باغچه جوق ماکو

و حالا در ادامه سفرمان رسیدیم به شهر سنگی ماکو؛ شهری منحصربفرد که در دره میان دو کوه موازی واقع شده؛ دره ای که رودخانه زنگمار از میانش میگذرد؛ رودخانه ای که نامش آدم را یاد مار زنگی می اندازد. آخر خود ماکو هم بی شباهت به مار نیست.

 ماکو در زبان ارمنی به معنی چراگاه است و ظاهرا" به دلیل وجود چراگاههای اطرافش به این نام درآمده. البته عده ای نیز نامش را برگرفته از مادکوه میدانند و آن را به دوره مادها نسبت میدهند.

در همان ورودی شهر در کنار رودخانه زنگمار توقفی کرده و دستی به آب زده، غبار راه از تن میشوییم. پل تاریخی پنج چشمه زیبایی زنگمار را دوچندان کرده.

 این شهر دراز که فقط از طول رشد کرده، تنها یک خیابان اصلی دور و دراز دارد که با چند کوچه و خیابان کوتاه فرعی از هر دوطرف به کوه ختم میشود. برای رسیدن به شاخصه اصلی شهر یعنی «کاخ سردار ماکو» باید از داخل شهر بگذریم و چه حیف است که در همین چند کوچه فرعی هم قدمی نزنیم؛ کوچه هایی که چند خانه قجری زیبا را در دل خود حفظ کرده اند.

 در گذر از این کوچه های خلوت پای کوه، میتوان زوجهای جوانی را دید که با لباسهای پرزرق و برق سنتی، دست در دست هم اولین روزهای زندگی مشترک را تجربه میکنند.شاید دوست نداشته باشند از آنها عکسی بگیرم پس دوربین را غلاف میکنم و تنها با لبخندی از کنارشان میگذرم و خانه ای قجری را سوژه عکاسی ام میکنم.

 بر روی کوه ضلع شمالی شهر که ساری قیه (ساری داش) یا همان سنگ زرد نام دارد، بقایایی از برج و باروی قلعه تاریخی ماکو خودنمایی میکند. 

 پس از پیمودن کل شهر و عبور از ترافیک سرسام آورش بالاخره در هشت کیلومتری ماکو به روستایی ییلاقی و خوش آب و هوا به نام «باغچه جوق» میرسیم؛ روستایی در دامنه کوه و درجوار چشمه کلیسه. آب و هوای مطبوع و باغات خوشنام و پرمحصول دهکده ییلاقی، حاکم بزرگ شهر ماکو را برآن داشت تا در زمینی وسیع کاخی مجلل بسازد و زندگی شاهانه ای ترتیب دهد.

 این کاخ در اواخر دوران قاجار و زمان مظفرالدین شاه توسط «تیمور تیموری» معروف به اقبال السلطنه در باغی 11 هکتاری ساخته شده. خاندان اقبال السلطنه چند نسل بعد نیز در این کاخ زندگی کردند تا اینکه در سال 1353این کاخ توسط دولت از وراث خریداری و پس از مرمت، به عنوان کاخ موزه بازگشایی شد.

 از سردر ورودی که وارد کاخ میشویم، اولین چیزی که چشممان را میگیرد، کالسکه سردار است. خدا میداند او و خانواده اش سوار بر این کالسکه اشرافی چه جولانها که در شهر نداده اند.

  پیش از ورود به داخل کاخ، گشتی در حیاط باغ میزنیم؛ باغی مشجر و مزین به استخر و فواره و پلکانی که ما را به تراس عمارت میبرد. ظاهرا" سردار در این تراس می ایستاده و برای رعیتهایش سخنرانی میکرده. تراس دارای تزیینات زیبای گچبری و آجرهای رنگی میباشد.

 از این بالا، چشمم به مجسمه ها و گچبری های زیبای پیشانی عمارت اصلی می افتد. به جرأت میگویم که باوجودیکه از بسیاری از کاخ موزه ها و عمارت های اشرافی ایران بازدید کرده ام، اینهمه زیبایی و هنر حجم را در جایی ندیده ام.

 این کاخ تلفیقی از معماری ایرانی - فرنگی بخصوص از نوع روسی آن است و مرا به یاد کاخهای روسیه می اندازد.

 

  سنگهای سیاهی که در نمای بیرونی کاخ به کار رفته اند مرا به یاد تخمه های آفتابگردان می اندازند و چه بسا که این تزیینات از همان آفتابگردانها الهام گرفته شده باشد!

 سردر و نرده های لبه بام تماما" با مجسمه های گچی و سنگی زینت یافته اند. حتی ساختمان سنگی یا آشپزخانه کاخ که با سنگهای صیقلی و تراش خورده ساخته شده نیز از انواع هنر بهره برده.

 استخر بزرگ باغ که جوی آبی از آن جاری و به باغچه ها میرود، فضای باغ را دل انگیزتر کرده. نام باغچه جوق در زبان ارمنی به معنی روستا است.

 حالا نوبت ورود به کاخ است. دو ردیف پلکان یکی خارج ساختمان و دیگری در داخل آن، ورود به کاخ را امکان پذایر میکنند. پله های خارج ساختمان مخصوص ورود میهمانان کاخ بوده بطوریکه آنها بدون ورود به بخش خصوصی، وارد تالار پذیرایی میشدند.

 ناهارخوری در طبقه اول و کنار اتاق کنفرانس واقع است. این اتاق از دو بخش تشکیل شده؛ بخشی با تزیینات فرنگی مخصوص پذیرایی از میهمانان خارجی و رجال سیاسی و بخشی مخصوص پذیرایی از میهمانان ایرانی (تجار و روحانیون). نقاشی سقف این دو بخش گویای تفاوت سفره ایرانی و فرنگی است.

 سفره غذای ایرانی شامل کباب و چلو خورش و دوغ است که فقط سهم مردان است و چنانچه چیزی باقی بماند سهم زنان. و میز فرنگی که زن و مرد هردو به یک اندازه از آن بهره میبرند، حاوی شامی سبک است در سفره ای مزین به گل و شراب و شمع.

 دیوارها و سقف بیشتر اتاقها و راهروها نیز با رنگهای طبیعی متنوع نقاشی شده اند. نیمی ایرانی با طرح گل و بوته و نیمی با نقوش فرنگی.

 تالار پذیرایی میهمانان رسمی و ملاقاتهای مهم  نیز در کنار اتاق غذاخوریست و تمامی تزیینات و دکوراسیون آن فرنگی بوده، هریک از کشوری خاص آمده اند. از مبلمان استیل فرانسوی تا میز لهستانی و ...

 این راه پله بازدیدکنندگان را به اتاقهای خواب و شاه نشین ها رهنمون میشود. راه پله هم برگرفته از معماری فرنگی و مزین به مجسمه های سنگی است.

 در بخش مرکزی طبقه دوم کاخ حوضخانه ای قرار دارد که مزین به انواع آینه کاری و گچبریهای زیبا است و سایر بخشهای کاخ پیرامون آن شکل گرفته اند.

 یکی دیگر از زیباترین بخشهای کاخ، اتاق خوابهای آن است؛ که هرکدام به رنگی زیبا نقاشی شده اند؛ از صورتی تا زرد و سبز ملایم. آنقدر مسحورکننده که چشم از دیدن آنها سیر نمیشود.

 پردها و دکوراسیون اتاقها هم با رنگ دیوارها سنخیت دارد هرچند که این پرده ها با الهام از پرده های قدیمی و با پارچه های ساتن ارزان قیمت دوخته شده اند و صد البته که پرده های واقعی از ساتن ناب و مخمل اعلی بوده اند.

  اتاقهای خواب نیز کماکان با برخی تزیینات همان دوران حفظ شده اند و در آنها مبلمان لهستانی، کمدهای منبت کاری اتریشی، مبلمان استیل فرانسوی و لوسترهای برنزی و کریستال به چشم میخورد. حتی میز آرایشی آنالی خانم همسر سردار نیز همچنان به قوت خود باقی مانده.

 تصاویری از سردار و خانواده اش نیز بر دیوار اتاقش خودنمایی میکند.

 بر بخشی از دیوار اتاق خواب نیز تصویر زنی که از قرار معلوم همسر سردار (آنالی خانم) میباشد، نقاشی شده. گفته میشود این نقاشی پس از فوت بانوی خانه کشیده شده.

 پنجره های رنگی و کاغذ دیواری گران قیمت مخملین با طرح گل و بوته و پرده های اشرافی چشم هر بازدید کننده ای را خیره میکند.

 یکی از زیباترین تزیینات کاخ، شیشه کاریهای زیبای آن با رنگهای دلفریب و شاد است. این شیشه ها بدون استفاده از هیچ ماده شیمیایی خاصیت حشره کشی دارد.

 اما علیرغم همه این زیباییهای چشم نواز، چندین مشکل اساسی در کاخ وجود دارد که در همان نگاه اول حسابی توی ذوقمان میزند. گرچه این کاخ نمونه منحصربفردی از کاخهای ایرانی سبک روسی است و بدون شک جزو زیباترین کاخهای ایران؛ اما حتی از داشتن یک سیستم دوربین مداربسته نیز محروم است و همین عامل باعث بسیاری تخریبها و سواستفاده ها شده. به عنوان مثال بر روی بسیاری از دیوارهای اتاقها یادگاریهای زشتی توسط بازدید کنندگان نوشته شده است.

  بدتر از همه نحوه مرمت و رنگ آمیزی کاخ بسیار غیر اصولی بوده و حتی ناشی ترین بازدیدکنندگان هم پی به ایرادات مرمت میبرند؛ مثلا" دیواری که به رنگ زرد بوده با رنگ سفید نقاشی شده. لطفا" دوباره به این تصویر نگاه کنید و ببینید مرمت غیراصولی کاخ چقدر چهره آن را خدشه دار کرده.

 به نظر میرسد سازمان میراث فرهنگی بیشتر از اینکه به فکر رفع این مشکلات بوده باشد، نگران پوشش مجسمه های واقع در راه پله بوده که مبادا این احجام سنگی عریان، دل و دین بازدیدکنندگان را به تاراج ببرند.    

  همراه ما باشید ادامه دارد.

ادامه سفرنامه آذربایجان (کلیسای طاطائوس)

دوستان و همراهان عزیز سلام. پس از دو ماه تعطیلی بلاگفا بالاخره امروز قفل در خانه مجازی شکسته و در خانه به رویم گشوده شد؛ دوماهی که هر روزش برایم یک ماه سپری شد دوماه همراه با دلشوره و بلاتکلیفی. خانه را امروز تحویل گرفتم ولی نه آنگونه که آخرین بار دیدمش، چیزی عوض شده، چیزی شکسته، چیزی ویران شده.

لازم نیست که بگویم چقدر از این بابت متاسفم، از اینکه نوشته های وبلاگم از بهمن 92 تا اردیبهشت 94 همه حذف شده اند و جای خالیشان با حسرت فراوان باقی مانده. آنها که خود اهل قلمند درک میکنند حال و روز امروز من و امثال مرا. ولی ازآنجاییکه به شخصه خودم را برای بدتر از اینها آماده کرده بودم زیاد هم حال و روزم بد نیست. همینکه مطالب قبل از بهمن 92 تمام و کمال سرجایشان باقی اند خدا را شاکرم. البته بلاگفا هم وعده داده که مطالب حذف شده را به تدریج برگرداند به این وعده هم کمابیش دلخوشم. به گمانم چاره ای نیست جز اینکه یکبار دیگر شانس خودم را در همین خانه امتحان کنم و بمانم و بنویسم. چراکه ننوشتن بسیار سخت است. آمدم تا ادامه دهم سفرنامه هایم را و دوستی ام را با همه عزیزانی که در این چند سال یار و یاور و پشتیبان همیشگی ام بوده اند. لازم به ذکر میدانم اگر بلاگفا موفق به بازگرداندن نوشته های حذف شده نشد، قطعا" آنها را با دوباره نویسی به این خانه بازخواهم گرداند. پس

همراه ما باشید که این راه علی رغم همه ناهمواریهایش همچنان ادامه دارد 

و اما ادامه سفرنامه...

هنوز اندک رمقی از آفتاب عصر باقی مانده که به روستای قره کلیسا در بیست کیلومتری چالدران میرسیم؛ روستایی که نام شاخصه اصلی اش را یدک میکشد. از همان دوردستها منظره ای رویایی شبیه یک کارت پستال در قاب دیدگان و سپس در لنز دوربینهایمان جا خوش میکند

 

فکرش را بکنید یک کلیسای تاریخی بغایت زیبا بر بلندای تپه ای سر بر آسمان و پای در رودخانه که در سایه روشن آفتاب با درخششی ماورایی گذر تاریخ را به نظاره نشسته. باز هم تاریخ و طبیعت دست به یکی کرده اند تا لذت کشف و شهود را دوچندان سازند.

  دیدن چنین بنایی در سرزمینی اسلامی کمی نامتعارف است. اما این کلیسا که نماد شهادت است سالهاست که در غربت تاریخ، گذر زمان را به نظاره نشسته؛ تنها گاهگاهی بال زدن کبوتران بر فراز گنبدش یا قدمهای گردشگرانی که ردپای تاریخ سرزمینشان را دنبال میکنند، سکوت پرمعنایش را در هم میشکنند.

اینجا کلیسای «طاطائوس» (تادئوس) مقدس است که درمیان ارامنه به «سورپ تادئوس وانک» نیز شهرت دارد ولی به دلیل وجود سنگهای سیاه ساختمانش در میان اهالی آذربایجان به قره کلیسا (کلیسای سیاه) شهرت یافته.

 این کلیسا مرا به یاد قلاع باستانی می اندازد چراکه همانند آنها در دیوارهایی سنگی بلند و قطور محصور بوده. همچنین علاوه بر سالن و محراب، دارای اتاقهای اقامت اسقف و راهبان، آشپزخانه، انبار علوفه، اصطبل و ... بوده.

 در همان نگاه اول میتوان دو کلیسای چسبیده به هم را دید که یکی مزین به سنگهای سیاه است و دیگری تن پوشی سفید بر تن دارد. بر روی هر کدام گنبدی به سبک کلیساهای ارمنستان چشم نوازی میکند. گنبد بزرگ مربوط به کلیسای سفید است که 24 متر ارتفاع دارد و گنبد کوچکتر 18 متر.

سنگهای دیوارهای کلیسای سفید پر است از نقش و نگاره های اسطوره ای؛ تصاویری از شیطان و فرشته، مریم مقدس و مسیح، قدیسان و روحانیون، گل و بوته و خورشید و... که جلوه هایی از بهشتند و هریک قصه ای از انجیل را روایت میکنند.

 علاوه بر آنها، اشکالی دیگر را نیز میتوان در جای جای دیوارها و سردر ورودی و طاقهای کلیسا دید که نمادهایی از ادیان مختلف هستند تصاویری چون صلیب شکسته و چلیپا و نیلوفر هشت پر و عقاب سرطلایی ایران ...

  اما چگونه میتوان اینهمه زیبایی و ذوق و هنر را دید و از هنرمندان ارمنی یاد نکرد. ارامنه از دیرباز قومی بسیار هنردوست، کوشا و صاحب ذوق بوده اند و در همه عرصه های هنری از موسیقی و نقاشی تا دوزندگی و آرایشگری و ...همواره نامشان میدرخشیده. کافیست که از محله ارامنه اصفهان(جلفا) رد شوی تا ببینی که چقدر روح هنر در کوچه ها جریان دارد؛ از معماری خانه ها و کلیساهای جلفا تا گل و گیاهانی که از در و دیوار خانه ها به کوچه سرک میکشند و عطر و طراوت و شادی میآفرینند از گلدانهای روی تراسها که چشم نوازی میکنند تا پیرزنانی که روی تراسها به گلدوزی مشغولند همه این نمونه ها گواه این است که ذوق و هنر در تاروپود این جماعت رخنه کرده.

 خب بیایید به کلیسا و قصه ساختش برگردیم یعنی به سالهای اولیه میلادی؛ قصه ای تلخ و غم انگیز که سنگ بنای اولیه کلیسا را رقم زد.

 تادئوس مقدس(طاطائوس) که به نام یهودا نیز مشهور بوده (با آن یهودای اسخریوطی که به مسیح خیانت کرد فرق دارد) یکی از دوازده حواریون مسیح(ع) بوده که برای تبلیغ دین مسیحیت در سال 40 میلادی از بیت المقدس به ایران (ارمنستان کنونی) آمد. آن زمان در امپراطوری بزرگ ایران اشکانیان بر مسند قدرت بودند و سرزمین فعلی ارمنستان زیر نظر حاکمی به نام «ساناتروک» اداره میشد.

 ساناتروک و دخترش شاهزاده «ساندخت» جزو اولین کسانی بودند که به دین مسیح ایمان آوردند و تادئوس از نفوذ بسیار در دربار بهره مند شد. ولی چندی بعد ساناتروک از جانب تادئوس احساس خطر کرد و نسبت به وی بدبین شد و نه تنها از دین مسیحیت روی برگرداند بلکه آتش کینه و دشمنی وی بر علیه مسیحیان شعله ور شد.

تا جاییکه دستور داد مسیحیان را به ظالمانه ترین شکل ممکن آزار و شکنجه دهند و به قتل برسانند. طبق روایات، در زمان ساناتروک یکی از بزرگترین نسل کشیهای مسیحیان انجام شده و حدود 3500 نفر از آنها کشته شده اند. در این میان تادئوس و ساندخت که از دست مأموران ساناتروک به کوهها پناه برده بودند سرانجام به دست کارگزاران وی کشته شدند. چندی بعد در همان محل کشته شدنشان، زیارتگاهی کوچک برای زنده نگه داشتن نام و خاطره شان برپا شد؛ زیارتگاهی که امروز همچنان باقیست و در این دو هزار سال تغییر و تحولات بسیار دیده. بارها ویران گشته و باز دست افراد مؤمنی برای بازسازی به سویش دراز شده.

 کلیسای اولیه یکبار در سال 1230 میلادی هنگام حمله چنگیز ویران شد ولی در زمان هلاکوخان به همت خواجه نصیرالدین طوسی مجددا" بازسازی گردید. دوباره در سال 1319 به دنبال زلزله شدیدی آسیب بسیار دید که ده سال بعد و در 1329 به همت اسقف اعظم «زاکاریای مقدس» مرمت گشت. در زمان شاه عباس بزرگ به سال 1619 بار دیگر مرمت و مزین به سنگهای سیاه گشت و چهره ای فاخر و پرشکوه یافت. فرمان شاه عباس به زبان ارمنی بر سردر آن دیده میشود.

و اما بزرگترین تحول کلیسا در سال 1810 به دستورعباس میرزا (ولیعهد باکفایت فتحعلیشاه) انجام شد که به دستور ایشان و به همت اسقف ماکو به نام «سیمون بزنونی» کلیسای سفیدی مجاور کلیسای قدیمی ساخته شد؛ کلیسایی که در نگاه اول به نظر میرسد که از تاریخی کهن برآمده و آن تخته سنگهای ستبر به کار رفته در آن مرا به یاد شاهکارهای دوره ساسانی می اندازد.

  اما عباس میرزا از ساخت کلیسای جدید هدفی سیاسی را دنبال میکرد. وی میخواست مقر رهبر ارامنه جهان (مرجع تقلید ارامنه) را که کلیسای «اجمیادزین» در نزدیکی ایروان بود، به اینجا تغییر دهد تا ارامنه از زیر نفوذ روسیه تزاری و دولت عثمانی خارج شوند. این بود که با صرف هزینه بسیار و با همکاری اسقفها و هنرمندان بزرگ ارمنی کلیسایی مجلل شبیه اجمیادزین ساخت.

 کلیسای طاطائوس گرچه به ظاهر خاموش و غریب و فراموش شده به نظر میرسد ولی هنوز هم به عنوان یکی از مهمترین اماکن مذهبی ارامنه جهان مورد استفاده واقع میشود و هنوز که هنوز است شاهد مراسم آیینی و مذهبی آنان میباشد. همه ساله در روزهای آخر تیر و هفته اول مرداد که مصادف با شهادت تادئوس مقدس است در قره کلیسا مراسم باشکوهی برپا میشود. در آن ایام این قدیمیترین کلیسای ارامنه، میعادگاه تمام ارامنه از اقصی نقاط ایران و بسیاری از کشورهای جهان است. ارمنیان از شهرهای تبریز، ارومیه، تهران، اصفهان و.. به این مکان می آیند و در جشنی آیینی شرکت میکنند. این مراسم از جهات مختلف برای آنها اهمیت دارد و علاوه بر بهره بردن از طبیعت و هوای خوش کوهستان با سرزدن به خطه آبا و اجدادی، تجدید دیداری با اقوام و آشنایان کرده و از احوال آنها خبردار شده و سعی در رفع مشکلات هم میکنند. راحتتان کنم این مراسم آیینی برایشان به اندازه یک مراسم حج، مهم و افتخارآفرین است.

 از آنجاییکه هیچ گونه امکانات رفاهی در این مکان وجود ندارد آنها با نصب چادر در جوار کلیسا مستقر میشوند و مایحتاج چند روزه خود را با خود به همراه می آورند.

در این روز خاص آیین غسل تعمید کودکان و نوجوانان ارمنی در این کلیسا برگزار میشود. عده ای نذورات خود را به این کلیسا آورده و به توزیع غذا و نذورات در بین هم کیشان خود میپردازند.

 این کلیسا به همراه دو کلیسای سنت استپانوس و زورزور به عنوان مهمترین کلیساهای ایران و از مهمترین کلیساهای جهان ثبت یونسکو شده اند.

 بعد از بازدید از قره کلیسا روانه آرامگاه زاکاریای مقدس در تپه مجاور کلیسا میشویم. برای رسیدن به آنجا حدود بیست دقیقه کوهنوردی لازم است.

 زاکاریای مقدس یکی از اسقف های بزرگ این کلیسا بود که پس از تخریب زلزله برای بازسازی آن همت بسیار گمارد.

 آرامگاه وی نیز بر فراز تپه مجاور و تماما" از سنگ ساخته شده. داخل آرامگاه نیز محرابی وجود دارد که ظاهرا" جهت مراسم مذهبی و دعا و پخش نذورات استفاده میشده

 موقع بازگشت هنوز اندک رمقی از روز باقی مانده و میتوان در روشنای اندک آن به مقبره اولین شهیده ارامنه نیز سر زد.

درست حدس زدید این مقبره که بر بلندای تپه ای در همین حوالی واقع است از آن شاهزاده ساندخت است.

برای رسیدن به آنجا نیز باید از گندمزاری عبور کرد که گندمهایش درو شده ولی هنوز خوشه ها بر زمین ریخته و ملخها و قورباغه ها بر سرشان غوغایی کرده اند تماشایی.

 و ساندخت شاهزاده خانمی که به دعوت طاطائوس به مسیح ایمان آورد و تا پای جان بر ایمانش استوار ماند اینک بر روی این تپه جاودانه شده است.

از مقبره قدیمی اش فقط یک چهاردیواری سنگی بدون سقف باقی مانده و گذر زمان و عوامل طبیعی کار خود را کرده اند.

 دیگر هیچ رمقی از روز باقی نمانده و شب کم کم بساطش را پهن میکند و همه چیز را در خود فرو مبرد دوباره سکوتی غریب بر روستای قره کلیسا سایه میاندازد و کلیسا به خواب فرو میرود تا فردا دوباره آهنگ قدمهای مشتاقاناش خواب از چشمانش برباید.

همراه ما باشید ادامه دارد.

چالدران

سالها پیش در دوران دانشجویی زمانیکه در اوج خواندن کتابهای تاریخی بودم (بخصوص کتابهایی با ترجمه زنده یاد ذبیح الله منصوری) به یک رمان تاریخی برخوردم به نام شاه جنگ ایرانیان در چالدران و یونان. این رمان به دو جنگ بزرگ ایرانیان در گذر تاریخ پرداخته بود؛ یکی نبرد بزرگ شاه اسماعیل صفوی و سلطان سلیم عثمانی در چالدران و دیگری جنگ ایران و یونان در زمان خشایارشاه. اولین بخش از رمان، نخستین جنگ حکومت صفویه با امپراطوری بزرگ عثمانی را روایت میکرد؛ نبردی نابرابر که در نهایت با پیروزی دولت عثمانی و شکست ایرانیان به پایان میرسید.
حالا ما امروز به لوکیشن آن رمان یعنی چالدران آمده ایم تا یادی کرده باشیم از بزرگمردانی که برای دفاع از میهن، در نبردی نابرابر با دشمنی قدر تا پای جان جنگیدند و این خطه از خاک میهنمان را از غارت عثمانیها حفظ نمودند.

http://s6.picofile.com/file/8185488542/%D8%A2%D8%B0%D8%B1269.jpg

بیایید برگردیم به پانصد سال پیش، به نیمه اول قرن شانزدهم روز 31 مرداد سال 893 خورشیدی... آن روز درست در همین نقطه از این شهر که ما اینک در آن ایستاده ایم، صحنه کارزار بین سپاه قزلباش ایران به فرماندهی شاه اسماعیل اول و ارتش عثمانی موسوم به «ینی چری» به فرماندهی سلطان سلیم ( ملقب به بیرحم) بود. سپاه چهل هزار نفره ایران در برابر بالغ بر صد هزار نفر (حتی به روایتی دویست هزار نفر) از سپاه عثمانی، آنهم مجهز به همه سلاحهای پیشرفته آن زمان همچون توپ و تفنگ و ... یکی از سخت ترین نبردهای تاریخ را رقم زدند؛ جنگی که به کشته شدن بالغ بر بیست و هفت هزار نفر از سپاهیان ایران و پیشروی عثمانیها تا تبریز منجر شد.

http://s6.picofile.com/file/8185488576/%D8%A2%D8%B0%D8%B1271.jpg

علت جنگ و لشکرکشی سلطان سلیم، ترس از قدرت گرفتن یک دولت مستقل شیعه مذهب و متعصب در ایران بود. دولت نوپای شیعه مذهب صفویه امپراطوری عثمانی را که در جهان قدرت بسیار یافته بود تاجاییکه سودای تصرف اروپا را درسرمیپروراند، نگران کرد و او را که از هرلحاظ آماده کشورگشایی از شرق و غرب بود به صحنه کارزار کشاند.

http://s4.picofile.com/file/8185488618/%D8%A2%D8%B0%D8%B1273.jpg

یکی از دلیرمردانی که تا پای جان و به قول معروف تا آخرین قطره خون با سپاه عثمانی جنگید، وزیر لایق و شجاع شاه اسماعیل یعنی «سیدصدرالدین صفوی» بود که امروز مقبره اش در چالدران به عنوان سمبل و بنای یادبود شهدای این جنگ به شمار میرود و ما امروز به آرامگاه این ابرمرد آمده ایم تا یادی کرده باشیم از همه دلاورمردان این مرزوبوم که با جانفشانی و شهادت طلبی از وجب به وجب خاک سرزمین مادری دفاع کردند.

http://s4.picofile.com/file/8185488584/%D8%A2%D8%B0%D8%B1272.jpg

این بقعه زیبا که در سکوتی معنوی در پای کوههایی که شهر چالدران را دربر گرفته اند جاخوش کرده، آرامگاه سید صدرالدین صفوی است؛ یادگاری از عصر صفویه و مشابه بسیاری از بقاع متبرکه آن دوران؛ ساختمانی آجری که از بیرون شش ضلعی ولی از درون مدور است. گفته میشود این بنا از حرم امام حسین(ع) در شهر کربلا الگوبرداری شده است و به نوعی نماد مظلومیت و شهادت و جانفشانی در نبردی ناعادلانه است.
 مجسمه صدرالدین با همان لباس رزم و شمشیر بر دست در جلوی مقبره اش یادآور رشادت بزرگمردان این دیار است.

http://s6.picofile.com/file/8185488626/%D8%A2%D8%B0%D8%B1274.jpg

در فاصله کوتاهی که اینجا هستیم اهالی شهر را میبینیم که به زیارت این بقعه می آیند. قبل از زیارت بقعه، دستی به شمشیر این بزرگرد میکشند و دعایی زیر لب میخوانند و بعد به زیارت مزارش میروند.

http://s4.picofile.com/file/8185488634/%D8%A2%D8%B0%D8%B1275.jpg

همانگونه که گفتم در این نبرد ارتش عثمانی (موسوم به ینی چری) مجهز به توپ و تفنگ و انواع سلاحهای گرم پیشرفته آن زمان بود درحالیکه سپاه کوچک ایران با شمشیر و نیزه و تیروکمان و تنها با نیروی ایمان و روحیه ایثارگری و میهن پرستی از شرافت خود دفاع میکردند. در پایان این نبرد خونین که دیگر هیچ مردی در شهر باقی نمانده بود و شهر غرق در خون بود، سپاه عثمانی سرمست از باده پیروزی به سمت تبریز پیشروی کردند و آنجا را به محاصره خود درآوردند؛ محاصره ای که به دلیل کمبود آذوقه و مقاومت سرسختانه مردم تبریز بی نتیجه ماند و سپاه عثمانی مجبور به عقب نشینی شد.

http://s6.picofile.com/file/8185488550/%D8%A2%D8%B0%D8%B1270.jpg

بی شک اگر رشادتهای آن بزرگمردان نبود دولت نوپای صفویه سقوط میکرد و این خطه از خاک سرزمینمان نیز جدا میشد همانگونه که بخشهایی از کردستان غربی در این جنگ از ایران جدا شد. گرچه ایرانیان در این نبرد ظاهرا" شکست خوردند ولی خلوص ایمان، جانفشانی و سلحشوری آنها در نبرد با ارتش امپراطوری که نامش لرزه بر اندامها می انداخت قابل تحسین و مثال زدنی بود و این نبرد نابرابر یکی از افتخارات جاوید ملت آذربایجان شد.

پس از پایان جنگ به دستور شاه اسماعیل پیکر کشته شدگان را به اردبیل منتقل و در محوطه بقعه شیخ صفی الدین اردبیلی به خاک سپردند. از آن تاریخ به بعد آن مکان به شهیدگاه شهرت یافت. بر فراز قبور شهدا نیز سنگ قبرهای فاخری نهادند که امروز این مکان به عنوان موزه سنگ قبر نیز مورد بازدید بسیاری قرار میگیرد.

http://s4.picofile.com/file/8185488642/%D8%A2%D8%B0%D8%B1276.JPG

نام چالدران قبلا" سیه چشمه بود ولی به دلیل وجود چهار دیر(کلیسا) در این منطقه به چهاردیران مشهور شد و بعدها هم نامش به چالدران تغییر یافت.
از مقبره که بیرون می آییم کمی در خیابانها و کوچه های شهر گشت میزنیم. اما چالدران علاوه بر نام و یاد شهیدانش به عنوان شهر بدون کولر ایران نیز شناخته میشود. هوای سرد این شهر در زمستان و هوای خنک و بهاری اش در تابستان مردم این شهر را از هر وسیله خنک کننده ای بی نیاز کرده و بسیار عجیب است که وقتی در این شهر از کنار خانه ها عبور میکنیم هیچ خانه ای را مجهز به کولر و اسپیلت نمیبینیم.
 کم کم باید چالدران را به قصد ماکو ترک کنیم اما قبل از رسیدن به ماکو در همین حوالی میخواهیم از یک بنای تاریخی بسیار بسیار ارزشمند و زیبا دیدن کنیم پس...

همراه ما باشید ادامه دارد

سفرنامه خوی قسمت دوم(آرامگاه شمس تبریزی)

اما برای کسانی که اهل شعرند و عرفان، نام خوی تنها با آفتابگردانهایش گره نخورده. برای آدمهای اهل دل، خوی یادآور بزرگمردی است که خود هزار آفتاب تابان در دل مولانا افروخت و عاقبت غریبانه در این شهر غروب کرد. ما امروز به خوی آمده ایم تا رهسپار تربت فردی شویم که با جذبه جادویی اش دل و دین مردی به بزرگی مولانا را تسخیر کرد و از شارع مقدس شهر، شاعری شوریده حال و عاشق پیشه ساخت. اینجا مقبره شمس تبریزی است کسی که مولانا بیت بیت دیوان شعرش (دیوان شمس) را با یاد وی، برای وی و در غم هجران وی سرود و پیشکش او کرد.

 اما شمس که بود. چگونه در مولانا نفوذ کرد و دست سرنوشت چگونه وی را در خاک این شهر نهاد. پاسخ بسیاری از این سئوالات در هاله ای از ابهام مانده و هیچکس به درستی به اعجاز وجود این صوفی پررمز و راز پی نبرد.

http://s6.picofile.com/file/8183527050/%D8%A2%D8%B0%D8%B1259.jpg


 نام واقعی اش «محمدبن علی بن ملک داد تبریزی بود» زاده تبریز و ملقب به شمس تبریزی. آنگونه که خود اقرار کرده از کودکی روح تشنه بیقرارش وی را از دیاری به دیاری دیگر میکشانده. خانه بر دوشی پیشه اش بوده و همه عمر درپی یافتن انسانی از جنس خویشتن ترک خانه و کاشانه میکرده و همواره در سفر بوده تا جایی که به وی لقب شمس پرنده داده بودند. بالاخره پس از سالها سیر آفاق و انفس در پی یافتن حقیقت هستی در شصت سالگی به قونیه میرسد و مولانای سی و هشت ساله را گمشده سالیان دراز عمر خود میابد و او را وارد قماری عاشقانه میکند که در این قمار مولانا دل و دین میبازد و عشق میبرد.

 

زاهد بودم ترانه گویم کردی                                          سرحلقه بزم و باده جویم کردی

 

   سجاده نشین باوقاری بودم                                                بازیچه کودکان کویم کردی  

 

      در آن روزگار مولانا باوجود جوانی، فقیهی صاحب نام و والامرتبه بود و به قول معروف یک قونیه بود و یک مولانا. او شاگردان بسیار داشت و نام و آوازه اش در همه شهر پیچیده بود. درباره اولین ملاقات شمس و مولانا و آنچه بینشان ردوبدل شده قصه های ضدونقیض بسیار گفته اند و جالب اینکه عده ای از صاحب نظران این قصه ها را بی اساس و ساخته تخیل میپندارند.

 http://s4.picofile.com/file/8183527318/%D8%A2%D8%B0%D8%B1266.jpg

گفته میشود وقتی دست روزگار این دو را برای نخستین بار در بازار قونیه کنار هم قرار داد شمس از مولانا پرسید که مقام حضرت محمد بالاتر است یا بایزیدبسطامی و مولانا پاسخ داد که البته که محمد(ص) و شمس در پاسخ گفت پس چرا حضرت اذعان داشته که ماعرفناک حق معرفتک (ما آنچنان که باید تو را نشناختیم) ولی بایزید مدعی شده سبحانی مااعظم شأنی (من چه بلند مرتبه ام)

 http://s6.picofile.com/file/8183527176/%D8%A2%D8%B0%D8%B1262.jpg

آنچه از شواهد و قراین پیداست در همان دیدار نخست مولانا افسون جادوی سخن شمس گشت و تحول درونی در نهادش آغاز شد و مرشدی که پیشنماز و واعظ شهر بود، خرقه دین از تن به درآورد، دست از مکتب و مسجد و محراب کشیده و به شعر و غزل و عشق و و ساز و سماع روی آورد!

 http://s4.picofile.com/file/8183527350/%D8%A2%D8%B0%D8%B1267.jpg

حالا با ما به این محوطه زیبا و عارفانه قدم بگذارید تا دنباله قصه مولانا را در این بنای تاریخی تعریف کنم. این برج آجری، منسوب به آرامگاه شمس تبریز است این بنا به دستور شاه اسماعیل صفوی و در باغ شاه مشرف به عمارت باغ ساخته شده بود.

 http://s6.picofile.com/file/8183527134/%D8%A2%D8%B0%D8%B1261.jpg

گفته میشود در زمان ساخت، بر فراز قبر گنبدی بوده که سه مناره آن را فراگرفته بودند که گنبد و دو مناره دیگر با گذشت زمان و حوادث طبیعی همچون سیل و زلزله از بین رفته اند و از آن آرامگاه باشکوه تنها همین مناره هفده متری باقیمانده مانده که آنهم به مروز زمان کج شده بود. خوشبختانه این مناره در سال 86 به کمک مهندسان ایتالیایی مرمت گردید. سنگ قبر شمس در فاصله ده متری مناره واقع است.

http://s6.picofile.com/file/8183532700/%D8%A2%D8%B0%D8%B1268.jpg 

آرامگاه در محله امامزاده سیدبهلول در شمال غربی خوی واقع است. سطح بیرونی مناره مزین به شاخهایی است که فلسفه وجودی آنها نیز در نوع خود جالب است. گویا شاه اسماعیل صفوی در مدت اقامت چهل روزه اش در کوه چله خانه تعداد زیادی قوچ وحشی را شکار و شاخهایشان را به نشانه قدرت و مهارتش در شکار بر این برج نهاده. لابد اینهم یکجور عرض اندام بوده دیگر.

 http://s4.picofile.com/file/8183526984/%D8%A2%D8%B0%D8%B1257.jpg

خب برویم سراغ دنباله قصه شمس؛ آنجا که مولانا در سال 642 قمری برای اولین بار در بازار قونیه پیرمرد صوفی ژنده پوش را دید و افسون کلامش گردید. آن لحظه تاریخی نقطه عطف زندگی مولانا شد و سرنوشت شیخ را به گونه ای دیگر رقم زد؛ شیخ شهر، سماع و شعر و ترانه و عشق را درپیش گرفت...

 http://s6.picofile.com/file/8183527200/%D8%A2%D8%B0%D8%B1264.jpg

اما مریدان و نزدیکانش طاقت چنین تحولی نداشتند و شمس را پیرمردی افسونگر و مرموز میپنداشتند که شیخ و مولایشان را از آنها گرفته. آتش خشم و حسد و کینه مریدان مولانا روز به روز شدت گرفت و کار به جایی رسید که شمس پس از شانزده ماه اقامت در قونیه، آنجا را ترک و راهی دمشق شد.

 http://s4.picofile.com/file/8183527226/%D8%A2%D8%B0%D8%B1263.jpg

اما عاشق شوریده حال طاقت دوری شمس نداشت و در غیاب وی آنقدر مویه و فغان کرد و شعر و غزل و ترانه سرود؛ قاصدان بسیار به دنبالش فرستاد تا اینکه بالاخره موفق به بازگرداندن شمس به قونیه شد. اینبار برای اینکه پای شمس را در قونیه بند کند دخترخوانده خود کیمیاخاتون را به او پیشکش کرد؛ اقدامی که پیامدهای تلخی به همراه داشت و آتش کینه و حسد فرزندان مولانا را نیز فروزان کرد.

 http://s6.picofile.com/file/8183527250/%D8%A2%D8%B0%D8%B1265.jpg

درباره زندگی شخصی شمس و کیمیاخاتون هم قصه های ضدونقیض بسیار است عده ای این عشق را عشقی ماندگار و ابدی میدانند و عده ای زندگی آن دو را سرد و بی روح و فاقد عشق. برخی براین باورند که چون پسر مولانا(بهاء الدین) دلباخته کیمیاخاتون بوده کینه شمس را بردل گرفته و با آزردن وی موجبات ترک قونیه را برایش فراهم آورده. حتی برخی پارا فراتر نهاده و میگویند شمس به دست پسر مولانا به قتل رسیده و جسدش در چاه افکنده شده است.

 

ولی مولاناشناسان بر این باورند که چون شمس راضی به این همه دردسر و بلوا نبوده با صلاحدید خود، در سال 645 قمری و تنها پس از سه سال آشنایی با مولانا مخفیانه قونیه را به قصد زادگاهش تبریز ترک گفته ولی بنا به دلایلی در بین راه در خوی اقامت گزیده و اجل مهلت نداده و همانجا براثر بیماری از دنیا رفته.

 http://s6.picofile.com/file/8183527018/%D8%A2%D8%B0%D8%B1258.jpg

تا سالها پیش از این هیچکس نمیدانست که آرامگاهی که شاه اسماعیل در خوی بنا نهاده از آن شمس تبریز است برای همین هم، آرامگاهی دیگر در شهر قونیه را به شمس تبریز نسبت داده بودند ولی در سالهای اخیر اسناد و مدارک مهمی به دست آمده که ثابت کرده اینجا آرامگاه واقعی شمس است نه مقبره بنده خدایی در قونیه.

 http://s6.picofile.com/file/8183527118/%D8%A2%D8%B0%D8%B1260.jpg

این مقبره از آن مردیست که زندگی اش، افکارش، جذبه اش، مرگش و حتی مقبره اش در هاله ای از ابهام است..

همراه ما باشید ادامه دارد

سفرنامه خوی قسمت اول

و حالا خوی دروازه های نامرئی خود را به رویمان گشوده و ما به شهری پا نهاده ایم که گرچه نامش با مزارع آفتابگردانش گره خورده اما ریشه در تاریخ و فرهنگی بسیار غنی دارد. حالا بیایید تاریخ و فرهنگ این مرزو بوم را در خوی دنبال کنیم.

درباره وجه تسمیه خوی نظرات متفاوتی وجود دارد ازآنجاییکه خوی در زبان کردی به معنای نمک است، عده ای بر این عقیده اند که نام خوی را به دلیل وجود معادن نمکش به این شهر داده اند. اما خوی در زبانهای دیگر معانی دیگری نیز دارد مثلا" در زبان ارمنی به معنی قوچ است. حال باید ارتباط منطقی بین قوچ و این شهر را یافت!!!

پیش ترها برای رسیدن به خوی چاره ای نبود جز گذر از روی یک پل زیبا که بر روی رودخانه ای پرآب ساخته شده و گذرگاه ورودی شهر محسوب میشد. امروز اما با ساخت جاده جدید، پل به حاشیه رانده و به عنصری تاریخی بدل گشته؛ عنصری که یادآور روزهایی است که رودخانه ای خروشان از این حوالی میگذشت و شور و نشاط و زندگی می آفرید.

http://s4.picofile.com/file/8182015450/%D8%A2%D8%B0%D8%B1243.jpg

«پل خاتون» در دوره زندیه و بین سالهای 1170 تا 1200 به دستور «احمدخان دنبلی» حاکم وقت شهر ساخته شده. شصت متر طول، نه متر عرض و شش و نیم متر ارتفاع دارد. گرچه امروز در حسرت جرعه ای آب، لب تشنه و خاموش است ولی اگر به آوای درونش خوب گوش فرا دهیم قصه پردرد خشکسالی و کم آبی را روایت میکند  

پس از ورود به شهر، راهی بافت قدیم آن شده، کوچه و پس کوچه هایش را به دنبال ردپایی از تاریخ زیر قدمهایمان میگیریم.

http://s4.picofile.com/file/8182015226/%D8%A2%D8%B0%D8%B1239.jpg

نخستین چیزی که توجه ما را به خود جلب میکند این دروازه سنگی شیرنشان است که در ضلع جنوبی بازار سرپوشیده واقع است؛ دروازه ای زیبا و منحصربفرد که نظیرش را در هیچ جای ایران نمیتوان دید. این دروازه که ظاهرا" شبیه دروازه های شهر قاهره است، یکی از دروازه های دوازده گانه ورودی خوی بوده در زمانی که خوی نیز همچون سایر شهرهای قدیم برج و بارو و حصاری داشت و عبور و مرور افراد به شهر کنترل میشد. با توسعه شهر، به ناچار حصارها فرو ریختند و جای خود را به خیابانها و ساختمانها دادند و شهر چهره ای مدرن به خود گرفت. امروز از آن حصار باشکوه و دروازه هایش جز همین یکی چیزی باقی نمانده. پس تعجب نکنید اگرکه دروازه ورودی شهر، امروز در کوچه ای تنگ و باریک واقع شده.

http://s6.picofile.com/file/8182015168/%D8%A2%D8%B0%D8%B1238.jpg

  برخی معتقدند که این دروازه در دوره ایلخانان مغول ساخته شده اما اغلب صاحب نظران، با توجه به معماری دروازه آن را به دوره قاجار نسبت داده اند و من در شگفتم که آیا هیچ سند و مدرکی، امضایی، نام و نشانی، چیزی در گوشه و کنار این دروازه حک نشده که تاریخ ساختش اینچنین مجهول مانده. آخر دوره ایلخانی کجا و قاجار کجا!

http://s6.picofile.com/file/8182015376/%D8%A2%D8%B0%D8%B1242.jpg

دروازه شیرسنگی با آن سنگهای ستبر سیاه و خاکستری، با آن طاق جناقی هنرمندانه و آن دو نگهبان باشکوهش آن شیرهای پرهیبت که همواره مظهر قدرت بوده اند، الحق و الانصاف اثری فاخر و چشمگیر است.

 افسوس که این محافظان همیشگی، این شیرهای سنگی نیز از دست مهاجمین متجاوز در امان نبوده و بر تنشان آثار گلوله های ارتش عثمانی زمانی که شهر در محاصره شان بود دیده میشود.

http://s6.picofile.com/file/8182015292/%D8%A2%D8%B0%D8%B1240.jpg

در ضلع شمالی دروازه شیرسنگی، بازار سرپوشیده شهر واقع است؛ بازاری که شالوده اش در دوران صفویه و زندیه است. مثل همه بازارهای تاریخی، از حجره و سرا و چهارسوق و... درست شده و از نظر معماری هم شباهت زیادی به همه بازارهای تاریخی  دارد با این تفاوت که کمی ساده تر است و آن آجرکاری های زیبا و گچبری و مقرنس های برخی بازارها را نمیتوان در این بازار دید.

http://s6.picofile.com/file/8182015326/%D8%A2%D8%B0%D8%B1241.jpg

از بازار که به خیابان اصلی قدم میگذاریم بسیاری از ساختمانهای تاریخی شهر را لابلای ساختمانهای مدرن شهر میبینیم یکی از این بناها «کاروانسرای خان» میباشد که به دستور حاکم زمان شهر (احمدخان دنبلی) ساخته شد.

http://s6.picofile.com/file/8182015550/%D8%A2%D8%B0%D8%B1245.jpg

با ساخت این کاروانسراها خوی که از دیرباز در مسیر جاده ابریشم واقع بود، رونقی دوباره یافت و از هر جهت آماده پذیرش بازرگانان اقصی نقاط دنیا شد. امروز اما این مکان، پاتوقی برای پیرمردانی شده تا عصری دلپذیر را زیر سایه سار درختانش با یادآوری خاطرات جوانی با هم قطاران خود بگذرانند.

http://s6.picofile.com/file/8182015518/%D8%A2%D8%B0%D8%B1244.jpg

درست روبروی کاروانسرای خان، یک زیارتگاه زیبا چشممان را میگیرد که بیشتر شبیه خانه های تاریخی اعیانی است تا یک بقعه مذهبی؛ یک عمارت زیبای قجری با کاشیکاریهای فاخر.

http://s6.picofile.com/file/8182015600/%D8%A2%D8%B0%D8%B1246.jpg

این مکان که به «مقبره آل یعقوب» مشهور است، دراصل خانه شخصی «آقامیریعقوب» بوده که پس از وفاتش جسد وی همینجا در خانه اش به خاک سپرده میشود و بعدها ضریحی بر روی مقبره و گنبدی بر فراز خانه و حجراتی در حیاط ساخته میشود

http://s4.picofile.com/file/8182015618/%D8%A2%D8%B0%D8%B1247.jpg

و خلاصه اینکه خانه اشرافی به بقعه ای متبرکه بدل گشته که بسیاری از مریدانش امروز برای زیارت وی از دور و نزدیک رهسپارش میشوند.

http://s4.picofile.com/file/8182015650/%D8%A2%D8%B0%D8%B1248.jpg

و اما یکی دیگر از نقاط تاریخی و مذهبی ارزشمند خوی، «مسجد مطلب» است مسجدی به جا مانده از دوران قاجار که بر روی بقایای مسجدی ایلخانی ساخته شده.تاریخ ساخت این مسجد 1255قمری و سازنده آن، معمار و مرصع کار مشهور دربار قاجار «حاج مطلب خان» (از نوادگان شیخ بهایی) بوده از این جهت نام وی را بر مسجد نهاده اند.

http://s4.picofile.com/file/8182015742/%D8%A2%D8%B0%D8%B1249.jpg

  مسجد از یک شبستان بزرگ روباز با پلان مربعی تشکیل شده که دورتادور آن را حجره هایی در دو طبقه با شاهنشینهای بلند فرا گرفته اند. ایوان ورودی مسجد طاق بلندی به ارتفاع 25 متر دارد.

http://s4.picofile.com/file/8182015792/%D8%A2%D8%B0%D8%B1250.jpg

معماری مسجد، آجری و فاقد هرگونه تزیینات آجرکاری و کاشیکاری میباشد و تنها تزیینات مسجد، گچبریهای بخش فوقانی محراب آن است. همه اینها به کنار! بدترین قسمتش این است که دربش همیشه بسته است و تا سروکله متولی اش پیدا شود که در قبال یک قبض اجازه ورود بدهد کلی از وقتت هدر رفته.

http://s4.picofile.com/file/8182015818/%D8%A2%D8%B0%D8%B1251.jpg

مقصد بعدی ما کلیسای «سورپ سرکیس» است. کلیسایی بسیار قدیمی که با همه کلیساهایی که تابحال دیده ام متفاوت است و از بیرون بیشتر شبیه به یک مسجد است تا کلیسا.

http://s4.picofile.com/file/8182015900/%D8%A2%D8%B0%D8%B1254.jpg

کلیسا ساختمانی با پلان مستطیلی شکل به ابعاد 18 در 32 و ارتفاع شش متری است که گنبدی کوچک بر فرازش به چشم میخورد. در ساختار دیوارها سنگهای عظیم الجثه به چشم میخورد که بر روی برخی از آنها نقش و نگارها و نوشته هایی دیده میشود.

http://s6.picofile.com/file/8182015842/%D8%A2%D8%B0%D8%B1253.jpg

درباره زمان ساخت این کلیسا نیز نظرات ضد ونقیض است. عده ای ساخت آن را به قرن چهارم و برخی قرن نهم میلادی نسبت داده اند. نوع و چیدمان سنگهای ستبر بنا ما را به یاد ابنیه دوره ساسانی می اندازد که گواهی بر قدمت و اعتبار بناست.

http://s6.picofile.com/file/8182015876/%D8%A2%D8%B0%D8%B1252.jpg

افسوس که درب کلیسا بسته است و در این ظهر تابستان امیدی به یافتن کلید و کلیددارش نیست. پس سعی بیهوده خطاست و بهتر است به همین گشت کوتاه و بازدید از نمای خارجی کلیسا رضایت داده و این کلیسای خاموش را به مقصد یک رستوران روشن ترک کنیم.

http://s6.picofile.com/file/8182015934/%D8%A2%D8%B0%D8%B1255.jpg

  همراه ما باشید ادامه دارد.

 

سفرنامه خان تختی

http://s5.picofile.com/file/8118082968/%DA%AF%D9%84%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%8687.jpg

بوی جان می آید اینک از نفس های بهار
دستهای پر گل اند این شاخه ها ، بهر نثار
با پیام دلکش ” نوروزتان پیروز باد
با سرود تازه ” هر روزتان نوروز باد
شهر سرشار است از لبخند ، از گل ، از امید
تا جهان باقی است این آئین جهان افروز باد . . .

http://s4.picofile.com/file/8180941668/%D8%A2%D8%B0%D8%B1237.jpg

  پیش از آنکه نگارش ادامه سفرنامه ام را آغاز کنم میخواهم فرا رسیدن سال نو را به همه دوستان و همراهان صمیمی که در این چند سال با مهر بی دریغشان ما را همراهی کردند، شادباش بگویم و سالی سرشار از تندرستی و بهروزی برای همگان آرزو کنم. سال 93 هم با همه خوبیها و بدیها، با همه زشتیها و زیباییها، با همه تلخیها و شیرینیهایش گذشت و رفت و اینک در آغاز سال جدید در این اندیشه ام که یک سال بر عمرمان افزوده شد یا یکسال از عمرمان کاسته! تنها این را میدانم که یکسال بر تجربه هایم افزوده شد؛ به سفرهای بیشتری رفتم، کتابهای تازه ای خواندم و تعدادی فیلم دیدم، با آدمهای بیشتری آشنا شدم و دوستان تازه ای چه در دنیای واقعی چه مجازی پیدا کردم.

با این وجود باید اعتراف کنم که بسیاری از فیلمهای ارزشمند ازجمله آنها که برنده جوایز بین المللی شدند و فیلمهایی که در سینمای رو به زوال ایران، نیمچه حرفی برای گفتن دارند، هنوز دیده نشده اند، کتابهایی که امسال روانه بازار کتاب شده اند، یا هنوز خریداری و یا خوانده نشده اند. از همه بدتر نیمی از سفرهایی که سال گذشته رفتم هنوز نگاشته نشده اند...

 و من که این سالها به گواه علم پزشکی در سراشیبی زندگی سیر میکنم و هر سال که میگذرد میگویم دریغ از پارسال! در این اندیشه ام که چگونه شتاب بیشتری به کارهایم بدهم. امیدوارم سالی که با کورسویی از امید به آینده ای بهتر و زیباتر آغاز شده سال خوبی برای تک تک دوستان و همراهان گرامی باشد؛ سالی پر از صلح و آرامش و در رأس همه تندرستی و سلامت...

با این آرزو برویم به سراغ ادامه سفرنامه ای که شوربختانه از سال گذشته جا ماند؛ سفری که از مراغه آغاز شد و تا مهاباد و ارومیه ادامه یافت و اینک در ادامه همان سفر روانه خوی هستیم ولی قبل از رسیدن به خوی یک اثر تاریخی زیبا و ماندگار که هزار و اندی سال است که در دل کوه «پیرچاووش» جا خوش کرده چشم انتظار ماست.

http://s4.picofile.com/file/8180937492/%D8%A2%D8%B0%D8%B1230.jpg

این تابلوی زیبای حجاری شده «نقش برجسته خان تختی» نام دارد که در 16 کیلومتری سلماس در جاده سلماس به ارومیه در سینه کوه پیرچاووش نقش بسته تا سندی باشد بر پیروزی ابرمردی از تبار ساسانی.

http://s6.picofile.com/file/8180937534/%D8%A2%D8%B0%D8%B1231.jpg

هخامنشیان و اشکانیان قرنها بر سرزمین ارمنستان کنونی حکومت میکردند؛ منطقه ای که از دیرباز محل درگیری و نزاع بین دو امپراطوری قدرتمند ایران و روم بود. پس از فروپاشی سلسله اشکانیان و روی کار آمدن ساسانیان بین آنها و رومیان بر سر تصاحب این منطقه نزاع درگرفت که درنهایت با پیروزی شاپور اول بر رومیان به پایان رسید.

این نقش برجسته سندی محکم بر پیروزی شاپور بر والرین رومی است و ازآنجاییکه تنها نقش برجسته ساسانیان در منطقه آذربایجان است از اهمیت زیادی برخوردار است.

http://s6.picofile.com/file/8180937568/%D8%A2%D8%B0%D8%B1232.jpg

در این تابلوی حجاری شده، مردی که تاج یا کلاه پادشاهی بر سر دارد شاه شاهان شاپور است که درحال اعطای حلقه شاهی به شاه ارمنستان میباشد. در مقابلش مردی زانو زده که به احتمال زیاد والرین رومی است. برخی صاحب نظران این نقش برجسته را به اردشیر بابکان پدر شاپور اول نسبت داده و بر این باورند که سوار جلویی ارشیربابکان و سوار عقبی پسر و ولیعهد وی شاپور است.

http://s4.picofile.com/file/8180937584/%D8%A2%D8%B0%D8%B1233.jpg

خوشبختانه همه مسیر دسترسی به نقش برجسته پله گذاری شده و باوجود ارتفاع زیاد، قابل دسترسی است. وقتی به نقش برجسته میرسیم چشم انداز بسیار زیبایی از طبیعت در مقابل دیدگانمان گشوده میشود.

http://s6.picofile.com/file/8180937626/%D8%A2%D8%B0%D8%B1234.jpg

گندمزارهای سبز و مخملینی که گل های آفتابگردان هویت خاصی به آنها بخشیده اند و لک لکهای سرخوشی که به راحتی و بدون هراس از آدمها لابلای آنها میپلکند و به طبیعت شور و سرزندگی میبخشند.

http://s4.picofile.com/file/8180937484/%D8%A2%D8%B0%D8%B1229.jpg

مزارع آفتابگردان ما را تا ورودی شهر خوی پایتخت آفتابگردان ایران همراهی میکنند و شاهکاری زیبا از طبیعت در مقابلمان میگشایند؛ تابلوی خارق العاده ای که حتی «ون گوگ» قادر به خلق آن نبوده.

http://s6.picofile.com/file/8180937692/%D8%A2%D8%B0%D8%B1236.jpg

وقتی از جوار روستاها عبور میکنیم راه به راه آفتابگردانهایی را میبینیم که روی زمین کپه شده اند تا با دستهای زحمتکش مردمان این دیار از گل جدا شوند و سپس خشک شوند و بروند توی دستگاه و تا رسیدن به خانه های ما در سراسر ایران راه درازی بپیمایند تا بشوند آن تنقلات نوستالژیکی که نامش با فوتبال و فیلم گره خورده و بخصوص در شبهای دراز و سرد زمستان، تماشای فیلمها و فوتبال را جذابتر و خاطره انگیزتر کنند.

http://s6.picofile.com/file/8180937650/%D8%A2%D8%B0%D8%B1235.jpg

  همراه ما باشید ادامه دارد.

 

سفرنامه ارومیه قسمت چهارم (کلیسای شرق آشور)

مگر میشود تا شهری که به شهر ادیان و مذاهب معروف است، آمد و از آشوریان مقیم آن یاد نکرد؟ مگر میشود تا ارومیه آمد و از یکی از قدیمی ترین کلیساهای ایران و چه بسا جهان دیدن نکرد؟؟؟

  و ما امروز در شهر ادیان به شوق دیدار کلیسای شرق آشور یا همان ننه مریم و یا سانتاماریا (مریم مقدس) راهی خیابان خیام شده ایم تا فصلی دیگر از کتاب تاریخ سرزمینمان را در آنجا ورق بزنیم.

 http://s4.picofile.com/file/8177123876/%D8%A2%D8%B0%D8%B1217.jpg

و اینک در کوچه ای در خیابان خیام برج ناقوس کلیسا از پس دیوارهای حیاط رخ مینماید... از برج ناقوس و سالن تجمعات کلیسا که بگذریم ساختمانی قدیمی به چشم میخورد، ساختمانی سنگی با معماری خاص که وقتی سر خم میکنی تا از درب کوتاهش وارد شوی چشمت به این تابلو می افتد:

 http://s6.picofile.com/file/8177197984/%D8%A2%D8%B0%D8%B1_%DA%A9%D9%84%DB%8C%D8%B3%D8%A71.jpg

و ما همچنان نعلین به پا وارد فضایی با دهلیزهای تودرتو میشویم. باید اعتراف کنم که این کلیسا شبیه به هیچیک از کلیساهایی که تاکنون دیده ایم نیست گویی معبدی است پررمزوراز از جنس معابد ایران باستان؛ معبدی که از دل تاریخی کهن ایران زمین برمی آید.

 http://s4.picofile.com/file/8177123842/%D8%A2%D8%B0%D8%B1216.jpg

  آنچه بیش از هرچیز در این کلیسا به چشم می آید سادگی و دور از تجمل بودن آن است و البته سکوت پرمعنایش که از دل تاریخی عمیق می آید. کلیسا فاقد هرگونه تزیینات نقاشی، مجسمه، گچبری، سنگبری و... است. آشوریان برخلاف کاتولیک ها از هر نوع آرایش و تزیین در کلیساهایشان خودداری میکنند. تنها تابلوهایی از حضرت مسیح و تعدادی گلدان ساده زینتبخش این فضای معنوی است.

 http://s4.picofile.com/file/8177124026/%D8%A2%D8%B0%D8%B1222.jpg

این کلیسا مرا به یاد معابد زرتشتی و آتشکده های ساسانی می اندازد؛ تخته سنگهای به کار رفته در ساختمان بنا، گنبدها، طاق و قوسهای هلالی، پایه های قطور و تقارن اتاقها برگرفته از معماری اشکانی و ساسانی است که البته دلیلی واضح دارد چراکه طبق روایت مورخان، این کلیسای دوهزارساله قبل از ظهور حضرت مسیح یک معبد زرتشتی بوده که تبدیل شدنش به کلیسا قصه ای مفصل و جذاب دارد.

 http://s6.picofile.com/file/8177123900/%D8%A2%D8%B0%D8%B1218.jpg

دو هزارسال پیش اینجا معبدی زرتشتی بود. شب تولد مسیح موبدان زرتشتی ساکن معبد که مشغول انجام فرایض دینی بودند، ناگهان چشمشان به ستاره ای درخشان که در حال حرکت به سوی مشرق زمین بوده می افتد. موبدان آن ستاره را نشانه ای از تولد منجی وعده داده شده میابند پس در اولین فرصت ممکن راهی اورشلیم میشوند و پس از دیدار حضرت مسیح به دین مسیحیت گرویده و پس از بازگشت به ارومیه آتشکده را به کلیسا تبدیل میکنند و در آن به تبلیغ دین مسیح میپردازند. گفته میشود که این سه موبد، نه تنها دین و مذهبشان بلکه نامهای پارسی خود را نیز تغییر داده و نامهای آشوری چون ملکوم و بلشامر برای خود برگزیده اند.

 وقتی وارد کلیسا میشویم یک کشیش جوان آشوری به عنوان راهنمای کلیسا ما را همراهی میکند و درباره کلیسا و تاریخچه ساختش توضیحات لازم را میدهد. کشیش جوان که علاوه بر فارسی و آشوری، به زبان ترکی هم مسلط است فارغ از دین و آیینش در درجه اول خودش را یک ایرانی میداند. کشیش جوان بخشهای مختلف کلیسا را به ما نشان میدهد و با حوصله تمام به تمامی سئوالاتمان پاسخ میدهد.

 http://s4.picofile.com/file/8177124342/%D8%A2%D8%B0%D8%B1228.jpg

همانطور که گفتم این کلیسا شبیه به هیچیک از کلیساهایی که تابحال دیده ایم نیست و از آن سالن بزرگ با نیمکتهای ردیف شده خبری نیست؛ حتی از جایگاهی که کشیش در آن می ایستد و وعظ میکند یا مجرمین برای اعتراف گناهان در آن قرار میگیرند، خبری نیست و کل کلیسا از دالانهای تودرتویی تشکیل شده که به اتاقهای تاریک راه دارند.

 http://s4.picofile.com/file/8177124126/%D8%A2%D8%B0%D8%B1224.jpg

در دو طرف دالان ورودی کلیسا دو دهلیز وجود دارد که شامل چند سنگ قبر قدیمی هستند که مقابر روحانیون، رهبران و یکی از مبلغان کلیسای ارتودکس روسیه میباشد. از شواهد و قراین موجود در کلیسا پیداست که داخل کلیسا در سده های گذشته محل دفن اموات بوده. تعدادی سنگ قبر نیز در حیاط کلیسا به چشم میخورد که متعلق به کشیشان و اسقفانی است که در سالهای اخیر از دنیا رفته اند.

 http://s4.picofile.com/file/8177124168/%D8%A2%D8%B0%D8%B1226.jpg

در دالان سمت راست کلیسا یک اجاق یا تنور دیواری تعبیه شده که از آن برای پخت نان مقدس استفاده میشده.

 http://s6.picofile.com/file/8177124000/%D8%A2%D8%B0%D8%B1221.jpg

در مجاورت این تنور دیواری نیز، حوضچه سنگی کوچکی به چشم میخورد که از آن برای غسل تعمید کودکان استفاده میشده.

 http://s4.picofile.com/file/8177123984/%D8%A2%D8%B0%D8%B1220.jpg

محراب کلیسا اتاقکی تودرتو و گنبدی شکل است که زائران و گردشگران حق ورود به داخل آن را ندارند و تنها کشیشها اجازه ورود به داخل آن را دارند.

 http://s4.picofile.com/file/8177124042/%D8%A2%D8%B0%D8%B1223.jpg

از زمان ساخت این کلیسا که قریب به دو هزار سال میگذرد دست ویرانگر زمانه بارها آن را تخریب نموده و تیشه دشمنان نیز زخمهایی بر تنش نشانده اما در خلال این سالها دستهایی نیز مومنانه برای مرمت و بازسازی به سویش دراز شده اند. طبق اسناد موجود، این کلیسا اولین بار در سال 642 میلادی توسط یک شاهزاده خانم چینی به نام بافری (باپری) مرمت گردیده. این شاهزاده خانم که به اتفاق پنجاه نفر از سران کشورش برای ملاقات با اسقف اعظم نینوا راهی بین النهرین بوده درمیانه راه مدتی را در این کلیسا مقیم میشود و وقتی با کلیسایی چنین قدیمی مواجه میشوند فورا" با هزینه شخصی به مرمت آن همت میگمارد.

 http://s4.picofile.com/file/8177123942/%D8%A2%D8%B0%D8%B1219.jpg

  از آن سالها نیز بارها و بارها مورد تخریب و تهاجم تندرویان واقع شده بطوریکه در اواخر قرن نوزدهم جز خرابه ای از آن باقی نمانده بود. با ورود میسیونرهای روسی به ایران بنای کلیسا تعمیر و به سبک گنبدهای روسی تغییر شکل یافت اما پس از خروج روسها به دنبال انقلاب بلشویکی، عثمانیها خاک ارومیه را تسخیر و بخشی از کلیسا را تخریب نمودند. عثمانیها علاوه بر تخریب کلیسا به آزار و قتل عام آشوریان نیز پرداختند.

 http://s6.picofile.com/file/8177124276/%D8%A2%D8%B0%D8%B1227.jpg

اما در سال 1342 و در دوره پهلوی کلیسا مجددا" مرمت گردید و در محوطه کلیسا سالن اجتماعاتی نیز جهت برگزاری مراسم مذهبی و جشنهای آشوریان ساخته شد. این سالن شبیه به چیزی است که ما از آن به عنوان کلیسا یاد می کنیم.

 http://s6.picofile.com/file/8177124142/%D8%A2%D8%B0%D8%B1225.jpg

  آشوریها(آسوریان یا سریانی ها) بازماندگان قوم آشور (تمدن آشور) هستند که در شمال غرب ایران، کردستان عراق، جنوب شرقی ترکیه و شمال شرقی سوریه زندگی میکنند تعداد زیادی از آشوریان پس از تولد حضرت مسیح (دوهزار سال پیش) به مسیحیت گرویدند و علیرغم همه فشارها (در منطقه ای مسلمان نشین) بر دین خود باقی ماندند. امروز تعدادشان بالغ بر یک میلیون نفر تخمین زده میشود. آشوریان بارها و بارها مورد نسل کشی و آزار و اذیت تندروهای اسلامگرا قرار گرفته اند به همین دلیل بیشترشان به کشورهای اروپایی و آمریکا مهاجرت کرده و همچنان به این کار ادامه میدهند بخصوص در سالهای پس از انقلاب مهاجرت آنها شدت بیشتری گرفته و جمعیتشان در ایران سال به سال کمتر و کمتر میشود.

 با بازدید از کلیسای شرق آشور سفرنامه ما نیز در ارومیه به پایان میرسد و ما به ناچار این شهر زیبا و به یادماندنی را ترک و راهی دیار دیگری از خطه آذربایجان میشویم. 

همراه ما باشید ادامه دارد

سفرنامه ارومیه قسمت سوم(سه گنبد-مسجدجامع)

 آنچه که در نگاه اول در ارومیه میتوان دید زیبایی و تمیزی شهر است؛ معماری ساختمانها حکایت از سلیقه مردم شهر دارد. اغلب ساختمانها به رنگ سفید، با نمایی زیبا، شیک و چشم نوازند. دومین چیزی که بسیار چشمگیر است چهره شاداب آدمهاست. این شهر پر است از جوانان زیبا، رعنا و آراسته و خوش لباس. این تنوع رنگ، زیبایی و آراستگی آدمها و ساختمانهای شهر حس قشنگی به گردشگران میدهد؛ حس خوب زندگی! به گمانم امید به زندگی در این شهر باید بالا باشد.

و اما برویم سراغ ادامه گشتهایمان. دوستانی که همسفر مجازی ما هستند حتما" میدانند که یکی از فانتزیهای بنده در هر سفری آرامستان گردی است؛ حالا میخواهد یک گورستان خاص باشد یا برج مقبره ای فاخر از آن انسانی بزرگ که وصیت کرده پس از مرگش در آنجا آرام گیرد. و ما اکنون راهی یکی از برج مقبره های معروف سلاجقه هستیم.

http://s4.picofile.com/file/8175911800/%D8%A2%D8%B0%D8%B1200.jpg

این بنا که مرا به یاد مقابر شهر برج آرامگاهها یعنی مراغه می اندازد، «سه گنبد» نام دارد و در سال 580 قمری به دستور یکی از امرای سلجوقی ساخته شده. نکته جالب اینکه این بنا هیچ سنخیتی با نامش ندارد یعنی حتی یک گنبد ناقابل هم بر فرازش نیست چه برسد به سه گنبد!!!

سه گنبد هم مثل همه برج آرامگاههای دیگر از دو بخش سردابه (دخمه) و اتاق اصلی تشکیل شده. سردابه محل قرار دادن متوفی و اتاق اصلی محل برپایی مراسم بوده که نقش یک مسجد کوچک را ایفا میکرده و در آنجا مراسم دعا و پخش نذورات انجام میشده.

http://s6.picofile.com/file/8175911834/%D8%A2%D8%B0%D8%B1201.jpg

از لحاظ معماری برج آرامگاه به شکل یک استوانه مدور به قطر پنج و ارتفاع سیزده متر میباشد که در چهار طرفش دریچه هایی وجود دارد. مصالح قسمت تحتانی از سنگ و قسمت فوقانی بنا از آجر است. گرچه پشت بنا کاملا" ساده و بی آلایش است ولی سردر ورودی آن تا دلتان بخواهد از انواع هنرهای زیبا همچون آجرکاری، کتیبه نویسی، مقرنس و... بهره برده.

http://s4.picofile.com/file/8175911868/%D8%A2%D8%B0%D8%B1202.jpg

اما چرا برجی که حتی یک گنبد هم ندارد سه گنبد نام گرفته؟! برخی معتقدند که روی سقف این بنا سه گنبد در سه طبقه وجود داشته که دست ویرانگر زمانه آنها را تخریب کرده و امروز از هیچکدام اثری باقی نمانده. برخی نیز بر این باورند که چون این برج با برج «علاء الدین ورامین» و یک گنبد سلجوقی دیگر شباهت بسیار داشته به این نام مشهور شده. اما نظریه دیگری نیز میگوید که اینجا در کنار این برج، دو گنبد دیگر نیز وجود داشته که تخریب شده و گرچه هیچ نشانی از آنها باقی نمانده ولی تک گنبد باقیمانده نام آنها را نیز یدک میکشد.

http://s4.picofile.com/file/8175912192/%D8%A2%D8%B0%D8%B1214.jpg

محوطه اطراف برج برای خودش یک موزه روباز سنگ است و در آن سنگهای تاریخی از سنگ قبر گرفته تا مولاژ کتیبه های اورارتویی و سنگ نگاره های انسانهای عصر حجر در معرض دید قرار دارد. تمام کتیبه های سنگی موجود در موزه ارومیه و تعدادی سنگ نگاره باستانی منطقه را میتوان در این موزه روباز دید البته نه اصلش که تقلبی اش را. ولی همان هم خالی از لطف نیست چراکه بسیاری از گردشگران را برای دیدن اصل آنها در موزه ها و حتی صخره های دوردست منطقه مشتاق میکند.

http://s6.picofile.com/file/8175911892/%D8%A2%D8%B0%D8%B1204.jpg

یکی از این سنگهای ارزشمند موزه که پیشینه اش به بشر غارنشین میرسد این نقاشهای صخره ای هستند که مولاژی است از نقاشیهای صخره «خره هنجیران». سوژه این نقاشیها شکارچیان و حیوانات میباشد. گویی اجداد ما با کشیدن این تصاویر و تماشای آنها جرأت و جسارت بیشتری در برابر حیوانات وحشی میافتند آنها این نقاشیها را به نیت برکت نعمت، افزایش روزی، پیروزی در نبرد با جانوران درنده و موفقیت در شکار میکشیدند و این عمل جزوی از باورهای آنها بوده و تقدس خاصی برایشان داشته.

http://s6.picofile.com/file/8175911884/%D8%A2%D8%B0%D8%B1203.jpg

دورتادور محوطه سه گنبد را خانه های فانتزی قشنگی فراگرفته. نمای یکی از این خانه ها توجه مرا به خود جلب میکند و سوژه عکاسی ام میشود. این خانه سنگبریهای بسیار زیبایی دارد و تصاویری از انسان و فرشتگان را میتوان لابلای گل و گیاهان دید. نمیدانم شاید این خانه متعلق به خانواده ای از ارامنه باشد.

http://s6.picofile.com/file/8175912142/%D8%A2%D8%B0%D8%B1213.jpg

و حالا نوبت گشت و گذار در قلب اقتصادی شهر است برای خرید سوغات مخصوص ارومیه یعنی نقل اعلی یکی از کارگاههای تولید نقل را انتخاب میکنیم تا ضمن بازدید از مراحل ساخت و تولید این سوغات خوشمزه، از تازگی و تنوع آن نیز اطمینان حاصل کنیم. خلاصه با  جیب پر رفتن همانا و با جیب خالی برگشتن همان. انصافا" هرکدام از نقلهای پسته ای، گردویی، گل سرخی، بیدمشکی، هلی و... را که میخوریم یکی از یکی خوشمزه تر. پس چاره ای نیست جز اینکه از همه آنها بخریم و کل سوغات این سفر را به نقل ارومیه اختصاص دهیم. فقط نمیدانم چرا عقلم نرسیده که یک عکس از آنها بگیرم و اینجا بگذارم.

http://s6.picofile.com/file/8175911942/%D8%A2%D8%B0%D8%B1206.jpg

اما برگردیم به بازار ارومیه که پیشینه اش به اواخر دوره زندیه و قاجاریه میرسد وگرچه به لحاظ زیبایی و تنوع معماری با بازار تبریز قابل مقایسه نیست ولی همچون سایر بازارهای تاریخی ایران، هنوز از تب و تاب نیفتاده و باوجود پاساژ و بازارهای مدرن شهر، هنوز بروبیای زیادی دارد و از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در آن یافت میشود.

http://s4.picofile.com/file/8175911934/%D8%A2%D8%B0%D8%B1205.jpg

این بازار نیز به مانند همه بازارهای تاریخی دیگر دارای اجزایی چون مسجد، تیمچه، حمام، سرا و ... است. معماری ساده ای دارد و فاقد تزیینات آجرکاری، گچبری، کاشیکاری و... است.

از یکی از خروجی های بازار که بیرون میزنیم به میدانی سنگفرش میرسیم که در ضلع شمالی اش یک اثر فاخر تاریخی خودنمایی میکند.

http://s4.picofile.com/file/8175911976/%D8%A2%D8%B0%D8%B1207.jpg

این اثر زیبا چیزی نیست جز مسجد جامع ارومیه متعلق به سده هفتم هجری قمری و یادگاری از ایلخانان مغول که گواهی است بر اصالت و دیرینگی شهر.

برخی معتقدند که این مسجد نیز به مانند بسیاری مساجد تاریخی دیگر بر روی خرابه های یک آتشکده ساسانی بنا گردیده و برخی نیز بر این باورند که قبلا" اینجا کلیسایی بوده که تخریب و به جایش این مسجد ساخته شده.

http://s6.picofile.com/file/8175912050/%D8%A2%D8%B0%D8%B1209.jpg

نکته جالب در مورد این مسجد این است که در دوره های مختلف تاریخ، تکمیل شده و از این لحاظ مانند یک کلکسیون ارزشمند است که از دوره ایلخانی، صفویه، افشاریه، زندیه، قاجاریه، پهلوی و سالهای اخیر یادگارانی در دل خود حفظ کرده و هر دوره یا چیزی به آن افزوده شده یا مرمت گشته.

http://s6.picofile.com/file/8175912018/%D8%A2%D8%B0%D8%B1208.jpg

قدیمی ترین بخش مسجد و شالوده اصلی آن، شبستان گنبد دارش است که هسته اولیه بنا میباشد. این شبستان گنبد دار دارای چهل ستون میباشد و از تزیینات زیبایی همچون گچبری های نفیس بهره برده.

http://s4.picofile.com/file/8175912068/%D8%A2%D8%B0%D8%B1210.jpg

گچبریهای زیبای محراب و کتیبه های آن که به خطوط کوفی، نسخ و ثلث نوشته شده اند یکی از زیباترین تزیینات مسجد میباشند. 

http://s6.picofile.com/file/8175912084/%D8%A2%D8%B0%D8%B1211.jpg

حجره های قدیمی مسجد در دوره زندیه جهت استفاده طلاب علوم دینی ساخته شده و بخشهای اطراف صحن نیز در سالهای اخیر افزوده شده اند. تمامی مصالح به کار رفته در ساخت مسجد سنگ و آجر میباشد.

http://s4.picofile.com/file/8175912126/%D8%A2%D8%B0%D8%B1212.jpg

این مسجد از لحاظ زیبایی، معماری، اصالت و عظمت یک اثر تاریخی برجسته است و میتوان آن را کهن ترین بنای شهر به حساب آورد؛ بنایی که قرنها بر تارک شهر میدرخشد و همچنان زیبا و باشکوه گذر تاریخ را به نظاره نشسته.  

همراه ما باشید ادامه دارد.

 

سفرنامه ارومیه قسمت دوم

پس از خروج از موزه مردم شناسی رد تاریخ را دنبال میکنیم و در نهایت میرسیم به خیابان بهشتی و موزه باستان شناسی شهر؛ جایی که میشود از پشت شیشه ویترین هایش هر آنچه که در این سرزمین گذشته را به نظاره نشست.

 http://s4.picofile.com/file/8175065476/%D8%A2%D8%B0%D8%B1194.jpg

همیشه بر این باور بوده و هستم که اگر بخواهیم به اعماق تاریخ سفر کنیم باید در سفرهایمان جایی هم برای موزه گردی باز کنیم؛ جایی که میشود کتاب تاریخ هر دیاری را ورق زد و برگهای ناگشوده اش را ورق زد.

 http://s4.picofile.com/file/8175065200/%D8%A2%D8%B0%D8%B1187.jpg

علیرغم شباهت ظاهری موزه ها به یکدیگر، تفاوتهای اساسی بین آنها وجود دارد. موزه هر شهرستان آثاری منحصربفرد را در معرض نمایش میگذارد؛ آثاری که در هیچ موزه دیگر نمیتوان نظیرش را پیدا کرد.

 http://s4.picofile.com/file/8175065242/%D8%A2%D8%B0%D8%B1189.jpg

راست و دروغش را نمیدانم ولی گفته میشود که موزه باستان شناسی ارومیه بعد از موزه ایران باستان، دومین موزه غنی باستان شناسی کشور است.

 http://s6.picofile.com/file/8175065034/%D8%A2%D8%B0%D8%B1182.jpg

  این موزه در سال 1346 (پهلوی دوم) به عنوان اولین موزه شهر تأسیس و در دو بخش باستان شناسی و مردم شناسی شروع به کار کرد تا اینکه در سالهای اخیر موزه مردم شناسی (که در پست قبلی به آن پرداختیم) از آن جدا و به ساختمان شهربانی منتقل گشت.

 http://s6.picofile.com/file/8175065118/%D8%A2%D8%B0%D8%B1184.jpg

به محض راه اندازی موزه، پانصد قطعه از اشیای باستانی و اموال فرهنگی و تاریخی منطقه از موزه ملی تهران به این موزه منتقل گردید و در اندک زمانی ویترینهای موزه مزین به اشیای یافت شده از تپه های باستانی استان شد و این موزه به گنجینه عظیمی از اشیای باستانی منطقه بدل گشت.

 http://s4.picofile.com/file/8175065218/%D8%A2%D8%B0%D8%B1188.jpg

قدیمی ترین آثار موجود در موزه، ابزاری سنگی و استخوانی مربوط به آغاز دوره نوسنگی میباشند و حدود نه هزار سال قدمت دارند. بیشتر این آثار از تپه های اهرنجان سلماس کشف و به اینجا منتقل شده اند.

 http://s6.picofile.com/file/8175065384/%D8%A2%D8%B0%D8%B1192.jpg

  سفالینه های ساده و منقوش موزه از تپه های دالما و حسنلو و تپه های باستانی اطراف ماکو کشف شده اند و مربوط به هزاره پنجم تا اول پیش از میلاد میباشند.

 http://s6.picofile.com/file/8175064984/%D8%A2%D8%B0%D8%B1181.jpg

 http://s6.picofile.com/file/8175065334/%D8%A2%D8%B0%D8%B1191.jpg

  آثار فلزی و تندیس و سردیسهای حیواناتی چون شیر، گاو و... نیز که از تپه حسنلو کشف شده، مربوط به هزاره اول پیش از میلاد میباشند.

 http://s6.picofile.com/file/8175065418/%D8%A2%D8%B0%D8%B1193.jpg

یکی دیگر از آثار منحصربفرد موزه سنگ نوشته های اورارتویی موجود در موزه است. سه سنگ نوشته «کله شین»، «موانا» و «کتیبه محمودآباد» که به خط میخی اورارتویی نوشته شده اند و سه هزار سال قدمت دارند، در این موزه به معرض نمایش درآمده اند.

 http://s6.picofile.com/file/8175065650/%D8%A2%D8%B0%D8%B1198.jpg

  از دیگر اشیای ارزشمند موزه، آجرهای لعابدار مکشوفه از قالایچی بوکان و تپه ربط سردشت هستند. این آجرها متعلق به هزاره اول (سالهای 800 تا 700) پیش از میلادند.

 http://s6.picofile.com/file/8175065276/%D8%A2%D8%B0%D8%B1190.jpg

زیورآلات و انواع گوشواره و گردنبندهای طلا  و سنجاق سر و... نیز متعلق به دوره اورارتویی، هخامنشی و اشکانی، در موزه یافت میشود.

 http://s4.picofile.com/file/8175065518/%D8%A2%D8%B0%D8%B1195.jpg

اما یک اثر خاص و دیدنی موزه که بیش از هرچیز دیگری توجه ما را به خود جلب میکند، اسکلتی است که در یک تابوت سفالی نهاده شده است. این تابوت که از محوطه باستانی سلماس کشف شده دوهزار سال قدمت دارد و متعلق به دوره اشکانی است.

 http://s4.picofile.com/file/8175065668/%D8%A2%D8%B0%D8%B1199.jpg

زیباترین اشیای به جا مانده از دوره ساسانی، ظروف سفالی و آبگینه های موجود در موزه هستند.

 http://s4.picofile.com/file/8175065184/%D8%A2%D8%B0%D8%B1186.jpg

همچنین تعداد زیادی سکه های طلا و نقره نیز متعلق به این دوران به معرض دید درآمده.

 http://s4.picofile.com/file/8175065542/%D8%A2%D8%B0%D8%B1196.jpg

  از سده های پس از اسلام نیز آثار زیادی در قالب ظروف سفالی و آبگینه، آجرهای لعابدار، کتب خطی و... به جا مانده که برخی از آنها انصافا" بسیار زیبا، هنرمندانه و بی نظیرند.

 http://s6.picofile.com/file/8175065584/%D8%A2%D8%B0%D8%B1197.jpg

آثار به جا مانده از دوره اسلامی بیشتر مربوط به سده های پنجم و ششم و هفتم میباشند که از آن جمله میتوان به ظروف لعابدار دوره سلجوقی، سفالینه های زرین ایلخانی و تیموری اشاره کرد.

 http://s4.picofile.com/file/8175065076/%D8%A2%D8%B0%D8%B1183.jpg

و اما آخرین تصویر این بخش از سفرنامه، تصویری از «سنگ نگاره خان تختی» است که مولاژی از سنگ نگاره اصلی آن است. این سنگ نگاره در جاده ارومیه به سلماس و در دل کوهی در حوالی روستای خان تختی قرار دارد. در ادامه سفرمان به این سنگ نگاره نیز سری خواهیم زد. پس

 http://s4.picofile.com/file/8175065142/%D8%A2%D8%B0%D8%B1185.jpg

همراه ما باشید ادامه دارد

سفرنامه ارومیه قسمت اول (موزه مردم شناسی)

و اما در ادامه سفرمان میرسیم به کهن ترین شهر خطه آذربایجان؛ شهری که بسیاری آن را زادگاه زرتشت میپندارند، شهری خوش آب و هوا در دشتی حاصلخیز در مجاورت دریاچه ارومیه، محصور در میان کوههایی فراخ که سه هزار سال پیشینه شهری دارد؛ دیاری با تنوع ادیان و مذاهب که شهروندان روشنفکر و آزادیخواهش به نحو مسالمت آمیزی در کنار هم زندگی میکنند. و یک کلام ختم کلام: شهری زیبا و مدرن که باید به زندگی در آن افتخار کرد.

اجازه دهید قبل از هرچیز از وجه تسمیه ارومیه (اورمیه) بگویم. اورمیه که نام واقعی این شهر میباشد از دو واژه «اور» که در زبان آشوری به معنی شهر و «میه» به معنی آب است تشکیل شده و روی هم به معنی شهر آب میباشد.

گشتمان را در ارومیه از موزه مردم شناسی آغاز میکنیم چراکه این موزه دور میدان معروف شهر یعنی میدان ایالت واقع و دسترسی به آن آسانتر میباشد. فقط بدیش این است که باید ماشین را در پارکینگ بگذاریم و مسیری چندصدمتری را تا موزه پیاده طی کنیم.

 http://s6.picofile.com/file/8174209542/%D8%A2%D8%B0%D8%B1161.jpg

  دور میدان ایالت ساختمانهای قدیمی مجللی به چشم میخورد که از یک فرسخی هم داد میزند که مربوط به دوره پهلوی اول است. یکی از آنها ساختمان شهرداری است. ساخت چنین میادین و ساختمانهای فاخری از همان اوایل سلطنت رضاشاه، چهره ارومیه را از شهری منزوی با معابر تنگ و خانه هایی فرسوده به شهری مدرن با بناهای ماندگار بدل کرد و در مدت کوتاهی شهر، آراسته به خیابانهای وسیع و ساختمانهای مجلل گشت. پس به پاس خدمات ارزنده پادشاه، این شهر به رضاییه تغییر نام داد و تا زمان انقلاب به همین نام باقی ماند.

 http://s6.picofile.com/file/8174210100/%D8%A2%D8%B0%D8%B1175.jpg

و حالا میرسیم به موزه؛ ساختمانی آجرنما با سقفی شیروانی و پنجره های بزرگ که رو به آفتاب گشوده میشوند؛ این ساختمان که به عمارت کلاه فرنگی مشهور است تلفیقی از معماری ایرانی و اروپایی است که در سال 1307 به دستور رضاشاه به عنوان عمارت شهربانی ساخته شد.

 http://s6.picofile.com/file/8174209584/%D8%A2%D8%B0%D8%B1162.jpg

سازنده آن یک مهندس ارمنی تبار به نام «وارطان هواشیان» بوده. عمارت شهربانی که کاربرد نظامی داشت بعدها تغییر کاربری داد و به سازمان میراث فرهنگی و گردشگری واگذار و در سالهای اخیر نیز به موزه مردم شناسی بدل گشت.

 http://s6.picofile.com/file/8174210018/%D8%A2%D8%B0%D8%B1173.jpg

طبقه اول موزه متشکل از یک تالار بزرگ است که به اتاقهای جانبی راه دارد. اتاقهای موزه هر کدام زوایایی از زندگی مردم، آداب و رسوم، مشاغل، لباسها، سنتها، باورها و اعتقادات، سرگرمیها و بازیها، لوازم خانگی، هنر و صنایع دستی و بسیاری از عناصر بومی و سنتی منطقه را به معرض نمایش گذاشته اند.

 http://s6.picofile.com/file/8174209618/%D8%A2%D8%B0%D8%B1163.jpg

برخی غرفه ها و قفسه ها از جنگ روایت میکنند و ابزار و یراق و ادوات جنگی و شکار را در معرض دید قرار میدهند و برخی از لطافت و هنر و زیبایی میگویند و آلات موسیقی و انواع سازهای بادی و زهی و گرامافونها و...  را نمایش میدهند.

 http://s6.picofile.com/file/8174209734/%D8%A2%D8%B0%D8%B1166.jpg

برخی قفسه ها ظروف خانگی به جا مانده از دوره صفویه و قاجاریه را در خود جا داده اند و برخی قدیمیترین نسلهای اتو و رادیو و سماور ذغالی و ضبط صوت و...

 http://s6.picofile.com/file/8174209684/%D8%A2%D8%B0%D8%B1165.jpg

بیشتر اتاقها مزین به ماکتهایی با البسه سنتی اند که قصه آن روزگاران بی بازگشت، آن اتاقها و آن رسوم تکرار نشدنی را روایت میکنند.

 http://s6.picofile.com/file/8174209650/%D8%A2%D8%B0%D8%B1164.jpg

غرفه مربوط به لباسهای محلی از هر غرفه دیگر چشمگیر تر است. در این بخش، پوشاک محلی همه اقوام آذری از کرد و ترک و شهری و روستایی و عشایر در معرض دید واقع است.

 http://s6.picofile.com/file/8174209884/%D8%A2%D8%B0%D8%B1171.jpg

آذربایجان به دلیل وجود دو قوم ترک و کرد همچنین ایلیاتی و عشایر، از گوناگونی زیاد پوشاک محلی برخوردار است. گرچه این نوع لباسها در شهرهای بزرگ به خاطره ها پیوسته اند ولی در شهرهای کوچک و روستاها به خصوص در مراسم خاص مثل عروسی مورد استقبال فراوان واقعند و البته پایبندترین افراد نسبت به این لباسها عشایر آذری هستند که هنوز که هنوز است لباس سنتی خود را با هیچ لباس دیگری عوض نکرده اند.

 http://s6.picofile.com/file/8174209776/%D8%A2%D8%B0%D8%B1168.jpg

پیراهن بلند و چین دار زنان که کراس نام دارد، از پارچه های رنگارنگ و گلدار درست شده. رنگ همه لباسها شاد و طرحهایش برگرفته از طبیعت و اغلب مزین به زیور آلاتی چون منجق و ملیله و نوار و ...است. تماشای آنها شادی بخش و نشاط آور است و صد افسوس که امروز این رخت و لباسها از فرهنگ جامعه ما رخت بربسته و تا چشم کار میکند سیاهی و تیرگی و بی رنگی جایگزینشان شده؛ سیاهی که ارمغانی جز پوکی استخوان، دلتنگی، افسردگی، اضطراب و غم ندارد!

 http://s6.picofile.com/file/8174209742/%D8%A2%D8%B0%D8%B1167.jpg

برخی غرفه ها نیز مزین به انواع هنرها و صنایع دستی منطقه هستند. در این بخش از موزه انواع قالی و قالیچه، تابلوهای منبت کاری، معرق کاری، نازک کاری، ماهوت بافی و... به معرض نمایش درآمده. 

http://s6.picofile.com/file/8174209942/%D8%A2%D8%B0%D8%B1172.jpg http://s6.picofile.com/file/8174210050/%D8%A2%D8%B0%D8%B1174.jpg

ظروف مسی و برنجی و شیشه ای و سفال نیز از دوره صفویه تا قرن حاضر نیز در موزه یافت میشود.

 http://s6.picofile.com/file/8174210176/%D8%A2%D8%B0%D8%B1176.jpg

و اما برویم به سراغ یکی از اشیای جالب موزه. چیزی که در این موزه توجه مرا بیشتر از هرچیز دیگری جلب کرد یک تکه چوب است که روزگاری بخشی از تنه یک درخت توت در مهاباد بوده؛ درختی مقدس که اهالی مهاباد اعتقادات خاص و عجیبی به آن داشتند و جهت سلامتی و بقای عمر فرزندانشان به آن متوسل شده و نذر و نیاز میکردند و میخی در پیکره اش فرو میکردند تا با مرگ تدریجی درخت بیچاره سلامت هزاران کودک آن دیار تضمین شود.

 http://s6.picofile.com/file/8174210242/%D8%A2%D8%B0%D8%B1177.jpg

بخشی دیگر از باورها و اعتقادات مردم را میتوان با تماشای انواع دعاها درک کرد؛ دعاهایی که روی تکه فلزی حک شده که به گردن کودکان می انداختند تا از گزند دردها و بلایا در امان باشند

 http://s6.picofile.com/file/8174210276/%D8%A2%D8%B0%D8%B1178.jpg

در بخشی دیگر از موزه قفلهای بقاع متبرک آذربایجان به معرض دید گذاشته شده اند. همیشه برایم جای سئوال بوده که چرا گذشتگان ما علاوه بر بقا و دوام، به زیبایی اشیایی که میساختند تا این حد بها میدادند. فکرش را بکنید کار به جایی رسیده که ما از تماشای قفلهایی که پدران این سرزمین به جا گذاشته اند لذت میبریم.

 http://s6.picofile.com/file/8174210326/%D8%A2%D8%B0%D8%B1179.jpg

برویم سراغ این عروسک آیینی مراسم باران خواهی. «چومچه گلین» یا چومچه خاتون نام این عروسک است که با پوشاندن یک لباس بر تن یک قاشق چوبی(چومچه) درست میشود. اهالی محل بخصوص کودکان با این عروسک راه می افتادند توی کوچه ها و به هر خانه ای میرسیدند ترانه مخصوص چومچه گلین را میخواندند. صاحبان خانه ها کمی آب روی عروسک میپاشیدند و مقداری حبوبات به عروسک گردانها میدادند. در پایان با حبوبات جمع آوری شده آشی به نیت باران خواهی پخته و بین اهالی پخش میشد. این رسم را در شهرهای ترک نشین استان خودم هم داشتیم و خودم هم در کودکی بارها در این مراسم دوست داشتنی شرکت کرده ام.

 http://s6.picofile.com/file/8174209850/%D8%A2%D8%B0%D8%B1170.jpg

حداقل فایده این موزه گردیها این است که درمیابیم گذشتگان ما گرچه بیسواد بودند و هنر آموز هیچ دانشگاه و مدرسه ای نبودند تنها با الهام از بزرگترین استادشان یعنی طبیعت با خلق هرچیز زیبایی شادی را به جامعه تزریق میکردند.

 http://s6.picofile.com/file/8174209834/%D8%A2%D8%B0%D8%B1169.jpg

آنها برای مقابله با خشکسالی یا بلایای دیگر، به جای گریه و لابه و زاری و روضه، با برپایی یک نمایش شاد و خلاق و خواندن شعر و ترانه و کف زدن و رقص و عروسک گردانی و... خواسته خودشان را از خالق زیباییها طلب میکردند. شاید برای همین هم به دردهای امروز ما گرفتار نبودند.   

 همراه ما باشید ادامه دارد.

حسنلو تپه ای به ژرفای تاریخ!

نخستین تصویر سفر امروزمان آخرین تصویری است که از مهاباد شکار میکنیم؛ تصویری از دریاچه زیبای پشت سد مخزنی یوسفکند در مسیر مهاباد به ارومیه. گرچه دل کندن از این شهر زیبای کردنشین با آدمهای مهربان و سخاوتمندش سخت است ولی هر سلامی وداعی دارد و باید هرچه زودتر مهاباد را به قصد دیار بعدی ترک گوییم.

 http://s4.picofile.com/file/8173136834/%D8%A2%D8%B0%D8%B198.jpg

ازآنجاییکه امروز یکشنبه است و ما باید حتما" تا ظهر خودمان را به ارومیه برسانیم که فرصت دیدار موزه های این شهر را از دست ندهیم (اغلب موزه های ایران دوشنبه ها تعطیل است) چاره ای نیست جز اینکه از دیدن جاذبه های طبیعی مهاباد همچون تالاب کانی برازان صرف نظر کنیم و مستقیم به ارومیه برویم.

 اما مگر میشود از مهاباد تا ارومیه رفت و بین راه از یک مکان باستانی ارزشمند دیدن نکرد؟! در هفت کیلومتری شهر نقده بین دو روستای امین لو و حسنلو یک گنجیبنه نفیس نهفته است و ما میرویم تا اولین برگهای ناخوانده کتاب تاریخ سرزمینمان را آنجا ورق بزنیم.

 http://s5.picofile.com/file/8173136884/%D8%A2%D8%B0%D8%B1146.jpg

  چیزی که در ظاهر امر میبینیم تلی از خاک است؛ بخشهایی از دیوارهایی سنگی که با گل اندود شده اند تا از گزند تخریب در امان بمانند. شاید برای بسیاری از گردشگرانی که به دنبال بناهای باشکوه هستند فاقد جذابیت باشد اما برای کسانی که به دنبال ریشه های کهن تاریخ خود هستند گنجینه ای گرانبهاست.

 http://s4.picofile.com/file/8173136950/%D8%A2%D8%B0%D8%B1148.jpg

حالا چشمها را ببندید و با ما به اعماق تاریخ سفر کنید؛ به هشت هزار سال پیش! زمانی که اجداد و نیاکان ما غارها را رها کرده و به دشتهای حاصلخیز کوچ کردند. دیگر به یکجانشینی خو کرده و کم کم روستاها و شهرها و تمدنهایی را بوجود آوردند. در آن روزگاران توجه نیاکان ما به این منطقه جلب شد؛ جایی همجوار دریاچه ارومیه با آب و هوای مناسب و خاکی حاصلخیز که جان میداد برای زندگی. پس در این مکان اتراق کردند و کلنگ تمدنی کهن را بر زمین کوبیدند؛ تمدنی که هفت هزار سال دوام آورد و یکی از درخشانترین تمدنهای تاریخ بشر شد.

 http://s5.picofile.com/file/8173136992/%D8%A2%D8%B0%D8%B1150.jpg

نیاکان ما در این تپه لایه های تمدن بشری را از ابتدایی ترین دوره تمدن یعنی عصر حجر تا عصر آهن و مفرغ و مانایی و اورارتویی و مادها و هخامنشی و پارت ها و ساسانیان شکل دادند.

 آنها در این تپه برای خود خانه هایی از گل و سنگ برپا کرده و روستایی پدید آوردند. قرنها و هزاره ها سپری شدند و این روستا به شهری بزرگ و متمدن تبدیل شد و مجهز به برج و بارو و شاه نشین و رعیت نشین و معبد و کوچه و اصطبل و قربانگاه و آتشگاه و تالار و سالن اجتماعات و...گشت و به شکل دژی مستحکم درآمد.

 http://s5.picofile.com/file/8173137026/%D8%A2%D8%B0%D8%B1151.jpg

هفت هزار سال آدمهایی همین جا که ما ایستاده ایم به دنیا آمدند، زندگی کردند و چهره در نقاب خاک کشیدند و پیکرشان جزیی از خاک موطنشان گشت. گاهی دست ویرانگر طبیعت کمر به زوال شان بست و بلایای آسمانی همچون زلزله و صاعقه و طوفان بر آنها نازل گشت و گاهی دشمنان آتش جنگ افروختند. ولی این تمدن ریشه دار و عمیق هربار همچون ققنوس از خاکستر خود برخاست و بدین گونه تمدنی با ده لایه و هفت هزار سال قدمت شکل گرفت.

 اما پس از ورود اسلام به سرزمینمان، تمدن حسنلو آخرین جرعه جام هستی را سرکشید و برای همیشه به تاریخ پیوست و هزارواندی سال زیر غبار زمان مدفون گشت تا سال 1313 که به دستور رضاشاه - مردی که سودای گشودن دروازه های تمدن به روی سرزمینش را در سر داشت- نخستین عملیات کاوشگری توسط یک هیات انگلیسی انجام شد و کالبد شکافی عمیقی از این شهر سی هکتاری به عمل آمد و لایه های تپه حسنلو کنار زده و گوشه های تاریکی از تاریخ سرزمینمان روشن گشت.

 http://s4.picofile.com/file/8173136976/%D8%A2%D8%B0%D8%B1149.jpg

در عملیات کاوشگری بعدی که در سالهای 1326 و 1337 توسط هیاتهای ایرانی و آمریکایی به عمل آمد یافته ها کاملتر شد. ابزاری از سنگ و استخوان مربوط به دوره های دهم و نهم(هزاره ششم و پنجم پیش از میلاد) یافت شد. از دوره هشتم و هفتم (هزاره چهارم و سوم پیش از میلاد) که عصر آهن و مفرغ بود نیز ابزار مفرغی به دست آمد. دوره ششم و پنجم هم که تا 1300 سال پیش از میلاد ادامه داشت، به دلیل یافت ظروف سفالی مربوطه، عصر سفال نامگذاری شد. اما بیشتر آثاری که امروز در معرض دید است مربوط به دوره چهارم است یعنی عصر طلایی این تمدن؛ دورانی که بین سالهای 1300 تا 800 پیش از میلاد (پانصد سال) را شامل میشده. یعنی عماراتی که ما الان لابلایشان قدم میزنیم چیزی حدود سه هزار سال قدمت دارند.

 http://s5.picofile.com/file/8173137076/%D8%A2%D8%B0%D8%B1153.jpg

دوره های سوم و دوم و اول نیز تقریبا" مقارن با دوره های مادها، هخامنشیان، پارتها، اشکانی، ساسانی و اوایل اسلامی بوده.

 دورتادور این شهر سی هکتاری را دیواری به قطر سه و ارتفاع هفت متر فراگرفته بوده که هفت برج مربع شکل به فاصله های سی متری در آن جای داشته و شهر را چون قلعه ای باشکوه میساختند؛ قلعه ای شامل سه معبد بزرگ ستوندار جهت عبادت خدایان و انجام فرایض دینی. در داخل معبد دو سکوی سنگی بزرگ بوده که از آن به عنوان قربانگاه (جهت جداکردن سر از بدن محکومین و یا قربانی کردن حیوانات) استفاده میشده. سکوهایی هم برای نگه داری آتش مقدس در آتشگاه وجود داشته.

 http://s4.picofile.com/file/8173137042/%D8%A2%D8%B0%D8%B1152.jpg

در حیاط مرکزی نیز یک تالار شاهی با اتاقهای متعدد وجود داشته و شامل نشیمن گاه عبادت کنندگان برای گوش سپردن به سخنان موبد اعظم بوده. در انتهای این تالار سه ستون سنگی به ارتفاع چهارمتر دیده میشود و پشت این ستونها خانه های کوچکی با مصالح سنگی قرار دارد که گویا خانه کارگران یا ساکنین معابد بوده.

 http://s5.picofile.com/file/8173136900/%D8%A2%D8%B0%D8%B1147.jpg

در عملیات کاوشگری این بخش، اسکلت چهل زن پیدا شده. این اسکلتها و نحوه قرارگیری آنها به ابهامات زیادی درباره اعتقادات، نحوه تدفین مردگان، علل مرگ و حوادث غیرمترقبه پاسخ میدهد. تعدادی از این اسکلتها در موقعیتهای درحال گریز بوده اند که نشان از وقوع یک حادثه مرگبار همچون آتش سوزی میدهد. گویی در حال فرار، سقف خانه به روی اهالی خانه آوار شده و آنها زیر آوار تدفین گشته اند.

 http://s5.picofile.com/file/8173141050/%D8%A2%D8%B0%D8%B1160.jpg

اما مهمترین اسکلت یافت شده در این تپه اسکلت زن و مردی است که با پوزیشنی بسیار عاشقانه دست در گردن و کمر یکدیگر با آخرین بوسه عشق در آغوش هم به کام مرگ رفته اند. این اسکلتها که نماد ابدیت عشقند امروز در موزه ای در شهر نیویورک نگهداری میشوند و به نام عشاق شش هزارساله معروفند. هرچند که درحقیقت این آخرین بوسه عشق فقط دوهزار و هشتصد سال قدمت دارد.

 اما مهمترین شیئ یافت شده در این تپه، جام زرین حسنلو با قدمتی سه هزار و دویست ساله است.

 http://s4.picofile.com/file/8173141026/%D8%A2%D8%B0%D8%B1159.gif

  این جام 950 گرمی، در کاوش سال 1338 توسط یک کارگر روستایی به نام امامقلی محمدی از یکی از اتاقهای سوخته کشف شد. این جام در دستان مردی بوده که خنجری بر پشتش فرورفته گویی مرد در حال فرار از دست مهاجمین بوده که با اصابت خنجر از پای درآمده و نقش زمین شده. حال چرا جام همچنان در دستش مانده خود معماییست. امروز جام از دستهای مردی که سه هزارودویست سال نگهدارش بوده جدا و در موزه ملی ایران نگهداری میشود.

 روی جام نقوشی از خدایان سه گانه هرکدام سوار بر ارابه ای که با قاطر و گاو کشیده میشوند دیده میشود و تصاویری از کاهنان جام به دست با کلاههای شاخدار، پرندگان و حیوانات و الهه ها و... که نشان از باورها و اعتقادات نیاکانمان دارد.

 http://s4.picofile.com/file/8173137100/%D8%A2%D8%B0%D8%B1155.jpg

در لحظه خروج از روستا چشمم به ماکتی از این جام در میدان ورودی روستا می افتد. درعجبم از بی سلیقگی میراث فرهنگی منطقه و اینکه آیا نمیشد این ماکت را از جنس مرغوبتری بسازند که اینچنین مفتضحانه زنگ نزند و نپوسد!!!

 http://s4.picofile.com/file/8173136700/%D8%A2%D8%B0%D8%B1154.jpg

چند کیلومتری که در جاده اصلی پیش میرویم در سمت چپ جاده چشممان به یک دریاچه می افتد. توقفی میکنیم و اندکی در اطراف آن گشت میزنیم و آخرین تصویر این بخش از سفرمان را با تصویری از  دریاچه پشت سد حسنلو به پایان میرسانیم.

 http://s4.picofile.com/file/8173137176/%D8%A2%D8%B0%D8%B1157.jpg

این تصویر را به یاد دریاچه ارومیه میگذارم، دریاچه ای که از او جز نام و خاطره و آه و حسرتی سوزناک چیزی در خاطره ها نمانده...

 http://s5.picofile.com/file/8173137142/%D8%A2%D8%B0%D8%B1156.jpg

  همراه ما باشید ادامه دارد.  

 

سفرنامه مهاباد قسمت پنجم(عرفان گردی با برهان -باغی ازجنس عروسک)

عاشق شهرهایی مثل مهابادم یکجورهایی همه چیز تمامند. همه نوع جاذبه برای هر نوع سلیقه ای را دارند؛ از تاریخی تا طبیعی، از موزه تا مسجد، از خیابانهای عریض تا کوچه های پلکانی، از پاساژهای شیک تا بازار تاناکورا با کالاهای مارکدار، از بانوان باسلیقه ای که با لباسهای زیبا و شاد شهر را آراسته اند و از همه مهمتر از آدمهای بی ریایی که آرامشی خاص در چهره هایشان موج میزند... امروز از صبح خیلی زود تا همین حالا در گشت و گذار بین موزه و مسجد و آرامستان و بازار و دخمه بوده ایم و حالا هم که از طبیعت گردی و غارنوردی فارغ شده ایم, نوبت عرفان گردی است. کمی آنسوتر پشت تپه ها و گندمزارهای دشت برهان یک عارف بزرگ، چهره در نقاب خاک کشیده و ما زائر آرامگاه اوییم.

حدود ده کیلومتر که از غار سهولان به سمت بوکان پیش میرویم به یک راه فرعی میرسیم که با تابلویی مشخص شده. چند کیلومتر در این جاده فرعی از میان باغها و گندمزارها میگذریم تا جایی که در حوالی روستای شرفکند گنبدی آجری از میان تپه های طلایی دشت برهان رخ مینماید.

http://s5.picofile.com/file/8171816176/%D8%A2%D8%B0%D8%B1132.jpg

 اینجا بارگاه ابدی عارف ربانی «شیخ شمس الدین برهانی» است؛ بزرگمردی از عرفای طریقه حقیقت که عمری را پی کشف و شهود گذراند و به مقام شامخی در عرفان و تصوف نائل گشت.

شمس الدین برهانی در سال 1242 هجری قمری در منطقه مکریان به دنیا آمد. تحصیلات مقدماتی خود را در مهاباد گذراند و سپس به سلیمانیه عراق رفت و تحصیلات خود را نزد استاد «سراج الدین نقشبندی» از عرفای نامی آن روزگار، ادامه داد. پس از سالها ریاضت و ملازمت استاد طریقتش، مراتب فضل و کمال را پله پله پیمود و خود نیز به درجه والای استادی رسید.

http://s5.picofile.com/file/8171816018/%D8%A2%D8%B0%D8%B1130.jpg

سپس راهی دیار خود گشت و در ملک شخصی اش در حوالی روستای شرفکند خانقاهی برپا کرد. وی تمام دارایی خود را وقف خانقاهش نمود و به ترویج طریقت نقشبندی و تربیت شاگردان پرداخت. وی تا پایان عمر در همین روستا ماند و در سال 1328 قمری دار فانی را وداع گفت. از آن تاریخ به بعد این روستا محل اجتماع مریدان و سالکان طریقت نقشبندی گشت و عاشقان طریقتش در این مکان گرد هم می آمدند و به انجام فرایض دینی میپرداختند.

http://s4.picofile.com/file/8171816276/%D8%A2%D8%B0%D8%B1133.jpg

حال ما آمده ایم اینجا تا زائر خانه ابدی این عارف نامی باشیم، عارفی که بزرگانی چون هیمن و هه ژار برایش احترام بسیار قائل بوده و همواره از ایشان به نیکی یاد کرده اند.

در باب فضایل حضرت برهان گفته میشود که وی به هیچ عنوان دین و مذهب را وسیله ارتزاق خود قرار نداده و به قول معروف نخواسته که از نمد منبر و محراب برای خود کلاهی ببافد. برهان نه تنها از مریدان طلب پول نمیکرده بلکه تمام دارایی خود را نیز وقف خانقاه و ترویج آیین خود کرده. وی شخصا" در کنار سایر اهالی روستا به باغداری و کشاورزی مشغول بوده و هزینه ساخت خانقاه را نیز از فروش محصولات خود فراهم آورده و همواره مریدانش را به پرهیز از ریاکاری و تظاهر دعوت میکرده.

دیگر اینکه هرگز اصرار به انتخاب جانشین از بین فرزندان خود نداشته و همین دو خصوصیت حکایت از فضایل والای ایشان دارد.

http://s4.picofile.com/file/8171816084/%D8%A2%D8%B0%D8%B1131.jpg

مقبره اش بر روی تپه ای باصفا درمیان صدها سنگ قبر ایستاده به سبک گورستانهای اهل تسنن چه حال و هوای معنوی و عجب چشم انداز زیبایی دارد. مدتی در میان سنگ قبرها میگردیم و درحالیکه از خواندن اسامی زیبای کرد بر روی سنگها مشعوف گشته ایم برای شادی روح رفتگان، دعایی میکنیم سپس با عارف وداع کرده و راه مهاباد را درپیش میگیریم.

وقتی به حوالی سهولان میرسیم در یک کیلومتری روستایی به نام «عیسی کند» در حاشیه جاده مهاباد- بوکان ناگهان صدای ساز و دهل توجه ما را به خود جلب میکند و در این گرگ و میش هوا، در باغی در کنار جاده چشممان به زنان و مردانی میخورد که با لباسهای رنگارنگ کردی شانه به شانه ایستاده مشغول رقص و پایکوبی اند. فورا" از ماشین پیاده شده به جمعشان میپیوندیم.

http://s5.picofile.com/file/8171816668/%D8%A2%D8%B0%D8%B1139.jpg

همینکه پایمان را در باغ میگذاریم، مردی با لباس کردی به طرفمان می آید چشمم به تابلوی ورودی باغ و نوشته رویش میخورد. فورا" بلیت ورودی را پرداخت میکنیم و وارد میشویم

http://s5.picofile.com/file/8171816942/%D8%A2%D8%B0%D8%B1142.jpg

این مرد صاحب این باغ است؛ باغی بی هیچ شباهت به باغهایی که تابحال دیده ایم باغی که درخت میوه و گل ندارد و محصولاتش عروسکهایی هستند که یک سبد شادی و سرزندگی به مشتریان عرضه و خستگی راه را از تنشان به در میکنند.

http://s5.picofile.com/file/8171816300/%D8%A2%D8%B0%D8%B1134.jpg

اینجا یک موزه سرباز است که به همت این مرد روستایی تحصیل نکرده دایر گشته! با دیدن این باغ عروسکی فکر میکنم که چه استعدادهایی که در مملکتمان اینچین ناشناخته مانده و هدر میروند. یک مرد بی سواد دست به چنین ابتکاری میزند؛ همانگونه که یک مرد کرولال در حوالی بلورد سیرجان دست به ساخت یک باغ سنگی زده و اثری سورئال پدید آورده که در دنیا نظیر ندارد.

http://s4.picofile.com/file/8171816368/%D8%A2%D8%B0%D8%B1135.jpg

اینجا باغ عروسکی است باغی که مردی با دست خالی و با دلی سرشار از عشق ساخته؛ مردی که آرامش زندگی را در تراشیدن چوب و قالب زدن گچ و سیمان و ساختن ماکتهای زنان و مردان دیارش یافته.

http://s5.picofile.com/file/8171816492/%D8%A2%D8%B0%D8%B1137.jpg

این مرد که محمد صادقی نام دارد همینجا در این باغ با این عروسکها زندگی میکند. با آنها حرف میزند، درددل میکند، برایشان اشک میریزد، با شادی هایشان شاد میشود و آنها را اعضای خانواده خودش میداند.

http://s4.picofile.com/file/8171816434/%D8%A2%D8%B0%D8%B1136.jpg

 آقای صادقی لباسهای مستعمل بانوان کرد را خریداری و تن عروسکهایش میکند، برایشان خواستگاری میرود و عروس و دامادشان میکند و چند وقت بعد کودکی در آغوششان جای میدهد.

http://s5.picofile.com/file/8171816550/%D8%A2%D8%B0%D8%B1138.jpg

به خدا اگر در هر جای دنیا چنین خلاقیت و استعدادی کشف شود طرف را روی سر حلوا حلوا میکنند، توی بوق و کرنا میکنندش، از هنرش صدها فیلم و کتاب و قصه و عکس پدید می آورند.

http://s5.picofile.com/file/8171817050/%D8%A2%D8%B0%D8%B1143.jpg

البته ناگفته نماند این هنرمند عاشق تنها هم دستمزد این همه هنرش را گرفته. آنهم نه یکبار که چندین و چند بار! اگر عکسهای این باغ در همین چند سال اخیر را ببینید متوجه خواهید شد خیلی از عروسکها عوض شده اند. علتش را الان برایتان میگویم.

این باغ نه یکبار که چندین بار مورد هجوم افرادی معلوم الحال واقع شده، آدمهای حقیری که عقده های وجودی شان را میخواهند با دندان شکنجه دادن دیگران باز کنند.

http://s5.picofile.com/file/8171816834/%D8%A2%D8%B0%D8%B1141.jpg

این حسودان بدخواه، بارها به مرد عروسک ساز تذکر داده اند که بند و بساطش را جمع و گورش را گم کند. بارها تهدیدش کرده اند و چند بار هم شبانه به باغش ریخته و عروسکها را به آتش کشیده اند. اما این هنرمند عاشق دوباره با دست خالی و نیروی عشق عروسکها را ساخته و یکی یکی کنار هم چیده و باغ عروسکی اش را زیباتر از قبل پدید آورده. حالا کلبه ای نیز در کنار باغش ساخته و شبانه روز در کنار عروسکهایش است تا هیچ دست کثیفی به سویشان دراز نشود. به راستی چرا هنرمند بودن توی مملکت ما اینقدر سخت است!!

http://s4.picofile.com/file/8171816768/%D8%A2%D8%B0%D8%B1140.jpg

 از استاد صادقی یک لباس کردی کرایه میکنم و میپوشم و کنار عروسکهایش می ایستم و به حمایت از این عروسکها و این هنرمند دوست داشتنی عکسی به یادگار میگیرم.

http://s4.picofile.com/file/8171817226/%D8%A2%D8%B0%D8%B1145.jpg

در همه سفرها یک خاطره، یک مکان، یک چیز بیشتر از هرچیز دیگر به دل مینشیند و میشود نقطه عطف آن سفر! شاید عجیب باشد اگر بگویم که این باغ نقطه عطف سفر من به مهاباد بود و هیچ چیز به اندازه این باغ عروسکی و این عروسکها که ما را به یک عروسی کردی دعوت کردند، مرا به وجد نیاورد.

http://s4.picofile.com/file/8171817184/%D8%A2%D8%B0%D8%B1144.jpg

آنقدر در کنار عروسکها میمانیم که خورشید آخرین انوارش را از ما دریغ میکند و چهره معصوم ساکنین باغ عروسکی توی تاریکی فرو میرود و ما میمانیم و تاریکی شب و راه درازی که تا مهاباد درپیش داریم.

همراه ما باشید ادامه دارد.

سفرنامه مهاباد قسمت چهارم(غار سهولان)


یکی از مهمترین علایق ما در هر سفری طبیعت گردیست چرا که طبیعت هر دیاری منحصر به خود آنجاست و نظیرش را نمیتوان جای دیگر یافت. حالا برای دیدن یکی از کم نظیرترین جاذبه های طبیعی ایران، جاده مهاباد -  بوکان را درپیش گرفته ایم تا از یکی از زیباترین عجایب طبیعی ایران که در 42 کیلومتری جنوب شرقی مهاباد واقع شده دیدن کنیم. پس از پیمودن چهل کیلومتر راه از مهاباد، با دیدن تابلوی غار سهولان، جاده سمت راست را درپیش گرفته، در نزدیکی روستایی به همین نام به محوطه غار میرسیم.

http://s5.picofile.com/file/8170950242/%D8%A2%D8%B0%D8%B1111.jpg

ماشین را پارک و پای پیاده راهی غار میشویم. در محوطه ورودی، کالسکه هایی صف کشیده اند که در ازای پول، گردشگران را به ورودی غار میرسانند. ولی ما ترجیح میدهیم این مسافت کوتاه را قدم زنان بپیماییم. وقتی به ورودی غار میرسیم اولین چیزی که چشممان را میگیرد کوه زیبایی است که غار در آن جا خوش کرده.

http://s5.picofile.com/file/8170950418/%D8%A2%D8%B0%D8%B1113.jpg

اما چیزی که باعث زیبایی کوه صخره ای شده، صدها که چه عرض کنم هزاران کبوتر چاهی است که در حفره های طبیعی این صخره ماوا گزیده اند و صدای بال بال زدن و بق بقویشان سرزندگی خاصی به فضای پیرامون غار بخشیده. چند درخت تنومند جنگلی هم سایه خود را سخاوتمندانه بر دهانه غار گسترانده اند و به محیط، طراوتی دوچندان بخشیده اند.

http://s5.picofile.com/file/8170950368/%D8%A2%D8%B0%D8%B1112.jpg

از در ورودی غار که وارد میشویم، خنکای مفرحی حس میکنیم که در این گرمای تابستان غنیمتی بزرگ است. غار سهولان دارای دو بخش خشکی و آبی است که بخش آبی (دریاچه) چهل و پنج متر پایینتر از ورودی غار است. برای رسیدن به اسکله باید از دالانهایی تنگ و تاریک گذر کنیم؛ دالانهایی که به لطف نورافکن ها اندک روشنایی دارند. همچنین باید راه پله ای پیچ درپیچ متشکل از صد و شش پله ناقابل را هم پشت سر بگذاریم.

http://s5.picofile.com/file/8170950526/%D8%A2%D8%B0%D8%B1114.jpg

 هرچه پایینتر میرویم فضا مرطوبتر میشود و بوی گوگرد بیشتر. حالا به اسکله رسیده ایم جایی که باید جلیقه های نجات را به تن کرده و سوار بر قایق به کشف و شهود در این غار شگفت انگیز بپردازیم

http://s4.picofile.com/file/8170950626/%D8%A2%D8%B0%D8%B1115.jpg

 بالاخره پس از لحظاتی انتظار قایقی از راه میرسد و پس از تخلیه مسافرانش ما را سوار میکند. اولین بخش غار همان تالار اصلی آن است که حدود دویست متر مساحت دارد و ارتفاع سقفش پنجاه متر است. عبور از این بخش از غار که عظمتی وصف ناشدنی دارد ما را غرق در حیرت و شگفتی میکند.

http://s4.picofile.com/file/8170950942/%D8%A2%D8%B0%D8%B1119.jpg

طول مسیر آبی کشف شده 300 متر و طول مسیر خشکی کشف شده 250 متر است. کل مساحت کشف شده حدود دو هکتار میباشد و متوسط عمق آب دریاچه 25 متر است که در عمیقترین نقطه به 32 متر هم میرسد.

 و چه لذتی دارد وقتی سوار بر زورق به تماشای زیباییهای طبیعت بنشینی و شاهکارهایی که خالق هستی بر دیواره های غار نقش زده را بنگری!

http://s5.picofile.com/file/8170951326/%D8%A2%D8%B0%D8%B1123.jpg

  از تالار غار وارد حوضچه های بعدی میشویم که به نسبت کوچکتر و باریکترند و از آنها دالانها و راههای باریکتری منشعب میشود که ورود به برخی از آنها امکان پذیر نیست. چیزی که بسیار چشمگیر و مایه تعجب است، سطح شفاف و زلال دریاچه است. آب دریاچه آنقدر شفاف است که به آسانی میتوان سنگهای کف دریاچه را دید.

http://s5.picofile.com/file/8170950718/%D8%A2%D8%B0%D8%B1116.jpg

این غار آبی در مقایسه با غار علیصدر که بزرگترین غار آبی ایران است، خیلی کوچک است برای همین هم گشت در آن به نسبت کوتاهتر است. درضمن امکان پیاده شدن از قایق و گشت زنی در خشکی نیز وجود ندارد و کل گشت در غار چیزی در حدود بیست دقیقه طول میکشد. در این گشت در مجموع سه حوضچه آب بزرگ و کوچک را پشت سر گذاشته و درنهایت به چهارمین و بزرگترین حوضچه میرسیم.

 یکی از جذابیتهای موجود در غار، قندیلهای استالاکتیتی و استالاکمیتی آن است که زنده و همچنان در حال رشدند و دیواره ها و سقف غار را آذین بسته اند.

http://s4.picofile.com/file/8170950826/%D8%A2%D8%B0%D8%B1118.jpg

 این قندیلها در بعضی نقاط اشکالی پدید آورده اند که بی شباهت به موجودات زنده و غیر زنده پیرامونمان نیست. برای همین هم تعجب نکنید اگر بگویم این غار، لاک پشت، عروس دریایی، دلفین، فیل، عقاب، خفاش،خوشه انگور، توت فرنگی، قارچ و حتی یک هواپیمای در حال فرود دارد!

http://s4.picofile.com/file/8170951126/%D8%A2%D8%B0%D8%B1121.jpg

  از موجودات تندیسی و خیالی غار که بگذریم میرسیم به موجودات زنده ای که در غار زندگی میکنند، پرندگانی چون کبوتر چاهی و خفاش به راحتی در غار آمد و رفت میکنند.

http://s4.picofile.com/file/8170951626/%D8%A2%D8%B0%D8%B1127.jpg

 البته خفاشها کمتر خود را به گردشگران نشان میدهند و اغلب شبها و در تاریکی و سکوت مطلق از مخفیگاه خود خارج میشوند.

http://s5.picofile.com/file/8170951226/%D8%A2%D8%B0%D8%B1122.jpg

 درجه حرارت غار در همه فصول سال ثابت و بین 10تا 15 درجه ثابت است. رطوبت حاکم بر غار 70 تا80 درجه است و در اثر رطوبت سنگها و صخره ها با خزه های سبز و قهوه ای پوشیده شده اند.

http://s5.picofile.com/file/8170951368/%D8%A2%D8%B0%D8%B1124.jpg 

اما نحوه کشف غار هم در نوع خودش شنیدنی و جذاب است. در سال 1896 «ژاک دمورگان» که کتاب جغرافیای غرب ایران را مینوشت مصمم به دیدن غار گشت. برای این منظور با کمک چند تن از اهالی روستای سهولان با یک کلک وارد غار شد و توانست تا عمق 200 متری آن پیش رود و از بخش خشکی بالای آن خارج شود. ژاک آن زمان نقشه ای از غار ترسیم کرد که تا حدود زیادی شبیه به نقشه امروزی غار است.

http://s4.picofile.com/file/8170950792/%D8%A2%D8%B0%D8%B1117.jpg

پس از دمورگان در سال 1350 یک هیأت غارنوردی از دانشگاه اکسفورد با تجهیزات کامل از غار دیدن کردند و از آن تاریخ کم کم زمینه برای آماده سازی غار مهیا گشت تااینکه در سال 1379 غار سهولان به عنوان دومین غار آبی کشور، آغوش خود را به روی گردشگران مشتاق گشود.

http://s4.picofile.com/file/8170951034/%D8%A2%D8%B0%D8%B1120.jpg

 حدود 70 میلیون سال از پیدایش این غار که مربوط به دوره کرتاسه بوده میگذرد ولی اولین نشانه های حیات آدمی در آن به دوران پارتها برمیگردد که روزگاری اینجا خانه اقوام پارتی بوده. در عملیات کشف و آماده سازی غار، اشیایی نظیر ظروف سفالی مربوط به هزاره های اول و دوم پیش از میلاد در این غار یافت شده که نشان میدهد از چهارهزار سال قبل حیات در این غار ادامه داشته. علاوه بر سفالهای دوره اشکانی اشیایی از دوره ایلخانی نظیر جام مسی در این غار پیدا شده. همچنین در قسمت خشکی غار گورهایی قدیمی کشف شده. 

 http://s4.picofile.com/file/8170951434/%D8%A2%D8%B0%D8%B1125.jpg

در زمان حمله ارتش روس به مهاباد و قتل عام مردم این دیار، این غار جان پناه و نجات دهنده بسیاری از اهالی روستا بوده چراکه بسیاری از مردان منطقه به این غار پناه آورده و در آن مخفی شدند. از همان تاریخ به این غار «کونه مالان» هم گفته شد یعنی جایی که مردم در آن ساکنند.

 http://s4.picofile.com/file/8170951500/%D8%A2%D8%B0%D8%B1126.jpg

 جالب اینجاست که روستای سهولان تا قبل از کشف غار، روستایی مهجور و محروم بود ولی با ورود گردشگران به منطقه حسابی رونق یافت و زندگی ساکنین روستا دگرگون شد. امروز بسیاری از مردان روستا از برکت وجود غار کار و کاسبی خوبی دارد؛ چه آنها که در محوطه غار، دکه و مغازه و کافه زده اند و چه آنها که متصدی فروش بلیط و قایقران و راهنما و ... هستند. خلاصه این غار، خیروبرکت فراوانی به زندگی اهالی داده و نام روستای سهولان را بر سر زبانها انداخته؛ روستایی که به دلیل قرار گرفتن درمیان رشته کوههای زاگرس و دره های عمیق و البته زمستانهای استخوان سوز یخبندانش، کلاه هیچ بنی بشری هم بدانجا نمی افتاد. حالا بیایید و ببینید که هزار هزار گردشگر مثل ما به این روستا می آیند تا از این شاهکار باشکوه طبیعت دیدن کنند.

 همراه ما باشید ادامه دارد. 

 

سفرنامه مهاباد قسمت سوم(اینجا شاهزاده ای آرمیده)


و حالا در حال عبور از جاده مهاباد - میاندواب هستیم. تا چشم کار میکند دوروبرمان باغهای سیب است آنهم چه سیبهایی از آن سبز و ترش و خوشمزه ها که عاشقشان هستم. در این میانه راه به راه تابلوهای «سیبهای زیردرختی شما را خریداریم» توجه ما را جلب میکند.

 نمیدانم این سیبهای پادرختی که تعدادی از آنها خراب و لهیده هستند کجا میروند. طاقت نمی آورم و از ماشین پیاده میشوم و میپرسم. حدس میزنید کجا میروند؟ خدای من نه !!  به کارخانه آبمیوه گیری!

http://s5.picofile.com/file/8169130984/%D8%A2%D8%B0%D8%B199.jpg

 بالاخره در 15 کیلومتری شمال مهاباد و جنوب روستای «اگریگش» تابلویی قهوه ای رنگ ما را به جاده ای خاکی رهنمون میشود. وارد جاده خاکی سمت چپ شده و حدود یک کیلومتر پیش میرویم آنهم با چه عذابی! دست اندازهای جاده از یک طرف و سیبهایی که روی شاخه ها مثل زمرد میدرخشند یک طرف. تمام این مسیر را درختان سیبی احاطه کرده اند که از بس بار داده اند، شاخه هایشان دارد میشکند و با دیدنشان هوس دست درازی به کله هر بنی بشری میزند. به خدا ما کاری به آنها نداریم ولی آنها دست از سرمان برنمیدارند و تا رسیدن به مقصد همینطور چشمک میزنند و دلربایی میکنند تا عاقبت دل و دین از ما میبرند. آخر ما هم ظرفیتی داریم. ناسلامتی ما هم فرزندان همان ننه بابایی هستیم که همه هستی شان را به خاطر یک سیب به باد دادند.

http://s4.picofile.com/file/8169131126/%D8%A2%D8%B0%D8%B1102.jpg

 و اینک رسیده ایم به پای این صخره عجیب و غریب تا ردپای نیاکانمان را دنبال کنیم. در دل این  صخره رسوبی گله به گله حفره هایی به چشم میخورد. نمیدانم این حفره ها هنر دست طبیعت است یا تیشه بشری آنها را در دل این کوه پررمز و راز قرار داده.

http://s4.picofile.com/file/8169131076/%D8%A2%D8%B0%D8%B1100.jpg

 کمی که جلوتر میرویم دخمه گاه رخ مینماید؛ حفره ای شبیه به یک اتاقک که تیشه فرهادان گمنام، دوهزار و هفتصد سال پیش ستونهای ستبرش را برافراشته تا روح شاهزاده ای در آن آرام گیرد؛ شاهزاده ای مادی که در جنگ با آشوریان و در راه دفاع از سرزمینش جان خود را از دست داد و به نوعی شهید راه میهن گشت. اینجا فخریگاه (فخریگا) است که در لهجه بومی به فخریقاه یا فقرقاه هم شهرت دارد.

 http://s5.picofile.com/file/8169131200/%D8%A2%D8%B0%D8%B1104.jpg

 گریشمن باستان شناس معروف فرانسوی که در بسیاری از اماکن باستانی ایران به کاوش پرداخته، این بنا را متعلق به شاهزاده مادی «فراورتیش» میداند. فراورتیش پسر «دیااکو» اولین پادشاه ماد بوده. هرودت مورخ یونانی در کتابش از این شاهزاده یاد کرده و درباره اش نوشته که این شاهزاده مادی 653 سال پیش از میلاد و در جنگ با آشوریان کشته شده.

 http://s5.picofile.com/file/8169131250/%D8%A2%D8%B0%D8%B1105.jpg

 

اما برخی از باستان شناسان نیز این مکان را نه آرامگاه، که دخمه گاهی به منظور قرار دادن اجساد میدانند. همانطور که همه میدانیم ایرانیان باستان بر این باور بودند که خاک و آب و آتش عناصری پاک و مقدسند و نباید با اجساد آلوده شوند. همچنین مردگان باید خوراک جانداران زنده میشدند تا در قالب جسم موجودی زنده به حیات خود ادامه دهند و با این اندیشه دخمه گاهها  شکل گرفتند. بدینگونه اجساد در دخمه ها که شکافهایی دست ساز در دل کوه بودند آنقدر میماندند تا خوراک لاشخورها میشدند و تنها استخوانهایشان باقی میماند که در گودالی مخصوص به نام «استودان» دفن میشدند.

http://s4.picofile.com/file/8169131100/%D8%A2%D8%B0%D8%B1101.jpg 

 اما عقیده سومی هم هست که هیچگونه سندیت تاریخی ندارد و پایه و اساسش قصه و افسانه هاییست که سینه به سینه نقل گشته. عده ای از سکنه بومی منطقه بر این باورند که اسطوره عشق داستان نظامی گنجوی یعنی فرهاد کوه تراش این کوه را تراشیده و مدتی را در این اتاقک پنهان بوده.

 قصه شیرین و فرهاد آنقدر جذاب و پرخریدار است که هرکجا که ردی از تیشه بشری بر دل کوه است یاد آن شهید در راه عشق در خاطره ها زنده میشود؛ او که به عشق وصال معشوق و کنار زدن رقیبی چون خسروپرویز کوهها را تراشید و نقشها آفرید.

 http://s5.picofile.com/file/8169131350/%D8%A2%D8%B0%D8%B1108.jpg

 برای همین هم بسیاری از طرح و نقشها در دل کوه چه از نوع سنگ نگاره چه دخمه، «فرهادتراش» یا «فراتاش» نام گرفته. این دخمه نیز به «فرهادگاه» معروف است. انگار آدمها بر این باورند که تنها نیروی عشق است که میتواند چنین شاهکارهایی بیافریند. 

  ارتفاع ورودی دخمه از پایینترین نقطه تراشیده شده پنج متر است و از پای کوه حدود ده متر. راحتتان کنم هیچ راهی برای رسیدن به گوردخمه وجود ندارد. ناسلامتی اینجا مدفن شاهزاده ای مادی است.

 http://s5.picofile.com/file/8169131142/%D8%A2%D8%B0%D8%B1103.jpg

 اما از یادگاریهای زشتی که دستانی کریه بر دیوار دخمه حک کرده اند میتوان دریافت که قبلا" ورود به این دخمه امکان پذیر بوده. ازقرار معلوم چند سال پیش یک نردبان بلند فلزی اینجا بوده تا گردشگران بتوانند با ورود به داخل گوردخمه به اعماق تاریخ سیر کنند اما نتیجه این لطف و دست و دلبازی آن یادگاریهای نکبتی هستند. که کاش قضیه تنها به آنها ختم میشد. عده ای ناجوانمرد به طمع یافتن گنج و اشیای زیرخاکی، تیشه برداشته و به جان این گنج نفیس افتاده و صدمات جبران ناپذیری بر پیکره اش وارد آورده اند. اینجاست که باید شاکر باشیم که نردبانی در کار نیست بلکه این اثر ارزشمند دوهزار و هفتصد ساله اندکی بیشتر دوام بیاورد.

 خوبیش این است که از همین پایین هم میتوان با زوم کردن دوربین تاحدودی به فضای داخلی دخمه اشراف داشت. دخمه دارای چهار ستون در دو ردیف میباشد.

 http://s5.picofile.com/file/8169131284/%D8%A2%D8%B0%D8%B1106.jpg

 

فضای داخلی از دو بخش ایوان و اتاق درونی درست شده که گویا سه سنگ قبر در آن وجود دارد. یعنی علاوه بر فراورتیش دو نفر دیگر در این دخمه دفن شده اند. فخریگاه با دوبخش تاریخی «برده کنده» و شهر باستانی «دریاس»، سه رأس یک مثلث باستانی را شکل میدهند.

 http://s4.picofile.com/file/8169131334/%D8%A2%D8%B0%D8%B1107.jpg

 باز هنگام دل کندن و رفتن است. باز باید این مکان پررمزوراز را وداع گوییم و برویم. برویم تا خواب ابدی شاهزاده را مشوش نکنیم. پس بدرود ای شاهزاده مادی! بدرود ای همه نیاکانی که در این کوه بدنهاتان خوراک لاشخورها شد. بدرود ای پدرانی که استخوانهاتان اینجا پای کوه دفن گردید و امروز خاک این باغها شدید. کسی چه میداند شاید برق این سیبهای شاداب و خندان، برق نگاه شما باشد که بدرقه راه فرزندان امروز این مرزو بوم است.

 همراه ما باشید ادامه دارد. 

سفرنامه مهاباد قسمت دوم (آرامستان گردی)

پس از بازدید از موزه و مسجدجامع، ماشین را از پارکینگ درآورده، راه جنوب غربی شهر را درپیش گرفته، به زیارت کسی میرویم که بیش از همه در تاریخ مهاباد تأثیرگزار بوده و بیراه نیست اگر بگوییم مهاباد امروزی موجودیتش را از وی دارد. او کسی نیست جز «بداق سلطان» سردار رشید شاه سلیمان صفوی، حاکم مقتدر شهر؛ کسی که مهاباد را در جوار شهر باستانی دیاس (دیاز) ساخت و بر توسعه اش کوشش بسیار نمود.

همانطور که در موزه مهاباد شاهد بودیم، اشیایی مربوطه به هزاره های پیش از میلاد در حولی مهاباد یافت شده که گویای تمدن چندهزارساله منطقه است. اما آن شهر باستانی مهاباد،نه شهری است که امروز ما در آن هستیم بلکه شهری کوچک به نام دیاز است که با اندک فاصله ای از مهاباد کنونی، بر روی ریشه های باستانی شهر «دیاس» همچنان پابرجاست و بداق السلطنه حاکم شهر در جوار دیاز، قریه ای خوش و آب و هوا را برگزید و مرکز حکومت خویش قرار داد؛ قریه ای در پای کوهها و در جوار باغها و چشمه های فراوان. آن قریه روز به روز توسعه و رونق یافت و به مرکز قلمرو حاکم مقتدر تبدیل شد؛ قلمرویی که از غرب تا مرزهای عراق و از شرق تا مراغه میرسید. وباز از آنجاییکه این شهرنوپا در کنار چشمه سارهای خنک بود ساوجبلاغ نام گرفت که واژه ای ترکی و به معنای چشمه سرد میباشد.(همه میدانیم که صفویان اصالتا" آذری و ترک زبان بوده اند) از آن دوران این شهر قرنها ساوجبلاغ خوانده میشد تااینکه که در سال 1314 به دستور رضاشاه به نام باستانی اش مهاباد تغییر نام یافت.

http://s5.picofile.com/file/8167951250/%D8%A2%D8%B0%D8%B194.jpg

حالا به محوطه مقبره بداق سلطان در حاشیه شهر رسیده ایم، بنایی آجری با پلانی مربعی که گنبدی بی پیرایه بر فرازش خودنمایی میکند. یک درب آهنی زمخت مزین به قفل ما را از ورود به داخل مقبره و زیارت بداق محروم میکند. کاش لااقل این در را از جنسی ساخته بودند تا بر پیکره این بنای چهارصد ساله زیبا، چنین وصله ناجوری به نظر نرسد.

از بداق سلطان همواره به نیکی یاد میشود چرا که وی در زمان حکومت خود که از سال 1063 تا 1111 قمری بود، اقدامات بسیار گسترده ای انجام داد و بناهای بسیار از خود به یادگار گذاشت. از آن جمله میتوان به مسجد جامع، پل سرخ و پل بداغ سلطان اشاره کرد، همچنین یک کتابخانه بزرگ در زمان وی ساخته و وقف دوستداران علم و دانش گردید.

http://s5.picofile.com/file/8167950800/%D8%A2%D8%B0%D8%B188.jpg

مردم منطقه آنقدر برای بداق سلطان احترام قائلند که مقبره اش را مکانی مقدس و بقعه ای متبرک و صاحب کرامات بسیار میدانند. با این عقیده همه روزه بخصوص در روزهای تعطیل و البته چهارشنبه ها جهت زیارت به این بقعه می آیند و به دعا و پخش نذورات میپردازند؛ شمع روشن میکنند و گاهی به در و دیوار مقبره دخیل میبندند و اینگونه بداق سلطان را واسطه آمرزش گناهان خود قرار میدهند.

http://s5.picofile.com/file/8167950834/%D8%A2%D8%B0%D8%B190.jpg

همانطور که از وجنات مقبره پیداست این مقبره در سالهای اخیر (سال 80) بازسازی شده چراکه دست ویرانگر زمانه و جنگهای پی درپی منطقه، آن را به خرابه ای بدل نموده بود. این مقبره نیز همچون مسجد جامع و دیگر بناها از آجر سرخ ساخته شده که یکی از المانهای معماری منطقه مکریان بوده و در بیشتر بناهای آن دوران ازجمله مسجدجامع، پلهای تاریخی و حمام میرزارسول به کار رفته.

http://s5.picofile.com/file/8167950900/%D8%A2%D8%B0%D8%B193.jpg

در ضلع غربی مقبره بداق، قبرهایی به چشم میخورد که طبق گفته اهالی شهر، مربوط به بازماندگان خاندان بداق سلطان مکری میباشد. سنگ قبرها به سبک سنگهای گورستانهای اهل تسنن به شکل ایستاده قرار گرفته اند.

http://s5.picofile.com/file/8167950776/%D8%A2%D8%B0%D8%B187.jpg

علاوه بر این سنگ قبرها در محوطه بقعه یک گورستان تاریخی قرار دارد که به آن «گومبه زان» گفته میشود و گویی از زمان تاریخ احداث شهر یعنی زمان بداق سلطان مردم مردگانشان را در آن دفن میکرده اند.

http://s4.picofile.com/file/8167950884/%D8%A2%D8%B0%D8%B192.jpg

بازدید از گونبه زان که تمام میشود بخش دوم آرامستان گردیمان آغاز میشود و اینبار راهی «مقبرة الشعرا» میشویم؛ جایی که بزرگان عالم ادب و هنر در آن جاودانه گشته اند.

http://s5.picofile.com/file/8167950850/%D8%A2%D8%B0%D8%B191.jpg

 مقبرة الشعرا در یک فضای سرسبز، زیبا و باغ مانند که با دیواری محصور است ساخته شده. بخشی از این آرامستان بر روی تپه ای مرتفع واقع است و سطحش سنگفرش شده و روی سنگ قبرهایش اسامی نام آشنایی را میتوان خواند.

http://s5.picofile.com/file/8167951326/%D8%A2%D8%B0%D8%B196.jpg

یکی از این افراد نام آشنا استاد «محمدقاضی» مترجم و ادیب فرهیخته کشورمان است. کسانی که اهل رمان و ادبیات داستانی هستند محال است که نام این مترجم و نویسنده بزرگ و پرکار کشورمان را  نشنیده یا اثری از وی نخوانده باشند.

http://s4.picofile.com/file/8167951300/%D8%A2%D8%B0%D8%B195.jpg

وی که زاده مهاباد بود، در کودکی زبان فرانسه را نزد یکی از فرهیختگان از فرنگ برگشته شهرش آموخت. (دوستانی که با واژه «از فرنگ برگشته» بیگانه اند باید بگویم اصولا" پیش از انقلاب هر جوانی که برای تحصیل به اروپا یا آمریکا میرفت پس از اخذ مدرک، به ایران بازمیگشت تا علم و تجربه اش را صرف خدمت به کشورش کند. امروز چنین واژه ای را باید به کلی از واژه نامه مان حذف کنیم چراکه کسی که پایش به خارج از ایران برسد محال ممکن است برگردد و آرزوی بسیاری از جوانان ممتاز و مغزهای متفکر، فرار از مملکت است. چرایش را هم که لازم نیست بگویم...) از مبحث اصلی دور نشویم. داشتم میگفتم خلاصه ایشان در مهاباد زبان فرانسه را آموخت و پس از پذیرفته شدن در رشته حقوق دانشگاه تهران وارد عرصه ادبیات و ترجمه آثار فرانسوی و انگلیسی شد و این حرفه را تا سالهای پایان عمر ادامه داد. وی آثار ارزشمندی چون «دن کیشوت» نوشته سروانتس، «زوربای یونانی» اثر نیکوس کازانتزاکیس، «نان و شراب» اثر اینیاتسیو سیلونه و «شازده کوچولو» اثر سنت اگزوپری را به فارسی برگردانده و چندین بار موفق به دریافت جایزه بهترین ترجمه سال گردید.

 از دیگر آثار وی میتوان به ترجمه رمانهای مادام بوواری، ساده دل، سپیددندان، باخنمان، آزادی یا مرگ، در زیر یوغ، شاهزاده و گدا و دهها اثر ارزشمند دیگر اشاره کرد. (خوب شد که از این فرصت استفاده و به معرفی چند اثر ادبی پرداختم.)

طبق وصیت استاد، جسد وی پس از مرگ به زادگاهش مهاباد منتقل گشت و در مقبره الشعرا به خاک سپرده شد تا پیکرش جزوی از خاک زادگاهش باشد. مجسمه ایشان هم توسط استاد «هادی ضیاالدینی» مجسمه ساز برجسته سنندجی ساخته و زینت بخش میدانی در شهر مهاباد به نام خود استاد گشت.

http://s4.picofile.com/file/8167950818/%D8%A2%D8%B0%D8%B189.jpg

 از دیگر افراد سرشناس مدفون در این آرامستان میتوان به «محمد ماملی» (خواننده کرد) و «استاد هیمن» و «استاد هه ژار» از ادیبان و برجستگان عالم شعر و ادب اشاره نمود.

کاشکی مجسمه های این بزرگان در کنار سنگ قبرهایشان نیز قرار میگرفت. هرچند مجسمه بیشتر این افراد زینت بخش میادین شهر است و همین امر به تنهایی همت اهالی مهاباد را در بزرگداشت نام و یاد مفاخرشان نشان میدهد و فرهنگ غنی مردمان کرد را نمایان میسازد. یاد و خاطره همه این بزرگان گرامی باد.

همراه ما باشید ادامه دارد 

 

سفرنامه مهاباد قسمت اول (حمام میرزا رسول-مسجدجامع)

در ادامه سفرمان نه تنها از مرزهای جغرافیایی گذشته و از آذربایجان شرقی پا به آذربایجان غربی نهاده ایم که مرزهای قومیتی را نیز درنوردیده و به اقلیمی کردنشین رسیده ایم؛ بله درست شنیدید شهری کردنشین در یک استان ترک نشین! و اینک مهاباد این شهر زیبای محصور در کوهها، دروازه های نامرئی اش را به رویمان گشوده و ما در یک صبح زیبای تابستان در مهابادیم تا کتاب تاریخ سرزمینمان را ورق بزنیم و قصه های مردم این دیار را بخوانیم.

مهاباد را سالها پیش وقتی هنوز نوجوان بودم شناختم. چطور و چگونه اش را الان برایتان میگویم. شوهرخاله بنده که یک نظامی ارتشی بود به مدت یکسال مأموریت یافته بود که در مهاباد خدمت کند و چون خاله بنده در این مأموریت همراه وی نبود شوهر خاله هر ماه به دیدن خانواده می آمد و هربار هم با کلی سوغاتی زیبا! از لباس و کفش و لوازم خانگی و ظروف آشپزخانه تا انواع لوازم آرایشی و بهداشتی. مادرم نیز که قیمتها را مناسب میدید هربار درخواست کالایی میداد از همان روزها مهاباد برایم شهری مقدس شد؛ شهری که میتوانست لیوانهای خانه مان را عوض کند، لباس و کفش زیبا و بادوام تنمان کند و موهای مادرم را هر ماه با رنگی زیبا نونوار کند و آن روزها همه این خوشبختیهای کوچک را مدیون شهری بودم که امروز آغوش باز کرده تا پذیرایم باشد.

 

درباره وجه تسمیه مهاباد نظرات گوناگونی مطرح است. عده ای نام آن را تغییرشکل یافته «مادآباد» مینامند چراکه این شهر در زمان مادها شهری آباد و مطرح بوده. عده ای نیز مهاباد را شهر بزرگان (مه به معنی بزرگ) تعبیر میکنند. و عده ای دیگر بر این باورند که چون منطقه ای مه خیز و مه آلود بوده مِهاباد نام گرفته. برخی نیز آن را برگرفته از نام پیامبری به نام «مهاباد» می دانند.

http://s5.picofile.com/file/8167222184/%D8%A2%D8%B0%D8%B173.jpg

حالا بیایید کمی به پیشینه مهاباد بپردازیم و در این امر چه کاری بهتر از سر زدن به موزه مهاباد؛ موزه ای که دراصل یک حمام قدیمی بوده که به نام سازنده و بانی اش «میرزا رسول» خوانده میشود. حمام در کنار یکی از گذرگاههای بازار قدیمی شهر واقع است و جایی در همهمه خواربارفروشی ها و بقالی و عطاری جاخوش کرده. اینجا آنقدر شلوغ است که جایی برای پارک ماشین نیست و باید ماشین را به پارکینگ ببریم این اولین بار است که ما در یک شهر نسبتا" کوچک برای دیدن موزه علاوه بر پول بلیت باید هزینه پارکینگ هم بپردازیم.

http://s5.picofile.com/file/8167222234/%D8%A2%D8%B0%D8%B174.jpg

مثل همه حمامهای قدیمی چند پله رو به پایین دارد که همانطور که همه میدانیم این نوع معماری جهت گرم نگه داشتن فضای حمام بوده.این حمام نیز مثل همه حمامهای قدیمی دیگر شامل سربینه، گرمخانه، خزینه و گنبد است که هرکدام چهارنورگیر در اطراف و یک نورگیر در مرکز دارند.گرچه تاریخ دقیق ساخت این بنا مشخص نیست ولی باتوجه به فرم معماری اش تاریخ ساخت آن را به اواخر دوره صفویه و مقارن با مسجدجامع شهر نسبت داده اند.

http://s4.picofile.com/file/8167222368/%D8%A2%D8%B0%D8%B177.jpg

مصالح به کار رفته در ساخت حمام، سنگ و آجر است سنگ در ساخت پی و بخشی از دیوارها و آجر در پوشش طاقها. این حمام تا قبل از تبدیل شدنش به موزه به مکانی مخروبه بدل شده بوده ولی بعد از یک دوره مرمت چند ساله بالاخره در سال 85 دربش به روی علاقه مندان تاریخ و فرهنگ گشوده شد.

 

http://s5.picofile.com/file/8167222318/%D8%A2%D8%B0%D8%B176.jpg

 

آنچه مسلم است این است که مهاباد از دوره مادها، هخامنشیان و اسکندر مقدونی شهری آباد بوده ولی به دلیل قرار گرفتن در منطقه ای حساس به لحاظ سوق الجیشی همواره مورد هجوم دشمنان بوده و چه در جنگهای ایران باستان با آشوریان، یونان و روم و چه در جنگهای بین دول صفویه و عثمانی، میدان کارزار بوده و وقایع تاریخی همواره آن را تحت تاثیر قرار داده و تنش را لرزانده اند.

 

http://s5.picofile.com/file/8167222268/%D8%A2%D8%B0%D8%B175.jpg

 

این کوزه ها و ظروف سفالی و مس و مفرغی یادگار تمدن کهن منطقه است تمدنی همپای تمدن شوش و چغازنبیل که بالغ بر سه هزار سال ریشه دارد.

http://s4.picofile.com/file/8167222384/%D8%A2%D8%B0%D8%B178.jpg

 

این کاشیکاریهای آبی بعد از مرمت موزه اضافه شده است و حقیقت این است که حمام در هیچ زمانی کاشیکاری نبوده. هریک از فضاهای حمام به بخشی از موزه تبدیل شده. بخشی مربوط به اشیای باستانی و بخشی موزه مردم شناسی و مشاغل.

http://s4.picofile.com/file/8167222418/%D8%A2%D8%B0%D8%B179.jpg

 

و ماکتها گوشه هایی از زندگی مردم را روایت میکنند. وقتی این لباسهای رنگارنگ زیبا را برتن این ماکتها میبینم هوس خرید یکی از آنها به سرم میزند ولی تصور اینکه باید کجا بپوشمش منصرفم میکند. اگر در مملکتی بودم که در انتخاب پوشش، هیچ محدودیتی نداشتم لباسهای سنتی را ترجیح میدادم. سخت بر این باورم که افسردگی ما ایرانیها از روزی شروع شد که همه زیباییها زیر هاله ای از سیاهی پنهان شدند و چشم و روح و روان آدمها فقط با سیاهی و تیرگی مأنوس شد.

http://s5.picofile.com/file/8167222484/%D8%A2%D8%B0%D8%B180.jpg

 

نکته جالب و قابل تحسین درباره این موزه این است که موزه به همت اهالی شهر ساخته شده بسیاری از لوازم و اشیای موجود در موزه اعم از ظروف قدیمی و جواهرآلات زینتی را مردم از خانه هایشان آورده و به موزه اهدا کرده اند. تعدادی از ظروف سفالی قدیمی را نیز موزه های دیگر به اینجا بازگردانده اند.

http://s5.picofile.com/file/8167222600/%D8%A2%D8%B0%D8%B186.jpg

بدینگونه و باهمت مردم و مسئولین شهر، هر گردشگری که از موزه دیدن میکند پی میبرد که این شهر روی ریشه های چندهزار ساله اش پا گرفته.

http://s5.picofile.com/file/8167222518/%D8%A2%D8%B0%D8%B181.jpg

 

بعد از بازدید از موزه روانه یک بنای تاریخی دیگر که تقریبا" در نزدیکی موزه واقع است میشویم. مسجدجامع مهاباد یا به قول کردها «مزگه وتی سوور» قدیمیترین بنای شهر و یادگاری از زمان شاه سلیمان صفوی است؛ بنایی که به همت حاکم بزرگ و مقتدر شهر «بداق سلطان» در سال 1089 بنا گردیده.

http://s5.picofile.com/file/8167222576/%D8%A2%D8%B0%D8%B185.jpg

پس از گذر از دالان طاق نمای مسجد به حیاط مشجر و مصفایی با درختان کهن و حوضی در وسط میرسیم. این مسجد مرا به یاد مسجد جامع سنندج می اندازد. مصالح اصلی به کار رفته در مسجد، آجر قرمز است به همین دلیل اینجا را مسجد سرخ نیز مینامند.

http://s4.picofile.com/file/8167222526/%D8%A2%D8%B0%D8%B182.jpg

 

اصولا" مساجد اهل تسنن حال و هوای خاصی دارند آدمهایی که واردشان میشوند افراد عادی جامعه از هر قشری هستند از جوانان دانشجو بگیر تا رفقای قدیمی که هر روز در اینجا زیر طاق حجره ها دور هم جمع میشوند و دیداری تازه میکنند. و در این سن و سال چه چیزی بهتر از گپ و گفتی جانانه در این فضای معنوی دلچسب در سایه درختان و خنکای حوض و گوش سپردن به آواز پرندگان.

 

http://s4.picofile.com/file/8167222534/%D8%A2%D8%B0%D8%B183.jpg

قسمتی از مسجد اختصاص دارد به حجره هایی که روزگاری محلی برای یادگیری علوم دینی بوده. متاسفانه در این ساعت روز درب ورودی شبستان بسته است و کلیددار مسجد هم حضور ندارد که در را برایمان باز کند و ما به ناچار از پشت پنجره به نظاره شبستان مسجد میپردازیم.

 بیشتر از هرچیز ستونها و طاقهای زیبایش مسحورم میکند. مسجد دارای ده ستون و هجده گنبد آجری نیمکره است. افسوس که از پشت شیشه های مات مسجد نمیتوان عکس جالبی گرفت.افسوس! چقدر جای خالی یک عکس از شبستان مسجد اینجا حس میشود.

مسجدجامع باوجود کوچک بودنش، صفا و معنویتی خاص دارد. این مسجد بخشی از تاریخ مهاباد و گواه آشکاری بر فرهنگ دوستی مردمانش است. و نکته مهم درباره مسجد اینکه نماز جمعه مهاباد در این مکان برگزار میشود.

http://s5.picofile.com/file/8167222550/%D8%A2%D8%B0%D8%B184.jpg

این بخش از سفرنامه ام را با افتخار به دوست و همراه همیشگی ام «هیرو بانوی عزیز» تقدیم میکنم دوستی که به واسطه محبت بی دریغش مهاباد و مهابادیها را بهتر شناختم.

همراه ما باشید ادامه دارد.