سفرنامه سمنان قسمت آخر(شاهرود-بسطام-خرقان)

بالاخره به بخش پایانی ماجرا و آخرین شهر از «ایالت قومس» رسیدیم. عصر شده و ما از دامغان راهی شاهرود هستیم که با دیدن تابلوی «مهماندوست» شوق دیدار بنایی هزارساله سراسر وجودمان را فرا میگیرد و ما را به این دیار میکشاند. از لابلای خانه های قدیمی شهری کوچک و مهجور، برجی آجری رخ مینماید و ما مشتاقانه به سویش میشتابیم. افسوس که چه تنها و غریب مانده برجی که هزار سال بر تارک شهر میدرخشد!

به خاطر شباهت زیادی که این برج به برج «طغرل» شهرری دارد از آن به عنوان برج طغرل مهماندوست نیز نام برده میشود. این برج در اصل آرامگاهی است مشابه همه برج آرامگاههای دیگر هم عصرش، که نمونه بارزش برج قابوس و رادکان و طغرل و... است با این تفاوت که برفراز این برج اثری از گنبد نیست. گویا سقف و گنبدش مدتها پیش فرو ریخته و یکجورهایی انگار بی یال و کوپال به نظر میرسد. با این وجود هنوز آنقدر زیبا و چشم نواز هست که نگاه ها را به سوی خود خیره کند.

برج در زمان سلطان سنجر سلجوقی در سال 490 قمری ساخته شده. استوانه ای شکل و دارای دوازده ترک است و یک قبر آجری در وسطش به چشم میخورد. عده ای معتقدند که این برج، آرامگاه یکی از نوادگان امام جعفر صادق میباشد با اینحال در اطرافش میتوان آثار کندوکاوهایی را به طمع یافتن گنج احتمالی دید. شاید برای همین هم درش همیشه بسته است وگرنه خدا میداند که الان همه جایش چون جگر زلیخا تکه تکه و سوراخ سوراخ بود و بر پیکر هزارساله اش هزار زخم یادگاری نقش بسته بود. برج در منتها الیه مهماندوست در جوار تپه های باستانی و گورستان قدیمی واقع است

در ادامه راه از مهماندوست راهی شاهرود میشویم؛ شهری که از شمال به کوهستانهای البرز شرقی و جنگل های سرسبز «اولنگ رامیان» پیوند خورده و از جنوب در مسیر «طرود» در فاصله ای حدود یک ربع ساعت میتوان هزاران نقش و طرح و رنگ شگفت انگیز را در دل کویر به نظاره نشست

هسته اولیه شاهرود در دوره اشکانیان در کنار پایتخت آنان (صددروازه) شکل گرفته و در دوره های بعد شاهرود به همراه دامغان و سمنان ایالت «قومس» را تشکیل میدادند. متاسفانه باوجود داشتن فرهنگی غنی بنای قابل توجهی از آن دوران باشکوه به یادگار نمانده و در شهر تنها چند مسجد و تکیه و بازار میتوان یافت که قدمتشان از دوران قاجار تجاوز نمیکند.

در این میانه شاید بتوان شاخص ترین نقطه دیدنی شهر را موزه آن دانست که در ساختمان شهرداری سابق واقع است. درمورد موزه شاهرود باید بگویم که بعید میدانم به این سادگی ها بتوان موفق به بازدید آن شد چراکه در همه ایام تعطیل، بسته و ساعت کارش هم تنها محدود به ساعات اداری (منهای یکی دو ساعت از سروتهش) است و قبل از ساعت دو بسته میشود با این وجود اگر کسی از استان دیگر راهی این شهر باشد معمولا" با درهای بسته موزه مواجه میشود و این موضوع اصلا" برای ارتقاء فرهنگ و گردشگری یک شهر، خوب نیست. امیدوارم مسئولین شهر چاره ای برای حل این معضل بیندیشند

همه اینها را گفتم که بگویم قدر این بخش از سفر ما را بدانید و با ما همراه شوید که دیگر هرگز چنین فرصت طلایی را پیدا نخواهید کرد (البته ما این بخش از سفر را در روزی غیر تعطیل انجام داده ایم.) اینجا ساختمان موزه شاهرود است که با یک نظر میتوان فهمید که مربوط به دوران پهلوی است؛ ساختمانی آجری و دو طبقه با حیاطی که با سنگ و آجر فرش شده. در سال 1306(اوایل پهلوی اول) به عنوان ساختمان بلدیه (شهرداری) تاسیس شده که شصت سال بعد در سال 67 به موزه تغییر کاربری داده. نمیدانم میتوان امیدوار بود که شصت سال بعد نیز ساختمان شهرداری فعلی نیز به موزه ای دیگر بدل شود اما این امید تنها دقایقی دوام میابد چراکه ما تنها بازدیدکنندگان امروز موزه هستیم و هیچ بعید نیست که افتخار آخرین بازدید کننده موزه نیز از آن ما باشد!

موزه شامل بخشهای مردم شناسی و ایران باستان است و موزه ای کاملا" خودکفا محسوب میشود چراکه همه اشیای باستانی درونش مربوط به تپه های باستانی اطراف شهرند؛ تپه های «خوریان» و «سنگ چخماق» بسطام که تمدن هشت و نه هزارساله ای را درخود جای داده. شاید جالبترین اشیای موجود در موزه ابزار و ادوات ساخته شده از سنگ و استخوان نظیر کارد، سوزن و تیغه هایی است که اجداد ما برای شکار و بریدن اشیا از آنها استفاده میکرده اند در عصری که هنوز مفرغ پدید نیامده بود.

تعدادی اشیای زینتی نظیر دستبند، حلقه، سنجاق سر و... نیز از تپه حصار دامغان که دارای سه لایه تمدن بوده به دست آمده، همچنین ظروف سفالی موسوم به ظرف مخصوص تدفین. همانطور که میدانیم نیاکان ما در حین تدفین مردگان، لوازم شخصی آنها نظیر ظرف غذاخوری و جواهرات را نیز به همراه آنان دفن میکردند چراکه به حیات مادی پس از مرگ ایمان داشتند و معتقد بودند که مرده پس از مرگ به آن لوازم نیاز پیدا خواهد کرد.

 از دیگر اشیای موجود در موزه درب منبت کاری «امامزاده قطری» متعلق به دوران مظفرالدین شاه قاجار است که قبل از انتقال به موزه چند بار به سرقت رفته بود که شکر خدا پیدا شد و هم اکنون در این جای امن نگهداری میشود همچنین تعدادی سنگ قبرهای شکسته متعلق به دوره های صفویه و قاجاریه نیز در موزه به معرض نمایش درآمده

 بخش مردم شناسی موزه هم شامل ماکتهایی از زنان و مردان با البسه محلی است که هریک گوشه ای از زندگی مردمان بومی این دیار را روایت میکنند از آسیاب کردن گندم و پخت نان بگیر تا گله داری و آهنگری و ...

 در ادامه راه به سوی منزل، به شهر تاریخی بسطام میرسیم آنهم درست زمانی که صدای اذان مغرب از مناره های مسجد بایزید و مسجد جامع بلند شده و فضای عرفانی «بایزید بسطامی» رنگ و بویی معنوی به خود گرفته

مقبره بایزید بسطامی همراه با «امامزاده محمد» و مسجد بایزید و مناره ایلخانی و... مجموعه بینظیری را پدید آورده اند که چشم از دیدن آنها سیر نمیشود. متاسفانه علیرغم مقام شامخ بایزید، به دلایلی که در اینجا نمیتوان ذکر کرد مقبره ایشان بسیار محقر است و تنها شامل یک اتاقک مسقف آهنی است که قبری مرمرین را دربر گرفته.

بایزید بسطامی عارف قرن سوم هجری و از پیشتازان تصوف بوده. اجدادش والی ایالت قومس و پیرو آیین زرتشتی بوده اند که بایزید به دین اسلام گرویده و راه صوفی گری و عرفان در پیش میگیرد. از بایزید آثار و مقالات ارزشمندی به یادگار مانده که بازتاب آنها را در آثار شعرا و عرفایی همچون مولوی، سعدی، حافظ و... میتوان به وضوح دید.

ازآنجاییکه آرامگاه بایزید فاقد هرگونه تزیینات است اغلب آرامگاه امامزاده محمد (از فرزندان امام جعفرصادق) اشتباها" به عنوان مقبره بایزید تلقی میشود. این مجموعه (امامزاده و مسجد و مدرسه) یادگاریست از قرن سوم و پنجم. کاشیهای فیروزه ای گنبد و محراب مسجد نیز بسیار زیبا و شکوهمند است و با جلایی ماورایی چشم هر بیننده ای را به خود وامیدارد. 

محراب مسجد بایزید دارای تزیینات زیبایی از کاشیکاری و آجرکاری و مقرنس کاری است. داخل مسجد نیز از تزیینات چشمگیر گچبری و مقرنس کاری برخوردار است و در این میانه در و پنجره های منبت کاری باشکوه مسجد بسیار چشمگیرند

مسجد جامع بسطام نیز که در اندک فاصله ای از بایزید قرار دارد، یادگاری است از قرن هفتم و دارای محرابی است مزین به گچبریهای زیبا که هنوز نماز جماعت و جمعه در این مسجد برپا میشود. در اندک فاصله ای از مسجد برج کاشانه قرار دارد که از آن به عنوان مناره مسجد استفاده میشود و بر بلندای این بنای عظیم تاریخی بلندگوهایی کارگذاشته اند که چهره آن را حسابی مخدوش کرده. این برج از درون 24 متر و از بیرون 20 متر ارتفاع دارد و به لحاظ شکل هندسی سی ضلعی میباشد.

از بسطام که میزنیم بیرون دیگر کاملا" شب شده و ما حدود دو ساعت راه تا منزل درپیش داریم ولی حیفم آمد حالا که از جوار «قلعه نوخرقان» عبور میکنیم شما را با خود به آرامگاه عارف بزرگ قرن چهارم «ابوالحسن خرقانی» نبریم (فقط باید اعتراف کنم که عکسها مربوط به سفر قبلی ما به این مکان است برای همین هم کمی قدیمی و البته غیر حرفه ای تر هستند.)

از درب مقبره که وارد میشوی پس از عبور از پلکان باغ، مجسمه خرقانی را میبینی با چشمانی نافذ، کتاب بر دست و دو شیر نشسته و رام شده در دو طرفش! در داستانها آمده که این دو شیر همواره مرید و در خدمت ایشان بوده اند.

ابوالحسن خرقانی در سال 352 در روستای خرقان از ایالت قومس به دنیا آمد وی که از پیروان بایزید بسطامی بود، در علم و عرفان چنان سرامد بوده که نه تنها عارفان و دانشمندان بزرگی چون بوعلی سینا، ناصرخسرو، ابوسعیدابی الخیر، خواجه عبدالله انصاری و...به محضرش حضور میافتند، که بزرگترین مقام سیاسی کشور یعنی سلطان محمودغزنوی نیز به درگاهش میرفته و در امور مختلف با وی صلاح و مصلحت میکرده و احترام بسیار برای وی قائل بوده

 شاید همه ما خرقانی را با این جمله معروفش به یاد بیاوریم «هرکه در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید، چه آنکس که به درگاه باریتعالی به جان ارزد البته برخوان بوالحسن به نان ارزد»

این سخن ارزشمند تنها گوشه ای از بلندنظری و آزاداندیشی این عارف بزرگ میباشد و بیجهت نیست که گفتار و کراماتش هزار سال است که سرمشق عارفان نامدار پس از خود بوده و هست. این اندیشمند بزرگ در سال 425 در 73 سالگی در زادگاه خود قلعه نو خرقان چهره در نقاب خاک میکشد. اما مقبره فعلی وی در زمان پهلوی دوم (سال 1352) بر روی خرابه های مقبره  قدیمی اش (که به هیچ عنوان برازنده عارفی چون خرقانی نبوده) ساخته میشود؛ وزارت فرهنگ دوران پهلوی در راستای ساخت و ساز و مرمت آرامگاه های نام آوران علم و ادب و عرفان در اقصی نقاط ایران، این مقبره باشکوه را نیز برای خرقانی میسازد

 درست در مکان فعلی آرامگاه، مسجدی ایلخانی بوده که از آن تنها محرابی باقی مانده بوده؛ محرابی که امروز در ساختمان جدید مقبره و به عنوان قبله گاه، جای گرفته است. سنگ قبر مرمرین عارف درون محفظه ای شیشه در وسط آرامگاه قرار دارد

دوستان! سفر ما در استان سمنان در همینجا به پایان می رسد و ما باید هرچه زودتر به خانه برگردیم و خواهرزاده ام مهدیس را که در این سفر به امانت به ما سپرده شده به پدر و مادرش بسپاریم و با اولین تعارف آنان شام را در منزلشان تلپ شویم. برای رسیدن به گنبد جاده زیبای اولنگ رامیان را انتخاب میکنیم که هم زیباتر و هیجان انگیزتر است و هم کوتاهتر. پس فعلا" با اجازه...

پایان

سفرنامه سمنان قسمت سوم(دامغان)

و حالا نوبت عبور از دروازه های نامرئی شهر صددروازه فرا رسیده؛ شهری که در چندین دوره از تاریخ از جمله دوره اشکانیان پایتخت امپراطوری ایران بوده؛ شهری که تمدن هفت هزارساله اش را به زیر تپه های باستانی اش «تپه حصار» پنهان کرده و اشیاء زیرخاکی برآمده از دلش امروز زینت بخش موزه های داخلی و خارجی اند؛ شهری که پسته ناب و مرغوبش نامش را زبانزد خاص و عام کرده و سالیان درازیست که این طلای خندان نقل محافل ما ایرانیان در بزمها و شب نشینی هایمان است. (البته نه در این یک سال اخیر که نرخش به سه برابر رسیده!) و صد افسوس که شهری با چنین قابلیتها امروز چنین غریبانه و مظلوم وار، در دل کویر بی انتها کز کرده و از یادها فراموش گشته.

دامغان (صد دروازه) از کهنترین گاهواره های تمدن و یکی از مهمترین بلاد ایران در طول تاریخ و پایتخت ایران در سه مقطع تاریخی بوده. میگویند در آن روزگاران دورتادور شهر را حصاری چنان ستبر فراگرفته بوده که دو درشکه میتوانستند به آسانی از روی آن عبور کنند. حال نظر به اینکه ما ایرانیان در اغراق کردن در دنیا لنگه نداریم میتوان به یقین گفت که اگر هم دو درشکه نمیتوانستند، لااقل دو اسب (بدون درشکه هایشان) که میتوانستند همزمان از روی آن عبور کنند!

حالا ما امروز در دامغان هستیم تا برگهایی چند از کتاب تاریخ سرزمینمان را در آن ورق بزنیم. این بار هم به حرمت سن و سال، گشتمان را از کهنترین و صد البته مهمترین بنای تاریخی شهر «مسجد تاریخانه» آغاز میکنیم

درمورد وجه تسمیه تاریخانه چند روایت است یکی اینکه واژه «تاری» به معنای خدا میباشد و تاریخانه، به خانه خدا (مسجد) اطلاق میشود. عده ای هم بر این عقیده اند که چون این بنا در زمان ساسانیان به عنوان آتشکده مورد استفاده واقع میشده، بعد از حمله اعراب به ناری (آتش) خانه معروف گشته که به مرور «ناریخانه» به تاریخانه بدل گشته. از نامهای دیگر این مسجد، چهل ستون است؛ نامی آشنا که بر مسجدجامع سمنان و مسجد سرخه هم نهاده شده و حال آنکه تعداد ستونهای هیچ یک از این مساجد به چهل نمیرسد. ازآنجاییکه عدد چهل در نزد قدما عددی مقدس بوده هرجا سخن از رقمی بالا بوده آن را چهل نام مینهادند؛ نظیر چهل تن،چهل چشمه،چهل دختر و...

وقتی از درب چوبی قدیمی مسجد پا به درون میگذاریم صحنی به ابعاد 27 در 26 متر که دورتادورش را رواقهایی فرا گرفته، به رویمان گشوده میشود. وقتی وارد شبستان مسجد میشویم ستونهای قطور مدور آن بیش از هرچیز چشممان را میگیرد؛ ستونهایی به بلندای شش متر که در ارتفاع سه متری به طاقی مازه دار (بیضوی) میپیوندند. و این 26 ستون قطور، فضایی بسیار زیبا و شکوهمند و درعین حال معنوی پدید آورده اند که در آن توأمان هم حس غرور و هم فروتنی به آدم دست میدهد. یک بنای شاهانه مذهبی با شالوده ساسانی که حتی در لحظه خلوت با معبود، عظمت ایران باستان را یادآور میشود

 درمورد تاریخ ساخت تاریخانه نظرات گوناگونی است. عده ای بر این باورند که اینجا در اصل آتشکده ای بوده که بعد از حمله اعراب به مسجد تغییر کاربری داده بنابراین تاریخ ساخت آن اواخر دوران ساسانی است ولی اکثریت مورخین با توجه به درنظر گرفتن جهت قبله، تاریخ ساخت آن را به قرن دوم قمری منسوب نموده و بر این باورند که این مسجد پس از اسلام ولی با معماری اصیل ساسانی بر روی خرابه های آتشکده ساخته شده. هرچه که هست در شباهت وافر آن به بناهای دوره ساسانی همچون کاخهای سروستان و فیروزآباد و تخت سلیمان هیچ شکی نیست 

البته ناگفته نماند که بنای مسجد بر اثر زلزله تخریب و تنها چند طاق آن از معرکه جان سالم به در برده بودند این طاقها در قرن سیزدهم از روی همان طاقهای سالم و با کمکهای مردمی بازسازی شده اند. اما در بازسازی از طاقهای جناغی نیز استفاده شده به همین دلیل معماری ساسانی آن دستخوش اندک تحولی واقع گشته.

در ضلع شمالی مسجد که توسط دیواری از صحن اصلی جداشده مناره ای به چشم میخورد که برخلاف انتظار نه بر بام مسجد که بر روی سکویی بر روی زمین ساخته شده. گفته میشود تاریخانه مناری داشته که بر اثر زلزله فروریخته و این مناره به یاد و خاطره آن مناره فقید ساخته شده. بانی مناره فردی به نام «ابوحرب بختیار ممدوح منوچهری» بوده که در سال 420 قمری آن را مشابه مناره مسجد جامع دامغان ساخته. ارتفاع مناره 26 متر و محیط آن در پایینترین نقطه 13 متر است که هرچه به بالا میرود از محیط آن کاسته شده بطوریکه در بالاترین نقطه به هفت متر میرسد. گفته میشود ارتفاع برج بیشتر از اینها بوده که بر اثر زلزله فرو ریخته. مناره 86 پله و تزیینات آجرکاری بسیار زیبایی دارد و کتیبه ای در 10 متری آن به چشم میخورد

حال به محله «خوریا» در شرق دامغان میرویم تا از «مسجد جامع» و مقبره «پیرعلمدار» دیدن کنیم این برج آجری زیبا با آن گنبد مخروطی پیازی شکل در سال 417 قمری بر روی مقبره عالم و عارف نامدار «محمد بن ابراهیم» ملقب به پیرعلمدار بنا گشته. ارتفاع آن سیزده متر و قطر داخلی اش 4.5 متر میباشد و شهرتش هم به دلیل کتیبه ای است به خط کوفی که بر دیواره خارجی اش نقش بسته. 

گویا برج در گذشته ایوانی داشته که امروز اثری از آن باقی نمانده. متأسفانه درب مقبره در بیشتر ساعات روز بسته است برای همین هم ما تنها به گشت و گذار در اطراف برج بسنده کرده و از دیدن داخل برج و مقبره صرف نظر میکنیم 

مسجد جامع دامغان نیز در اندک فاصله ای از برج علمدار واقع است تاریخ ساخت آن نیز به درستی مشخص نیست. عده ای ساخت آن را به زمان خلافت مأمون عباسی نسبت داده اند. البته از آن بنای اولیه مسجد اثری باقی نمانده و مسجد فعلی در زمان «میرزا محمدخان سپه سالار» صدراعظم قاجار و بر روی ریشه های کهن خود ساخته شده.

مناره این مسجد هم مقارن با مناره مسجدجامع سمنان و تاریخانه و حدود قرن پنجم قمری است؛ قرنی که ایران دستخوش تحولی عظیم در ساخت ابنیه تاریخی و بخصوص هنر آجرکاری تزئینی بوده.

از شرق دامغان راهی غرب شده و به زیارت بنایی موسوم به «چهل دختران» که درجوار «امامزاده جعفر» و «خانقاه» (مقبره شاهرخ میرزا) واقع شده میرویم. بنایی که شباهت زیادی به مقبره پیرعلمدار دارد و گویی خواهر دوقلوی آن است. ارتفاع برج 15متر و محیط خارجی آن 23 متر و قطر داخلی اش نیز 6.5 متر است و مقارن با برج پیرعلمدار در سال 446 به امر «ابوشجاع اصفهانی» ساخته شده. کتیبه ای نیز به خط کوفی زینت بخش برج است. در وسط برج قبر گچی ساده ای به چشم میخورد که ماهیتش مشخص نیست و عده ای این برج را مقبره ای خانوادگی میدانند

بناهایی موسوم به چهل دختران در بسیاری از نقاط ایران وجود دارد و قصه پیدایش آنها هم کماکان مشابه است از این قرار که چهل دختر محاصره شده، ناگهان در این مکان از نظرها ناپدید و غیب شده اند. ناپدید شدن آدمها بخصوص دختران، در باورهای گذشتگان به شدت ریشه دارد و کم نیستند زیارتگاههایی که با این فلسفه پدید آمده اند. بنا به دلایلی که ما سر در نیاوردیم عکاسی از این محوطه ممنوع است برای همین هم ما این دو عکس را از بیرون محوطه از داخل ماشین میگیریم.

مقصد بعدی ما بنایی به جا مانده از قرن هفتم موسوم به «گنبد زنگوله» است؛ اثری خشتی گلی که برخلاف اسمش نه از گنبدی برفرازش خبری است و نه از زنگوله ای! گویا گنبدش مدتها پیش فرو ریخته و امروز تنها یک چهاردیواری مستطیل شکل بدون سقف مانده با طاقنماهایی که از هرکدام دری به بیرون راه دارد. ارتفاع هر دیوار شش متر است و طول دیوارها هم بین ده تا هجده متر.

ماهیت گنبد زنگوله به درستی مشخص نیست ولی وجود چند نمای قبرمانند در داخل بنا این فرضیه را قوت میبخشد که اینجا مقبره تعدادی از بزرگان زمانه بوده. عده ای این مکان را آرامگاه «منوچهری دامغانی» و عده ای آن را از آن یکی از سرداران یعقوب لیث به نام «زنگارود» میدانند و علت نامگذاری این گنبد به گنبد زنگوله را نیز در نام صاحب مقبره یعنی جناب زنگارود میدانند

 

و حالا وقتش رسیده تا یک طبیعت گردی را نیز در برنامه مان بگنجانیم جایی که تاریخ و جاذبه های طبیعی دست به دست هم داده اند تا یک مکان گردشگری پرطرفدار فراهم آید. از آخرین باری که به چشمه علی سفر کرده ام سیزده سال میگذرد آن روزها فضایی بکرتر بود و خلوتی خواستنی تر. از اینهمه سروصدا و ماشین و زباله هم خبری نبود.

«چشمه علی» مجموعه چشمه هایی هستند که از دل این منطقه میجوشند و تعدادشان به 50 چشمه میرسد عده ای معتقدند این چشمه ها با دستان حضرت علی حفر شده و به همین دلیل چشمه علی نام گرفته و عده ای میگویند به دلیل وجود چشمه های متعدد، اینجا به چشمه عالی(عالی بولاغ) شهرت یافته که بعدها به چشمه علی بدل گشته.

با اینحال این چشمه نزد اهالی منطقه بسیار مقدس است. این موضوع را میشود از دخیلهای بسته شده در اطرافش فهمید حتی چنار نزدیک چشمه که قرنهاست از آب چشمه نوشیده و قد برافراشته نیز به درختی مقدس بدل گشته و هزاران دخیل بر برگها و شاخه هایش به چشم میخورد. از همه اینها گذشته مظهر چشمه آنقدر زلال و خنک است که هوس نوشیدن آن ما را به پای چشمه در زیر پله ها میکشاند و ما تا میتوانیم از آب خنک و گوارایش مینوشیم.

اما شهرت چشمه علی به جز چشمه های زلالش به دلیل وجود عمارتهای قجری اش میباشد. این عمارتها شامل دوبخش است؛ «قراول خانه» که در بخش جنوبی استخر واقع است و در زمان آغامحمدخان قاجار ساخته شده و عمارت اصلی که طوری ساخته شده که به نظر میرسد در وسط آب شناور است

  کوشک شمالی توسط فتعلیشاه قاجار ساخته شده و بنایی دوطبقه دارای ایوان و ستونهایی چوبی است. میگویند فتحعلیشاه در یکی از سفرهایش به خراسان به قصد سرکوبی نادرمیرزا پسر شاهرخ نادری شب را در این مکان خوش آب و هوا سپری میکند و چون تحت تأثیر فضای دلپذیر و آرامبخش چشمه علی قرار میگیرد دستور میدهد کوشکی در آن بنا نهند تا شاه خوشگذران قاجار در ایام فراغت به آنجا آمده و تفریح کند. گفته میشود که عملیات ساخت این کوشک به سرعت آغاز میشود بطوریکه وقتی شاه  فاتحانه عزم بازگشت نموده و دوباره به محل مذکور می آید ناباورانه کوشک را در مقابل چشمان خود میبیند.

اصلا" فکرش را نمیکردم فتحعلیشاه از چنین اقتداری برخوردار بوده باشد!!! کاش اندکی از اقتداری را که درجهت خوشگذرانیها و زنبارگی هایش صرف میکرده صرف مملکت داری مینمود و تن به معاهده های ننگین خود با روسها نمیداد

همراه ما باشید ادامه دارد

سفرنامه سمنان قسمت دوم (سمنان)

هم اکنون وارد شهری شده ایم که از آخرین سفرمان به آن، به طرز شگفت انگیزی رشد کرده! خیابانهای قدیمی، مغازه های کهنه دود گرفته، بافت فرسوده شهر، خانه های بی رنگ و روی نبش خیابان... همه و همه محو شده و جایشان را به، ساختمانهایی با نمای مدرن و زیبا، فروشگاههای بزرگ، ساختمانهای دولتی مجلل با معماری ایرانی- کویری (همچون خانه تئاتر شهر)، دانشگاههای معتبر و... داده اند؛ میادین زیادی در شهر ظاهر شده همه مزین به مجسمه های اساطیر ملی و از همه جالبتر اینکه شهر انگار به طرز اعجاب آوری کش آمده و بزرگ شده. حتی شکل و قیافه و نحوه پوشش مردمش نیز به طرز چشمگیری عوض شده. راحتتان کنم آن شهر مهجور که از دم غروب خمیازه هایش شروع میشد و آخرین چراغهایش خاموش و مردمش از هجوم شب به کنج خانه ها پناه میبردند و شهر ارواح را میمانست، حالا اینچنین پوست اندازی کرده و به شهری زنده و پویا با ظاهری مدرن بدل گشته! و حالا این ماییم که در شهری چنین نوظهور باید لایه های تودرتوی تاریخ را یکی یکی کنار بزنیم تا از عمق آنها گمشده هایمان را بیابیم.

دلم میخواهد به رسم گذشتگان که از دروازه هر شهری وارد آن میشدند ما هم از دروازه سمنان قدم به تاریخ بگذاریم، دروازه ای که روزگاری تنها راه عبور از برج و باروی ستبر شهر محسوب میگشته و کاروانها و مردم برای ورود به شهر چاره ای جز عبور از آن را نداشتند. برای همین هم بااینکه سالهاست ارگ سمنان به خاطره ها پیوسته ولی این بنا هنوز که هنوز است نام «دروازه ارگ» را یدک میشود.

 اینجا دروازه شمالی ارگ قدیم سمنان است که توسط شاهزاده قجری «بهمن میرزا بهاءالدوله» (فرزند فتحعلیشاه) در سال 1302 و مقارن با سلطنت ناصرالدین شاه ساخته شده. اما با روی کار آمدن رضاشاه و باز شدن دروازه های تمدن و موج نوین عملیات عمرانی در شهرها و جاده ها، چهره شهرها و خیابانها شکلی مدرن به خود گرفت و آن کوچه های تنگ و ساباطها کم کم جای خود را به خیابانهایی عریض با المانهای امروزی دادند که مناسب تردد خودرو و درشکه باشند. (نمونه بارز آن،خیابانهای منحصربفرد شهر خودم است که در سال 1305 ساخته شده و تا به امروز جوابگوی این حجم از جمعیت و اتومبیل میباشد) در سمنان نیز برای ساختن چنین خیابانهایی که کماکان جمعیت صد سال آینده را نیز جوابگو باشند، چاره ای جز تخریب محله های قدیمی و بقایای ارگ نبود چراکه با توسعه شهر، خرابه های ارگ تکه تکه در وسط شهر، پرت افتاده و مانع احداث خیابان و شاهراهها بودند. پس ارگ خشتی و گلی تخریب شد و تنها این دروازه زیبا باقی ماند که تا به امروز در میدانی وسط چهارراه خوش نشسته

دروازه ارگ از کاشیکاری و آجرکاری بی مانندی برخوردار است و بر پیشانی اش نبرد رستم و دیو سپید بر روی کاشیهای معرق هفت رنگ میدرخشد

 از جوار دروازه ارگ عبور و روانه بافت تاریخی شهر میشویم. از آنجاییکه در ایام تعطیلات محرم هستیم بازار تاریخی تعطیل و حجره هایش همه بسته اند و قلب تپنده شهر اینچنین تاریک و سوت و کور است

 بازار سرپوشیده سمنان 1600 متر طول دارد و سقف و دیوارهای خشتی و آجری آن هم مربوط به دوره قاجاریه است بازار شامل دو بخش شمالی و جنوبی است و بخش شمالی بازار که یک خیابان آن را از بخش جنوبی جدا کرده علاوه بر حجره ها و دکانها، از تیمچه، گرمابه، مکتبخانه و مسجد و ... تشکیل شده و گرچه همه در یک زمان ساخته نشده اند و برخی پیش از پیدایش بازار بوده اند ولی همه به بازار راه دارند.

نمونه اش «مسجد جامع سمنان» است که گرچه چند قرن قبل از بازار ساخته شده ولی به بازار راه دارد تا کسبه به راحتی به آن دسترسی پیدا کنند. از آنجاییکه مسجد جامع قدیمیترین بنای شهر و یکی از قدیمیترین مساجد ایران است پس ما هم حرمت سن و سالش را نگه داشته و گشتمان در مجموعه بازار را از پیرترین عنصر آن آغاز میکنیم؛ بنایی کهن و عتیقه که خود یادگاری از دوران مختلف تاریخ است و همچون مسجد جامع اصفهان کلکسیونی از هنر معماری ایرانی.

گفته میشود مسجد جامع سمنان بر روی بقایای آتشکده ای ساسانی و در همان قرون اولیه اسلام بنا گشته و سپس در دوره های ایلخانی، تیموری، سلجوقی، صفوی و قاجار و ... هر حاکمی طی رقابت با حکام قبلی یا چیزی بر آن افزوده یا مرهمی بر زخمهایی که گذر زمان و بلایای طبیعی بر پیکره اش وارد کرده نهاده. برای همین هم تا به امروز گذر زمان را تاب آورده و همچنان سرپاست و چراغش روشن. 

این مسجد کهن از نوع تک ایوانی است و شبستان جنوبی آن توسط علاالدوله سمنانی (دولتمردی که سر از عرفان درآورد) ساخته شده. از دیگر شبستانهای زیبای مسجد شبستان چهل ستون است که کماکان محل برپایی نماز و تجمع کسبه برای رفع مشکلات صنفی آنان است.

اما عتیقه ترین و البته زیباترین عنصر این مسجد عتیقه یعنی عتیق اندر عتیق، همین منار زیبای هزارساله سی و یک متری نودو یک پله آن است. مناره ای با آجرکاری زیبا و با کتیبه ای به خط کوفی که در مرکزش، چوبی قرار دارد که با تکان آن، مناره به حرکت در می آید. از این رو این منار عنوان کهن ترین منار جنبان ایران را نیز یدک میکشد.

و اما مسجد مهم دیگر در این مجموعه مسجد سلطانی (مسجدشاه) است که بعدها به مسجد امام تغییر نام یافته؛ نمونه بارز یک مسجد چهار ایوانی عهد قجری. 

این مسجد در سال 1249 قمری و از مصادره اموال یکی از حکام نه چندان خوشنام زمانه (ذوالفقار خان) ساخته شده! مسجدی با مصادره اموال. بنده در این باب به شخصه هیچ نظری ندارم!!!

تیمچه و «حمام پهنه» از دیگر عناصر مجموعه بازار است. البته باید بگویم که گرمابه پهنه یک بنای عهد تیموری است و در سال 856 به دستور «خواجه غیاث الدین محمد» از وزرای دوره تیموری در مجاورت مسجد جامع ساخته شده که در دوران بعد مرمت و بازسازی شده مثلا" همین کاشیکاریهای زیبای سردرش که دیگر از یک فرسخی داد میزند که مربوط به دوران قاجار است و ربطی به خواجه غیاث الدین تیموری ندارد. از بخت بد امروز به دلیل تعطیلی ایام عزاداری گرمابه پهنه که تبدیل به موزه شهر گشته تعطیل است ولی از آنجاییکه بنده سالها قبل از آن بازدید کرده ام تا جایی که حافظه یاری میکند شرحش را برایتان مینویسم شما خود زحمت مجسم کردنش را بکشید

از این در که میروید تو ناگهان یک فضای هزارمتری به رویتان گشوده میشود مثل همه حمامهای تاریخی که تبدیل به موزه شده اند،اینجا هم کاشیکاری آبی دارد و حوضی فیروزه ای با آبنماهایی زیبا در وسط آن. بعد سالنها و اتاقهای تودرتوی موزه یکی پس از دیگری به رویت گشوده میشوند که هریک مزین به تعدادی اشیا و ظروف زیرخاکی اند؛ ظروفی که از محوطه های باستانی استان کشف شده اند. اما در این میانه اسکلت زنی آنهم از نوع باردار که اسکلت جنینی در زهدانش قابل تشخیص است شگفت انگیزترین موجودی موزه است. این اسکلت که از محوطه باستانی «تپه حصار» دامغان کشف گردیده 4000 سال عمر دارد و به همان شکل که دفن گردیده به موزه منتقل شده و پرده از رازهایی درباره نحوه تدفین مردگان در هزاره دوم پیش از میلاد برمیدارد. آن زمان اشیای موزه در همین حد بود البته با این رشد چشمگیری که شهر کرده هیچ بعید نیست که خود موزه و اشیای درونش هم کش آمده و چند برابر شده باشند!

حالا نوبت عرفان گردی در شهر است همانطور که گفتم استان سمنان جزیره عرفا و کاروانسراهاست پس به میدان «پیرنجم الدین» میرویم تا یادی از عارف بزرگ این دیار بکنیم

قبل از هرچیز باید بگویم در جریان ایرانگردیها بارها به میادینی برخورده ایم که در آنها مقبره، مسجد، خانقاه یا امامزاده ای وجود داشته و اولین سئوال که در ذهنم ایجاد میشد این بود که این بنای تاریخی در وسط میدان شهر چه میکند؟ بعدها فهمیدم که در دوره پهلوی در جریان نوگرایی شهرها، به احترام همه این اماکن تاریخی و مذهبی تاجایی که ممکن بوده از تخریب آنها صرف نظر شده و طراحی خیابانها به گونه ای شکل گرفته که اگر بنایی ارزشمند سر راه بوده دور آن میدانی ساخته شود و آن بنا در وسط میدان قرار گیرد تا ضمن بقای بنا، خدشه ای به چهره شهر نیز وارد نگردد. میدان پیرنجم الدین یکی از این میادین است

پیرنجم الدین عارف و دانشمند و شاعر قرن هفتم که معاصر با عارف بزرگ دامغان پیرعلمدار میزیسته، در زمان حمله مغولها تا لحظه شهادت در کنار همشهریانش دلاورانه به دفاع از شهر میپردازد. این مقبره پس از فوت ایشان در قبرستان شهر ساخته شده؛ قبرستانی که در جریان احداث خیابانهای جدید از بین رفته و مردگان بیچاره همراه با سنگ قبورشان به زیر خانه ها و آسفالت خیابان مدفون گشته اند و از آن گورستان قدیمی تنها این مقبره زیبای قرن هفتمی به یادگار باقی مانده. از پیرنجم الدین به جز این مقبره رباعیاتی ارزشمند نیز باقی مانده

حالا سمنان را به مقصد دامغان ترک کرده و در چهل کیلومتری سمنان در حال عبور از «گردنه آهوان» هستیم؛ گردنه ای که هیچ نمیفهمیم چطور ناگهان از دل بیابان سربرآورد و در مقابلمان ظاهر شد و اینچنین چهره کویر را دگرگون کرد. در دل این کویر بی انتها این برودت هوا و دار و درختهایی که در مسیر کلاته ها روییده اند خود از عجایب روزگارند

باز 6 فرسنگ دیگر و کاروانسرایی دیگر! اما اینبار نه به رسم کاروانسراهای شاه عباسی که کاروانسرایی سنگی موسوم به «رباط انوشیروانی» که یکی از زیباترین کاروانسراهای ایران است و از سنگ و ملات ساخته شده. این کاروانسرا نه یادگار شاه عباس که یادگاری از قرن پنجم است

وقتی از سردر باشکوهش وارد میشویم با دیدن راه پله ای که در شرق دالان ورودی قرار دارد عنان از کف داده و خود را به بالاترین نقطه آن میکشانیم که بر همه جای کاروانسرا مشرف باشیم

 کاروانسرا پلانی مربعی شکل دارد با برجهایی نیم دایره ای در اضلاع شرقی و غربی و جنوبی و دو برج در دو طرف دروازه. از 26 اتاق کاروانسرا که در اطراف حیاط چهارگوشش قرار گرفته اند جز خرابه هایی چند چیزی باقی نمانده همچنین جلوی هر اتاق ایوانی سرپوشیده قرار دارد. رباط انوشیروانی شباهت زیادی به رباطهای قرون اولیه اسلامی دارد و در دوران ایلخانان مغول و صفویه مرمت شده و قابل استفاده بوده با این وجود نمیدانم چرا شاه عباس اقدام به ساخت کاروانسرایی در چند قدمی این کاروانسرا کرده!

به گمانم ایشان مصمم بوده اند که در هر شش فرسنگ یک کاروانسرا از خود به یادگار بگذارند و کاری هم به این نداشته اند که در آن محدوده تعیین شده آیا کاروانسرای دیگری هست یا نه!

شاید هم ایشان نذر کرده یا قسم خورده بودند که در هر 6 فرسنگ کاروانسرای خودشان را بسازند. هر چه که هست دستش درد نکند و روحش شاد که اینچنین مصمم اهدافش را پیش برده!خوشبختانه دروازه این کاروانسرا که در مجاورت کاروانسرای سنگی میباشد نیز باز است. پس از فرصت استفاده کرده و گشت کوتاهی در آن میزنیم. سپس به راهمان ادامه داده تا هرچه زودتر به دامغان برسیم

همراه ما باشید ادامه دارد


سفرنامه سمنان قسمت اول (گرمسار تا سمنان)

 و حالا مفتخریم که در مسیر بازگشت به خانه جاده کویری استان سمنان را برگزیده ایم؛ یکی از مظلوم ترین و مهجورترین استانهای کشور که باوجود داشتن تاریخی غنی هرگز آنچنان که باید و شاید به جا آورده نشده و جای بسی افسوس که از بین هزاران گردشگری که روزانه از این استان عبور و به پابوس امام رضا میروند کمتر کسی یافت میشود که ساعاتی از وقتش را به گشت و گذار در این دیار اختصاص دهد. ما امروز اینجاییم که به جبران همه این بی مهریها یک روز کامل از زندگیمان را به گردش در این استان به ظاهر عاری از هرگونه جاذبه گردشگری پرداخته و برگهایی چند از کتاب پرشکوه سرزمینمان را ورق بزنیم

از آنجایکه دلم میخواهد سفرنامه ام طعمی شیرین داشته باشد به محض ورود به استان سمنان،هوس تصاحب کدوها و خربزه های خوش رنگ و آب، ما را به توقف وامیدارد و ورود ما به گرمسار با طعم شیرین محصولات آن پیوند میخورد

اما این شیرینی چندی بیش دوام نمی آورد چراکه به محض ورود به گرمسار و سرک کشیدن در شهر، هیچ چیز قابل دیدن نمیابیم تنها نام کاروانسرای «قصر بهرام» به نام گرمسار گره خورده که آنهم فرسنگها دور از شهر و در قلب کویری واقع است که رفتن به آنجا تنها از طریق جاده ای خاکی و نامناسب میسر است

  اگر بخواهم استان سمنان را در یک جمله معرفی کنم باید بگویم جزیره کاروانسراها و عارفان نامدار. راستش در این استان آنقدر کاروانسرا هست که چشم از هرچه کاروانسراست سیر میشود پس اگر یکی هم این وسط دیده نشد به جایی برنمیخورد. از آنجاییکه این استان در شاهراه طلایی جاده ابریشم واقع بوده شاه عباس دستور داده بود تا در هر 6 فرسنگ (36 کیلومتر) یک کاروانسرا بسازند تا کاروانهایی که با شتر و اسب و قاطر در این مسیر تردد میکردند بتوانند شب به شب در کمال امنیت و آسودگی در آنها اتراق نموده و صبح روز بعد به راهشان ادامه دهند و ما اکنون در 40 کیلومتری شرق گرمسار به یکی از این یادگاران شاه عباسی در «ده نمک» رسیده ایم

این کاروانسراها آدم را میبرد به دوران شکوه تجارت در جاده ابریشم و شترهایی که قطار قطار راه چین و اروپا را میپیمودند. حالا از آن دوران طلایی نه آن شترهای زنجیر شده به دنبال هم، که این کاروانسراهای زنجیره ای باقی مانده اند

اما چه فایده که حدیث غم انگیز همه کاروانسراهای دیگر، اینجا نیز تکرار شده و درب این کاروانسرا نیز همچون سایر همقطارانش تخته گشته! این کاروانسرا نیز دارای برج و بارویی ستبر است. از شکاف در سرکی به درون میکشیم چهار ایوان و تعداد زیادی حجره دورتادور حیاط چهارگوش را فراگرفته اند

شنیده بودم که این کاروانسرا چند سال قبل مرمت و به صورت مهمانسرا درآمده بوده و نه تنها پذیرای گردشگران بوده بلکه علاقه مندان به نجوم نیز به اینجا آمدوشد کرده، به رصد آسمان شب میپرداختند. حالا نمیدانم چرا اینطور به امان خدا رها شده و سازمان گردشگری به این فکر نمی افتد که اینجا را به مکان امنی تبدیل کند برای گردشگرانی که میخواهند یک شب آرام زیر آسمان کویر را تجربه کنند.

یک یخچال قدیمی هم در کنار کاروانسرا قرار دارد که در آن روزگارانی که تکنولوژی به داد مردم نرسیده بود یا به عبارتی آسایش را از زندگی سلب نکرده بود، مایحتاج مردم ماهها در آن ذخیره میشد 

در ادامه راهمان به «لاسجرد» و کاروانسرای معروفش رسیده ایم در اینجا نیز تنها به گرفتن عکسی از این کاروانسرا بسنده کرده ایم چراکه این یکی نیز درو پیکرش بسته است. فاصله این کاروانسرا تا شهر بعدی «سرخه» سیزده کیلومتر است. این کاروانسرا روزی لوکیشن فیلم سینمایی «تفنگدار» بوده. گویا در زمان جنگ نیز مکانی برای نگهداری اسرای عراقی بوده و من در عجبم که آیا سازمان میراث فرهنگی نمیتوانسته استفاده بهتری از این مکان تاریخی بکند؟ البته زیاد هم جای تعجب ندارد چرا که بعد از ورود به سمنان تازه متوجه میشویم که از کاروانسرای سمنان نیز به عنوان زندان استفاده میشود.کجایی شاه عباس که ببینی چه بر سر یادگارهایت آورده اند!

 در ادامه راه به «سرخه» میرسیم شهری که تا قبل از انتخابات ریاست جمهوری امسال بسیاری از مردم نامش را نشنیده بودند ولی پیروزی دکتر روحانی در انتخابات، نام زادگاه وی را بر سر زبانها انداخت و من امروز مشتاقم شهر رئیس جمهوری را که به او رأی داده ام ببینم؛ رئیس جمهوری که از روزی که سکان هدایت مملکتم را در دست گرفته، به شخصه حس بهتری دارم.

 سرخه شهر کوچکی است و به نظر چیز زیادی برای دیدن ندارد. تنها محله ای قدیمی با یک یخچال در مرکز و کوچه های تنگ و قدیمی مشرف به آن

 و خانه هایی نیمه اشرافی عهد قجری که تنها بادگیرهایشان از دیوارها پیداست و صاحبانشان هنوز تکلیفشان را با میراث فرهنگی روشن نکرده اند

و البته آدمهایی اصیل و مهمان نواز که تا لب تر میکنیم و نام مسجد «چهل ستون» را میبریم فورا" با متولی اش تماس میگیرند و او فی الفور خودش را به ما رسانده و در مسجد را برویمان میگشاید؛ مسجدی عهد قجری که هیچ منار و گنبدی ندارد و تنها شبستانی دارد که به تازگی اصالتش به زیر آوار گچ و آجر مدفون گشته 

 

در حین خروج از سرخه به جای ورود به جاده اصلی، جاده فرعی که به روستای بیابانک میرود را در پیش گرفته تا از این روستای گردشگری نیز دیدن نماییم

در میدانگاه روستا مجموعه ای از عناصر کویری شامل یخچال، آب انبار، مسجد و... قرار دارند و بافت خشتی و گلی خانه های دور میدان و سنگفرش کوچه پسکوچه های مشرف به آن از اصالت بیابانک میگوید.

راه را ادامه داده و پس از طی چند کیلومتر به مقصد اصلی مان «صوفی آباد» میرسیم دیاری که یکی از عارفان و شاعران قرن هفتم را در خود پرورش داده او کسی نیست جز عارف بزرگ این دیار «علاءالدوله سمنانی» و ما میخواهیم با دیدار وی سفر امروزمان را رنگ و بویی عرفانی بدهیم

اینجا مقبره علاءالدوله سمنانی است که اگر در این روستا او را به این نام خطاب کنید تکه بزرگه تان گوشتان است! باید بگویید «علاءالدوله بیابانکی» چرا که وی در همین جا هم به دنیا آمده و هم چهره در نقاب خاک کشیده پس چرا سمنانیها او را برای خود قبضه کرده اند؟ علاءالدوله از بزرگان تصوف و شاعران و نویسندگان قرن هفتم و هشتم بوده و جزو دولتمردان درباری در زمان ارغونشاه نیز به شمار می آمده که ناگهان دچار تحولی درونی گشته و به دنیا و امور دنیوی پشت میکند و خانقاهی برای خود برپا نموده و در آن معتکف شده و صوفی گری پیشه میکند تاروزی که در همان خانقاه یعنی همینجا که ما اکنون ایستاده ایم چهره در نقاب خاک میکشد.

نام صوفی آباد هم از همین مکان گرفته شده است. بعد از فوت علاالدوله، الجایتو(سلطان محمد خدابنده) که ارادت زیادی به شاعران و عارفان داشته دستور میدهد برای وی مقبره فاخری در زادگاهش بسازند. امروز از آن آرامگاه فاخر با گنبد و شبستان و ... در کنار خانقاه وی، تنها همین دو ستون بی سقف در گوشه ای پرت از روستای صوفی آباد باقی مانده.

و اما برای تنوع گشت امروزمان یک برنامه طبیعت گردی را نیز در آن گنجانده ایم و هم اکنون راهی منطقه خوش آب و هوا و توریستی سنگسر (مهدیشهر) هستیم تا از «غار دربند» دیدن کنیم غاری واقع در کمرکش کوههای لهرود البرز میانی که دو سه سالیست پذیرای علاقه مندان طبیعت گشته

 پس از دقایقی استراحت و صرف ناهار در یکی از آلاچیقهای دامنه کوه، آماده کوهنوردی برای رسیدن به غار میشویم خوشبختانه تقریبا" تمام طول مسیر تا دهانه غار پله گذاری شده و رسیدن به غار که در ارتفاع سیصدمتری از پای کوه و (دوهزارمتری از سطح دریا) واقع است حدود نیم ساعت طول میکشد.حالا به دهانه غار رسیده ایم و در سکوت و تنهایی رعب آور با هراس وارد میشویم

به محض ورود دریچه ای از زیبایی و شگفتی در مقابل دیدگانمان گشوده میشود و ترس و هیجانی وصف ناپذیر سراسر وجودمان را فرا میگیرد استلاگمیتهای ریز و درشت که ارتفاع آنها تا چهارده متر هم میرسد چنان نقش آفرینی کرده اند که چشم از دیدنشان سیر نمیشود بیشتر آنها به حالت ایستاده و ستون وار شمعهای نیم سوخته ای را میمانند که در معبدی مرموز توسط موجوداتی ماورایی ساخته شده اند و همین امر این مکان را مرموز و وهم آلودتر جلوه میدهد

راستی این عکس همان عکس بالایی نیست و با آن تفاوتی آشکار دارد

غار دربند در مقایسه با غارهایی چون چال نخجیر و علیصدر بسیار کوچک به نظر میرسد بطوریکه تنها 140 متر از طول و سی متر از عرض آن قابل بازدید است که البته همین فضای کوچک نیز قابل بازدید برای همه نیست چراکه پستی بلندیها و به قول خودمان چاله چوله های زیادی در همین مسیر موجود است و بالاکشیدن از این ستونهای آهکی بلند آنهم در فضایی نیمه تاریک و وهم آلود، علاوه بر دست و پایی قوی،سر نترسی هم میخواهد و دیگر اینکه ازقرار معلوم عده ای در این غار آتش افروخته اند که برخی دیوارها و سنگهای غار اینچنین دودآلود و سیاهند و ترس از سیاه شدن لباسها مانع بالا رفتن میشود.با این وجود، جواد در چشم برهم زدنی خود را به بالاترین قسمت غار رسانده و این عکسهای ناب را در فضایی چنین تاریک برای وبلاگ شکار میکند. نمیدانم اگر این وبلاگ نبود همسر بنده چه بهانه ای برای این  قبیل ماجراجویی هایش پیدا میکرد. کاش به جای اینکه به فکر وبلاگ من بود کمی هم به این فکر میکرد که من بیچاره آن لکه های سیاه روی لباسش را چگونه باید پاک کنم!

  غار اگرچه در سال 1325 توسط کوهنوردان منطقه کشف شده ولی عملیات باستانشناسی آن در سالهای اخیر صورت گرفته که در طی آن تعدادی اشیای قدیمی همچون سکه و ظروف سفالی مربوط به قرن هشتم به دست آمده که نشان میدهد غار در گذشته های دور محل سکونت بشر بوده و گروهی (احتمالا" از فرقه اسماعیلیه) از این غار به عنوان پناهگاه استفاده میکرده اند و همین امر بر رموز غار می افزاید.

غار دربند با همه کوچکی به دلیل بکر بودنش انسان را عمیقا" به تفکر و دلهره وامیدارد و شاید از این جهت که هنوز پای آدمهای زیادی به آن نرسیده غار اینچنین بکر است و نوستالژی 140 میلیون ساله خود را حفظ نموده است.چراکه با هربار نگاه به این قندیلهای شگفت انگیز، دلهره و هیجانی توأمان به جانم ریخته میشود.  

 همراه ما باشید ادامه دارد