باز سفر-قصه ای تمام شد و من تا شروع فصل تازه ای از سفر آمده ام تا با فیلم قصه ای دیگر شما را همسفر کنم. برای من خواندن کتاب یا تماشای فیلم هم نوعی سفر است؛ سفر به دنیای درون انسانهایی دیگر در جغرافیا و تاریخی دیگر که گرچه ظاهرا" متفاوت، ولی اشتراکات بسیار با ما دارند.

چندی پیش با جمعی از دوستان فیلمباز (که بنده در محضرشان شاگردی میکنم) در منزلمان فیلم ابدیت و یک روز را دیدیم. فیلمی تمام عیار از کارگردان یونانی تئو آنجلوپلوس که توانست جایزه نخل طلای کن 1998 را برای کشورش یونان به ارمغان آورد و مردم کشورش را غرق شادی نماید.

Image result for ‫ابدیت و یک روز‬‎

شخصیت اصلی فیلم «الکساندر» نویسنده و شاعری است که از بیماری سرطان رنج میبرد و طبق گواه پزشکان تنها یک روز از زندگی اش باقیست. او که تمام عمرش را صرف تکمیل شعرهای ناتمام یک شاعر قرن نوزدهمی کرده، اینک به خط پایان زندگی رسیده و با دلی پرحسرت، گذشته از کف رفته اش را مرور میکند و عشق های به خاک سپرده شده را وامیکاود. فیلم سفر ادیسه وار الکساندر در واپسین روز زندگی اش است؛ سفری که از یک خانه تک افتاده در کنار دریا آغاز میشود و به ناکجاآبادهایی غریب ختم میشود. او در این سفر یک روزه با فلش بکهایی به زندگی گذشته و با پرسه های مداوم بین واقعیت و رویا و نوستالژی، مخاطب را همراه میکند و به زوایای تاریک و روشن زندگی اش پیوند میزند. سفری اندوهناک ولی زیبا و دلنشین به سرزمینی که امید، نوستالژی،غم و شادی در هارمونی عجیبی به سر میبرند. در این سفر الکساندر لحظه ای مخاطب را مهمان یک جشن عروسی در روستا کرده و سرمست از شراب قرمز و موسیقی فولکولور و رقص محلی زنان و مردان سپیدپوش مینماید و لحظه ای دیگر وی را وارد کارزار خشونت و اوج جنگهای داخلی منطقه بالکان میکند.

http://naghdefarsi.com//wp-content/uploads/media/kunena/attachments/8299/8b8896bf4298ec65b8d6672ae0e68a83640x480.jpg

  ریتم کند و فلسفی گونه شاهکار هنری آنجلوپلوس که یادآور سینمای تارکوفسکی است، به مخاطب فرصت تفکر و تحلیل را میدهد گرچه ممکن است برای مخاطبی که به زرق و برق سینمای هالیوود عادت کرده، کمی حوصله سربر و خسته کننده باشد ولی برای کسی که یونان را با تاریخ و فلسفه و شعر و ادبیات و سقراط و افلاطون و ارسطو میشناسد، شاهکاری ستودنی جلوه میکند. آنجلوپلوس مخاطب را انسانی معمولی نمیپندارد بلکه او را یک هنردوست تمام عیار میداند که موسیقی را میشناسد، نقاشی را خوب میبیند، شعر را از اعماق وجودش درک میکند، عشق را میفهمد و احساس را باور میکند.

کارگردان سعی کرده با تصاویر شاعرانه و پرسه ای میان خیال و واقعیت، در نهایت سادگی بگوید که زندگی رسیدن نیست بلکه رفتن است. تلاش رقت انگیز الکساندر برای رسیدن به هدف، مانع لذت از تک تک ثانیه هایی میشود که تنها یک بار در اختیارش قرار داده شده اند؛ لحظاتی ناب از روزهایی بی بازگشت که الکساندر میتوانست با مادر، همسر و دخترش بگذراند و عاشقانه ترین لحظه های زندگی را رقم بزند. آنا همسر ازدست رفته الکساندر نماد تمام جلوه های زیبا و پرشور زندگیست که الکساندر هرگز او را چنان که باید وشاید درنیافت. سکانس گفتگوهای الکساندر با آنا آنهم در کنار دریا که خود مظهر پاکی و صداقت است، آنقدر زیبا، شاعرانه و تاثیر گذار است که بیشترین بار فیلم را به دوش میکشد. کارگردان با پرسشهایی اساسی که درباره جهان و انسان در ذهن مخاطب ایجاد میکند به او یادآور شود که اگر یک روز از زندگیت باقی مانده آن را به گونه رقم بزن که مفهوم ابدیت را داشته باشد. تماشای این فیلم زیبا را از شاعر فیلسوف سینمای یونان به دوستان پیشنهاد میدهم.

.