90 درجه فاصله دارد.

از آنجاییکه ایوانی بزرگ به طول حدود ده متر و عرض هفت متر جلوی دخمه قرار دارد، گوردخمه از این پایین به طور کامل دیده نمیشود. اطراف ایوان به وسیله قابهایی چند ردیفه تزیین شده و در دو طرف آن بقایای دو ستون دیده میشود. میگویند گوردخمه اتاقی به مساحت حدود هفت مترمربع و ارتفاع بالغ بر دومتر است که گودالی بیضی شکل در کف آن قرار دارد که محل قرارگیری جسد بوده. پنج تاقچه نیز در اتاقک قرار دارد که محل قرار دادن چراغ یا نذورات و غذا برای مرده بوده. 

در هشت متری زیر دخمه بر روی کوه، نقش برجسته نیم رخ و تمام قد یک مرد با کلاه و لباسی بلند حجاری شده که گویا بعدها در دوره هخامنشی اضافه شده. برخی معتقدند این نقش مربوط به نوه ضحاک یا همان کوروش کبیر است که جهت آمرزش روح گناهکار پدربزرگ خود بعدها در اینجا حجاری شده.

این گوردخمه نزد اهالی حق بسیار محترم میباشد و آنها بر این باورند که اینجا گور یکی از هفت شخصیت مذهبی اهل حق به نام داوود بوده. برای همین هم هرساله در ایام خاصی از سال به این نقطه آمده و مراسم مذهبی خاص خودشان را به جا می آورند و پای برهنه بر سکوی پایینی دخمه قدم میگذارند و یک نفر را هم به هر مصیبتی شده درون گور دخمه میفرستند تا از طرف بقیه نایب الزیاره باشد ناگفته نماند که در این اقدام تابحال چند نفر بر اثر پرت شدن از آن ارتفاع دوازده متری جان باخته اند. اهالی حق مردگان خود را نیز پای این دخمه دفن میکنند. این بنا که به اسامی چون «دخمه داوود» یا «دکان داوود» معروف است در سه کیلومتری سرپل ذهاب در فاصله کوتاهی از جاده و در مسیر روستای کل داوود قرار دارد

وقت بازگشت رسیده! هنوز جاهای بسیاری مانده که دلم میخواست میتوانستم ببینم ولی باید هرچه زودتر به کرمانشاه برگردیم. در میانه راه در شهر کوچک «رباط» به دیدن این کاروانسرای عهد صفوی میرویم کاروانسرایی که توسط حاکم وقت کرمان گنجعلیخان احداث شده. نمیدانم چرا حاکم کرمان در کرمانشاه اقدام به ساخت چنین کاروانسرایی کرده شاید به دلیل تشابه اسم به نوعی حس نزدیکی به این دیار داشته! دیدن کاروانسرایی صفوی در این دیار مرا به وجد می آورد هرچند که درو پیکرش بسته و همینطور بلااستفاده در گوشه ای رها شده. امروز در سفرم به غرب استان آنقدر بنای متروکه و مهجور و فراموش شده دیدیم که تنهایی این رباط آنقدر دلمان را به درد نمی آورد. گورستان ابودجانه، طاق شیرین، زیج منیژه و گوردخمه ضحاک که هرکدام هزار قصه و افسانه در دل خود نهفته دارند، چه مظلومانه در تنهایی خود گذر تاریخ را به نظاره نشسته اند.

همراه ما باشید ادامه دارد 

سفرنامه کرمانشاه قسمت سوم (آرامستان ابودجانه-بابایادگار)

 عصر یک روز مانده به عید فطر در اوج شلوغی شهر و تکاپوی مردم برای خرید شب عید، به کرمانشاه میرسیم و یکراست به سمت بازار و قلب تاریخی شهر میرویم و همانجاست که متوجه میشویم تمام اماکن تاریخی مجاور بازار از جمله تکیه بیگلربیگی در این دو روز اقامتمان در کرمانشاه به سلامتی تعطیلند و چه خبری بدتر از این! چرا که ما قبلا"هم به کرمانشاه سفر کرده بودیم و موفق به دیدن دو تکیه تاریخی مجاور بازار نشده بودیم و اینبار میخواستیم جبران مافات کنیم.حالا که چنین است چاره ای نیست جز اینکه برنامه را اندکی تغییر داده و این دو روز را به گشت و گذار در اطراف شهر بپردازیم پس بی درنگ نقشه استان را به همراه جاذبه های گردشگری آن از سوئیت محل اقامتمان تهیه و صبح روز عید فطر شهر را به قصد دیدن جاذبه های غرب استان ترک میکنیم؛ جاذبه هایی که همواره مورد کم لطفی گردشگران واقعند و تاحدود زیادی مهجور مانده اند

 پس از عبور از شهرهای اسلام آباد غرب و کرند، نرسیده به سرپل ذهاب، جاده «ریجاب» را در پیش میگیریم؛ منطقه ای با طبیعتی بکر در دامنه کوههای دالاهو که چشمه ها و آبشارهای زیبا، بناهای به جامانده از دوره هخامنشی و ساسانی، زیارتگاههای قرون اولیه پس از اسلام و دهها جاذبه گردشگری دیگر را در دل خود جای داده است


یک مسجد قدیمی در منطقه ریجاب

 ریجاب که واژه ای کردی و تغییر شکل یافته کلمه «ریژاو» میباشد از دو کلمه ریژ و او تشکیل شده که به معنی محل ریزش آب میباشد و از آنجاییکه چشمه ها و آبشارهای زیادی از دل کوههای منطقه سربرآورده اند، این نام بسیار برازنده اش میباشد

حالا ما در 16 کیلومتری سرپل ذهاب هستیم و میخواهیم از یکی از قدیمی ترین گورستانهای سرزمینمان دیدن کنیم نمیدانم شما تا چه اندازه به آرامستان گردی علاقه دارید و از آن لذت میبرید ولی برای ما گشت و گذار در خانه ابدی درگذشتگان همیشه جذاب بوده و هست؛ آنهایی که دستشان از دنیا کوتاه شده و از دار دنیا تنها شناسنامه ای سنگی برایشان باقی مانده.

اینجا گورستان «ابودجانه» است که در روستای «باباجان» در منطقه ریجاب واقع شده و جزو معدود گورستانهایی است که ثبت ملی گردیده؛ گورستانی متعلق به قرون اولیه اسلام که یکی از بازماندگان جنگ احد را در خود جای داده. شاخصه اصلی این گورستان وجود تعدادی بقعه سنگی به شکل چهارطاقی های دوره ساسانی میباشد که درون هریک سنگ قبری به چشم میخورد

معروفترین این بقاع قدیمی متعلق به یکی از بازماندگان جنگ احد به نام ابودجانه است وی که از یاران باوفای پیامبر اسلام (ص) بوده در جنگ احد با تمام قوا در کنار پیامبر ایستاده و با مشرکان جنگیده. به همین دلیل هم در بین اهالی ریجاب از حرمت خاصی برخوردار است

آرامگاه ابودجانه بنایی چهارضلعی بوده که بر روی آن گنبدی مخروطی شکل قرار دارد. سطح بیرونی بنا با لاشه سنگ و ملات ساخته شده و سطح درونی آن با ملات گچ پوشیده شده. درون مقبره نیز سنگ قبری به چشم میخورد. در جنوب آرامگاه نیز بنایی مشابه ولی کوچکتر قرار دارد

 علاوه بر آرامگاه ابودجانه، در این گورستان چندین بقعه دیگر وجود دارد که درون آنها نیز سنگ قبرهایی به چشم میخورد

به جز این بناهای چهارطاقی که تاحدود زیادی مشابه هم بوده و همه از لاشه سنگ ساخته شده و گنبدی بر فراز خود دارند، تعداد زیادی سنگ قبر متعلق به افراد عادی نیز در گورستان قرار دارد که از طرح و شکلشان پیداست که همه آنها قدیمی هستند

بر روی برخی از این سنگ قبرها نوشته ای موجود نیست و تنها اشکال خاصی حجاری شده

  بر روی برخی نیز با خط کوفی نام و نشان متوفی حک شده و بالای برخی نیز بنای منارمانندی ساخته شده که به شکل ستونی چند ضلعی است که در قاعده قطورتر و در رأس باریکتر شده است. این منارها که ارتفاعشان بالغ بر دو متر میباشد از جنس سنگ یا آجر و ملات میباشند و به هیچیک از سنگ قبرهایی که تاکنون دیده ایم شباهت ندارند

تعداد زیادی سنگ قبر قدیمی نیز در گورستان وجود داردکه بر روی برخی از آنها به خط کوفی نام صاحبشان ذکر شده

 برخی نیز به شکل سنگهایی مستطیلی شکل و ایستاده اند و هیچ نام و نشانی بر آنها حک نشده و تصاویری همچون اسب بر رویشان حجاری شده 

البته حدیث تلخ ربوده شدن برخی سنگ قبرها و همچنین صحنه تأسف بار کند و کاو در گوشه کنارهای گورستان اینجا هم تکرار شده که دلمان را به درد می آورد. نمیدانم چرا عده ای از آدمها وقتی به هر بنا یا بقعه تاریخی که میرسند گمان میکنند در زیر آن بنا به جای یک انسان که به خواب ابدی فرو رفته، یک خمره پر از زر و سیم خوابیده!

  گورستان ابودجانه در کنار جاده ریجاب به «بابایادگار» قرار گرفته و اگر جاده را ادامه دهیم در نهایت به «بقعه بابایادگار» یکی از بزرگان «فرقه یارسان» میرسیم؛ فرقه ای که توسط «سلطان اسحاق» پایه گذاری شده و پیروانش را «اهل حق» مینامند

 در مسیر آرامگاه بابایادگار مقبره ای زیبا قرار دارد که متعلق به یکی دیگر از شیوخ اهل حق به نام «داود که سوار» است که از یاران بابایادگار بوده و از تعداد خودروهای پارک شده در محوطه اش پیداست که هنوز هم مریدان و مشتاقان بسیار دارد

مقبره بابایادگار هم همچون بسیاری از بقاع دیگر بر بلندای کوهی در نقطه ای صعب العبور واقع شده بطوریکه بسیاری از گردشگران از رفتن به آن منصرف شده و در نیمه راه بازمیگردند

بابایادگار برخلاف اسمش هرگز بابا نبوده و جالب اینجاست که هرگز ازدواج هم نکرده بوده. وی که از شاگردان سلطان اسحاق (پایه گذار مذهب یارسان) بوده به دستور ایشان و برای تبلیغ مذهب جدید، از عراق رهسپار هند و پاکستان بوده که در ریجاب توسط مخالفانش کشته میشود و جسدش را نیز بر بلندای کوهی دفن میکنند که بعدها توسط پیروانش بقعه ای بر روی آن ساخته میشود؛ بقعه ای که موقعیتش به گونه ایست که در کوهها مستتر شده بطوریکه از هیچ زاویه ای نمیتوان آن را به طور کامل دید و جاده منتهی به آن هم آنقدر پرفراز و نشیب و ناهموار است که بسیاری از گردشگران مجبور میشوند ماشین خود را در یکی دو کیلومتری بنا پارک کرده و پای پیاده راهی شوند

این بقعه که تا همین چندسال پیش همانند بقاع قبرستان ابودجانه از جنس لاشه سنگ بوده،به تازگی و به مدد مرمت کنندگانش از حالت نوستالژیک خود خارج شده و به این شکل و شمایل سنگی درآمده و از جمعیت زیادی که در زیارتگاه حضور دارند پیداست که بابایادگار هنوز هم با گذشت چندین و چند قرن در بین اهالی طرفداران بسیار دارد و مورد احترام زیادی واقع است. اطراف بقعه اش هم تا دلتان بخواهد سرسبز و زیباست با باغی مشجر که به رسم امامزاده ها، در آن اتاقهایی مناسب شبمانی نیز وجود دارد و برای خودش هیأت امنایی و بروبیایی و فروشگاهی و تشکیلات رفاهی...

اینها را گفتم که اگر روزی به آنجا سفر کردید میتوانید با خیال راحت برای شبمانی روی آن حساب کنید. شاید تمیزی و فضای سبز اطراف زیارتگاه و چشمه مقدسی که در این حوالی است بر جاذبه های آن افزوده و آن را مکانی دوست داشتنی و مفرح ساخته باشد که با چنین استقبالی از سوی اهالی همراه است. گویا هرساله در ایام خاصی از سال مراسم مذهبی خاصی شبیه به مراسم دراویش که با ذکر و دف زدن و کف زدن همراه است در این مکان برگزار میشود و جمعیت زیادی از اهالی حق برای شرکت در این مراسم مذهبی به اینجا می آیند. بسیار مشتاق شده ام که روزی در آن مراسم آیینی حضور داشته باشم.

همراه ما باشید ادامه دارد

سفرنامه کرمانشاه قسمت دوم (غار قوری قلعه)

حوالی ظهر است که در میانه راه پاوه به کرمانشاه (در 25 کیلومتری روانسر و 86 کیلومتری کرمانشاه) به روستایی به نام «قوری قلعه» میرسیم که همه شهرتش را مدیون غاریست که عنوان بزرگترین غار آبی آسیا را یدک میکشد. پس از کمی استراحت و صرف ناهار در مجموعه تفریحی ورودی غار، بلیت ورود به غار را تهیه و بازدیدمان را آغاز میکنیم. شما هم اگر مایلید در این غارنوردی ماجراجویانه! همراه ما شوید راستی اگر احیانا" آدم سرمایی هستید حتما" لباس گرم بپوشید چون هوای داخل غار سرد است و دمای آن در همه فصول سال بین 7 تا 11 درجه است.

همان اول کار با مشاهده عنوان بزرگترین غار آبی آسیا که بر روی تابلویی در ورودی غار نصب شده، حسابی به وجد آمده و خود را برای دیدن شگفتیهای بسیار آماده میکنیم ولی شادی ما دیری نمیپاید؛ چرا که همان لحظه درمیابیم که از این سیزده کیلومتر غار آبی، تنها کمتر از پنج در صد آن سهم گردشگران است و با اینکه 3140 متر از غار کشف شده تنها 450 متر آن قابل بازدید برای عموم است

به محض ورود به غار از دالانی عبور میکنیم که سنگفرش کف آن خیس است و از سقفش هم قندیلهای ریز و درشتی آویزان است که از بعضی قسمتهای آن آب چکه میکند رودخانه ای هم در امتداد مسیرمان جریان دارد که گرچه باریک است ولی عمقش در برخی قسمتها به چهارده متر میرسد و در تمام مسیر آن نرده های فلزی محکمی کار گذاشته اند که کسی خدای نکرده درون آب نیفتد و کار دستشان ندهد. با همه این تفاسیر رطوبت غار بسیار بالا و هوایش هم سرد است

البته در این پانصد متر قابل بازدید، وسعت رودخانه آنقدر زیاد نیست که بشود در آن مثل غار علیصدر قایق سواری کرد و همه این پانصد متر را باید پای پیاده پیمود برای همین هم کسانی که به غار علیصدر رفته اند وقتی میشنوند که قوری قلعه بزرگترین غار آبی ایران است تعجب میکنند و میگویند علیصدر بسیار بزرگتر از این غار است علتش هم این است که این فضا تنها در صد ناچیزی از کل غار است

با اینحال همین فضای کوچک زیباییهای چشمگیر و خیره کننده ای دارد و این دالانها در نهایت به تالار بسیار زیبایی میرسند که به دلیل تندیسهای طبیعی اش به تالار مریم شهره است و در آن تندیسی قرار دارد بسیار شبیه به بانویی سپیدپوش که هراسان کودکی را در آغوش گرفته و گویی قصد گریز دارد بانویی بی پناه و مظلوم که مریم مقدس و آن کودک معصوم حضرت مسیح(ع) را در اذهان تداعی میکند

در قسمتهای دیگر همین تالار هم حجمهای ریز و درشتی با شمایل زنانی که انگار کودکی در آغوش دارند به وفور به چشم میخورند و روی هم منظره بدیع و فضای روحانی را خلق کرده اند.

متاسفانه نه تنها هیچ راهنمایی درون غار حضور ندارد بلکه هیچ تابلویی نیز نیست تا آن تندیسهای طبیعی که گفته میشود در غار وجود دارد و به شکل شخصیتهایی چون فردوسی، امیرکبیر، بابانوئل، ابوالهول، و اماکنی چون برج پیزا، کاخ سفید و حیواناتی چون لاک پشت، فیل، شتر، مارکبری، شیر، کرکس، ماهی و... هستند را تشخیص داد و هرچه بیشتر به دنبال آن موجودات افسانه ای و تندیسهای استالاگمیتی و استالاکتیکی میگردیم، کمتر میابیم! شاید هم این تندیسها در بخشهای غیر قابل بازدید غار باشند!

 و اما پس از این پانصدمتر، فاز دوم غار شروع میشود (البته این مطالب را تنها بر اساس شنیده ها مینویسم وگرنه هیچ گردشگری هنوز از این پانصدمتر پا را فراتر ننهاده) بعد از این پانصد متر ناگهان آب همه غار را تا سقف فرا میگیرد برای همین هم به این قسمت، تونل برزخ گفته میشود گویا قرار است در این قسمت که 220 متر طول دارد، تونلی شیشه ای احداث شود که بتوان از درون آن عبور و به نظاره عجایب خلقت پرداخت. قطعا" چنین پروژه ای هزینه هنگفتی دارد و معلوم نیست راه اندازی اش چقدر طول بکشد.

بعد از تونل برزخ تالار بلور قرار دارد که در عمق هزارمتری غار واقع است و گویا زیباترین حوضچه طبیعی جهان را داراست و قندیلهایی گوش فیلی، همچون پرده ای که با دست زدن به آنها صدایی چون آلات موسیقی از آن شنیده میشود برای همین هم اسمش را گذاشته اند تالار بتهوون. بعد از آن، نوبت تالار عروس است با قندیلهایی شبیه میله خودکار که کریستالهایش آنقدر براق و سفیدند که جز این نام چیزی برازنده اش نیست این تالار در 1500 متری غار واقع است و چهار طبقه دارد. در 2600 متری غار نیز چهار آبشار قرار دارد. امیدوارم دفعه بعد که به این غار می آیم بتوانیم از همه این ندیدنیها که توصیفاتشان دلمان را آب کرده دیدن کنیم.

و اما بشنوید از پیشینه قوری قلعه که قدمتی 65 میلیون ساله دارد و ساخت آن به دوره دوم زمین شناسی برمیگردد شواهدی هم در دست است که نشان میدهد که این غار و غارهای اطراف آن در دوره ای از تاریخ قابل استفاده بوده اند. در جریان کشف غار تعدادی اشیای قدیمی مربوط به دوره ساسانی از جمله ظروف نقره و سفال، همچنین سکه هایی مقارن با اواخر دوره ساسانی کشف شده. علاوه بر اینها گویا نشانه هایی نیز از بشر 50 هزار سال قبل در غارهای اطراف قوری قلعه کشف شده. با این حساب بیراه نیست که این غار به عنوان یکی از هفت اثر طبیعی ثبت ملی شده است.

اولین کاوشهای غار در سال 1355بوده که توسط یک هیات انگلیسی صورت گرفته و یکسال پس از آن نیز یک گروه فرانسوی یافته ها را تکمیل کرده اند. از آن زمان اکتشافات همچنان ادامه داشته تا اینکه در سال 1378 پانصدمتر از غار قوری قلعه آماده بازدید و پذیرایی از گردشگران شده. شاید با ورود آدمها به غار بوده که جانوران ساکن در غار که اتفاقا" از نژاد نادری نیز بوده اند فرار را بر قرار ترجیح داده اند. جانورانی چون خفاش گوش موشی و سمندر خال زرد که با ورود گردشگران چنان گریخته اند که دیگر هیچ اثری از آنها باقی نمانده.

 و اما وجه تسمیه غار که از دو کلمه قوری و قلعه درست شده! درباره وجه تسمیه غار دو فرضیه موجود است. گویا در گذشته قلعه ای در حوالی غار وجود داشته که شبیه قوری بوده از این رو بر روستای مجاور آن این نام را نهاده اند و طبیعی است پس از کشف غار نیز از همین عنوان برای غار استفاده شده. نظریه دوم اینکه «گورا» در زبان کردی به معنای بزرگ میباشد و گورا قلعه به معنای قلعه بزرگ است که کلمه گورا رفته رفته به گوری و قوری تغییر شکل داده.

از غار که بیرون می آییم راه کرمانشاه را در پیش میگیریم اما از آنجاییکه در میانه راه باید از شهر روانسر عبور کنیم سری هم به «سراب روانسر» میزنیم سرابی که از کوههای سربه فلک کشیده شاهو سرچشمه میگیرد و فضایی دلنشین برای عصرهای گرم تابستان فراهم میکند

ولی شادی ما از دیدن سراب روانسر چندان دوام نمی آورد و وقتی در نزدیکی کرمانشاه هوس میکنیم سری هم به «سراب نیلوفر» بزنیم، با منظره ای غم انگیز روبرو میشویم و به جای آن نیلوفران آبی تنها خاکی تشنه و تبدار میابیم که در حسرت جرعه ای آب به آسمان چشم دوخته

پس کجاست آن سراب مقدس تا آن گلهای اسطوره ای که روزگاری نقششان زینت بخش تخت جمشید بود، از دل آن سربرآورند و به آفتاب سلام کنند؟ تنها خاکی گداخته و چاک چاک و حسرت دیدن آن نیلوفران آبی، دستاورد سفرمان به سراب نیلوفر میشود

همراه ما باشید ادامه دارد

سفرنامه کرمانشاه قسمت اول (هجیج)

اورامان تخت را که ترک میکنیم دوباره جاده ای پرپیچ و خم و کوهستانی ما را در خود فرو میبرد. در چند جای این جاده از نقطه صفر مرزی عبور میکنیم بطوریکه برایمان پیامکی می آید که ورودمان را به خاک عراق خوشامد گفته.

حوالی یکی از این نقاط مرزی یک کبابی بین راهی قرار دارد که جان میدهد آدم روی آلاچیقهایش بنشیند و در حین نوش جان کردن کباب، خاک عراق را نیز نظاره کند. صاحب کبابی، شهر حلبچه را نشانمان میدهد افسوس که آنقدر هوا غبارآلود است که تنها یک تصویر محو میبینیم از شهری که خاطره جانسوز شیمیایی شدنش توسط صدام را در اذهان زنده میکند. صاحب کبابی همچنین دو روستا را در دره پایین دست نشانمان میدهد و میگوید روستای اولی متعلق به ایران و دومی در خاک عراق واقع است. بین دو روستا باغی سبز قرار دارد.

میگوید ساکنین این دو روستا هم زبانند و هم کیش و همه با هم فامیل؛ به هم عروس و داماد داده و گرفته اند؛ شبها هم برای شبنشینی به خانه های هم میروند. برایم بسیار جالب است که چطور مرزهای جغرافیایی توانسته آدمهایی را که از یک رگ و ریشه اند و همخون،اینگونه از هم جدا کرده و ملیتشان را تغییر دهد؛ یکی بشود ایرانی و دیگری عراقی! جالبتر این است که بدانم در طی هشت سال جنگ ایران و عراق، زندگی مردمان این دو روستا به چه منوال گذشته آیا مردم این دو روستا نیز دیگری را دشمن خود میپنداشته و یا اینکه فارغ از جنگ و قدرتنمایی حاکمانشان در زیر سایه مرگ و در میانه دهشت باروت و مین همچنان به شب نشینی و عاشقیهای پنهانی خود ادامه میدادند. لعنت به این واژه جنگ که در طول آن هشت سال چه ها کشیدند مردمان مظلوم این دو روستا، همچنین همه مردم ایران.

 وقتی به دوراهی نوسود و نودشه میرسیم تازه میفهمیم که استان کردستان را رد کرده و وارد خاک کرمانشاه شده ایم چراکه نام مقصد بعدیمان را در نقشه استانی کردستان نمیابیم این نقشه های استانی را در سفرهای مختلف اغلب از موزه ها، هتلها، یا پایگاهای هلال احمر گرفته ام و آرشیو کرده ام انصافا" سازمان گردشگری در این زمینه بسیار فعال عمل نموده و جا دارد همینجا از زحماتشان تشکر کنم.

برای رسیدن به مقصدمان یعنی روستای «هجیج» باید راه نوسود به پاوه را در پیش گرفت. وقتی به دهانه تونل ورودی روستا میرسیم صدای انفجاری در کوه مجاور ما را به وحشت وامیدارد این انفجارها هر چند دقیقه یکبار با صدای مهیبی رخ میدهند و هربار تکه ای از کوه جدا میشود گویا قرار است اتفاقات تازه ای در روستا به وقوع بپیوندد

هجیج نامی عربی و به معنی دره عمیق و سبز است و از آنجایی که این روستای زیبا در دره ای سرسبز قرار گرفته به این نام شهره شده است با این وجود هجیج هم همچون دیگر روستاهای اورامانات، بافتی پلکانی دارد و طبیعتی که چشم هر بیننده ای را خیره میکند

به محض ورود به روستا از کوچکی و کم بودن طبقات و تعداد خانه ها تعجب میکنم در نظر خودم هجیج را بسیار باعظمت تر از آنچه میبینم تصور میکردم ولی به محض دیدن دره ای که طبقات تخریب شده بسیاری در آن به چشم میخورد درمیابم که با فاجعه ای عظیم روبرو هستیم

کوچه های پلکانی سنگفرش روستا را زیر قدمها میگیریم و خود را به طبقات بالا میرسانیم اینجا هم همه خانه ها از سنگ و به صورت خشکه چین ساخته شده اند و پشت بام هرخانه حیاط خانه دیگری است. بیشتر خانه ها دو طبقه هستند با دیوارهایی ضخیم و پنجره های کوچک که سرمای استخوان سوز زمستان و گرمای طاقت فرسای تابستان هجیج را قابل تحمل میکنند؛گرمایی که معلوم نیست از کجای این دره سبز میجوشد!

اما وجود درختان در بین خانه ها نیز به طراوت روستا کمک نموده و کوچه ها را خنک کرده تا جایی که کوچه ها نوعی تفرجگاه برای بانوان روستا محسوب میشود؛زنانی که با لباس محلی روی پله ها یا حتی وسط کوچه نشسته و مشغول گفتگو یا گیوه بافی هستند.

چیزی که برایم بسیار خوشایند است و شاید به عنوان بهترین خاطره از هجیج در ذهنم حک شود پاکیزگی قابل تحسین کوچه های روستاست حتی کوچکترین زباله ای در کوچه پسکوچه های پلکانی هجیج به چشم نمیخورد قبلا" شنیده بودم که هجیج تمیزترین روستای گردشگری ایران شناخته شده ولی امروز این موضوع را به عینه میبینم آنقدر تمیز که میتوان بدون زیرانداز بر سنگفرش کوچه ها اتراق کرد.

  متاسفانه در اورامان تخت با حجم زیادی از زباله هایی که در کوچه و خیابان ریخته شده بود، مواجه بودیم. مردم میگفتند از وقتی اورامان شهر شده و شهرداری دارد هیچکس به خودش زحمت نمیدهد زباله هایش را مثل سابق به پایین دهکده ببرد و حتی زباله ای را که فرزندش جلوی در خانه ریخته جمع کند به این امید که ماموران شهرداری می آیند و جمعشان میکنند

و اما از لحظه ای که وارد هجیج شده ام اصلا" احساس نمیکنم در اینجا غریبه هستم. علتش را الان برایتان میگویم.حقیقت این است که چندسال قبل ما با اهالی این روستا فامیل شده ایم. حتم دارم که روح زنهایی که ما را چنین زیر چشمی نگاه میکنند،از این موضوع خبر ندارد. چند سال قبل جوانی فرهیخته از اهالی این روستا با دختر خاله بنده در دانشگاه آشنا و دلباخته او شد. آن جوان علیرغم مخالفتهای خانواده دختر، آنقدر از خود لیاقت و همت نشان داد تا بالاخره مرزهای جغرافیایی و حتی مذهبی را درنوردید و دل پدر دختر را که شوهرخاله بنده باشد به دست آورد و رسما" داماد ما شد. دکتر جهانگیر محمدی که از جوانان باهمت و بااستعداد هجیج بود در یکی از همین خانه های سنگی این دره سبز بزرگ شده و هنوز پدر و مادرش همینجا ساکنند. برای همین هم ما امروز در اینجا احساس غربت نمیکنیم. از یکی از اهالی، سراغ خانه آقای محمدی را میگیرم وقتی به حوالی خانه نزدیک میشویم مادرش را میبینم که روی پله ها نشسته و با یک میل و کلافی نخ سفید، گیوه میبافد. او نیز مرا برای لحظه ای نگاه میکند و شاید از شباهت اندکی که به عروسش دارم به جا می آورد. وقتی خودم را معرفی میکنم بلند میشود و می آید جلو و در کمال ناباوری مرا در آغوش میگیرد و میبوسد.

همراه آقا و خانم محمدی گشتمان را از زیارتگاه معروف روستا آغاز میکنیم

این بقعه زیبا با آن گنبد آبی رنگش متعلق به «سید عبدالله» یا پیرهجیج میباشد که از آنجاییکه محاسن صورت ایشان کم بوده وی را به نام «کوسه هجیج» میشناسند. این بقعه در میان اهالی، بسیار مورد حرمت و قداست واقع است. البته قصه های زیادی درباره پیرهجیج سینه به سینه نقل شده مثلا"اینکه قرنها قبل خشکسالی شدیدی منطقه را فرا گرفت و معیشت مردم به تنگنا افتاد. سید عبدالله نزد خدا دعا کرد. آنگاه دل کوه شکاف برداشت و چشمه ای از آن جوشید. چشمه ای که آب آن جاری شد و بستر خشک رودخانه را سرریز کرد.گرچه در صحت این روایات تردید است ولی این قبیل قصه ها نشان از اعتقاد شدید مردم به پیرهجیج دارد.

 بعد از زیارت بقعه به دیدن مسجد بسیار قدیمی هجیج که چله خانه و عبادتگاه کوسه هجیج بوده میرویم

این مسجد دو طبقه که از بیرون نمایی سنگی دارد و هیچ سنخیتی با معماری سنتی هجیج ندارد گنجینه گرانبهایی را در طبقه اول خود حفظ نموده.چه کسی میتواند فکرش را بکند که درون چنین مسجدی امروزی، یکی از قدیمیترین مساجد ایران نهفته باشد.

میگویند این مسجد متعلق به قرن دوم قمری و مقارن با کوسه هجیج است و چله خانه وی بوده و تیرک چوبی سقف مسجد را ایشان با دستهای خود در جایگاه قرار داده. نمای داخل مسجد گل اندود است و ستونهای چوبی دارد که برخی از آنها در دوره های بعد تعمیر و اضافه شده است

گفته میشود این مسجد شباهت بسیار به مسجد حضرت محمد (ص) در صدر اسلام دارد.همه این ها را خلیفه محمود متولی مسجد به ما میگوید و کشکولی که در ورودی مسجد آویخته را نشانمان میدهد و میگوید که کشکول نیز متعلق به پیرهجیج بوده

از آقای محمدی راجع به جشنها و مراسم آیینی روستا میپرسم و او از مراسم ذکر سماع دراویش برایمان میگوید؛ مراسمی حماسی- مذهبی که در آن نوعی موسیقی بادی که شبیه نی است و به شمشال معروف است نواخته میشود؛ سازی که نوای سوزناکی دارد و با آوازها و موسیقی محلی سوزناک همنوا میشود

حالا وقتش رسیده که به اتفاق فامیلمان به سمت چشمه بل برویم چشمه خروشان عجیبی که از دل کوه بیرون می آید و آب آن پس از پیمودن تنها 15متر به رودخانه سیروان میرسد و این پانزده متر رودخانه، عنوان کوتاهترین رودخانه جهان را به خود اختصاص داده

جالب اینجاست که آب چشمه بل در هیچ فصلی از سال نه کم میشود نه زیاد؛ آبی که از نظر متخصصین امر یکی از پاکترین و در عین حال غنی ترین آبهای معدنی دنیاست طوریکه بدون تصفیه بسته بندی شده و به شهرهای مجاور در ایران و عراق صادر میشود آقای محمدی آنقدر از فواید آب بل میگوید که ما در حد ترکیدن از آن مینوشیم و هرچه بطری خالی در ماشین داریم از آب بل پرمیکنیم و تازه اگر امکانش را داشتیم یک آبتنی مفصل هم در آن میکردیم. درعوض اسب سفید باوفایمان رخش که در این سفر حسابی خسته و گردوخاک گرفته شده یک دوش حسابی با آب خنک و گوارای بل میگیرد و حسابی سرحال و تازه نفس میشود.

 در این گرمای حدود 50 درجه ظهر که واقعا" داریم بخار میشویم اگر بدانید این آبشار و این چشمه خنک و گوارا چه نعمتی است! اصلا" نمیدانم این گرمای عجیب و غریب هجیج از کجا تراوش میکند حالا میفهمم چرا در این فصل سال هیچ گردشگری به اورامانات و بخصوص به هجیج سفر نمیکند

 «سیروان» اولین رودخانه ای است که در این سفر طولانی زنده و شاداب میبینمش از روز اول شروع سفرمان تا الان از هر استانی که عبور کردیم همه رودخانه ها را یا خشک یا آنقدر کم آب دیدم که انگار دارند آخرین نفسها را میکشند. هربار که رودخانه خشکی میبینم و پلهای قدیمی تشنه بر روی آنها را، دلم سخت میگیرد. متاسفانه بی آبی و خشکسالی در کشور ما گریبان همه مناطق را گرفته با اینحال همه دست روی دست گذاشته و مرگ تدریجی رویاهایمان را نظاره میکنیم.

اما چند سالی است که مسئولین برای این روستای پلکانی زیبا، برای این چشمه عجیب، برای این کوتاهترین رودخانه جهان، خوابهای بدی دیده اند و قرار است بر روی رودخانه سیروان سدی به نام «داریان» احداث شود. تمام آن خانه ها که دیوارهایشان از شدت انفجار ترک برداشته، تمام این خانه هایی که دولت از مردم خریداری و تخریب کرده و تمام مردمی که به مهاجرتی اجباری تن داده اند همه و همه قربانی این پروژه شده اند. اهالی روستا از احداث سد داریان خوشحال نیستند و شبی نیست که کابوس فرو رفتن روستایشان در زیر آب آنها را رها کند. آیا به راستی احداث یک سد ارزش تخریب بافت تاریخی روستایی به این زیبایی را دارد؟

وقت خداحافظی رسیده و علیرغم اصرارهای زیاد آقا و خانم محمدی برای ماندن، باید روستا را ترک کنیم موقع خداحافظی خانم محمدی یک جفت گیوه دستبافت خودش را به جواد هدیه میدهد و میگوید اگر میخواهی که کفشهایت هیچوقت لنگه به لنگه نشود اینها را بپوش! راست میگوید چرا که هردو لنگه گیوه شبیه هم هستند و گیوه در اصل لنگه چپ و راست ندارند. گیوه ها را میگیریم و هجیج را با همه زیباییهایش، با پاپوش سفیدی که زنان برای مردانشان میبافند، با لباس محلی زیبای زنان، با خانه های سنگی، با رودخانه سیروان و آبشار و چشمه بل، با بقعه آبی رنگ مقدسش و با خاطره مردم مهربان و مهمان نوازش ترک میکنیم.کسی چه میداند شاید روزی که سد داریان راه اندازی شد از اینهمه زیبایی که امروز دیدیم، تنها خاطره ای محو باقی بماند.

همراه ما باشید ادامه دارد.