سفرنامه باکو قسمت اول (آستارا تا باکو)
ازآنجاییکه در چند سال اخیر رابطه ایران و آذربایجان بهبود یافته و اخذ ویزا آسانتر شده، سیل عظیمی از گردشگران در حال کشف این مقصد تازه هستند و صد البته که سفر زمینی آسان، اشتراکات فرهنگی، زبان ترکی، هزینه های نسبتا" مناسب و از همه مهمتر کنسرتهای رنگارنگ خواننده های محبوب ایرانی بدجور وسوسه سفر را به جان آدم میریزد. و باز صد البته که برای آدمهای عشق سفر تنها یکی از این دلایل کافیست که بار سفر را ببندند به خطه ای که روزگاری بخشی از خاک وطنمان بود. و اینگونه در مرداد 96 برنامه سفر ما نیز رقم میخورد.
پس از اخذ ویزای الکترونیک توسط یکی از آژانس های شهر، باید اقامتگاهی رزرو کنیم. این بار برای اولین بار تصمیم گرفته ایم به جای هتل از هاستل استفاده کنیم چراکه بسیار مایلیم جو صمیمانه هاستل را هم تجربه کنیم و اینکه درآینده نیز برای کاهش هزینه های سفر، گاهی از هاستل استفاده کنیم. پس وارد سایت بوکینگ شده و پس از کنکاش بسیار و خواندن کامنتهای مشتریان، بایگان هاستل را رزرو میکنیم. حالا کافی است چمدانها را برداریم و بزنیم به چاک جاده شمال، جاده ای که گرچه در کودکی عاشقش بودم ولی حالا به شدت از آن گریزانم و ریخت و پاش و شلوغی اش برایم غیرقابل تحمل است و مهمتر از آن ویلاها و پاساژها و برجهایی که آقازاده ها و وابستگانشان در سراسر خط ساحلی ساخته و مثل نقابی چهره دریا را پوشانده اند و آن آبی بیکران پرسخاوت را از رهگذران گرفته اند برایم هیچ جذابیتی ندارد و تنها افسوس سالهای کودکی را برایم به همراه دارد...

حوالی سی سنگان به یکی از پلاژهای کنار دریا رفته و ناهار میخوریم. شاید تنها تماشای هیجان بچه ها و کلنجارشان با موجهای دریا کمی خستگی سفر را از تنمان میزداید. شب در حوالی تالش مهمان یکی از بستگانمان میشویم و صبح کله سحر روانه آستارا. و حالا ادامه ماجرا و شروع سفر ما در مرز بین ایران و آذربایجان...
لب مرز کمی منات از صرافی خریداری کرده و پس از پارک ماشین در پارکینگ گمرک، وارد ساختمان گمرک شده و ضمن پرداخت عوارض خروجی (آن زمان نفری بیست و پنج تومان که خدایش بیامرزاد) کنترل بار و پاسپورت انجام شده و از گمرک ایران خارج میشویم.
همین جا یک پرانتز باز کنم و نکته بسیار مهمی را یادآور شوم. اگر لب مرز افرادی به سراغتان آمدند و هرگونه بسته ای را به شما سپردند که آن سوی مرز به راننده تحویل دهید، لطفا" از این کار امتناع کنید. بسته ها گرچه به ظاهر حاوی سیگارند ولی بارها پیش آمده که محتوی مواد مخدر بوده و مصیبت بزرگی برای مسافران به بار آورده اند.
توصیه دوم بنده این است که از هماهنگی با راننده خاصی توسط افراد لب مرز ایران خودداری کنید. چراکه پس از ورود به آن سوی مرز دهها راننده به سراغتان می آیند و خودتان حق انتخاب دارید پس هیچ نیازی نیست که در برابر عمل انجام شده قرار گیرید.
به محض خروج از گمرک از پل رودخانه ارس عبور و درست در نیمه پل پا در کشور آذربایجان میگذاریم و سپس وارد ساختمان گمرک آن میشویم.

حیدر علیف پدر آذربایجان نوین
نخستین چیزی که در گمرک چشمم را میگیرد، حضور زنها در با لباس فرم (کت و دامن سورمه ای) در کنار مردان است. این امر به ظاهر ساده، نشان از فرهنگ کار و برابری حقوق انسانها و احترام به توانمندی های زنان دارد.
به محض خروج از گمرک چند راننده به سراغمان می آیند و ما با یک راننده بنز هماهنگ کرده و با قیمت هفتاد منات (با کولر روشن) راهی میشویم. هنوز اندک مسافتی نپیموده ایم که آبی بیکران دریا ظاهر میشود. باور کردنش سخت است که این همان دریای شمال خودمان است. زیر انوار طلایی خورشید چنان درخششی دارد که انگار گردی از طلا رویش پاشیده اند. چنان تمیز و شفاف و زلال است که دلت میخواد خودت را درونش پرتاب کنی. آبی دریا درکنار سبزی جنگل ترکیبی رشک برانگیز ساخته و مرا به دریایی که از کودکی از آن خاطره دارم پیوند میزند. نه ویلایی نه عمارتی نه پاساژ و نه فروشگاهی و نه ریخت و پاشی و نه حرص و طمع سیرنشدنی آقازاده ای برای سودجویی و نه زمین خواری و دریاخواری و کوه خواری و...
سراسر طبیعتی است بکر گویی قطعه ای از بهشت و اینهمه تفاوت با آن سوی ارس اصلا" قابل باور نیست. ما چه کرده ایم با طبیعتمان ....

تنها گاهی پارکی ساحلی یا چند بنای زیبا در کنار ساحل خودنمایی میکند و دیگر همه دریاست و ساحل بی هیچ نقابی روی چهره اش و چشممان به آبی بی کران گره خورده بی هیچ مژه بر هم زدنی...

این همان جاده شمال چهل سال پیش ماست که حالا زیر آواری از سیمان و آهن و سنگ مدفون گشته.

بعد از آستارای که اولین شهر آن سوی مرز است چند شهرک و روستای دیگر را طی میکنیم. به نظر میرسد خانه های ساده روستایی، میراث دوران کمونیست باشند. مراتع جولانگاه چهارپایانند و مزارع، جایگاه زنان و مردانی که دوشادوش هم کار میکنند. به لنکران که میرسیم، هوس کشف و شهود این شهر مارا وامیدارد تا با پرداخت ده منات اضافه دیگر، راننده را مجاب کنیم که دور کوچکی در این شهر بزند و دیدنی هایش را نشانمان دهد.

راننده هم ما را به میدانی می آورد که دورتادورش را عمارتهای بزرگ و نسبتا" مجللی فراگرفته و مزین به تعدادی مجسمه و بنای یادبود است.


بعد هم به موزه ای که نام پدر نوین آذربایجان (حیدرعلی اف) را یدک میکشد میبرد، موزه ای که درونش چیز زیادی ندارد و به قول معروف پر از خالی است تنها تعدادی عکس و نامه و اسناد تاریخی و ...

حیدر علیف رئیس جمهور سابق آذربایجان تقریبا" همان نقش آتاتورک را در ترکیه دارد و از محبوبیت بسیار برخوردار است. بطوریکه همه جا نام و تصاویر و مجسمه های یادبودش به چشم میخورد.

اما دومین چیزی که پس از ورود به خاک آذربایجان چشمم را میگیرد رفتار آدمها با طبیعت و مظاهر طبیعت است و این رفتار متمدنانه تنها شامل طبیعت و دریا و جنگل نیست که انسانها و حیوانات و درختان و .... را نیز شامل میشود.

یکی از شاخصه ها برای ارزیابی اخلاقیات هر جامعه ای رفتار انسان با مظاهر طبیعی است که در آذربایجان بسیار نمود دارد.

و اما پیرمردها.... پیرمردها حکایت غریبی دارند در آذربایجان.
نخست اینکه پیرمردها آنقدر فراغ بال و اعصاب آرام و تن سالم و وقت اضافه و حوصله وافر دارند که این ساعت از روز بیایند و بنشینند زیر سایه درختی که چندین نسل از مردم این شهر در سایه اش خاطره بازی کرده اند.

چنین صحنه هایی در ایران ما به خاطره ها پیوسته چراکه پیری تازه آغاز مصائب فراوان و دست و پنجه نرم کردن با انواع مشکلات و فشارهای زندگی است؛ هجوم انواع بیماریها و فشارهای اقتصادی و درگیر هزارویک مشکل فرزندان بودن و آلزایمر و چون شمع ذره ذره آب شدن...

یک ساعتی پس از لنکران یک جاهایی جاده در دست تعمیر است. حدود نیم ساعت را نیز در جاده ای خاکی میپیماییم و سپس وارد جاده ای هموار میشویم که تبدیل به اتوبان میشود و نوید نزدیک شدن به پایتخت را میدهد.

با نمایان شدن دوباره دریا و اسکله و ساختمانهای زیبا و مجلل نوساز از همین لحظه ورود درمیابیم که با شهری مدرن طرفیم که دارد پله های ترقی را به سرعت طی میکند.

شهری که با پیوستن به جامعه جهانی و اتحادیه اروپا و باز کردن دروازه های تمدن و دور ریختن همه سنتهای دست و پاگیر که ریشه در موهومات و خرافات بی پایه و اساس دارد، میرود که به یکی از پیشرفته ترین کشورهای منطقه بدل شود.

نمای بیرونی بایگان هاستل
همین را بگویم که از لحظه ورود به باکو تا رسیدن به بایگان هاستل فقط زیبایی میبینیم. البته منظورم مدرنیته نیست که تلفیقی بسیار دلنشین از سنت و مدرنیسم. و اما بایگان هاستل...

نمای داخلی بایگان هاستل
محیطی بس صمیمی که در همان لحظات اولیه ورود با استقبال گرمی از جانب صاحب هاستل که یک زوج بسیار جوان و مهربان و خوش سلیقه باکویی به نام آرزو و ضمیر هستند مواجه میشویم.
بلافاصله پس از ورود اتاق سه تخته خودمان را تحویل میگیریم. فضای هاستل با مهمانان چینی و ویتنامی و ایرانی بسیار صمیمانه است و برای بچه ها وسایل بازی و سرگرمی فراهم. و از همه مهمتر مهربانی بی حد و اندازه میزبان به طوریکه به سختی میتوانیم از فضای هاستل دل بکنیم و به گشتهایمان بپردازیم.

آرزوی مهربان و دوست داشتنی مدیر بایگان هاستل در کنار بچه ها
همراه ما باشید ادامه دارد.