سفرنامه ونیز قسمت دوم (قایقی باید ساخت)

شنیده بودم که ونیز شهر خیلی گرانیست برای همین هم با دیدن هتلمان اصلا" تعجب نمیکنم. صدوچهل یورو برای یک اتاق فسقلی. چه بگویم وقتی هزینه یک ساعت گاندو سوای میشود صد یورو، صدوچهل یورو برای یک اتاق هتل سه ستاره چندان هم بیراه نیست. خوبی هتلی که در قلب گردشگری، هنری، فرهنگی و سیاسی شهر واقع است، این است که میتوانی تا نیمه شب از شوهای زنده وسط میدان لذت ببری.

پس از یک استراحت کوتاه و صرف یک نوشیدنی گرم در هتل، دوباره به میدان سن مارکو برمیگردیم. میگویم دوباره چون قبل از رسیدن به هتل، لاجرم از وسط میدان گذشته ایم. ازآنجاییکه اکثر گردشگران از سمت ساحل وارد این میدان میشوند ما نیز از سمت ساحل به شرح آن میپردازیم.

همینکه از ساحل به سمت میدان می آیی با دو ستون سنگی ستبر مواجه میشوی که انگار نگهبانان ابدی دروازه های نامرئی میدانند. این ستونها حدود دویست سال پیش به میدان اضافه شده اند. روی ستون سمت راست مجسمه قدیس سنت تئودور قرار دارد درحالیکه نیزه ای در دست دارد و تمساحی بر زیر پا؛ نمادی از پیروزی خیر بر شر و زیبایی بر پلیدی.

بر بلندای ستون سمت چپ هم شیربالداری به چشم میخورد. شیر بخصوص از نوع بالدارش در بسیاری از فرهنگ ها و تمدنها نشانه اقتدار است. این دو ستون به گونه ای ساخته شده اند که وقتی از بینشان به دریا مینگری گویی منظره تالاب روبرو و جزیره کوچک سن جورجیو قاب گرفته میشود.

جزیره روبروی میدان، جزیره سن جورجیو است که نام شاخصه اصلی اش یعنی کلیسای سن جورجیو را یدک میکشد؛ کلیسایی قرن شانزدهمی که توسط آندرلاپلادیو بین سالهای 1566 تا 1610 ساخته شد. معماری کلیسا به سبک کلاسیک رنسانس است که بر روی کلیسای قرن هشتمی ساخته شده.  

 پس از عبور از وسط دو ستون، وارد قسمت اول میدان میشویم که میدانچه (پیازتا) سن مارکو نام دارد. اولین ساختمانی که در لحظه ورود به میدان در ضلع شرقی دیده میشود، کاخ دوک یا دوکاله (دوجه) است که در روزگار دوک سالاری محل سکونت بالاترین مقام جمهوری ونیز بوده. بنای اولیه این کاخ، ساختمانی قرن نهمی و جزو اولین بناهای میدان بوده.

 این کاخ چندین بار براثر آتش سوزی و عوامل فرسایشی از بین رفته و مجددا" بازسازی شده. ساختمان فعلی متعلق به قرن شانزدهم و مقارن با ساخت کلیسای فعلی است. اصلا" در اروپا چیزی به نام از بین رفتن وجود ندارد. هربنایی به هر دلیلی چه عوامل طبیعی چه بلایای آسمانی و چه بمباران و آتش سوزی از بین برود، در اولین فرصت ممکن یکی باشکوهتر و هنرمندانه تر از قبلی جایگزینش میشود. پس از برچیده شدن حکومت دوکها، کاخ به دولت واگذار و سپس در سال 1935 تبدیل به موزه شد و درهایش به روی همه علاقه مندان باز شد. کتابخانه بزرگ ونیز نیز در همین میدانچه و مقابل کاخ دوک قرار گرفته.

میدان ونیز از دو میدان مستطیلی کوچک و بزرگ تشکیل شده و ال مانند است. سطح این میدان پایینترین نقطه ونیز است و با هربار بارندگی به استخری بزرگ تبدیل میشود. حالا وارد میدان بزرگ ونیز شده ایم که به نام شاخصه اصلی خود یعنی کلیسای سن مارکو خوانده میشود.

 

سن مارکو از حواریون مسیح بود که در سال 67 میلادی برای تبلیغ دین مسیحیت به اسکندریه رفت ولی در اسکندریه چیزی جز مرگ در انتظارش نبود. مصریان متعصب وی را کشتند و جسدش را نیز سوزاندند. در قرن نهم میلادی که کلنگ میدان سن مارکو بر زمین زده شد، اهالی ونیز تصمیم گرفتند برای زنده نگه داشتن نام و خاطره مرقس سن مارکو این کلیسا را پیشکش وی کنند.

نمای کلیسا در شب

اما آن کلیسای جامع قرن نهمی پس از فراز و فرودهای بسیار در گذر حوادث زمانه از بین رفت و کلیسای فعلی در قرن شانزدهم جایگزین آن شد. کلیسایی که مثال بارزی از کلیساهای سبک بیزانسی است و در رم و فلورانس مشابهش را نمیتوان یافت. تنها رگه هایی کوچک از معماری گوتیک و رمانس که در فلورانس مرسوم بوده، در نمای خارجی این کلیسا به چشم میخورد.

 

کلیسا دارای پنج گنبد میباشد و نقشه ساخت آن به شکل یک صلیب است. همچنین در نمای بیرونی آن از مجسمه ها و نقاشی های بسیار بهره برده شده است.

تندیس مرقس مارکو در میان فرشتگان، در تاج کلیسا به چشم میخورد. دفتر کار اسقف اعظم نیز در این کلیسا میباشد. متاسفانه ازآنجاییکه ساعت از شش گذشته ما فرصت دیدار از داخل کلیسا را از دست داده ایم. البته اگر هم رفته بودیم چندان فرقی هم نمیکرد چراکه عکاسی از داخل کلیسا ممنوع است.

ساختمان زیبا و چشمگیر دیگر دور میدان، برج ساعت است که با آن ستونهای زیبا و مجسمه های روی پیشانی اش یکی از مهمترین عناصر دور میدان است.

اینجا نیز در پیشانی برج یک شیربالدار نقش بسته که قرنهاست وظیفه نگهبانی از برج را برعهده دارد.

اما شاخصه اصلی برج ساعت بزرگ و زیبای آن است که علاوه بر نشان دادن وقت و زمان، وظیفه تقویم را نیز برعهده دارد.

همینکه پا در وسط میدان میگذاری با استقبال پرشور کبوتران میدان مواجه میشوی. اینجا کبوترها عجیب با آدمها مأنوسند.

تنها مشتی ارزن یا خرده نان کاری میکند که از سروکولت بالا بروند. اینجا آدمها چنان با حیوانات مهربانند که پرندگان بدون کوچکترین هراسی به آدمها پناه می آورند. 

دورتادور میدان را کافه ها و گالری ها و فروشگاهها فرا گرفته اند. جلوی بسیاری از کافه ها صندلی چیده شده و هیاهوی سرخوش گردشگران و بق بقوی کبوترها در نوای خوش موسیقی هنرمندان خیابانی گم میشود.

 از آنجاییکه ساعت از شش عصر گذشته و ما فرصت دیدار کلیسا و کاخ موزه دوکاله را از دست داده ایم، تنها فرصت ممکن یعنی تهیه بلیت برج ناقوس را غنیمت شمرده و پس از حدود بیست دقیقه ایستادن در صف بلیت، با آسانسور به بلندای برج میرسیم. 

 بنای اولیه برج ناقوس کلیسا نیز مقارن با ساخت کلیسا بوده. اصلا" مگر میشود کلیسایی ساخته شود که برج ناقوس نداشته باشد! اما خشونت روزگار آن برج قرن نهمی را نیز در کام عدم فرو برد و برجی دیگر زیباتر و تنومندتر و استوارتر از آن جایش را گرفت.

 این برج که در گوشه غربی میدانچه قرار دارد، در سال 1912ساخته شد و نودوهشت متر ارتفاع دارد. امتیاز این برج در این است که مدرنتر از قبلی و مجهز به آسانسور میباشد. برای همین هم اینجا دیگر مجبور نیستی مثل برج کلیسای سانتاماریادلفیوره اینهمه پله را بالا بروی و هن هن کنان و عرق ریزان به ناقوس برسی.

 برج دارای پنج ناقوس است هرکدام با یک آهنگ و با یک کاربری که در مواقع مشخصی از هریک استفاده میشده. مثلا" یکی خبر از برگزاری جلسات سناتورها میداده و دیگری وقوع اعدام را مشخص میکرده.

 تماشای شهر از بلندای برج ناقوس حال و هوای خاصی دارد؛ شکل عجیب شهر و معماری خاص و زیبای خانه های ونیزی با آن پنجره های چوبی کنگره دار، صدها بنای تاریخی، موزه ها و گالری ها، بافت قدیمی و دست نخورده پانصد ساله ونیز را جزو منحصربفردترین شهرهای دنیا کرده و نامش را در فهرست شهرای یونسکو ثبت نموده.

 آنقدر روی برج می ایستیم و از هر زاویه ای به میدان و شهر مینگریم که خورشید کم کمک در دریای آدریاتیک غرق میشود و ما که از دیدن ونیز زیبا سیر نگشته ایم به ناچار از برج پایین می آییم.

 کافه فلوریان از دیگر مکانهای نوستالژیک دور میدان است؛ این کافه که سیصد سال قدمت دارد، حکم کافه نادری خودمان را دارد و در زمانی که مشاهیر ادبی به این شهر می آمدند پذیرای آنان بوده. درحال حاضر هم محل برگزاری بسیاری از نمایشگاههای فرهنگی میباشد.

 

اما هیچ چیز مثل فروشگاههای دور میدان هوس انگیز نیستند حتی برای ما که در سفر به خرید فکر نمیکنیم. این صورتکها که همه شهر را به تسخیر خود درآورده اند، آنقدر از پشت ویترینها دلربایی میکنند که وسوسه تصاحبشان ما را به داخل فروشگاهها میکشاند.

 

ونیز شهر جشنواره ها و ماسکهاست. این صورتکها نماد ونیز و سوغات اصلی آن به شمار می آیند. جشنواره ونیز یا کارناوال ماسکها که ریشه هزار ساله دارد، در فوریه هر سال به مدت یازده روز برگزار میشود و گردشگران بسیاری را از نقاط مختلف جهان به اینجا میکشاند.

 

در این یازده روز مردم با زدن ماسکهایی از چرم و چوب و کاغذ به خیابانها می آیند و شادی سر میدهند. فقیر و غنی یکی میشوند. هیچکس نمیفهمد پشت آن صورتک چه کسی مخفی شده. دلها به یکدیگر نزدیکترند و خون شادی در رگهای ونیز جاریست. جشنواره ونیز این فرصت را به آدمها میدهد که روحشان را در جلد آدمهایی دیگر بگنجانند.خود را درهیات سیاستمدار یا هنرپیشه ای که دوست دارند فرض کنند. دیو یا فرشته شوند، جنسیت خود را عوض کنند، نقش یک پرنس یا یک جادوگر را بازی کنند و خلاصه یازده روز تمام با هر ساز کودک شوخ و شنگ درونشان برقصند.

 

 اگر فیلم چشمان تمام بسته استنلی کوبریک را دیده باشید جالب است بدانید تمام ماسکهای استفاده شده در این فیلم در ونیز تهیه شده اند. صنعت ماسک سازی از قرنها پیش در ونیز رونق داشته هرچند که این روزها زخم made in china بر تن بسیاری از آنها نشسته.

 

اما به جز ماسک، ونیز نماد دیگری نیز دارد. این مجسمه های نازک تن بلورین در جزیره مورانو یکی از 118 جزیره ونیز تولید میشوند و از محبوبیت زیادی بین گردشگران برخوردارند. ما هم خیلی مایلیم که یکی از این قوهای زیبای بلورین را بخریم و در خانه از آن مراقبت کنیم ولی دو مانع اصلی داریم: قیمت نجومی آنها و ترس از شکسته شدن شان.برای همین هم تنها به خرید چند ماسک به رسم سوغات بسنده میکنم.

 

پس از بازدید از میدان سن مارکو راهی خیابانهای اطراف میدان میشویم. با اینکه آفتاب غروب کرده و هوا رو به تاریکی میرود بازار گاندوسواران همچنان داغ است. در غروب دل انگیز ونیز گاندولیرها قایق هایشان را از مسیر خاصی عبور میدهند و چشمهای کنجکاو ما به دنبال گاندولاها میرود و به گذرگاه آه میرسد.

این پل مرمرین زیبا که شاید در نگاه اول هرکسی هوس عبور از روی آن را داشته باشد، برخلاف ظاهرش ماهیتی زشت دارد. این پل سفید که با تندیسها و حجاریهای زیبا آراسته شده، اتاقهای بازجویی در کاخ دوکاله را به زندان شهر وصل میکند. نامش پل آه یا افسوس است. به ایتالیایی Ponte dei sospiri و در سال 1602 توسط آنتونیو کانتینو ساخته شده است. زندانیان پس از بازجویی از طریق این پل به سمت زندان حرکت میکردند. بسیاری از این زندانیان محکوم به اعدام یا حبس ابد بودند و عبورشان از روی این پل به منزله آخرین دیدار با عزیزانشان بود.

محکومین به اعدام از روی این پل آخرین نگاهشان را به زادگاه رویایی شان می انداختند و آهی سوزناک از نهادشان سر میدادند. اما امروز که نه دادگاهی هست و نه زندانی و نه محکوم به اعدامی این پل که روزگاری منحوس ترین و دردآلودترین پل شهر بود و هیچکس آرزوی گذر از رویش را نداشت، آرزویی شیرین را برای گردشگران عاشق برآورده میکند.

 ونیزیها بر این عقیده اند که اگر هنگام غروب آفتاب، زمانیکه ناقوس کلیسا به صدا درمی آید سوار بر گاندولا همراه با معشوقشان از زیر پل عبور کنند و همدیگر را ببوسند، عشقشان تا ابد زنده و جاوید خواهد ماند.

 

  پس از صرف شام در یک کافه ساحلی با نوای روحبخش مرغان دریایی به میدان برمیگردیم. شبهای میدان بغایت زنده و پرهیاهویند. بساط هنرمندان خیابانی همه جا پهن است. هنرمند خیابانی زیر نور چراغ های میدان قلمش را پیچ و تاب میدهد تا خاطره شیرین پیرمردی را جاودانه کند.

صدای موسیقی از هر گوشه میدان به گوش میرسد و چشمهای شهر ونیز نرم نرمک به خواب میرود. هنرمندان بساطشان را جمع میکنند و گردشگران به هتلهایشان میروند. ونیز مثل هر صاحبخانه دلواپسی هنوز پلک روی هم نگذاشته از خواب میپرد و مهمانان بیتابش را بیدار میکند.

اینک آفتابی که دیشب شاهد غروبش در دریا بودیم دوباره از دریا سربرمی آورد و به ما سلام میکند و تا آخرین لحظه های حضورمان در ونیز بدرقه مان میکند. افسوس. سهم ما از ونیز، این شهر رویایی چقدر اندک بود؛ فاصله یک غروب تا طلوع دیگر.

 

اتوبوس دریایی ما دل دریا را میشکافد و مرغان دریایی با هیاهوی زیاد ما را بدرقه میکنند. آخرین بناهای ونیز از آخرین جزیره های کوچک و بزرگ برایمان دست تکان میدهند.

پلها، خانه ها، کلیساها، برج و باروی قلعه همه و همه جلوی چشمانمان رژه میروند و آخرین خاطرات ما را از ونیز رقم میزنند.

تا اینکه به جزیره ای میرسیم که فرودگاه مارکوپلو در آن واقع است و این صحنه خاص و تکرارنشدنی مقابل دیدگانمان ظاهر میشود. و ما اینک گرچه فرسنگها دور، ولی در یک قدمی اسپانیا هستیم.

 

پایان

 

سفرنامه ونیز قسمت اول (پشت دریا شهریست)

  از ایستگاه قطار که بیرون می زنیم با دیدن اولین چشم انداز شهر، شوروشعفی وصف نشدنی سراپای وجودم را فرامیگیرد. مثل یک رویا میماند، یک خواب شیرین؛ باورم نمیشود که ونیز این شهر افسانه ای شناور بر آب، شهری که از کودکی سودای دیدنش را داشتم اینک مقابل دیدگانم باشد.

روبروی ایستگاه، کلیسای زیبای سنت سیمون با آن ستونهای خوش تراش، مجسمه های مرمرین و گنبد سبزرنگش اولین بنایی است که چشمم را میگیرد؛ مکان مقدسی که گویی ورود توریستها را به ونیز خوشامد میگوید.

http://s3.picofile.com/file/8230783192/%D8%B1%D9%85324.jpg

 پس از دقایقی انتظار، سوار بر اتوبوس دریایی میشویم و دل میسپاریم به دریای آدریاتیک؛ دریایی که صدوهجده جزیره ریز و درشت را در پناه خود جای داده.

http://s6.picofile.com/file/8230783368/%D8%B1%D9%85328.jpg

 اینجا ونیز است، به معنای واقعی کلمه شهر روی آب، شهر کانالها و کارناوالها، شهر جشنواره ها و صورتکها، شهر توریستهای رنگارنگ، شهر هزاردویست ساله ای که قرنهاست اصالت و چهره واقعی خود را حفظ کرده.

 نمیدانم ونیز رویای تحقق یافته چه کسی است. کدام نگاه بلندپروازانه اولین بار به فکر ساختن شهری بر روی باتلاق افتاد، کدام روح تشنه ای اینهمه خاک را رها کرد و شهری روی آب ساخت.

http://s3.picofile.com/file/8230783234/%D8%B1%D9%85326.jpg

چگونه توانست تکه پاره های جزیره های باتلاقی دریای آدریاتیک را به هم بدوزد و چنین شاهکاری بر روی آب خلق کند. شهری که هزارودویست سال است که خشونت دریا را تاب آورده و غرق نشده ولی جهانی را غرق شگفتی و حیرت کرده.

 

برای من نام ونیز با نام مارکوپلو گره خورده، همان تاجر ونیزی قرن سیزدهمی که بیست و چهار سال آسیا را زیر پا گذاشت و ایران و هند و چین و مغولستان و ... را به دنیا معرفی کرد و وقتی که با مویی سپید و ره توشه ای سنگین به سرزمین آباواجدادیش برگشت، اسارت در انتظارش بود.

http://s3.picofile.com/file/8230783418/%D8%B1%D9%85330.jpg

 وی که در جریان جنگ به زندان افتاده بود تمام خاطرات سفرهایش را برای هم سلولی اش روستیکو تعریف کرد و او که مردی صاحب قلم بود آنها را به زیباترین شکل ممکن نگاشت و سفرنامه ای تحت عنوان توصیفی بر جهان پدید آورد که هنور که هنوز است مورد استقبال بسیاری از جهانگردان است.

http://s3.picofile.com/file/8230783284/%D8%B1%D9%85325.jpg

 اتوبوس دریایی ما وارد شاهراه اصلی شهر(گرندکانال) میشود؛ کانال بزرگی که دوطرفش جزایر اصلی شهر قرار گرفته اند. از گرندکانال، خیابانهای فرعی، کوچه پس کوچه های باریک و حتی کوچه های بن بست منشعب میشود که توسط پل به هم ارتباط دارند.

http://s6.picofile.com/file/8230783450/%D8%B1%D9%85331.jpg

 گالری آکادمیا

 جایی که شاهراه اصلی اش یک کانال است، اتوبوس واحدش هم میشود کشتی و تاکسی اش هم میشود قایق. حتی ماشین پلیس و آتش نشانی و اورژانس و دفع زباله هم میشود قایق های سریع السیر. 

ونیز پر است از ساختمانهای زیبایی که برخی از آنها قدمت پانصد ساله دارند. ساختمانهای قدیمی مجلل، کلیساهای گنبددار زیبا، سالنهای نمایش، گالری های هنری، هتلها و صدها ساختمان قدیمی شناسنامه دار که همگی ثبت یونسکو هستند و هیچکس حق تخریب آنها را ندارد.

اما کیست که به ونیز بیاید و هوس نکند که سوار گاندولا(گوندولا) شود؛ قایق های سنتی دراز و باریکی که نماد و سمبل ونیزند و درهیچ جای دنیا یافت نمیشوند. گویا در گذشته های دور مردی بلندقامت و باریک اندام به نام گاندولا در ونیز زندگی میکرده که سر و گردن و کمری خمیده داشته. این قایقهای دراز که سر و تهشان خمیده است از نام آن گوژپشت ونیزی گرفته شده اند.

گاندولارانها لباسی با راه راههای افقی سیاه و سفید برتن دارد. اخذ گواهی نامه گاندولا بسیار مشکل و از عهده بیشتر داوطلبان خارج است. چون حفظ تعادل و هدایت یک گاندو در کوچه پسکوچه های تنگ و پرآب ونیز بسیار مشکل است. هرچه باشد پای جان آدمیزاد درمیان است.

 http://s6.picofile.com/file/8230783400/%D8%B1%D9%85329.jpg

 شاید ونیز ازجمله معدود شهرهای دنیا باشد که نیاز نیست نقشه به دست بگیری و از این موزه به آن گالری و از این میدان به آن کلیسا بروی. اینجا گالری ها و موزه ها و کاخ ها در مقابل شکوه وصف نشدنی شهر بی فروغند اینجا دیگر، کوچه پس کوچه ها و کانالها و پل ها سوژه های گردشگری اند اینجا تماشای پاروزنی که قایقش را از زیر پل عبور میدهد و یا در خم یک کوچه باریک گم میشوند تماشایی است. اصلا یکجور شاعرانگی عجیب دارد.

 ونیز بسیار فراتر از نقشه و مکان و زمان است. اینجا فقط باید سوار قایقی شوی و درپی ناکجاآباد در کوچه های هزارساله شهر آنقدر بروی و بروی تا به مرز سرگشتگی برسی، تا مرزهای زمان و مکان را درنوردی، تا با تمام وجود گم شوی آن وقت است که به معنای واقعی کلمه ونیز را دریافته ای.

 وقتی به کندوان سفر کردم و آن خانه های کله قندی دل کوه را دیدم یا در میمند دیدم که انسانها از هزاران سال پیش چگونه صخره ها را شکافته و برای خود خانه ساخته اند به تعامل انسان و طبیعت پی بردم حالا همان تعامل را میتوان در ونیز دید.

 ونیز شباهت دیگری نیز به کندوان و میمند و ماسوله دارد. اینجا نیز بیشتر سکنه شهر را افراد پیر و کهنسال شکل میدهند کسانی که یک عمر با این شرایط خود کرده اند و دل کندن از اینجا برایشان آسان نیست. اما اغلب جوانان به دلیل شرایط دشوار زندگی از شهر رفته اند. برای همین هم بسیاری از خانه ها خالی از سکنه اند و برخی از آنها نیز تبدیل به هتل و هاستل شده است.

بااین وجود ونیز همیشه زنده و شلوغ و پرهیاهوست و این را مدیون بیست میلیون توریستی است که سالانه از اینجا دیدن میکنند. میتوان گفت اکثریت جمعیتی که در شهر دیده میشوند یا توریستند یا خدمت دهندگان به توریست ها که ممکن است از شهرهای دیگر به اینجا آمده باشند.

یکی از شگفت انگیزترین المانهای شهر، معماری خانه های آن است. برخی خانه ها راهی باریک به سنگفرش پیاده رو دارند و برخی دیگر با پلکانی از اسکله جدا میشوند اما درب ورودی بسیاری از آنها تقریبا"هم سطح آب است طوریکه اگر بی هوا در خانه را باز میکنی پایت را روی فرشی از آب گذاشته ای.

 جلوی درب اغلب چنین خانه هایی، یک قایق موتوری پارک شده که خودرو شخصی مالکان خانه است و اعضای خانواده با آن تردد میکنند.

 حتی تصور چنین صحنه هایی نیز برای ما بسیار عجیب است ولی برای ساکنین این شهر هزارودویست ساله امری طبیعی است. اما امان از روزی که بارانی سیل آسا ببارد. گاهی سطح آب به قدری بالا می آید که نه تنها آسفالت پیاده روها را فرا میگیرد بلکه به درون برخی خانه ها و مغازه ها نیز راه میابد. خوشبختانه در سالهای اخیر با راه اندازی پروژه سد دریایی متحرک این مشکل بزرگ نیز در حال حل شدن است.

اما در میان چهارصد پلی که به تکه های شهر همبستگی داده اند مشهورترین آنها پل ریالتو است؛ قدیمی ترین پل گرندکانال که در سال 1588 توسط آنتونیوداپونته ساخته شد. واژه ریالتو به معنی مرکز معاملات است چراکه اطراف این پل نیز همچون پل پونته وکیو در فلورانس، پر است از فروشگاههای که سوغات مخصوص ونیز را عرضه میکنند. البته درحال حاضر پل در حال مرمت است و روکش پارچه ایش، ما را از دیدن نمای واقعی آن محروم کرده.

یکی دیگر از پلهای زیبا و دیدنی گرند کانال پل پونته دلا آکادمیا است که از چوب ساخته شده. درمجموع چهار پل اصلی بر روی گرند کانال موجود است. این چهار پل آنقدر عظیمند که همه کشتیها میتوانند به راحتی از زیرشان عبور کنند.

هنگام عبور از زیر پل چوبی دریچه زیبایی از چشم انداز کلیسای سانتاماریا دلاسالوته مقابل دیدگانمان گشوده میشود.

این کلیسای مرمرین زیبا با آن مجسمه های فاخرش که در تارک شهر میدرخشد حدود سیصدوسی سال پیش در کنار گرند کانال و روبروی سن مارکو ساخته شد. در کنار این کلیسا هتلی نیز به همین نام قرار دارد.

 کلیسای دلاسالوته تلفیقی از معماری باروک و بیزانس است که برای مقابله با بیماری طاعون ساخته شده. فلسفه وجودی بسیاری از اماکن مقدس مقابله با بلایای طبیعی یا بیماریها بوده و یا به شکرانه جستن از خطرات اینچنینی.

 دلم میخواهد جای آن زوجهایی بودم که سوار بر این قایق های سنتی از کوچه پس کوچه هایی رویایی ونیز عبور میکنند و لحظه لحظه های حضورشان را در ونیز باشکوه و خاطره انگیز میکنند. راستش را بخواهید قیمت نجومی آنها (برای یک ساعت 100 یورو) مارا از این خواسته دل منصرف میکند.

http://s6.picofile.com/file/8230783326/%D8%B1%D9%85327.jpg

 بالاخره به مقصدمان میدان سن مارکو میرسیم روبروی میدان سن مارکو چشمم به این کلیسای زیبا می افتد که در جزیره ای کوچک قرار گرفته. 

 کلیسای سن جورجیو

 هتل ما در چند قدمی میدان اصلی شهر(سن مارکو) است و ما ترجیح میدهیم هرچه زودتر هتل را پیدا کنیم تا از شر این دو چمدان خلاص شویم سپس با خیال آسوده به گشت در اطراف میدان بپردازیم.

همراه ما باشید ادامه دارد.     

سفرنامه فلورانس قسمت سوم(فلورانس فراتر از وهم و خیال)

 همینکه از هتل بیرون میزنیم چشممان به کلیسای سانتاماریانوولا می افتد؛ کلیسای گوتیک قرن سیزدهمی با نمایی از مرمر سفید و سبز. ازآنجاییکه بیشتر کلیساهای فلورانس فراتر از یک عبادتگاه هستند و هرکدام به مثابه یک گالری هنری و مزین به دهها مجسمه و نقاشی فاخر از هنرمندان بزرگند، اغلب بلیت ورودی و صف طویل دارند و مانند موزه ها ساعت 9 شروع به کار میکنند. از آنجاییکه هنوز حدود یکساعت تا باز شدن کلیسا باقیست، ترجیح میدهیم تنها از نمای بیرونی آن دیدن کنیم و وقتمان را برای دیدن دیگر نقاط گردشگری شهر بگذاریم.

 فلورانس هم مانند رم یک موزه سرباز است. اینجا هم همه میادین شهر مزین به المانهای هنری اند و دهها موزه و گالری و مجسمه و فواره، نقطه نقطه شهر را آراسته اند. پس اگر فرصت ورود به موزه دست نداد، نگران نباشید. پای پیاده به هر کوی و برزنی که بزنید صدها سوژه هنری به پیشوازتان می آید.

 مسیر رودخانه آرنو را در پیش میگیریم. با دیدن جماعت زیادی از چشم بادامی ها در این وقت صبح حیرت زده میشویم. از این جماعت سختکوش در عجبم. در هر زمانی همه جا حضور دارند. صبح زود، سر ظهر، آخر شب. باران و سرما و گرما نمیشناسند. سنگ هم که از آسمان ببارد همه جا حی و حاضرند. از تمام وقت و انرژی و ظرفیتشان برای گشت و گذار استفاده میکنند؛ آنهم خیلی سبک و ارزان. طوری که هر قشری از جامعه میتواند. اغلب، گروهی می آیند سفر. یک نفر کاربلد از بین خودشان میشود لیدر. هزینه لیدر و اتوبوس اختصاصی و تور آپشنال با پذیرایی تشریفاتی ندارند. بیشترشان در هتلهای ارزان قیمت یا هاستل اقامت میکنند. برای ما ایرانیها اینطور جا افتاده که سفرهای خارجی فقط مختص مرفهین بی درد است اما وقتی میبینم که قشر کارگر اینها هم به فراخور بودجه خودشان به سفر می آیند، در دل تحسینشان میکنم.

 برای رسیدن به کرانه جنوبی رود آرنو کهن ترین پل شهر را انتخاب میکنیم؛ پل کهنه یا پونته وکیو. از دور که میبینی اش، شکل عجیب و منحصربفردی دارد، با آنهمه بنا که بر رویش جا خوش کرده اند.

پونته وکیو تنها یک پل نیست یک گنجینه تمام عیار است از جواهراتی که چشم را خیره میکند. درون این ویترین های چوبی قدیمی پر است از جواهرات گرانبهایی که سهم ما از آنها تنها تعدادی عکس است.

  بنای اولیه پل در سال 996 میلادی با سنگ و چوب ساخته شد. سه قرن بعد بر اثر سیل و طغیان شدید رود آرنو به کلی از بین رفت اما در سال 1335 دوباره بازسازی شد ولی اینبار تنها با استفاده از سنگ و با محکم کاری زیاد. گفته میشود این پل تنها پل تمام سنگی اروپاست.

پونته وکیو علاوه بر گذرگاه و گنجینه جواهرات بودن، نقش مهم دیگری را نیز دارد. این پل به پل عشاق نیز شهرت دارد. بسیاری از زوج های عاشق وقتی به اینجا می آیند به نرده های پل یک قفل میزنند و کلیدش را می اندازند توی رودخانه آرنو به این امید که عشقشان جاودانه شود.

دو طرف پونته وکیو دو پل زیبا و تاریخی دیگر نیز وجود دارد؛ پل آله گرازیه و سانتاترینیتا که دومی در بمبارانهای جنگ جهانی دوم به کلی از بین رفت ولی از آنجاییکه در اروپا از بین رفتن آثار هنری هیچ مفهومی ندارد، دوباره با مصالح فروریخته و به شکل اصیل خودش بازسازی شد. فرهنگ دوباره سازی و بازسازی، یکی از فرهنگ های بسیار تحسین برانگیز اروپاییهاست.

 

با عبور از روی پل پونته وکیو خودمان را به کرانه جنوبی رودخانه آرنو میرسانیم. حالا نوبتی هم که باشد نوبت این است که سرکی به زندگی خصوصی خاندان سلطنتی فلورانس بکشیم و ببینیم که خاندان مدیچی که قرنها حاکمان بلامنازع این شهر بودند و نامشان با نام فلورانس گره خورده در کجا و چگونه زندگی میکردند. برای پاسخ به این سوال ذهنی راهی کاخ پپتی میشویم.

کاخ پپتی که یکی از بزرگترین گالری های ایتالیا است در سال 1458 به دستور بانکدار مشهور فلورانس (لوکاپپتی) ساخته شد و در سال 1549 به خاندان مدیچی فروخته شد؛ خاندانی که از قرن پانزدهم تا هجدهم در فلورانس حکومت میکردند.

 در اواخر قرن هجدهم، کاخ به عنوان پایگاه نظامی در اختیار ناپلئون قرار گرفت. در سال 1919 شاه ویکتور امانوئل سوم کاخ را با تمام وسایل درونش به مردم ایتالیا اهدا کرد و از آن تاریخ به بعد پپتی که تنها محل زندگی حکام شهر بود، به کاخ موزه ای بدل شد تا مردم عادی نیز از نزدیک زندگی اشراف زادگان را لمس کنند.

 بلیت کاخ موزه را میخریم و وارد میشویم. ساختمان اصلی کاخ شامل سه طبقه میباشد و به رسم بیشتر کاخ موزه های اروپا، هر طبقه از اتاقهای متعدد تودرتویی تشکیل یافته که پشت هم قطار شده اند.

اتاقهای قصر هرکدام به رنگی و طرحی زینت یافته اند، با دکوراسیونی اشرافی از مبلمان و انواع تابلوها و مجسمه، گالری لباس و.... از سبکهای قرون وسطایی تا سبکهای امروزی و پست مدرن.

 خاندان مدیچی خانواده ثروتمند ایتالیایی بودند که از قرن پانزدهم تا هجدهم نسل اندر نسل در فلورانس حکمرانی کردند. اجداد مدیچی ها ابتدا بانک دار بودند که کم کم به سیاست روی آوردند و به نجیب زادگان پیوستند.

اما مدیچی ها تنها به سیاست اکتفا نکردند و سعی کردند تا امور مذهبی و دینی کشور را نیز در دست بگیرند و بدینسان از این خاندان تعداد زیادی پاپ و روحانی پرورش یافت که همه جانبه زمام امور دنیوی و اخروی مردم را به دست گرفتند.

 تصاویری از اعضای خاندان مدیچی

نفوذ خاندان مدیچی تنها به فلورانس و ایتالیا ختم نشد با وصلت تعدادی از دختران این خانواده با شاهزادگان کشورهای دیگر، نفوذ مدیچی ها به سراسر اروپا توسعه یافت. به عنوان مثال دو ملکه فرانسه از این خاندان اشرافی بودند.

 خانواده مدیچی گرچه حکمرانان بلامنازع و در راس نظام فئودالیسم بودند، ولی مدافعان سرسخت هنر و هنرمندان بودند و در واقع آنها بودند که شرایط را برای ظهور نوگرایی و رنسانس آماده کردند. برای همین هم همواره از آنها به نیکی یاد میشود.

 پس از بازدید از اتاقهای طبقات پایین کاخ به طبقه سوم کاخ میرویم؛ یک گالری نقاشی از تابلوهای هنرمندان معاصر و اغلب به سبکهای پسامدرنی.

پس از بازدید از قصر پپتی نوبت بازدید از باغ بابولی میرسد؛ باغی که از پشت قصر شروع میشود و تا  تپه های بابولی ادامه دارد. راه ورودی توریستها به باغ تقریبا" پانصد متر از راه ورودی قصر فاصله دارد.

 برای بازدید از باغ نیز باید بلیتی جداگانه به قیمت ده یورو تهیه کرد. ازآنجاییکه در رم فرصت نشد تا از باغ و گالری بورخس دیدن کنیم حالا در فلورانس این فرصت را غنیمت شمرده و بلیت وروی باغ بابولی را میخریم و وارد یکی از زیباترین باغ های اروپا میشویم.

گذرگاه های باغ هر یک به شکلی بسیار زیبا آراسته شده اند تمام مسیر عبورمان، سرسبز و مشجر است و درختان زینتی و گلهای زیبای باغ تداعی گر بهشتند.

 باغ مملو از المانهای هنری است و مجسمه های مرمرین زیبا و دلفریب همه جا لابلای درختان به چشم میخورند.

 همچنین باغ دارای تعداد زیادی فواره و حوضچه ریز و درشت، غارهای زیرزمینی و چندین موزه از جمله موزه لباس و جواهرات میباشد.

این باغ در قرن پانزدهم بین سالهای 1550 تا 1558 توسط خاندان مدیچی ساخته شد تا ضمن تفریح در فضای روح بخش و مفرح باغ، بتوانند جشنها و مراسم سلطنتی خود را در آن به پا دارند.

 وقتی که پس از پیمودن مسیری سربالایی و پلکانی بر فراز تپه بابولی می ایستی، میتوانی نظاره گر منظره زیبایی از شهر باشی.

 پس از خروج از باغ بابولی به سمت مقصد بعدیمان راه می افتیم. کلیسای سانتاکروچه یا صلیب مقدس؛ جایی که میکل آنژ و گالیله و ماکیاولی و روسینی و... در آن تدفین شده اند. وقتی به کلیسا میرسیم و چشممان به صف دور و دراز جلوی کلیسا می افتد از رفتن به داخل آن صرف نظر میکنیم.

 از آنجاییکه فرصت زیادی برای ورود به این کلیسا نداریم و کلیسای سانتاماریا دلفیوره را به عنوان نماد و برجسته ترین کلیسای شهر دیده ایم تصمیم میگیریم تنها به گشت در محوطه بیرونی کلیسا و بازدید از نمای بیرونی آن بسنده کنیم.

 این کلیسا در قرن سیزدهم توسط سن فرانسیس آسیزی بر روی یک کلیسای قدیمی دیگر تاسیس شد. عمده شهرت این کلیسا در این است که بسیاری از شخصیتهای هنری و ادبی مشهور ایتالیا، در آن به خواب ابدی فرو رفته اند.

مقبره میکل آنژ عکس از اینترنت(وبلاگ کوله پشتی نارنجی)
این کلیسا همچنین پر است از آثار هنری، نقاشی های دیواری و سقفی و مجسمه هایی که توسط هنرمندان مشهور رنسانس ساخته شده.

مقبره گالیله عکس از اینترنت(وبلاگ کوله پشتی نارنجی)

یک بنای یادبود از دانته آلیگیری نیز در میدان کلیسا ساخته شده است. دانته خالق کمدی الهی از مشهورترین چهره های ادبی ایتالیا است. 

  اما مقصد بعدی ما کلیسای سن لورنزو است. کلیسایی که به لحاظ معماری با سایر کلیساهای شهر متفاوت است و قدیمی ترین کلیسای شهر میباشد. این کلیسا محل تدفین خاندان مدیچی است.

 

در میدان این کلیسا به رسم بسیاری از میادین اروپا هنرمندان خیابانی در حال عرضه هنرشان هستند.

یک داوینچی دیگر

اما آخرین مقصد ما در سفرمان به فلورانس تپه میکل آنژ است. برای رسیدن به این تپه باید مسیری شیبدار را رو به بالا پیمود. این مسیر هم سطح سربالایی دارد و هم مسیری پلکانی.

پس از پیمودن حدود نیم ساعت راه، بالاخره به بام شهر میرسیم جایی که به خاطر خدمات ارزنده هنرمند، مجسمه ساز، نقاش و البته شاعر و  ترانه سرای عهد رنسانس، به نام وی کلید خورده.

بر فراز تپه تعدادی مجسمه و بناهای زیبا به چشم میخورد اما تنها مجسمه برنزین داوود است که بر شهرت و اعتبار تپه افزوده.

وقتی بر فراز تپه میکل آنژ می ایستی، تمام شهر افسانه ای زیر پایت است.

اینجا بام شهر و نقطه پایانی سفرمان است. روزی که فلورانس را دیدم با خود اندیشیدم که چگونه میتوانم از این شهر بنویسم. چگونه خواهم توانست اینهمه هنر و زیبایی و روح را در واژه های ناچیزم بگنجانم. هنوز هم بر این عقیده ام که فلورانس هرگز در وصف نخواهد گنجید مگر اینکه رنج حقارت را تحمل کند... 

  پایان

سفرنامه فلورانس قسمت دوم (تندیسی به وسعت میکل آنژ)

از برج ناقوس که بیرون می آییم ساعت حوالی پنج است و اگر زود بجنبیم هنوز شانس دیدن دومین نماد فلورانس که در گالری آکادمیا نگهداری میشود را داریم. پس پای پیاده و نقشه به دست روانه کوچه های شهر میشویم.

وقتی به نزدیکی موزه میرسیم با دیدن سیل جماعتی که در صف ایستاده اند شوکه میشویم. چاره ای نیست جز ایستادن در صفی که آن سرش ناپیداست. پس از نیم ساعت انتظار، سر بزنگاه به اول صف میرسیم. نمیدانید چه حسی داریم؛ حس گل زدن بازیکن در دقیقه نود.

بعد از ورود فاتحانه ما به موزه، متصدی فروش بلیت به نفرات پشت سرمان اعلام میکند که وقت فروش بلیت به پایان رسیده و متاسفانه آنها امروز دیگر شانس دیدار موزه را از دست داده اند. حتی یک نفر از آن جماعت هم برای ورود به موزه پافشاری نمیکند و همه بدون کوچکترین اثری از خشم و اعتراض برمیگردند.

 

گرچه موزه آکادمی چندان بزرگ نیست ولی وجود شاهکار بزرگ میکل آنژ یعنی «مجسمه داوود» به آن هویتی خاص بخشیده؛ به طوریکه سالانه دو میلیون نفر برای دیدن آن از این موزه دیدن میکنند؛ موزه ای که شامل چند سالن کوچک است که سروتهش را میتوان نیم ساعته هم آورد.

 

دو طرف سالن ورودی را مجسمه هایی زینت بخشیده اند که پیکره هایی از انسان در هاله ای از سنگند. اولش فکر میکنم که شاید اینها سبک خاصی از مجسمه سازی باشند ولی خیلی زود درمیابم که اینها مجسمه های نیمه کاره ای هستند که میکل آنژ فرصت لازم برای تکمیل کردنشان را نداشته.

این مجسمه ها را میکل آنژ تحت عنوان بردگان، برای مقبره پاپ ژولیوس دوم میساخته که بنا به دلایلی نیمه کاره مانده اند. خوبیش این است که این مجسمه ها به نوعی ما را با مراحل کار سنگ تراشی آشنا میکند، اینکه دستان معجزه گر میکل آنژ چگونه توده های زمخت سنگی را صیقل میدادند و جوهری ناب از درونش بیرون میکشیدند.

  ازآنجاییکه ما در کشورمان با هنر مجسمه سازی بیگانه ایم دیدن گام به گام شکل گیری یک مجسمه از یک توده زمخت سنگی برایم جالب است.

صد افسوس که این هنر ناب که روزگاری در بین نیاکانمان حرفه مقدس آبا و اجدادی به شمار می آمد، پس از یورش اعراب، کفر و گناه معرفی شد و اعراب مهاجم هرچه مجسمه و اثر هنری یافتند، تحت عنوان نماد کفر و بت پرستی از بین بردند و بدین ترتیب چنین تفکر غلطی هزار و اندی سال از قومی بیگانه با هنر در فرهنگمان یادگار ماند.

 پس از عبور از سالن مجسمه های نیمه تمام میکل آنژ، به سالن اصلی موزه میرسیم؛ جایی که معروفترین مجسمه داوود جهان با ارتفاع 5 متر و 17 سانتیمتر (حدودا" سه برابر یک انسان عادی) در آن نگهداری میشود.

 چیزی که در نگاه اول میتوان دریافت، معجزه نهفته در آن است؛ جوانی زیبا و فریبنده که مظهر مردانگی، قدرت و جذابیت است. چهره داوود با آن چشمان درخشان مغموم، درعین غوغای درونی آنقدر باوقار جلوه میکند که باور سنگ بودنش سخت است؛ گویی روح میکل آنژ در این جسم سنگی دمیده شده که اینچنین دلها را تسخیر میکند.

 

 در قرن پانزدهم میلادی زمانیکه کلیسای سانتاماریادلفیوره هنوز در حال ساخت بود، شورای سازندگان کلیسا تصمیم گرفتند که با الهام از تورات، دوازده مجسمه برای نمای بیرونی کلیسای جامع بسازند. مجسمه سازان بزرگی چون دوناتلو برای این پروژه انتخاب شدند اما همینکه دوناتلو به پاهای مجسمه داوود رسید، اجل مهلت نداد و مجسمه نیمه کاره ماند. این توده مرمرین نیمه کاره بیست و پنج سال در حیاط کلیسا به حال خود رها شد تا اینکه در سال 1501 اعضای شورا تصمیم گرفتند که آن را تکمیل کنند. باوجود افراد خبره ای چون لئوناردوداوینچی، یک جوان نه چندان مشهور به نام میکل آنژ توانست نظر متولیان امر را جلب و قرارداد ساخت مجسمه را امضا کند.

 میکل آنژ 26 ساله در طی مدت سه سال کار بی وقفه بر روی توده سنگ مورد نظر، توانست آن را به شاهکار عصر رنسانس تبدیل کند.

اما چیزی که مجسمه داوود را تا این حد مهم و برجسته کرده تنها المانهای هنری آن نیست. مجسمه داوود به نوعی نماد آزادی و اعتراض علیه خودکامگی نیز محسوب میشود. این مجسمه که داوود را در لحظه نبرد تاریخی اش با گولیات (که در قرآن به نام جالوت آمده) نشان میدهد، مظهر عدل و آزادگی و ظلم ستیزی است. ازانجاییکه در زمان ساخت مجسمه، میان خاندان مدیچی (که قرنها در این شهر حکومت کردند) و جمهوری خواهان نزاع بالاگرفته بود، این مجسمه به عنوان نماد مبارزه دربرابر خودکامگی و فئودالیسم شناخته میشد. داوود در برابر جالوت زمانه.

 ترس، ستیزه جویی و اضطراب در نگاه داوود موج میزند، حتی چین پیشانی و حالت لبهای او از غوغای درونش خبر میدهند. با اینحال روح اعتماد به نفس و شجاعت را میتوان در چهره اش دید.

از دیدگاه مسلمانان، داوود به عنوان پیامبر و فرستاده خدا شناخته میشود درحالیکه از دیدگاه مسیحیان، پادشاهی دادگستر بوده که درعین خصایص والای انسانی به تبع انسان بودنش، جایزالخطا و دارای نقاط تاریکی در زندگی خود بوده. و جالب اینکه اتفاقا" همان نقاط تاریک که بنده از ذکر آنها معذورم، دستمایه بسیاری از آثار هنری و نقاشیها در اروپا از رنسانس تا امروز بوده. اینجاست که گاهی آدم به دموکراسی و آزادی بیان موجود در غرب غبطه میخورد.

 از همه اینها که بگذریم یکی از تحسین برانگیزترین ویژگیهای مجسمه داوود، فیزیک و  آناتومی دقیق آن است که حتی کوچکترین رگ و پی و عضله ای از قلم نیفتاده. گفته میشود میکل آنژ برای اینکه بدن یک انسان را به شکلی کاملا" طبیعی بسازد سالها به مطالعه علم تشریح بر روی جسد انسان در دانشکده پزشکی پرداخته و از این رو اشراف کاملی بر آناتومی انسان داشته.

 شاید تنها ایراد مجسمه بلندتر بودن بالاتنه نسبت به پایین تنه آن باشد که آنهم دلیلی منطقی دارد چراکه قرار بوده این مجسمه در پیشانی کلیسای جامع و در ارتفاع بالایی قرارگیرد و ازآنجاییکه قرار بوده بازدیدکنندگان از پایین به آن نگاه کنند پاها اندکی کوتاهتر از میزان واقعی ساخته شدند تا با درنظر گرفتن خطای دید، همه چیز طبیعی جلوه کند.

مجسمه بعد از ساخت، دو قرن و نیم در فضای باز نگهداری میشد تااینکه پس از چند مرحله دستبرد و آسیب وارده به آن، در سال 1873 به گالری آکادمی سپرده شد. تا چند سال پیش عکاسی از این مجسمه ممنوع بود ولی خوشبختانه درحال حاضر عکاسی از آن بلامانع است.

 در سالنهای دیگر آکادمی هم مجسمه ها و تابلوهای نقاشی نفیسی از هنرمندان رنسانس به چشم میخورد (که بنده لابلای توضیحاتم آنها را نیز به نمایش گذاشتم) مضامین اغلب تابلوها، مذهبی و برگرفته از قصه های تورات و انجیلند. فرشتگان، مسیح مصلوب و مریم مقدس مضامین اغلب این نقاشیها را تشکیل میدهند.

 از آکادمی گالریا که بیرون می آییم نقشه به دست راهی شهر میشویم. عبور از کوچه های فلورانس چنان لذتبخش است که در وصف نمیگنجد؛ لذت قدم زدن در موزه ای به وسعت یک شهر، موزه ای که نه تعطیل میشود و نه هزینه ای دارد.

باز همان میادین یادبود، با بناهایی ماندگار در اطرافشان که جاودانگی را به رخت میکشند. بوی اصالت از هر خانه ای به مشام میرسد و هنر در همه جا ریشه دوانده و به بار نشسته. هیچ نقطه ای را نمیتوان یافت که دستی هنرمند آن را خلاقانه نیاراسته باشد.

http://s6.picofile.com/file/8224822868/%D8%B1%D9%85268.jpg

اگر کسی از من بپرسد فلورانس کجاست به او خواهم گفت فلورانس جایی است که یک شاخه خشکیده درخت هم به یک اثر هنری بدل میشود.

این بنای گنبدی سبز رنگ توی نقشه انقدر وسوسه مان کرده که راهمان را کج کرده ایم تا عطش کنجکاویمان را سیراب کنیم. من میگویم کلیسا است و همسرم میگوید مسجد. حالا هر دو شرط را باخته ایم. اینجا یک کنیسه است؛ عبادتگاهی برای یهودیان.

حالا راهی مشهورترین میدان شهر میشویم؛ میدان سینیوریتا (پیازا دلا سینیوریا) که با آن قصرها و موزه های باشکوه زمینه و مجسمه ها و تندیسهای اطرافش موزه ای روباز و باشکوه است.

 مهمترین ساختمان دور میدان، قصر وکیو است. این قصر که در قرن دوازدهم میلادی ساخته شده قرنها تحت تملک خاندان مدیچی بود.

در قرن نوزدهم قصر وکیو به دو بخش تقسیم شد؛ بخشی از آن به عنوان ساختمان شهرداری تغییر کاربری داد و بخشی نیز به موزه بدل شد. 

  این قصر قرون وسطایی با نقاشی‌های دیواری خیره کننده، ستونهای باشکوه و مجسمه‌های فاخر، هر گردشگری را مست و مدهوش میکند.

علاوه بر قصر وکیو چند بنای مجلل دیگر نیز در نزدیکی میدان به چشم میخورد برخی از آنها تبدیل به موزه شده اند.

 و برخی نیز جولانگاه هنرمندان خیابانی اند. هنرمندانی که در هر میدانی به عرضه هنر خود مشغولند.

 اما حالا نوبت خود میدان است و بزم گرم مجسمه هایی که هرکدام بدلی هستند از یک مجسمه مشهور و شناسنامه دار.

اما مشهورترین مجسمه این میدان نیز، همان کپی مجسمه داوود است که توسط شاگردان میکل آنژ ساخته شده. این مجسمه گرچه شباهت زیادی به مجسمه اصلی دارد ولی با اندکی دقت نظر، در آن میتوان تفاوتی از زمین تا آسمان با نسخه اصلی یافت.

 

وقتی به این می اندیشم که میکل آنژ روح داوود را از توده ای سنگ تراشیده و صیقل داده تا به شکل امروزی درآید میبینم که کار وی تقلیدی از آفرینش الهی است؛ خلقت انسان از خاک!

 از این مجسمه یک کپی به اورشلیم فرستاده شده ولی از آنجاییکه یهودیان نیز به مانند مسلمانان برهنگی، آنهم برهنگی یک پیامبر را برنمیتابیدند، مجسمه ارسالی به اورشلیم به صورت ملبس ساخته شد.

 

 از دیگر مجسمه های اطراف میدان، تجاوز به زنان سابین، پرسئوس، هرکول ونوس و آبنمای نپتون میباشند.       

     

میدان سینیوریا با اینهمه المان هنری و با توریستهای رنگارنگ که از هر نقطه دنیا در اینجا جمع شده اند و از همه مهمتر با هنرمندان و نوازندگان خیابانی، آنقدر جذابیت سمعی و بصری دارد که وقتی در گوشه ای از آن مینشینی دیگر بلند شدنت با خداست! 

 

حالا دیگر شب شده و ما باید کم کم راهی هتل شویم و خودمان را برای فردایی پرماجرا آماده کنیم. هتل ما دور میدان کلیسای سانتاماریا نوولا است و این بدان معناست که وقتی پنجره اتاق را باز میکنیم با این منظره رویایی روبرو میشویم.

 همراه ما باشید ادامه دارد.

سفرنامه فلورانس قسمت اول (کلیسای سانتاماریادلفیوره)

 و اینک ما در سومین روز سفرمان ساعت حدود دو بعد از ظهر به فلورانس رسیده ایم؛ شهری که ریشه در دوران باستان دارد، در قرون وسطی پاگرفته و در رنسانس شاخ و برگ گسترانیده و چنان تنومند و استخواندار است که هیچ طوفانی نتوانسته از پا درش آورد؛ شهری که مهد رنسانس است و باید آن را مادر جهان نوگرایی دانست؛ شهری که درحین عبور از پل های پوسیده قرون وسطی، آنها را یکی یکی پشت سر خود شکست و خود پلی رو به جهانی نو زد؛ شهری هنرپرور که میکل آنژ و داوینچی و دانته را در خود پرورش داد؛ شهری که برای نخستین بار قدرت مطلقه و خودکامه کلیسا را به چالش کشید و پیکره اروپا را وادار به پوسته اندازی کرد و خود پایه سیاسی، اقتصادی، علمی، فرهنگی و هنری تمدنهای کنونی غرب شد. دریک کلام فلورانس شهری است که دنیای متمدن امروز بسیار مدیون اوست.

 پس از تحویل اتاق و صرف ناهار در هتل، بلافاصله راهی کشف شهر میشویم. اینجا حتی لحظه ای درنگ جایز نیست. خوشبختانه فلورانس نسبت به رم شهر کوچکتری است و به رسم همه شهرهای اروپا، دایره وار و دور نقطه مرکزی و تاریخی شهر رشد کرده. اینجا هنوز محله های قدیمی، قلب تپنده شهر محسوب میشوند و گنجینه تاریخی غنی به جا مانده از عهد رنسانس را در دل خود جای داده اند. ازآنجاییکه اغلب هتلها در منطقه مرکزی شهر واقعند، میشود قدم بر سنگفرش کوچه ها نهاد و همه شهر را پیاده پیمود و بدینسان روح هنر را در تک تک سفالهای نارنجی خانه ها و سنگفرش خاکستری کوچه ها دید.

 پایمان را که از هتل بیرون می گذاریم فقط زیبایی است و بس. گویی تاروپود شهر را با هنر بافته اند. تا چشم کار میکند بناهای ماندگار، کلیساها، میادین باشکوه و مجسمه های فاخر همه شهر را تسخیر کرده اند، حتی خانه ها هم با آن بامهای سفالی عقل و هوش از سرمان میبرند.

 گشتمان را از نماد اصلی شهر یعنی «کلیسای سانتاماریا دلفیوره» آغاز میکنیم؛ سازه ای که همچون گوهری ناب بر تارک شهر میدرخشد و هر بیننده ای را به تحیر وامیدارد.

 پس از حدود چهل دقیقه ایستادن در صف طویل کلیسا به درب ورودی کلیسا میرسیم و یکباره دریچه ای رو به جهانی شکوهمند به رویمان گشوده میشود.

  کلیسای سانتاماریا دلفیوره در قرن سیزدهم در محل کلیسای جامع قدیمی شهر (سنت ریپاراتا) ساخته شد. کلیسای قبلی در قرن پنجم میلادی بنا نهاده شده بود و تا قرن سیزدهم همچنان مورد استفاده واقع میشد. اما ازآنجاییکه هم کوچک بود و هم پیروفرتوت، جوابگوی خیل عظیم نمازگزاران نبود. بنابراین لزوم ساخت کلیسایی بزرگ و مدرن احساس شد و بدینسان کلنگ ساخت کلیسایی جدید توسط نماینده تام الاختیار پاپ در سال 1296 بر زمین کوبیده شد.

 برای طراحی کلیسا معماران بسیار به عرصه رقابت آمدند و در نهایت، طرح معمار آرنولفو دی کامبیو گوی سبقت را از رقبای دیگر ربود. اما ساخت چنین سازه باشکوهی چیزی نبود که در یک نسل به انجام برسد. پس از درگذشت دی کامبیو چندین مهندس دیگر بر روی این پروژه عظیم عمر خود را گذاشتند و در نهایت در سال 1436 با تکمیل گنبد کلیسا، تلاشهای مستمر چندین نسل از معماران و هنرمندان به بار نشست و بدینسان رویای دی کامبیو به منصه ظهور رسید و یکی از تحسین برانگیزترین سازه های عصر رنسانس شد.

سانتاماریادلفیوره پس از سن پیتر واتیکان و کلیسای جامع میلان سومین کلیسای بزرگ ایتالیا است ولی گنبد آجری آن همچنان عنوان بزرگترین گنبد آجری جهان را حفظ کرده.

عده ای بر این عقیده اند که گنبد کلیسا برگفته از گنبد مسجد سلطانیه زنجان است و عده ای دیگر آن را برگرفته از گنبد معبد پانتئون میدانند. گنبد کلیسا هشت وجهی است و چهل و دو متر قطر و سی و دو متر ارتفاع دارد. طراح این گنبد آجری عظیم فیلیپوبرونلسکی میباشد که در همین کلیسا به خواب ابدی فرو رفته.

اما ساخت و تکمیل کلیسا حتی پس از ساخت گنبدش همچنان ادامه یافت چرا که هنوز نمای بیرونی کلیسا باقی مانده بود.

 شاید برایتان جالب باشد که بدانید ساخت نمای کلیسا تا چهارصد سال پس از تکمیل کلیسا همچنان ادامه داشت. نمای بیرونی کلیسا مزین به سنگهای مرمرین زیبا با طیفی از رنگهای صورتی، سبز و سفید است.

ساخت کلیسای سانتاماریادلفیوره را باید انقلابی در تاریخ جهان به حساب آورد شاید بتوان گفت که عهد نوگرایی با ساخت همین کلیسا آغاز شده باشد.

با ظهور رنسانس، قوانین خودکامه قرون وسطی که بسیاری از حرکات نو و خلاقیت ها را تحت عنوان منافات با دین سلاخی میکرد در هم شکسته شد.

در این دوران دانشمندان، فیلسوفان و سرایندگان بسیاری ظاهر شدند که به پشتوانه میراث اصیل روم و یونان، از زاویه دیدی تازه به دنیای پیرامونشان نگریستند.

آنها قوانین کهنه و غبارنشسته قرون وسطی را دور ریختند و طرحی نو رقم زدند.

نقاشی دیواری داخل کلیسا

نقاشها و تندیس گران کالبد انسان را به شیوه ای واقع گرایانه ترسیم کردند و فرمانروایان برای نشان دادن اقتدارشان و تصاحب نامی بزرگ در تاریخ به عرصه رقابتی تنگاتنگ پرداختند و بدینسان شهری به منصه ظهور رسید که حتی پس از گذشت قرون متمادی هر گردشگری را انگشت به دهان میکند و در حیرت فرو میبرد.

 نمای داخلی کلیسا نیز آنچه از هنر و خلاقیت است با ظرافت و چیره دستی تمام در معرض دید قرار داده. از کف کلیسا که با سنگ های مرمرین مفروش گشته تا سقف و گنبد داخلی آن که با تابلوی آخرالزمان منقوش گشته.

 نوری که از شیشه کاریهای رنگی و زیبای پنجره ها به فضای کلیسا راه میابد، به رنگهای سازنده اش تجزیه میشود و وقتی بر تندیس قدیسان کلیسا میتابد، فضای روحانی عجیبی در کلیسا حاکم میشود.

 علاوه بر تندیس ها و شمایل مسیح و مریم مقدس، تعدادی مجسمه از قدیسان و چندین مقبره نیز فضای داخل کلیسا را متبرک کرده اند. مجسمه سنت ریپاراتا که کلیسای قبلی به وی اختصاص داشت یکی از مجسمه های مقدس کلیسا است.

فضای معنوی آرامبخشی در کلیسا حاکم است. هنوز مراسم مذهبی و دعا در روزهای خاصی در کلیسا اجرا میشود و شمع های روشن درون شمعدانها حکایت از نذر و نیاز عده ای از آدمهاست که هنوز اینجا را خانه امید و گره گشای مشکلات خود میدانند.

  پس از خروج از کلیسا چشممان به دو صف کوتاه دیگر می افتد یکی صف بالا رفتن از گنبد کلیسا و دیگری صف بالارفتن از برج ناقوس کلیسا. ازآنجاییکه هریک از این دو راه، بالغ برچهارصدپله دارند، به ناچار یکی از آنها را برای صعود انتخاب میکنیم.

ما بلیت برج ناقوس را میخریم چراکه با بالارفتن از برج ناقوس منظره زیباتری از شهر را خواهیم دید منظره ای که گنبد باشکوه کلیسا نیز در آن خودنمایی میکند.

صف تهیه بلیت برج و گنبد، خلوت تر از صف کلیساست چراکه این بار بازدیدکنندگان به سه دسته تقسیم میشوند. عده ای که توان بالارفتن از پله ها راندارند بی خیال برج و گنبد میشوند و بقیه هم در دو صف تقسیم میشوند. همسرم در صف می ایستد و من برای خرید نماد فلورانس به سمت دست فروشان اطراف کلیسا میروم.

 

ساخت برج ناقوس در سال 1334 آغاز و پس از پنجاه و سه سال در 1387به پایان رسیده این برج ارتفاعی معادل هشتادوهفت متر (معادل یک ساختمان سی طبقه) دارد و مکان مناسبی برای تماشای کلیسا و تمام شهر از بالا میباشد.

پس از پیمودن چهارصدو چهاره پله در راه پله ای باریک و تاریک هن هن کنان و عرق ریزان، به بالاترین نقطه برج میرسیم، جایی که ناقوس بزرگ کلیسا در آن به صدا درمی آید.

 به آخرین طبقه برج که میرسیم از دریچه هایی که دورتادور اتاق را فراگرفته بادخنکی میوزد. این دریچه ها حکم بادگیر را دارند و چنان نسیم لطیفی به تن خیسمان میخورد که خستگی اینهمه راه را از یاد میبریم.

 ناگهان چشممان به منظره ای که دریچه روبرویمان در مقابل دیدگانمان قرار میدهد می افتد و نفس در سینه مان حبس میشود. به دریچه نزدیک میشویم. زیر پایمان شهریست نارنجی پوش، شهری جامانده از رنسانس شهری که ما را تا دورهای دور پرواز میدهد. شهری که در قاب کوچک پنجره های برج ناقوس جاگرفته و ما حیران و انگشت به دهان محو تماشایش گشته ایم.

همراه ما باشید ادامه دارد.

سفرنامه ایتالیا (پیزا)

ساعت پنج و نیم صبح از هتل بیرون میزنیم و عازم ایستگاه ترمینی در نزدیکی هتلمان میشویم. بلیت حرکتمان به سمت فلورانس ساعت شش و نیم است و ما ترجیح داده ایم یکساعت زودتر به آنجا برسیم. ایستگاه ترمینی دست کمی از یک فرودگاه ندارد؛ لااقل باید اعتراف کنم که از فرودگاه بین المللی ما به مراتب بزرگتر، پرترددتر و پیچیده تر است. البته باید اضافه کنم که در این ایستگاه، هستند افرادی که حاضرند مسافران را تا قطار مورد نظر راهنمایی کنند. این افراد خیلی مودبانه جلو می آیند و میپرسند چطور میتوانم کمکتان کنم. بعد شما را دنبال خود از این سالن به آن سالن میکشانند و درست لحظه ای که با خود می اندیشید که عجب آدمهای خوبی پیدا میشوند متوجه نگاه ملتمسانه شان میشوید که از شما تقاضای انعام میکنند و شما باید حداقل پنج یورو به آنها پرداخت کنید تا راضی شوند. خب البته برای تجربه اول زیاد هم گران نیست ولی این اولین و آخرین تجربه شما خواهد بود که هیچ تقاضای کمکی را بدون آگاهی قبول نکنید چراکه سیستم اطلاع رسانی ترمینال ها باوجود پیچیدگی ظاهری شان، آنقدر پیشرفته و دقیق است که به راحتی میتوان گیت و قطار مورد نظر را پیدا کرد.

 با قطار سریع السیری که از رم به میلان میرود کمتر از دو ساعت به شهر فلورانس میرسیم. در این مدت کوتاه میتوان مفهوم قاره سبز را از ورای شیشه های قطار با تمام وجود درک کرد. تا چشم کار میکند جنگل است و رودخانه و مزارع سبز که به سرعت برق از جلوی دیدگانمان رد میشوند و امان نمیدهند تا ثبتشان کنیم. ساعت حوالی نه به ایستگاه مرکزی فلورانس میرسیم. به محض رسیدن فکری به سرمان میزند؛ اینکه بلیت قطار پیزا را بخریم تا به یکی از آرزوهای دوران کودکی مان یعنی دیدن برج کج پیزا جامه عمل بپوشانیم.

اصلا" مگر میشود تا ایتالیا آمد و مشهورترین برج کج دنیا را ندید. مگر نه اینکه این برج بعد از کولوسئوم مهمترین نماد ایتالیا محسوب میشود. خلاصه اینکه نیم ساعت بعد سوار بر قطار محلی به طرف پیزا حرکت میکنیم. حوالی ساعت ده به ایستگاه مرکزی پیزا میرسیم و ازآنجاییکه مشتاق قدم زدن در کوچه های قدیمی و سنگفرش این شهر دوهزاروپانصد ساله هستیم پای پیاده با چمدان و کوله پشتی راهی کشف پیزا میشویم.

از همان لحظه ورود به شهر معماری اصیل و کهن ایتالیایی چشممان را خیره میکند؛ ساختمانهایی رنگارنگ تنگ هم در کرانه رود آرنو و کوچه هایی سنگفرش که به میدانهای کوچک زیبایی ختم میشوند و هر میدان مزین به شاخصه ای، نمادی و مجسمه ای به رسم یادبود از قهرمانان ملی کشور.

 عاشق شهرهایی اینچنینی هستم؛ کوچک ولی عمیق، ریشه دار و اصیل با خیابانهایی خلوت که هرازگاهی دوچرخه ای یا اتومبیلی یا گذر توریستهای مشتاق از سراسر دنیا سکوت کوچه های خلوتش را در هم میشکند.

عبور از این کوچه های سنگفرش قدیمی ولو با کوله ای سنگین و چمدانی در دست باز هم لذت بخش است.

گاهی کلیسایی کوچک که تنگ خانه ای قدیمی پناه گرفته یا بنایی مجلل با رگه هایی از معماری قرون وسطایی ما را وادار به ایستادن و ثبت کردن سوژه می کند.

 ازانجاییکه این شهر ریشه در روم باستان و پشتوانه تاریخی غنی دارد میتوان رگه هایی از معماری قرون وسطی را در دل بناهای کهنش دید.

هرچه جلوتر میرویم ازدحام توریستها بیشتر و بیشتر و ضربان قلبمان تندتر و تندتر میشود و ما اینک در چند قدمی رسیدن به آرزویی دیرینه هستیم.

در آخرین پیچ کوچه طبقات بالایی برج و بام کلیسای کتدرال از لای دیوارهای بلند سربرمی آورد و چند لحظه دیگر لحظه رسیدن به موعود و تلاقی نگاه ما با این بنای مرمرین شگفت انگیز است بنایی که درخشش ماورایی اش لرزه بر اندامم می اندازد و من سراپا چشم میشوم و با شوقی وصف نشدنی به تماشایش می ایستم.

پیزا با وجودیکه تنها برج کج دنیا نیست اما مشهورترین برج کج دنیا و چه بسا یکی از مشهورترین بناهای تاریخی و شگفت انگیز جهان است که معماری رازآلودش بسیاری از مهندسین را انگشت به دهان کرده.

 این برج در اصل برج ناقوس کلیسای جامع شهر به حساب می آید. پس از تکمیل کلیسای کتدرال در قرن یازدهم، اهالی پیزا تصمیم گرفتند برای کلیسایشان برجی بسازند و ناقوس کلیسای جامع شهر را بر بلندایش قرار دهند. رقابتی برای ساخت برج بین مهندسین درگرفت و در نهایت طرح «دیوتی سالوی» گوی سبقت را از سایرین برد. ساخت برج آغاز شد اما هنوز دوازده متر از ساخت آن نگذشته بود که کج شدن برج بر همگان نمایان شد.

به دلیل کج شدن بی دلیل برج، ساخت آن سالها متوقف شد تا اینکه حدود صد سال بعد ساخت دوباره آن آغاز شد. اینبار مهندسان تصمیم گرفتند با بلندتر ساختن طبقه چهارم در سمت کج شده کجی را جبران کنند. بالاخره ساخت برجدر سال 1234 با نظارت معمار بزرگ آن زمان پیزانو پس از 177 سال به اتمام رسید. از آن سال تاکنون پیزا هرساله به میزان دو ونیم میلیمتر به سمت زمین کج میشود و همینطور مصرانه به کجی خود ادامه میدهد بطوریکه هم اکنون حدود دو متر و چهل سانتیمتر انحراف دارد.

اما پرسشی که ذهن هر بیننده ای را مشغول میکند اینست که علت کجی برج چیست و چطور با وجود اینهمه انحراف هنوز همچنان باقیست؟؟؟!!!

  دانشمندان پس از سالها تحقیق و بررسی، علت کج شدن برج را در زمین نرم و اسفنجی پای برج می دانند. آنها به وجود یک سفره آب زیرزمینی متحرک در زیر پایه برج پی بردند که باعث شده زمین، حالت باتلاقی و اسفنجی داشته باشد. از طرفی پی این برج پنجاه و پنج متری، فقط به اندازه سه متر میباشد که به نظر میرسد مناسب برجی هشت طبقه و با حدود پانزده هزار تن وزن نباشد.

با وجود اینهمه کجی مشهود، چون برج هنوز از مرکز ثقل خود خارج نشده سقوط نکره است. اما دانشمندان تخمین زده اند که اگر برج با همین سرعت به کج شدن خود ادامه دهد، تا هشتادسال دیگر از مرکز ثقل خود خارج و سقوط خواهد کرد.

اما ازآنجاییکه این برج یکی از مشهورترین بناهای تاریخی دنیاست، یونسکو و سازمان گردشگری ایتالیا تمام سعی خود را در حفظ این بنای ارزشمند میکند و با صرف بودجه های هنگفتی جهت محکم کاری برج و تزریق سیمان به پی آن، جلوی تخریب آن را گرفته و طوری برنامه ریزی کرده که برج تا هشتصد سال دیگر دوام بیاورد.

درعین حال هیچکس تمایلی ندارد که این برج کج را صاف کند چراکه با صاف شدنش، تمام جاذبه توریستی اش از بین خواهد رفت و درواقع بسیاری از توریستهایی که فقط به خاطر دیدن این برج به این شهر و چه بسا به ایتالیا می آیند، ریزش خواهند کرد. پس سازمان گردشگری به هیچ عنوان تلاشی جهت صاف کردن برج نمیکند و تنها میخواهد با محکم کاریهای مهندسی بر عمر آن بیفزاید و هشتصد سال دیگر، از قبل این برج پول و توریست را به کشورش سرازیر کند.

اما در این میانه تلاش توریستها جهت صاف کردن برج و جلوگیری از سقوطش واقعا" ستودنی است. یکی از جاذبه های توریستی پیزا، تماشای ژستهای بازدیدکنندگان هنگام گرفتن عکس با برج است. همه میخواهند با زور بازوان و پاها برج را صاف کنند؛ بماند که معدود افرادی هم پیدا میشوند که میخواهند برج را هل بدهند تا هرچه زودتر سقوط کند.

گفته میشود گالیلو گالیله که ساکن شهر پیزا بود آزمایشات سقوط آزاد خود را از بالای این برج انجام میداده.

 

در یک مقطع زمانی از سال 1990 تا 2001 به دلیل خطر ریزش برج، بازدید از داخل برج ممنوع شد سپس با محکم سازی دوباره، برج پذیرای گردشگران شد و برای بالا رفتن از سیصد پله برج و رسیدن به ناقوس آن صف میکشند دارد اما ازانجاییکه ما فرصت کافی و حس بالارفتن از سیصد پله را نداریم از همین پایین به نظاره اش میایستیم.

اما در میدان پیزا به جز برج، دو ساختمان مطرح دیگر نیز وجود دارد؛ یکی کلیسای کتدرال و دیگری بنای تعمیدگاه کلیسا که در دوره رنسانس و قبل از برج ساخته شده اند.

 نمای بیرونی کلیسا تماما" از مرمر سفید ساخته شده و معماری اش مشابه سایر کلیساهای رنسانس است. ساخت آن مربوط به سال 1063 میباشد. گفته میشود جسد معمار و سازنده اش نیز در همین کلیسا دفن است.

این کلیسا سه درب ورودی دارد که دوتای ان بسته است و تنها یک درب آن برای ورود و خروج توریستها باز است. داخل کلیسا نیز مزین به آثار هنری بسیار زیبایی از دوران رنسانس است. بخصوص کنده کاریهای روی درب ورودی که شمایلی از قصه های مذهبی، بهشت و جهنم و موجودات هولناک است.

ساختمان دیگری که در همین میدان قرار دارد، تعمیدگاه سن جان نام دارد که 54 متر ارتفاع و 107 متر عرض دارد. این ساختمان نمادی از معماری گوتیک و رمانس و تلفیقی از این دو است.

تعمیدگاه سن جان از سنگ مرمر ساخته شده. قسمت پایین آن با ستونها و طاقهای هلالی یادآور معماری قرن دوازدهم رمانس و قسمت بالاتر ان با خطوط شکسته سبک گوتیک قرن سیزدهمی را دارد. انواع مجسمه ها از پیامبران و قدیسین تا پادشاهان را میتوان لابلای نمای بیرونی آن دید.

بازید از میدان پیزا را با دیدن نمای بیرون ساختمان تعمیدگاه به پایان میرسانیم. هرچند که اگر وقت کافی میداشتیم دلم میخواست شهر پیزا و تمام آثار دیدنی اش را که شامل چند کاخ و باغ گیاه شناسی و کلیسا و گورستان قدیمی شهر و... است را نیز ببینیم اما ازآنجاییکه باید هرچه زودتر به فلورانس برگردیم تنها به دیدن شاخصه های اصلی شهر بسنده میکنیم و از درب پشتی میدان خارج میشویم.

 

پس از بازدید از شهر پیزا از درب پشتی به خیابان عریضی میرویم و درحین عبور از بازارچه صنایع دستی، نماد شهر یعنی برج کج پیزا را به یادگار میخریم.

 سپس با خرید بلیت اتوبوس از یکی از مغازه های نزدیک ایستگاه، سوار بر اتوبوسی میشویم که تا خرخره پر از مسافر است و اینگونه خودمان را به ایستگاه مرکزی قطار میرسانیم تا هرچه زودتر به فلورانس افسانه ای برسیم.   

همراه ما باشید ادامه دارد.