وقتی از چشمه مرتضی علی به طبس برمیگردیم دیگر حوالی ظهر است و وقت ناهار. اما به محض ورود به شهر، گنبد فیروزه ای و مناره زیبای امامزاده طبس از پشت درختان بلند نخل، ما رهگذران خسته را به سوی خود فرا میخواند. اینجا بارگاه مقدس امامزاده حسین بن موسی کاظم برادر امام رضا (ع) است؛ جایی که به سفر امروز ما جلوه ای معنوی میبخشد.

ساختمان اولیه این امامزاده در زلزله طبس از بین رفته بود ولی این بنای فاخر و زیبا بعدها به همت آستان قدس رضوی و با کمکهای مردمی به منصه ظهور رسید. 

 این باغ زیبا و مشجر که به روضه رضوان مشهور است، در جوار امامزاده قرار دارد و با ورود به آن انسان ناخودآگاه به یاد خالق زیباییها می افتد و سراسر وجودش مملو از شکرگزاری میشود.  

 

پس پای همین حوض فیروزه ای و سقاخانه مصفا دستی به آب میزنیم و با خلوص نیت وارد صحن و سرای دلگشایش میشویم و لحظاتی چند مراتب شکرگزاری از پروردگاری که به مدد وی سعادت دیدار اینهمه زیبایی نصیبمان شد را بجا می آوریم. 

پس از این سفر معنوی و مذهبی کوتاه رهسپار اقامتگاهمان میشویم. حتما" به خاطر دارید که صبح زود که اقامتگاه را به مقصد تنگه مرتضی علی ترک کرده بودیم ناهارمان را روی شعله ملایم بارگذاشته بودیم. به محض ورود بوی پلو دم کشیده و خورش جاافتاده، از خود بیخودمان میکند. حیف این غذا با این عطر و طعم نیست که در یک چهاردیواری بسته میل شود؟ این غذا را باید در یک جای خوش آب و هوا زیر سایه خنک درختان، با نوای خوش موسیقی جوی نوش جان کرد. شاید با خودتان فکر کنید که پیدا کردن چنین جایی در شهری که وسط دشت کویر و لوت واقع شده مثل یک رویاست! پس با ما بیایید تا بگویم که چنین چیزی نه رویا که عین واقعیت است. 

شاید باور کردنش سخت باشد اگر بگویم یکی از باغهای بهشتی ایران در این شهر به ظاهر بی آب و علف جاخوش کرده؛ باغی که شهرت و آوازه ای جهانی دارد و جزو هشت باغ ایرانی ثبت جهانی است.

اینجا باغ گلشن طبس است، یادگاری از دوران زندیه و قاجاریه که توسط میرحسین خان، از خوانین منصوب شده از جانب نادرشاه افشار، ساخته شد. 

همینکه از سردر عمارت باغ وارد میشوی دریچه ای از زیبایی به روی دیدگانت گشوده میشود و انگشت به دهان و حیران از اینکه چگونه تکه ای از بهشت در دل این بیابان لم یزرع متبلور شده!

پس از ورود به باغ، حس بویایی و شنوایی هم به کمک حس بینایی می آید تا با تمام وجود به درک زیبایی و اعجاز برسی و از حضور در آن لذت ببری. وقتی که عطر و رایحه گلهای رز و ختمی در فضای باغ پراکنده میشود و صدای باد، لای شاخه های چنار میپیچد و آب موسیقی دلنوازش را در سراسر باغ مینوازد، تمام وجودت مالامال از عشق میشود. 

بسیاری از جهانگردانی که از باغ گلشن طبس دیدن کرده اند آن را به تاج محل همان معبد عشق مشهور تشبیه نموده اند. زیاد هم بیراه نیست چراکه تاج محل نیز به سبک باغهای ایرانی ساخته شده است.

یکی از زیباترین المانهای باغ وجود استخر و جویهای آب و آبشارها و فواره های متعدد آن است. آب این عنصر حیات، گرد از رخساره کویر میشوید و چهره اش را گلگون میکند. طراحی این باغ بر مبنای توصیف بهشت در آیات قرآنی است؛ باغی که در آن دو نهر یکدیگر را قطع میکنند. 

باغ گلشن به لحاظ معماری یک باغ مربعی است که طول و عرضش با هم برابرند و ابعاد 260 در 266 متر دارد. دو خیابان اصلی متقاطع دارد و در مرکزش استخری بزرگ قرار دارد که با فواره های زیبایش آب را به هوا میپراکند. متاسفانه این روزها استخر باغ در حال مرمت است و ما سعادت دیدار فواره های آن، که جلوه ای زیبا از باغ را به نمایش میگذارند را از دست داده ایم.

اما شاخصه مهم دیگر باغ که به برکت همین آب معجزه آسا وجود یافته، هزاران اصله درخت و گل و گیاهی است که به این زیبایی باغ را آراسته اند. شاید یکی از معجزات باغ این باشد که طیف وسیعی از گیاهان اقلیم های مختلف در آن رشد یافته اند؛ از چنار که خاص مناطق کوهپایه ای و سردسیری است تا مرکبات که متعلق به مناطق معتدل و جلگه ایست و نخل که نماد منطقه گرمسیری است... در این باغ 2500 اصله مرکبات، 2000 نفر درخت خرما و 500 اصله درخت انار قرار دارد. 

هنگام گردش در این باغ معجزه آسا یک چشمت کلاغی را که بر چنار پیر باغ، آشیانه دارد دنبال میکند و چشم دیگرت خرماهایی که چون چلچراغ بر نخلهای باغ چشمک میزنند میچیند.

وقتی اسم طبس را میشنویم ناخودآگاه شهری با المانهای کویری در خاطرمان شکل میگیرد. ولی وقتی وارد شهر میشویم ردپایی از معماری کویری در آن نمیابیم. علتش برمیگردد به روزی بسیار غم انگیز؛ روزی که طبس طعمه قهر طبیعت شد؛ روز 25 شهریور 57 تاریک ترین نقطه تاریخ این شهر بود؛ روزی که پیکره تبدار طبس با تمام وجود لرزید. زلزله ای به قدرت 7/7 ریشتری تمام آن ساباطها و خانه های بادگیردار خشتی و گلی را روی سر 25 هزار سکنه آن ویران کرد و جملگی را به کام مرگ کشاند. آن روز طبس خشت و گلی به خاطره ها پیوست و جایش را طبس آجری گرفت؛ طبسی که بازسازی اش مصادف با انقلاب و آغاز جنگ شد. شاید برای همین هم هیچوقت نتوانست آنگونه که باید و شاید از خاکستر خود برخیزد و بال و پر بیاراید. 

با اینحال مایه مباهات است که این باغ بهشتی با هزاران درخت و گیاه و چشمه و فواره اش هنوز سایه خنکش را بر تن تبدار طبس و مردم داغدیده اش گسترانده.

این کوشک زیبا و مجلل ورودی باغ مرا به یاد عمارت باغ شازده ماهان می اندازد و چه حیف که اصل این عمارت تاریخی زیبا در زلزله طبس از بین رفت و این بنای امروزی به مانند همان عمارت قبلی ولی نه با خشت و گل که با آجر ساخته شد. 

اما یکی دیگر از المانهایی که به این باغ مفهومی خاص بخشیده، شهروندان و سکنه افتخاری باغند. کسانی که باوجودیکه هیچ سنخیتی با این اقلیم ندارند اما دست تقدیر آنان را در کنار این مردمان مهربان و داغدیده گذاشته و باغ گلشن با وجود آنها مفهومی زیبا پیدا کرده. 

ماجرا از این قرار بود که سالها پیش (قبل از زلزله طبس) یک دسته پلیکان در حال کوچ، برفراز آسمان طبس پرواز میکردند که یکی از آنها با عصای چوپانی نشانه گرفته شد و بر زمین افتاد. پرنده نگون بخت به شهردار طبس هدیه داده شد. شهردار دستور داد بالهای پلیکان را کوتاه و او را در باغ گلشن رها کنند. مردم از آب قنات برایش ماهی گرفتند و پلیکان جان گرفت و شد گل سرسبد باغ. همه جا سخن از موجودی نرم و سفید و افسانه ای بود که بوی خنکی و طراوت میداد و مردم طبس برای دیدنش از دور و نزدیک به باغ گلشن می آمدند تا تازه وارد زیبای شهرشان را بینند. مردم طبس پلیکان را دوست داشتند و به او به چشم موجودی مقدس و آسمانی نگاه میکردند   

تاجاییکه این قضیه گردشگران و عکاسان و فیلمسازان بزرگی چون پرویز کیمیاوی را به محل کشاند و ایده ساخت فیلم «پ مثل پلیکان» از همینجا شکل گرفت. این فیلم بر اساس زندگی واقعی پیرمردی به نام آسیدعلی میرزا است، مردی که از خانواده بریده بود و در خرابه های ارگ طبس به تنهایی روزگار میگذراند. هیچ چیز نمیتوانست وی را به زادگاهش پیوند بزند چراکه از مردمان زمانه جز بیمهری و آزار چیزی ندیده بود اما سرانجام شوق دیدار پلیکان، موجودی که او به هیچ عنوان نمیتوانست تصویری ذهنی از آن بسازد وی را بعد از چهل سال دوری از زادگاهش به باغ گلشن کشاند.  

 

قسمتی از دیالوگ پسربچه و آسیدعلی میرزا در این فیلم:

پسر: باغ گلشن یادته حوض گلشن یادته

آسید: آره یه چیزایی یادمه

پسر: اونجا یه چیزی اومده از راه خیلی دور،رنگش سفیده، مثل برف نرم نرمه

آسید: مثل خوابه

پسر: مثل هیچی نیست،طبس مثل چهل سال پیش نیست، پلیکان اومده طبس، پلیکان خنکه، مهربونه

آسید: مثل انسانی که با انسان دیگه مهربونه

پسر: آره اون مال یه دنیای دیگس

آسید: اگه سفیده اگه نرمه، اگه خیلی خنکه، خب خوابه دیگه....

این فیلم که در سال 51 ساخته شده است یکی از شاعرانه ترین فیلمهای مستند ایران به شمار می آید. کیمیاوی در این فیلم به فضای باطنی غریب و پردرد آسیدعلی میرزا میپردازد و اینکه چگونه عشق دیدار موجودی غریب و ناملموس وی را پس از سالها دوری به زادگاهش میکشاند. 

نکته غریب و دردآلود فیلم این است که آسیدعلی و پلیکان (دو شخصیت اصلی فیلم) هردو زیر آوار زلزله 57 از دنیا رفتند. اما یاد و خاطره پلیکان باغ گلشن چنان عمیق بود و مردم طبس چنان با این موجود نرم و سفید و مهربان مأنوس شده بودند که باغشان بدون حضور او دیگر گلشن نبود. این بود که بعدها چند جفت پلیکان خریداری و به باغ آورده شد تا خاطره آن غریب آشنا دوباره زنده شود. از آن سال به بعد پلیکانها صاحبان بلامنازع باغند و چنان با آدمها مأنوسند که به راحتی به میانشان میایند و از دستشان غذا میخورند. 

اما به یاد آن موجود سرزمین های خنک که روزی دلهای مردم طبس را گرم میکرد، مجسمه ای در جوار باغ ساخته شد تا نام و خاطره پلیکان تنها و غریب قصه ما که همراه 25 هزار قربانی زلزله از بین رفت در دلها همیشه باقی بماند.

 همراه ما باشید ادامه دارد.