سفرنامه ونیز قسمت دوم (قایقی باید ساخت)
شنیده بودم که ونیز شهر خیلی گرانیست برای همین هم با دیدن هتلمان اصلا" تعجب نمیکنم. صدوچهل یورو برای یک اتاق فسقلی. چه بگویم وقتی هزینه یک ساعت گاندو سوای میشود صد یورو، صدوچهل یورو برای یک اتاق هتل سه ستاره چندان هم بیراه نیست. خوبی هتلی که در قلب گردشگری، هنری، فرهنگی و سیاسی شهر واقع است، این است که میتوانی تا نیمه شب از شوهای زنده وسط میدان لذت ببری.

پس از یک استراحت کوتاه و صرف یک نوشیدنی گرم در هتل، دوباره به میدان سن مارکو برمیگردیم. میگویم دوباره چون قبل از رسیدن به هتل، لاجرم از وسط میدان گذشته ایم. ازآنجاییکه اکثر گردشگران از سمت ساحل وارد این میدان میشوند ما نیز از سمت ساحل به شرح آن میپردازیم.

همینکه از ساحل به سمت میدان می آیی با دو ستون سنگی ستبر مواجه میشوی که انگار نگهبانان ابدی دروازه های نامرئی میدانند. این ستونها حدود دویست سال پیش به میدان اضافه شده اند. روی ستون سمت راست مجسمه قدیس سنت تئودور قرار دارد درحالیکه نیزه ای در دست دارد و تمساحی بر زیر پا؛ نمادی از پیروزی خیر بر شر و زیبایی بر پلیدی.

بر بلندای ستون سمت چپ هم شیربالداری به چشم میخورد. شیر بخصوص از نوع بالدارش در بسیاری از فرهنگ ها و تمدنها نشانه اقتدار است. این دو ستون به گونه ای ساخته شده اند که وقتی از بینشان به دریا مینگری گویی منظره تالاب روبرو و جزیره کوچک سن جورجیو قاب گرفته میشود.

جزیره روبروی میدان، جزیره سن جورجیو است که نام شاخصه اصلی اش یعنی کلیسای سن جورجیو را یدک میکشد؛ کلیسایی قرن شانزدهمی که توسط آندرلاپلادیو بین سالهای 1566 تا 1610 ساخته شد. معماری کلیسا به سبک کلاسیک رنسانس است که بر روی کلیسای قرن هشتمی ساخته شده.

پس از عبور از وسط دو ستون، وارد قسمت اول میدان میشویم که میدانچه (پیازتا) سن مارکو نام دارد. اولین ساختمانی که در لحظه ورود به میدان در ضلع شرقی دیده میشود، کاخ دوک یا دوکاله (دوجه) است که در روزگار دوک سالاری محل سکونت بالاترین مقام جمهوری ونیز بوده. بنای اولیه این کاخ، ساختمانی قرن نهمی و جزو اولین بناهای میدان بوده.

این کاخ چندین بار براثر آتش سوزی و عوامل فرسایشی از بین رفته و مجددا" بازسازی شده. ساختمان فعلی متعلق به قرن شانزدهم و مقارن با ساخت کلیسای فعلی است. اصلا" در اروپا چیزی به نام از بین رفتن وجود ندارد. هربنایی به هر دلیلی چه عوامل طبیعی چه بلایای آسمانی و چه بمباران و آتش سوزی از بین برود، در اولین فرصت ممکن یکی باشکوهتر و هنرمندانه تر از قبلی جایگزینش میشود. پس از برچیده شدن حکومت دوکها، کاخ به دولت واگذار و سپس در سال 1935 تبدیل به موزه شد و درهایش به روی همه علاقه مندان باز شد. کتابخانه بزرگ ونیز نیز در همین میدانچه و مقابل کاخ دوک قرار گرفته.

میدان ونیز از دو میدان مستطیلی کوچک و بزرگ تشکیل شده و ال مانند است. سطح این میدان پایینترین نقطه ونیز است و با هربار بارندگی به استخری بزرگ تبدیل میشود. حالا وارد میدان بزرگ ونیز شده ایم که به نام شاخصه اصلی خود یعنی کلیسای سن مارکو خوانده میشود.

سن مارکو از حواریون مسیح بود که در سال 67 میلادی برای تبلیغ دین مسیحیت به اسکندریه رفت ولی در اسکندریه چیزی جز مرگ در انتظارش نبود. مصریان متعصب وی را کشتند و جسدش را نیز سوزاندند. در قرن نهم میلادی که کلنگ میدان سن مارکو بر زمین زده شد، اهالی ونیز تصمیم گرفتند برای زنده نگه داشتن نام و خاطره مرقس سن مارکو این کلیسا را پیشکش وی کنند.

نمای کلیسا در شب
اما آن کلیسای جامع قرن نهمی پس از فراز و فرودهای بسیار در گذر حوادث زمانه از بین رفت و کلیسای فعلی در قرن شانزدهم جایگزین آن شد. کلیسایی که مثال بارزی از کلیساهای سبک بیزانسی است و در رم و فلورانس مشابهش را نمیتوان یافت. تنها رگه هایی کوچک از معماری گوتیک و رمانس که در فلورانس مرسوم بوده، در نمای خارجی این کلیسا به چشم میخورد.

کلیسا دارای پنج گنبد میباشد و نقشه ساخت آن به شکل یک صلیب است. همچنین در نمای بیرونی آن از مجسمه ها و نقاشی های بسیار بهره برده شده است.

تندیس مرقس مارکو در میان فرشتگان، در تاج کلیسا به چشم میخورد. دفتر کار اسقف اعظم نیز در این کلیسا میباشد. متاسفانه ازآنجاییکه ساعت از شش گذشته ما فرصت دیدار از داخل کلیسا را از دست داده ایم. البته اگر هم رفته بودیم چندان فرقی هم نمیکرد چراکه عکاسی از داخل کلیسا ممنوع است.

ساختمان زیبا و چشمگیر دیگر دور میدان، برج ساعت است که با آن ستونهای زیبا و مجسمه های روی پیشانی اش یکی از مهمترین عناصر دور میدان است.

اینجا نیز در پیشانی برج یک شیربالدار نقش بسته که قرنهاست وظیفه نگهبانی از برج را برعهده دارد.

اما شاخصه اصلی برج ساعت بزرگ و زیبای آن است که علاوه بر نشان دادن وقت و زمان، وظیفه تقویم را نیز برعهده دارد.

همینکه پا در وسط میدان میگذاری با استقبال پرشور کبوتران میدان مواجه میشوی. اینجا کبوترها عجیب با آدمها مأنوسند.

تنها مشتی ارزن یا خرده نان کاری میکند که از سروکولت بالا بروند. اینجا آدمها چنان با حیوانات مهربانند که پرندگان بدون کوچکترین هراسی به آدمها پناه می آورند.

دورتادور میدان را کافه ها و گالری ها و فروشگاهها فرا گرفته اند. جلوی بسیاری از کافه ها صندلی چیده شده و هیاهوی سرخوش گردشگران و بق بقوی کبوترها در نوای خوش موسیقی هنرمندان خیابانی گم میشود.

از آنجاییکه ساعت از شش عصر گذشته و ما فرصت دیدار کلیسا و کاخ موزه دوکاله را از دست داده ایم، تنها فرصت ممکن یعنی تهیه بلیت برج ناقوس را غنیمت شمرده و پس از حدود بیست دقیقه ایستادن در صف بلیت، با آسانسور به بلندای برج میرسیم.

بنای اولیه برج ناقوس کلیسا نیز مقارن با ساخت کلیسا بوده. اصلا" مگر میشود کلیسایی ساخته شود که برج ناقوس نداشته باشد! اما خشونت روزگار آن برج قرن نهمی را نیز در کام عدم فرو برد و برجی دیگر زیباتر و تنومندتر و استوارتر از آن جایش را گرفت.

این برج که در گوشه غربی میدانچه قرار دارد، در سال 1912ساخته شد و نودوهشت متر ارتفاع دارد. امتیاز این برج در این است که مدرنتر از قبلی و مجهز به آسانسور میباشد. برای همین هم اینجا دیگر مجبور نیستی مثل برج کلیسای سانتاماریادلفیوره اینهمه پله را بالا بروی و هن هن کنان و عرق ریزان به ناقوس برسی.

برج دارای پنج ناقوس است هرکدام با یک آهنگ و با یک کاربری که در مواقع مشخصی از هریک استفاده میشده. مثلا" یکی خبر از برگزاری جلسات سناتورها میداده و دیگری وقوع اعدام را مشخص میکرده.

تماشای شهر از بلندای برج ناقوس حال و هوای خاصی دارد؛ شکل عجیب شهر و معماری خاص و زیبای خانه های ونیزی با آن پنجره های چوبی کنگره دار، صدها بنای تاریخی، موزه ها و گالری ها، بافت قدیمی و دست نخورده پانصد ساله ونیز را جزو منحصربفردترین شهرهای دنیا کرده و نامش را در فهرست شهرای یونسکو ثبت نموده.

آنقدر روی برج می ایستیم و از هر زاویه ای به میدان و شهر مینگریم که خورشید کم کمک در دریای آدریاتیک غرق میشود و ما که از دیدن ونیز زیبا سیر نگشته ایم به ناچار از برج پایین می آییم.
کافه فلوریان از دیگر مکانهای نوستالژیک دور میدان است؛ این کافه که سیصد سال قدمت دارد، حکم کافه نادری خودمان را دارد و در زمانی که مشاهیر ادبی به این شهر می آمدند پذیرای آنان بوده. درحال حاضر هم محل برگزاری بسیاری از نمایشگاههای فرهنگی میباشد.

اما هیچ چیز مثل فروشگاههای دور میدان هوس انگیز نیستند حتی برای ما که در سفر به خرید فکر نمیکنیم. این صورتکها که همه شهر را به تسخیر خود درآورده اند، آنقدر از پشت ویترینها دلربایی میکنند که وسوسه تصاحبشان ما را به داخل فروشگاهها میکشاند.

ونیز شهر جشنواره ها و ماسکهاست. این صورتکها نماد ونیز و سوغات اصلی آن به شمار می آیند. جشنواره ونیز یا کارناوال ماسکها که ریشه هزار ساله دارد، در فوریه هر سال به مدت یازده روز برگزار میشود و گردشگران بسیاری را از نقاط مختلف جهان به اینجا میکشاند.

در این یازده روز مردم با زدن ماسکهایی از چرم و چوب و کاغذ به خیابانها می آیند و شادی سر میدهند. فقیر و غنی یکی میشوند. هیچکس نمیفهمد پشت آن صورتک چه کسی مخفی شده. دلها به یکدیگر نزدیکترند و خون شادی در رگهای ونیز جاریست. جشنواره ونیز این فرصت را به آدمها میدهد که روحشان را در جلد آدمهایی دیگر بگنجانند.خود را درهیات سیاستمدار یا هنرپیشه ای که دوست دارند فرض کنند. دیو یا فرشته شوند، جنسیت خود را عوض کنند، نقش یک پرنس یا یک جادوگر را بازی کنند و خلاصه یازده روز تمام با هر ساز کودک شوخ و شنگ درونشان برقصند.

اگر فیلم چشمان تمام بسته استنلی کوبریک را دیده باشید جالب است بدانید تمام ماسکهای استفاده شده در این فیلم در ونیز تهیه شده اند. صنعت ماسک سازی از قرنها پیش در ونیز رونق داشته هرچند که این روزها زخم made in china بر تن بسیاری از آنها نشسته.

اما به جز ماسک، ونیز نماد دیگری نیز دارد. این مجسمه های نازک تن بلورین در جزیره مورانو یکی از 118 جزیره ونیز تولید میشوند و از محبوبیت زیادی بین گردشگران برخوردارند. ما هم خیلی مایلیم که یکی از این قوهای زیبای بلورین را بخریم و در خانه از آن مراقبت کنیم ولی دو مانع اصلی داریم: قیمت نجومی آنها و ترس از شکسته شدن شان.برای همین هم تنها به خرید چند ماسک به رسم سوغات بسنده میکنم.

پس از بازدید از میدان سن مارکو راهی خیابانهای اطراف میدان میشویم. با اینکه آفتاب غروب کرده و هوا رو به تاریکی میرود بازار گاندوسواران همچنان داغ است. در غروب دل انگیز ونیز گاندولیرها قایق هایشان را از مسیر خاصی عبور میدهند و چشمهای کنجکاو ما به دنبال گاندولاها میرود و به گذرگاه آه میرسد.

این پل مرمرین زیبا که شاید در نگاه اول هرکسی هوس عبور از روی آن را داشته باشد، برخلاف ظاهرش ماهیتی زشت دارد. این پل سفید که با تندیسها و حجاریهای زیبا آراسته شده، اتاقهای بازجویی در کاخ دوکاله را به زندان شهر وصل میکند. نامش پل آه یا افسوس است. به ایتالیایی Ponte dei sospiri و در سال 1602 توسط آنتونیو کانتینو ساخته شده است. زندانیان پس از بازجویی از طریق این پل به سمت زندان حرکت میکردند. بسیاری از این زندانیان محکوم به اعدام یا حبس ابد بودند و عبورشان از روی این پل به منزله آخرین دیدار با عزیزانشان بود.

محکومین به اعدام از روی این پل آخرین نگاهشان را به زادگاه رویایی شان می انداختند و آهی سوزناک از نهادشان سر میدادند. اما امروز که نه دادگاهی هست و نه زندانی و نه محکوم به اعدامی این پل که روزگاری منحوس ترین و دردآلودترین پل شهر بود و هیچکس آرزوی گذر از رویش را نداشت، آرزویی شیرین را برای گردشگران عاشق برآورده میکند.

ونیزیها بر این عقیده اند که اگر هنگام غروب آفتاب، زمانیکه ناقوس کلیسا به صدا درمی آید سوار بر گاندولا همراه با معشوقشان از زیر پل عبور کنند و همدیگر را ببوسند، عشقشان تا ابد زنده و جاوید خواهد ماند.

پس از صرف شام در یک کافه ساحلی با نوای روحبخش مرغان دریایی به میدان برمیگردیم. شبهای میدان بغایت زنده و پرهیاهویند. بساط هنرمندان خیابانی همه جا پهن است. هنرمند خیابانی زیر نور چراغ های میدان قلمش را پیچ و تاب میدهد تا خاطره شیرین پیرمردی را جاودانه کند.

صدای موسیقی از هر گوشه میدان به گوش میرسد و چشمهای شهر ونیز نرم نرمک به خواب میرود. هنرمندان بساطشان را جمع میکنند و گردشگران به هتلهایشان میروند. ونیز مثل هر صاحبخانه دلواپسی هنوز پلک روی هم نگذاشته از خواب میپرد و مهمانان بیتابش را بیدار میکند.

اینک آفتابی که دیشب شاهد غروبش در دریا بودیم دوباره از دریا سربرمی آورد و به ما سلام میکند و تا آخرین لحظه های حضورمان در ونیز بدرقه مان میکند. افسوس. سهم ما از ونیز، این شهر رویایی چقدر اندک بود؛ فاصله یک غروب تا طلوع دیگر.
اتوبوس دریایی ما دل دریا را میشکافد و مرغان دریایی با هیاهوی زیاد ما را بدرقه میکنند. آخرین بناهای ونیز از آخرین جزیره های کوچک و بزرگ برایمان دست تکان میدهند.

پلها، خانه ها، کلیساها، برج و باروی قلعه همه و همه جلوی چشمانمان رژه میروند و آخرین خاطرات ما را از ونیز رقم میزنند.



تا اینکه به جزیره ای میرسیم که فرودگاه مارکوپلو در آن واقع است و این صحنه خاص و تکرارنشدنی مقابل دیدگانمان ظاهر میشود. و ما اینک گرچه فرسنگها دور، ولی در یک قدمی اسپانیا هستیم.
پایان


















































































































































