سفرنامه جزیره پنانگ (قسمت چهارم ) مروارید مشرق زمین

پنانگ که مروارید شرق لقب گرفته را باید بهشت ماجراجویی نامید جزیره ای شگفت انگیز با سواحل ماسه های طلایی و جنگلهای استوایی اگر اهل ماجراجویی هستید با ما به یکی از این سواحل زیبا موسوم به « بوتا فرینگی » بیایید تا هم آرامش و هم هیجان را تجربه کنید .پیشنهاد میکنم کفشها را از پا بکنید تا پاها با ماسه های طلایی ساحل که زیر نور آفتاب گرم شده اند آمیخته شوند بعد با خیال راحت و بدون دغدغه فرو رفتن شیئی تیز در پاهایتان در ساحل قدم بزنید که همه چیز اینجا تماشای است لااقل برای ما جماعت ایرانی!!!!

درختان عجیب وغریبی که ریشه هایشان از خاک بیرون است ، صخره های کوچک و بزرگی که میشود رویشان دراز کشید و ساعتها  به نوای دل انگیز امواج  دل و جان سپرد و البته زنان اروپایی بیکینی پوش که روی تختهای تاشو کنار ساحل  لم داده اند و کتاب میخوانند بی آنکه سنگینی نگاه کسی را روی بدنهای آفتاب سوخته شان حس کنند عناصر ساحل بوتافرینگی هستند فکرش را بکنید بعضی از اروپاییها اینهمه راه را میکوبند و به اینجا می آیند فقط برای اینکه پوستهای به سفیدی برفشان را برنزه کنند و بروند حالا اگر موافقید همراه این جماعت شاد تنی به آبهای پر تلالو دریا بزنیم و با این آبی بیکران همنوا شویم تا لحظه ای که سرود تولد یک خانواده هندی تبار ما را به سوی آنها می کشاند آنوقت ما هم به جمع آنها میپیوندیم گویا تولد پدر خانواده است، یک کیک کوچک خانگی همه فامیل را دور هم جمع کرده بعد از پایان مراسم تولد بچه ها که با ارشیا دوست شده اند یکی یکی آدرس فیس بوکشان را روی کاغذ مینویسند وقتی از آنها خداحافظی میکنیم تا لحظه دور شدنمان برایمان دست تکان میدهند و فریاد میزنند Add me

اگر اهل ورزشهای آبی مثل غواصی،اسکی روی آب ،جت اسکی وبازیهای هیجانی دیگر هستید همه چیز در ساحل بوتافرینگی مهیاست تازه اگر هم اهل هیچکدام از این تفریحات نباشید متصدیان امر آنقدر پاپیچ میشوند تا بالاخره سر کیسه را شل کنید ما هم بعد از کلی چک وچانه زدن با ارشیا و دادن هزار تا وعده وعید به او رضایتش را میگیریم که در ساحل بماند تا ما یکی از این هیجانات را تجربه کنیم

بعد از پوشیدن جلیقه نجات ما را با کمربندهایی یه پاراچیوت میبندند و بعد از چند متر دویدن در ساحل ما به پرواز در می آییم و تازه وقتی آن بالا بین آسمان و دریا لنگ در هوا شده ایم میفهمیم عجب غلطی کرده ایم .البته ناگفته نماند که همه تدابیر امنیتی اندیشیده شده است و این تفریح مهیج کاملا ایمن است ولی اگر کسی ترس از ارتفاع دارد بهتر است آن را تجربه نکند چون تا حد مرگ هیجان زده میشود تازه هیجان آخرش این است که موقع فرود آمدن شترق با ماتحت روی ماسه های طلایی پرتاب میشوی

پنانگ را بهشت شکموها هم میشود نام نهاد در هرجای پنانگ که قدم بزنی یا انواع رستورانهای لوکس و در راس آنها مکدونالد جلوی پایت سبز میشود یا کافه های سنتی ساخته شده از چوب نخل و حصیر و حتی دکه های سیار که دختران جوان به ارزانترین شکل ممکن غذایی ساده را طبخ میکنند و داغ  داغ تحویل مشتری میدهند اما معروفترین غذای سنتی پنانگ که غذای مورد علاقه آخرین امپراطور چینی بوده «چارکوای تو» نام دارد که مخلوطی است از نودل (رشته )،برنج ،ماهی سرخ شده ،لوبیا ،یک مشت ادویه وهر چیز دیگری که دم دستت باشد  اگر روزی به پنانگ رفتید حتما امتحانش کنید البته قبلش یک کپسولCo2  هم محض احتیاط کنارتان بگذارید

یکی دیگر از جاهای دیدنی پنانگ مزرعه ای است که به جای گل و میوه تویش پروانه و انواع سوسک و عقرب و خزندگان پرورش داده میشود این باغ در واقع تکه ای از جنگلهای استوایی است که توسط تورهای مخصوص حصارکشی شده که پروانه های عزیز یک وقت هوس فرار به کله شان نزند

فکرش را بکنید بالغ بر چهارهزار پروانه از 120 گونه مختلف در فضایی گل و گلکاری شده دور و برت چرخ میزنند و روی سر و دستت مینشینند و تو فکر میکنی که چه آدم مهمی شده ای البته تعدادی از این پروانه های خوشگل و کمیاب چوب خوشگلی خودشان را خورده اند و طفلکی ها را خشک و قاب کرده اند و به معرض دید گذاشته اند

و اما یکی از شیرینترین تجربه های پنانگ ،گشت در جنگلهای استوایی آن است جنگلهایی با درختان پهن برگ لاغر و باریک که در جای جای جزیره پراکنده اند میتوان ساعتها در این جنگلها پای پیاده قدم زد ،از روی پلهای زیبای معلق روی رودخانه هایش عبور کرد ،از پلکانهایش بالا و بالاتر رفت و بر فراز تپه هاش ایستاد

میتوان دوچرخه ای کرایه کرد و تا پا یاری میکند رکاب زد و رفت میتوان با قطار کابلی تا دورهای دور بالا رفت میتوان رفت و در سکوت و آرامش همیشه سبزش گم شد ... تجربه ای ناب و تکرار نشدنی

و اما آخرین بخش سفرمان سفر به دوران کودکیمان است سفر به دنیای خیالی موجودات افسانه ای. برایمان بسیار جالب است وقتی متوجه میشویم که در چند قدمی هتلی که در آن ساکنیم جایی است که بسیاری از شخصیتهای خیالی را که با آنها مدتها زندگی کرده ایم ،برایشان اشک ریخته ایم ،با شادیهایشان غرق شادی شده ایم و ساعتها میخکوب پای تلویزیون به آنها خیره شده ایم همه و همه  حضور دارند. آری بزرگترین موزه اسباب بازی جهان که بهترین دوست بچه های امروز و البته دیروز میباشد همین جاست با آن سر در عجیب و غریبش که لاک پشتهای نینجا به داخل دعوتت میکنند .

در این موزه بیش از صدهزار برند معروف و بین المللی از اسباب بازیهایی که همگی شخصیتهای کارتونها و فیلمهای معروف بوده اند جا داده شده اند از باربی و تارزان و گارفیلد بگیر تا لاک پشتهای نینجا و اسپایدر من و سوپرمن و بتمن و هرچی من تا بحال روی پرده سینما رفته

این موزه سالنهای متعددی از قبیل کارتون، مد وزیبایی، قهرمانان رمانها ،مشاهیر وهیولاها دارد سالن وحشت آن از همه مهیج تر است این قسمت که شخصیتهای منفی فیلمها و هیولاها قرار دارند لابیرنتی است که صدای مخوفی همانند صدای هیولاها در آن میپیچد وهمین امر باعث ترس و وحشت بازدیدکننده ها میشود گشت در سرزمین اسباب بازیها ساعتها طول میکشد اگر پسربچه ای همراهتان باشد که تمام این شخصیتها را مثل کف دستش بشناسد و حالا حالا ها قصد دل کندن از آنها رانداشته باشد

دوستان سفرنامه جزیره پنانگ در همین جا به پایان رسید ولی آنچه نگاشته شد تنها جزیی از زیباییهای این جزیره شگفت انگیز است.برای کشف همه زیباییهای پنانگ نه چند روز بلکه ماهها زمان لازم است .تا سال بعد و سفرنامه بعد همه شما دوستان عزیز را به خدا میسپارم و سال نو را پیشاپیش به شما که تا به اینجا همراه من بودید تبریک و شادباش میگویم .امید که سالی پر از موفقیت و بهروزی پیش رو داشته باشید.

سفرنامه جزیره پنانگ (قسمت سوم ) بودای عظیم

پنانگ جزیره شگفتیهاست؛سرزمینی که با زیباییهایش انسان را غرق شگفتی و حیرت میکند؛رنگین کمانی از نژادها،ملیتها،قومیتها،مذاهب و البته سبک زندگی ...

با ورود انگلیسیها به پنانگ و سیاستهای هوشمندانه آنها در زمینه اقتصاد و تجارت آزاد و آغاز توسعه اقتصادی،سیل مهاجران چینی و هندی و اندونزیایی و انگلیسی و ... به  پنانگ سرازیر شد و آنها که همگی در آغاز قرن نوزدهم به پنانگ آمده بودند آنچه از فرهنگ و تمدن، آیین و مذهب، خوراک و پوشاک، صنعت و هنر و ... داشتند ریختند وسط و اینگونه بود که شهری رنگین کمانی بوجود آمد شهری که ساکنینش فارغ از هرگونه برتربینی نژادی یا دینی در زیر یک پرچم و تحت عنوان یک ملیت با صلح و آرامش در کنار یکدیگر زندگی میکنند آنها در جشنهای ملی و مذهبی یکدیگر شرکت میکنند و به ایده و عقیده هم احترام میگذارند اگر روزی به پنانگ سفر کردید و سر از کوچه ای درآوردید که ابتدایش مسجد است و در چند قدمی اش معبد بودایی و روبرویش معبدی هندو و انتهایش کلیسای جامع هیچ تعجب نکنید!!!

حالا اگر موافقید یک لباس سبک و یک جفت کفش راحتی بپوشید و همقدم ما شوید که میخواهیم گشتی در پنانگ بزنیم جایی که صدها مناره و معبد و ناقوس از دل آن سر برآورده و هریک با آهنگی دلنشین مردم را به سوی خدا فرا میخواند مردمی که این حق را دارند که بدون کوچکترین هراسی به هر شیوه ای که دلشان میخواهد بی واسطه یا با واسطه با معبود خود راز و نیاز کنند. حالا کفشهای راحتی و سبکتان را با خیال راحت از پا در آورید و همراه ما وارد یکی از این اماکن مقدس شوید معبدی به نام «بودای خفته»

در پنانگ تا دلت بخواهد معبد چینی وجود دارد ولی هر کدام در نوع خودش جذاب است و چیزی تازه در خود دارد مثل این معبد که بودایش افقی شده و به بودای خفته مشهور است داخل معبد هم مثل همه معابد دیگر تعدادی بتکده وجود دارد که بوداهای کوچک و بزرگی در وضعیتهای مختلف نشسته، ایستاده، دو زانو، چهار زانو حضور دارند و زیر پای هر کدامشان هم انسانی زانو زده و دارد با آنها راز و نیاز میکند و پیشکشی خود را با نهایت احترام تقدیم مینماید.

اژدها که موجود افسانه ای چینی ها است در آیین بودیسم بسیار مورد احترام واقع است و کمتر معبدی را میتوان یافت که اژدها نگهبان ورودیش نباشد البته این اژدهاها نگهبانان قابل اعتمادی نیستند چرا که میتوان آنها را به راحتی به تسخیر خود در آورد

معبد دیگری در نزدیکی معبد بودای خفته واقع شده که بودایش نه تنها خفته نیست خیلی هم بیدار و هوشیار است و انگشتش را به نشانه پند و اندرز بالا گرفته و انگار میخواهد بزرگترین پند زندگی را به آدم بدهد.

این معبد در باغی بسیار زیبا واقع شده که با انواع مجسمه ها آذین شده و جان میدهد برای سرگرم شدن پسر بچه ای بازیگوش

اما قدیمیترین معبد چینی ها که به الهه مرسی (رحمت) معروف است حدود 200 سال قدمت دارد و با وجودیکه نسبت به سایر معابد کوچکتر است ولی بسیار مورد توجه واقع است و در ایام سال نوی چینیها شاهد حضور زائران زیادی است که آیین مذهبی خاصی را با سوزاندن عود به جا می آورند

وقتی وارد معبد میشویم دود حاصل از سوزاندن عود آنقدر زیاد است که چشمهایمان قادر به دیدن نیستند .سقف این معبد قدیمی هم مزین به اژدهاست. راهبان بودایی با آن لباسهای نارنجی و سرهای تراشیده به توریستها لبخند میزنند و تقاضای هیچ عکاسی را رد نمیکنند

هندیها دیگر ساکنین جزیره هستند که جمعیت زیادی را به خود اختصاص داده اند و از آنجایی که اکثر آنها آیین آبا و اجدادی خود را حفظ کرده اند، تا دلت بخواهد معبد هندو در پنانگ یافت میشود معابدی که با تصاویر هزاران خدای هندوها آذین شده است.

معروفترین معبد هندوها در پنانگ معبد «سری ماریامان» است ولی در همه محله های جرج تاون به خصوص در لیتل ایندیا (هند کوچک ) معابد ریز و درشتی پیدا میشود که تو را به خود فرا میخوانند و لحظات معنوی و به یاد ماندنی را برایت رقم میزنند

و اما زیباترین و باشکوهترین معبد بودایی آسیای جنوب شرقی که اتفاقا"در همین جزیره پنانگ واقع است «معبد کک لوکسی»(سعادت عالی ) نام دارد که بر روی تپه ای به نام «آیرهیتام»در مرکز جزیره واقع شده است

برای رسیدن به معبد دو راه وجود دارد یکی راه اصلی و دیگری راه میانبر که از داخل بازارچه ای سر پوشیده میگذرد ما هم راه میانبر را انتخاب میکنیم که هم فال است و هم تماشا و من را به یاد بازارچه های امامزاده های خودمان می اندازد با آن زلمبو زیمبوهایی که دوران بچگی عاشقشان بودم .فروشنده های چینی که این بازار در دست آنهاست آنقدر پاپیچ عابران میشوند که تا به خودت می آیی میبینی که یکساعت گذشته و تو هنوز در بازار مشغول چانه زدن هستی و جیبهایت خالی شده.البته کیفیت کالاهای بازار زیاد بالا نیست ولی میتوان اجناس خوبی ارزانتر از هرجای دیگر در آن پیدا کرد فقط حواستان باشد که قیمتهای پیشنهادی اولیه نجومی است و آدم باید تا میتواند چانه بزند. خرید از چنین مکانهایی همیشه برای من جذابیت دارد حیف که وقت تنگ است با اینحال نمیتوانم دست خالی و بدون برداشتن یادگاری از این بازارچه به یاد ماندنی از آن عبور کنم .

بعد از عبور از بازارچه بالاخره میرسیم به جایی که برجهای بودایی معبد کک لوکسی یکی پس از دیگری به ما رخ مینمایند و ما باید از این پله ها و طبقات عبور کنیم تا به برج اصلی که بودای عظیم آنجا قرار دارد برسیم

معبد کک لوکسی ده هزار برج بودایی داردکه در طبقات مختلفی قرار گرفته اند و گشت و گذار در همه جای آن ساعتها وقتمان را میگیرد .معماری معبد تلفیقی از سبک چینی و تایلندی است و هیچ نقطه ای از معبد نیست که از هنر بهره نبرده باشد

یک قطار کوچک کابلی ما را به بالاترین قسمت تپه میرساند آنجا که الهه مرسی در انتظارمان است همه قسمتهای معبد در طول ایام سال نوی چینیها با هزاران فانوس به رنگهای قرمز ،نارنجی و زرد آذین شده اند و وقتی که شبها روشن میشوند آن وقت دیگر اینجا میشود سرزمین عجایب .

مجسمه عظیم که در بالاترین نقطه معبد واقع شده ۳۶ متر ارتفاع دارد و از جنس برنز است کنده کاریهای روی ستونهای سنگی آن نیز تماما" کار دست است و مراحل ساخت آن هنوز ادامه دارد مجسمه بودای عظیم آنچنان باشکوه و استوار بر فراز تپه ایستاده که شکوه و عظمتش آدم را مات و مبهوت میکند

برای درک عظمت آن به نقطه سبز رنگی که در زیر پایه آن واقع شده توجه کنید آن نقطه سبز رنگ ارشیاست

 همراه من باشید ادامه دارد

سفرنامه جزیره پنانگ (قسمت دوم ) جشن میلاد

کجای سفرمان بودیم آهان یادم آمد تازه رسیده ایم به جزیره پنانگ و میخواهیم آن را بگردیم صبح زود بعد از صرف صبحانه در هتل آماده برای کشف پنانگ،توی لابی منتظریم «محمد» جوان مالایی که لیدر ما در این گشت نیمروزی است سر ساعت 9 به دنبال ما میاید تا ما را به گشت نیمروزی در شهر ببرد محمد جوان مسلمانی است که در کنار تحصیل در دانشگاه،لیدر توریستهای شهرش هم میباشد.حالا اگر شما هم مایلید همراه ما سوار اتومبیل او شوید تا پنانگ را با هم کشف کنیم.مطمئن باشید پشیمان نخواهید شد

جزیره پنانگ در شمال غربی مالزی واقع شده است و دومین ایالت کوچک مالزی محسوب میشود ولی کجایید که ببینید همین ایالت فسقلی که از بسیاری از شهرهای ایران کوچکتر است چه توریستی جذب میکند و چه پولی از آنها در می آورد امروز میخواهیم با گشتی در شهر راز اینهمه موفقیت را بفهمیم

کهنترین نشان تاریخی یافت شده در پنانگ به قرن چهارم میلادی برمیگردد گویا نخستین ساکنین پنانگ چینیها بوده اند این را سنگنوشته های باقیمانده از آنان میگوید اما نخستین کشتی اروپایی در اواخر قرن شانزدهم وارد پنانگ شده است با این وجود وقتی که انگلیسیها حدود 200 سال بعد پا توی جزیره میگذارند جزیره را خالی از سکنه میابند و خود را فاتح و مالک بی قید وچون جزیره میدانند.کشتی آنها به سرپرستی «فرانسیس لایت » از ماموران کمپانی هند شرقی همین جا لنگر می اندازد.فرانسیس لایت در جزیره شهری را پایه ریزی میکند و آن را به افتخار«جرج سوم» پادشاه وقت انگلستان«جرج تاون» نام مینهد و در آن به عنوان اولین بندر تجاری انگلیسیها در خاور دور شروع به ساخت بناهایی میکند که امروز همه آنها باقی مانده اند و تاریخ پنانگ را ساخته اند و بیا و ببین که دولت چه پولی که از آنها در نمی آورد

 http://s2.picofile.com/file/7685470963/%D9%BE%D9%86_%D8%A83.jpg

محمد،ما را به دیدن یکی از این بناهای تاریخی به نام «قلعه کورن والیس» میبرد و با آب و تاب در باب تاریخ آن داد سخن سر میدهد به محمد که جوانی بسیارشوخ طبع،با اخلاق و قابل اعتماد است میگویم تو را به خدا اینقدر ما را با حرفهایت نخندان آخر 200 سال هم شد تاریخ ؟؟؟!!!

به او میگویم لازم است یکبار به ایران سفر کند و «نارین قلعه میبد» که بالغ بر 4هزار سال قدمت دارد را ببیند بعد راجع به چغازنبیل و تخت جمشید و پاسارگاد با او حرف میزنم چشمهایش از تعجب گرد میشوند

این قلعه که یک چهار دیواری آجری شبیه به قلعه پرتغالیهای جزیره قشم است با آن توپهای جنگی اش در واقع دژی رو به دریا  است و محافظی برای شهر.مجسمه جناب فرانسیس لایت هم با ابهت و عظمت و با آن نگاه نافذش همان سردر ورودی ایستاده و انگار میخواهد تا ابد مراقب دژش باشد

 

یکی دیگر از یادگاران تاریخی این شهر« برج ساعت جوبیلی» است که در نزدیکی قلعه فورت کورن والیس واقع شده.این برج در سال 1897 با هزینه شخصی یک میلیونر چینی برای بزرگداشت شصتمین سالگرد سلطنت ملکه ویکتوریا در جرج تاون ساخته شده خب این هم یک مدل خودشیرینی است دیگر !!!

 

خوبیش این است که اکثر بناهای تاریخی پنانگ در جرج تاون واقع است و با در دست داشتن نقشه شهر میتوان همه جا را پای پیاده پیمود و در این میانه اماکن جالب و جذاب دیگری را هم دید.

 http://s1.picofile.com/file/7685470107/%D9%BE%D9%86_%D8%A81.jpg

یکی از این اماکن جالب که یکهو چشمم را میگیرد و از محمد میخواهم تا ماشینش را پارک کند و فورا" ما را پیاده کند، گورستانی است که سنگ قبرهای باشکوه و عجیبش از همان دور مرا به سوی خود میخواند

 

این گورستان که ظاهرا متعلق به انگلیسیها و بازماندگان آنان است آدم را تا دورهای دور ،تا گورستانهای رمانهای «چالز دیکنز» میبرد و درختان خشکیده و مرموزش وحشت آن پسرک را در رمان «آرزوهای بزرگ» به یاد ما می آورد

 

امروز دوازدهم ربیع الاول است روزی که از نظر مسلمانان (اهل تسنن) روز میلاد پیامبر اسلام است و این بدان معناست که باز امروز بساط جشن و شادی و پایکوبی به راه است و صد البته ما هم که از حامیان جشن و شادی و خنده هستیم از آن استقبال میکنیم.قرار است جشن باشکوهی از بعد از ظهر امروز در خیابانهای منتهی به مسجد « کاپیتان کلینگ »شروع و تا هنگام اذان و اقامه نماز ادامه یابد ما هم برای دیدن این جشن باشکوه به قلب مسلمان نشین جرج تاون میرویم تا ضمن بازدید از مهمترین مسجد پنانگ در جشن میلاد نیز شرکت کنیم. مسجد «کاپیتان کلینگ» در قرن نوزدهم توسط یک بازرگان مسلمان هندی ساخته شده و مناره های گنبدی شکل زیبایش تاثیر معماری شمال آفریقا را نشان میدهد.

 

کارناوالهای شادی مسلمانان از همه نقاط شهر به سوی مسجد «کاپیتان کلینگ» در راه است؛کف زنان و رقص کنان و آوازخوان .

 

بعد از اجرای سرود و مولودی و ساز و آواز،همه در صحن مسجد جمع میشوند تا مهمترین و لذتبخش ترین قسمت برنامه یعنی خوردن پلوی نذری را اجرا کنند.ما هم بدون ذره ای خجالت در صف غذا می ایستیم حتی اروپاییان هم ایستاده اند پس ما که مسلمانیم چرا باید خجالت بکشیم غذا به جای ظرفهای یکبار مصرف در کاغذهایی که یک لایه نازک نایلونی دارند ریخته شده و کاغذ چهارلا شده و یک کش پول دورش پیچیده شده .کاغذ هم حکم ظرف را دارد و هم سفره.عجب فکر بکری !هم ارزان است و هم باعث آلودگی محیط زیست نمیشود همه در حیاط مسجد روی زمین نشسته اند و مشغول پلو خوری هستند

http://s1.picofile.com/file/7685474301/%D9%BE%D9%86_%D8%A88.jpg

بفرمایید شام

بعد از دو ساعت گشت در حوالی منطقه و بازدید از چند مسجد و معبد و ... دوباره از کنار مسجد کاپیتان کلینگ میگذریم هیچ اثری از آلودگی،بطریهای خالی آب معدنی،لیوانهای کاغذی که در آنها شربت خورده بودیم ،کاغذهای حاوی غذا و حتی کشهای دور آنها روی زمین نمیبینم.آهی میکشم و سعی میکنم چهره خیابانهای شهرم را در غروب روز نیمه شعبان بعد از اتمام یک جشن مذهبی به خاطر نیاورم...

همراه من باشید ادامه دارد

سفرنامه جزیره پنانگ (قسمت اول ) ولنتاین

زمستان امسال عطوفت و دست و دلبازی بیش از حد آسمان از یک طرف و نامهربانی زمین و بسته شدن جاده ها از طرف دیگر لذت یک سفر زمستانه را از ما دریغ کردند و ما ایستادن لب پنجره ها و تماشای بارش برف را به هر کار دیگری ترجیح دادیم تعطیلات زمستانه هی آمدند و برایمان شکلک در آوردند و رفتند و ما همچنان لب پنجره ها به انتظار بهار ایستاده ایم.ولنتاین اما مرا با خودش به دیاری در دوردستها برد و خاطرات سفر شیرینی را برایم زنده کرد و مرا بران داشت تا خاطره سفر پارسالم را از پستوی ذهن و از دفتر خاطراتم بیرون بکشم.شما هم  اگر مایلید همسفر من شوید در دیاری در خاور دور معروف به «مروارید شرق» آنهم در یک شب ولنتاین

از تصور رسیدن به ترمینال و استشمام بوی دود و شنیدن صدای بوق و داد و فریاد و تماشای ته سیگارهای روی زمین چندشم میشود ولی چاره ای نیست و باید مسیر چهارساعته کوالالامپور تا جزیره پنانگ را با اتوبوس پیمود.همانطور که مجذوب ساختمانهای دور برم هستم راننده مقابل ساختمانی شیک توقف میکند و ما در نهایت غافلگیری در میابیم که این ساختمان زیبا با معماری اسلامی همان ترمینال است

توی ترمینال از ما با چند نوع نوشیدنی داغ پذیرایی میشود و سر ساعت 10 اتوبوس ما تنها با 11مسافر و کلی صندلی خالی راه می افتد شاگرد راننده یک دختر جوان و خوشرو است که تا رسیدن به مسیر راه به راه با ساندویچ و نوشیدنی سرد و گرم از مسافران پذیرایی میکند.

تمام طول مسیر نمیتوانیم یک لحظه از مناظر زیبای اطراف چشم برداریم پنجره ها رو به زیباییهایی باز شده اند که اغلب برایمان تازگی دارند باغهایی با میوه هایی استوایی مثل موز،نارگیل ،انبه و... روستاهایی که تصاویرشان را فقط توی کارت پستالها دیده بودیم حتی پلها و گورستانهایی که سر راه میبینیم برایمان جذاب است ردپای هنر و سلیقه را همه جا میتوان دید

 

اتوبوس برای یک استراحت کوتاه در شهری در میانه راه توقف میکند و ما در این فرصت کوتاه گشتی در بازار میوه میزنیم میوه هایی که معرکه اند و تا مدتها طعمشان زیر دندانمان میماند.من در این فرصت کوتاه به فروشگاه کتاب سری میزنم و چند کتاب داستان به زبان انگلیسی (زبان رسمی مالزی ) برای ارشیا میخرم و با کمال تعجب متوجه میشوم که قیمت کتاب در مالزی تقریبا" با ایران برابری میکند در حالیکه قیمت سایر اجناس مشابه تقریبا سه برابر ایران است و این سیاست صحیحی در جهت تشویق مردم در امر مطالعه است

 

اتوبوس دوباره راه می افتد تا جاییکه آبی درخشان دریا از لابلای سبزی درختان پهن برگ استوایی رخ مینماید حالا باید از روی طویلترین پل آسیا که 13.5 کیلومتر طول دارد عبور کنیم و پا روی خاک جزیره ای بگذاریم که عنوان مروارید شرق را یدک میکشد

 

راهنمای ما در ترمینال جزیره منتظر ماست که ما را به هتل برساند و برنامه فردا را که یک روز گشت رایگان است به ما تحویل دهد ما هم بعد از استراحت مختصری در هتل برای کشف پنانگ راهی مرکز شهرمیشویم با وجودیکه آسمان کاملا صاف است متصدی هتل دم در به ما چتر میدهد تا با خودمان ببریم اینجا به آسمان هیچ اعتمادی نیست یک لحظه آفتابی و صاف است در چشم به هم زدنی آنچنان بارانی میبارد که ما که بچه شمالیم انگشت به دهان میمانیم .

کارناوالهای رقص شیر و اژدها همه جای شهر به راهند گروه گروه دختر و پسرهای شاد و خندان را میبینیم با گل و جعبه های کوچک قرمز در دست که معلوم است از هم هدیه گرفته اند بعضی روی معابر و پلها ایستاده اند و همدیگر را میبوسند صدای موسیقی از همه جا به گوش میرسد انگار همه شهر به یک جشن باشکوه دعوت شده اند جشنی به نام «ولنتاین»

عده ای مشغول آماده کردن میله ها برای رقص شیر و اژدها هستند گروهی دیگر اتاقکی را برپا کرده اند و به عابرین پرتقال میدهند تا با پرتاب آنها بخت خودشان را امتحان کنند من و جواد هم بدون اینکه فلسفه این کار را بدانیم با خودمان میگوییم سنگ مفت وگنجشک مفت و با دقت تمام پرتقالها را پرتاب میکنیم تا از سوراخها رد شوند و بیفتند توی حوض آب؛ بعد که فلسفه این کار را میفهمیم از کار خودمان خنده مان میگیرد موضوع از این قرار است که کسی که در این کار موفق شود تا سال آینده بختش باز خواهد شد و به دلدارش خواهد رسید.نگران نباشید تیر هردوی ما  خطا میرود

 

هوا حسابی تاریک شده و صدای غرش آسمان توی هیاهوی مردم و صدای جاز گم شده برق آسمان هم با بساط آتش بازی قاطی شده و دیگر کسی را نمیترساند.رعد و برق که سهل است حتی باران سیل آسا هم حریف شیرهای جوان نیست و آنها همچنان مینوازند و روی میله ها میرقصند و عشاق تمام سعیشان را میکنند تا با نشانه گیری صحیح تا ولنتاین بعدی به معشوق برسند.شیرهای جوان زیر باران موش آب کشیده شده اند با این وجود هنوز دست بردار نیستند همه جماعت کف میزنند و ترانه معروفی را که از قرار سرود ملی کشورشان است میخوانند انگارغم با همه آنها غریبه است ناگهان غمی بزرگ توی قلبم شبیخون میزند و میخواهد راه به بیرون پیدا کند خوشحالم که باران اشکهایم را میشوید و هیچکس آنها را نمیبیند و گرنه همه فکر میکردند که دیوانه شده ام .

وارد سالن میشوم یک درخت آرزوها گوشه سالن گذاشته اند و مردم آرزوهایشان را به آن چسبانده اند فضولی ام گل کرده ومیخواهم بدانم جماعتی چنین شاد چه آرزوهایی میتوانند در سر بپرورانند. چند تایی را باز میکنم و میخوانم اغلب آرزوها رسیدن به معشوق و ورود به دانشگاه است من هم یک کارت برمیدارم و سعی میکنم آرزویی کنم ولی نمیدانم در این لحظه که بغض گلویم را گرفته و اشک پهنای صورتم را، باید از خدا چه چیزی بخواهم نمیدانم اجازه دارم آرزو کنم روزی در کشور خودم در روزهایی که بهانه هایی برای عشق ورزیدن هستند،کارناوالهای شادی به راه بیفتد و آدمها فارغ از هرگونه عقیده و اندیشه در کنار هم بایستند و برای یک شب هم که شده غمهای کوچک و بزرگشان را فراموش کنند.

 بی خیال.... آرزو بر جوانان هیچ عیب نیست خودکار را از کیفم برمیدارم و روی کارتم تنها دو کلمه به انگلیسی مینویسم ...

همراه من باشید ادامه دارد