سفرنامه زنجان قسمت ششم (دودکش جن-تختگاه دیو)

گشتمان در زنجان تمام شده و ما درحال ترک زنجان به مقصد کردستان هستیم ولی از آنجاییکه هیچوقت عادت نکرده ایم مثل بچه آدمیزاد کوتاهترین مسیر را برای رسیدن به مقصد انتخاب کنیم باز به طمع یافتن گنجینه های دیگری از تاریخ و فرهنگ و هنر این مرز پرگهر راه را کج کرده و به جای جاده بیجار و سنندج جاده «ماه نشان» را درپیش میگیریم چراکه شنیده ایم قلعه ای پررمز و راز در حوالی آن وجود دارد و ما برای رسیدن به آن نقطه مرموز، رنج سفر در جاده ای پرپیچ و خم را به جان خریده ایم. با اینکه در این فصل سال از سبزینگی و سخاوت طبیعت هیچ خبری نیست و آب و علفی هم اگر بوده به خشکی گراییده ولی همین کوهستانهای لم یزرع هم آنقدر دل انگیز است که هرازگاهی مجبور میشویم شیشه ماشین را پایین بدهیم و عکسی از آنها بگیریم.

تا قلعه بهستان راه زیادی نمانده که ناگهان یک ستون عجیب و غریب در سمت چپ جاده توجه ما را به خود جلب میکند؛ برجی شگفت انگیز که تک و تنها در اطراف جاده جاخوش کرده و شبیه یک مناره بلند است.خودتان میتوانید بلندی اش را در مقایسه با تیر برقها ببینید

با همان نگاه اول میتوان حدس زد که نه با تیشه و دست بشر که به دست طبیعت ساخته شده و هنر آب و باد است و فرسایش. بعد هم میفهمیم که در بین اهالی بومی به «دودکش جن» معروف است و بعدتر باز میفهمیم که نام دودکش جن نه تنها محدود به مردم بومی اینجاست بلکه این واژه طوری در همه دنیا ریشه تنیده که حتی در اصطلاح زمین شناسی نیز به آنها دودکش جن یا هودو hoodoo)) گفته میشود.

همینطور که راه را به سوی ماه نشان ادامه میدهیم ناگهان دو کلوت بسیار بزرگ از روبرو نمایان میشوند؛ زیبا و استوار درست مانند دوقلوهای افسانه ای که میلیونها سال است دست در دست هم، گذر زمان را به نظاره ایستاده اند و من که با دیدن ناگهانی شان حسابی به وجد آمده ام از خوشحالی فریاد میزنم خودش است «قلعه بهستان»

جلوتر که میرویم شکلشان کم کم عوض میشود حالا دیگر از هم فاصله گرفته و هرکدام به شکلی خاص درآمده اند هرچه نزدیکتر میرویم رد دست و پا و تیشه آدمیزاد در آنها نمایان تر میشود. گُله به گُله حفره هایی که در پیکره کلوت جاخوش کرده اند و مسیر پلکانی بین آنها که به زحمت از این پایین دیده میشود نشان از تسخیر این پدیده طبیعی به دست پرقدرت بشر است.

قلعه بهستان در حاشیه رودخانه فقید «قزل اوزن» واقع شده گرچه قلعه ایست که شالوده اش طبیعی است و همچون کلوتهای بیابان لوت و یا احجام عجیب و غریب دره ستارگان هنر باد است و باران ولی اندیشه و دست هنرمند نیاکانمان از آن شاهکاری ارزنده خلق کرده و به این اثر طبیعی هویتی تاریخی بخشیده

اینجا آنقدر دلرباست که دلم نمیخواهد به این زودیها ترکش کنم و دوست دارم شب را در جوار همین کلوتها به صبح برسانم. به آلاچیقهای پای قلعه اشاره میکنم و به جواد میگویم کاش آنقدر دل و جرأت داشتیم که شبی را توی این آلاچیقها پای منار جن و تختگاه دیو با یاد اجنه و ارواح بخوابیم

از رهگذری میپرسیم که آیا در روستای بهستان جایی برای اقامت یافت میشود هتلی مهمانسرای؟ آیا اهالی روستای بهستان به گردشگران خسته پایی که آرزوی خواب خوش در جوار تختگاه دیو دارند اتاقی کرایه میدهند؟ جوان با افتخار سرش را بالا میگیرد و میگوید ما در روستایمان یک «خانه گردشگری» داریم بعد هم شماره همراه مسئول خانه گردشگر را میدهد و ما هم فورا" با او تماس گرفته و آن را رزرو میکنیم سپس با خیال راحت به گشت و گذار و سرک کشیدن به سوراخ سمبه های قلعه میپردازیم تا اینکه تاریکی و ترس از بازگشت اجنه به قلمروشان و به راه افتادن دودکشهایشان ما را از محل میتاراند

خانه گردشگر در عین سادگی، مثل یک هتل نوساز، تمیز و راحت است و در عین حال نوستالژیک؛ با تختها و میزهای چوبی که روی هرکدام گلدان گلی چشمنوازی میکند و آشپزخانه ای مجهز. فقط مشکل اینجاست که چون به هوای اقامت در ماه نشان و خوردن شام در رستوران بودیم هیچ غذایی نخریده ایم. حالا باید بگردیم تا در این روستای کوچک که مردم آن دم غروب به خانه میروند و میخوابند چیزی برای خوردن پیدا کنیم! جواد به تنها مغازه روستا سر میزند. بسته است. در خانه مجاور را میکوبد و طلب آنچه شکم را سیر کند مینماید. او هم لابد به مرغدانی اش میرود و خانم مرغها را از جا بلند کرده و از زیرشان تخم مرغ برمیدارد چون طولی نمیکشد که جواد با یک کاسه تخم مرغ محلی و یک سطل ماست محلی سر میرسد و اینگونه من با آن نیمروهای خوشمزه و ماست و نان محلی ضیافتی راه می اندازم که بیا و ببین!

صبح علی الطلوع هم از یک خواب شیرین در سکوت و آرامش بیدار و با شوق کشف موشکافانه تختگاه دیو از روستا بیرون میزنیم

میگویند قدمت قلعه به دوران مادها میرسد و زمانی که مادها از حاشیه رودخانه قزل اوزن میگذشتند و به فلات مرکزی میرفتند مدتی در همین حوالی مستقر شده اند و از این کلوتها به عنوان یک دژ دفاعی بهره برده اند مادها و پس از آنها هخامنشیان با در نظر داشتن طرح اولیه قلعه، اقدام به کندن کلوت و تخلیه خاک و سنگ از دل آن کرده و دهها اتاق در دل آن بوجود آورده و دالان و راه پله هایی بینشان تعبیه کرده اند و بدینگونه این بنای طبیعی را به تسخیر خود در آورده بطوریکه تا قرنهای متمادی پس از آن و تا دوره سلجوقیان، از این مکان به عنوان دژی دفاعی استفاده شده.

امروز طاق و قوسهای محرابی شکل و طرحهای اسلیمی، همچنین آثار سفالی به دست آمده از آن گواه این مطلب میباشد.

فضای قلعه شامل اتاقها، دالانها و راه پله ها میشوند راه پله ها با شیبی تند، حفره ها را به هم متصل کرده و تا بالاترین نقطه قلعه ادامه دارند ولی به دلیل لغزندگی و سستی خاک، تردد بین آنها بسیار خطرناک است.

گویا از طبقات بالای قلعه برای دفاع و از طبقات پایین آن برای جمع آوری آذوقه استفاده میشده. قلعه در کل 64 اتاق داشته که بخشهای زیادی از آن از بین رفته. علت تخریب، فرسایش به دلیل عوامل طبیعی همچون وزش بادهای تند و رطوبت حاصل از رودخانه قزل اوزن که حالا جز نامی از آن باقی نمانده میباشد.

همانطور که گفتم این قلعه نیز به تختگاه دیو یا دودکش جن معروف است و شاید علتش این باشد که مردمان قدیم هربنای شگفت انگیزی میدیدند که ساختش خارج از عهده بشر بوده، یا آن را به جن و دیو نسبت میدادند یا به سلیمان نبی که همه اجنه و ارواح و حیوانات تحت فرمانش بوده اند بنابراین در نامگذاری اماکنی اینچنینی همیشه میتوان رد اجنه و ارواح و یا سلیمان نبی را دید.

از قسمت پشتی بنا که مجموعه ای از بناهای خشت و گلی قدیمی تخریب شده نیز قرار دارند دودکشها را بهتر میتوان دید آنها اشکال زیبا و شگفت انگیزی دارند؛ مجموعه سنگهای برج یا منار مانندی که کلاهکی بر روی آن قرار دارد بعضی از آنها شبیه به سایه یک خانم کلاهپوش هستند یا چیزی تو مایه های بابا لنگ دراز جودی ابوت

پدیده هودو (دودکش جن) بیشتر در امریکا و در حواشی رودخانه می سی سی پی دیده میشود و مناظر بسیار بدیع و دلفریبی را در آنجا پدید آورده که همه ساله میلیونها گردشگر برای دیدنشان سرو دست میشکنند.به امید روزی که ما هم جزو آن سر و دست شکسته ها باشیم،نقدا" یک عکس از آن دودکشهای افسونگر رویایی اینجا می گذارم.چه معلوم شاید روزی ما چهارنفر هم در گوشه ای از چنین عکسی جا خوش کردیم

 دوستان سفر ما در زنجان در همین جا به پایان میرسد ما درحال خروج از استان زنجان هستیم اما قبل از رسیدن به کردستان باید از یک بنای جهانی دیگر هم دیدن کنیم.

پس همراه ما باشید ادامه دارد.

سفرنامه زنجان قسمت پنجم(بازار-مسجد-کاروانسرا)

خوبیش این است که بیشتر ابنیه تاریخی زنجان در فاصله اندکی از یکدیگر واقع شده اند مثلا" همین خیابان روبروی موزه که منتهی میشود به بازار زنجان، گنجینه ای است از مساجد عهد قجری که در دل کوچه پسکوچه های قدیمی اش خوش نشسته اند.اما قبل از حرکت به سمت بازار، توی پارک مجاور موزه این مجسمه چشمم را میگیرد جلو میروم تا او را بشناسم این که سهروردی خودمان است همان که در بیشتر شهرهای ایران مدرسه ای، میدانی، خیابانی چیزی به نامش ثبت شده و کمتر کسی است که آوازه بلندش را نشنیده باشد.
 

«شهاب الدین یحیی سهروردی» فیلسوف قرن ششم معروف به «شیخ اشراق» یا شیخ شهید در دهکده سهرورد از توابع زنجان به دنیا آمد پس از تحصیلات مقدماتی در زادگاهش کوله بارش را بردوش انداخت و به قصد آموختن فلسفه راهی بلاد شرق شد سپس به سوریه سفر کرد و در محضر فلاسفه حلب، کوله بار دانش خود را سنگین تر نمود. وی پس از تحقیق و تفحص بسیار، فلسفه حکمای یونانی ازجمله افلاطون و فلاسفه بزرگ ایران را با هم تلفیق نمود و «فلسفه اشراق» را بوجود آورد. در حلب به شدت مورد توجه صلاح الدین ایوبی واقع شد و همین امر موجبات حسد و غرض ورزی طلاب و فلاسفه آنجا را فراهم آورد تاجاییکه وی را ملحد خواندند و ریختن خون وی را مباح دانستند. صلاح الدین ایوبی به دلیل علاقه شدید به وی نتوانست مستقیما" دستور قتل او را صادر کند پس وی را به زندان انداخت ولی دشمنان سهروردی آرام ننشستند و با نفوذ در زندان، جیره غذایی وی را قطع و موجبات مرگ وی بر اثر گرسنگی و تشنگی را فراهم آوردند. شیخ شهید هنگام مرگ فقط  38 سال سن داشت.

حالا باز رسیدیم به نبض تپنده شهر که با وجود عمر دویست ساله اش همچنان سرحال و شاداب است گرچه کرک و پرش ریخته و روی آجرهایش غبار زمانه و گرد پیری نشسته، گرچه زنان ترگل ورگل با لپهای گل انداخته بقچه به بغل دیگر از حمام های تاریخی آن بیرون نمی آیند و طلبه های کوچک مکتب خانه دیگر در آن سواد دینی نمی آموزند و تجار دیگرشهرها به کاروانسراهایش آمدوشد نمیکنند، ولی هنوز عهد و پیمانش را با مردمی که مایحتاج روزانه شان را از آن تأمین میکنند نشکسته. همچنان زنان شهر از شیرمرغ تا جان آدمیزاد را توی سبدهای چرخ دار خریدشان میریزند و صدای چرخها بر روی سنگفرش بازار سمفونی زندگی را مینوازد

بازار آنقدر بزرگ است که سرو تهش هیچ پیدا نیست بیخود نیست که از آن به عنوان یکی از طویل ترین بازارهای ایران یاد شده ما که راه ورود و خروجمان را گم کره ایم.خرید یک چاقوی تیز را بهانه خوبی قرار داده ام تا از این بنای عهد قجری دیدن کنم اینجا همان جایی است که میتوان خطرناکترین چاقوهای ایران را خرید آنقدر تیز و برنده که هنوز که هنوز است از کارکردن با آن هراس دارم

راسته زرگران هم بخصوص برای بانوان جالب و جذاب است و جالبتر اینکه جواهرفروشان شهر هم هنوز در همین مکان سنتی کاسبی میکنند و وجود اینهمه طلاو جواهر در این بازار ارزش و اعتبار آن را هم بالا برده اما چیزی که ما را به اینجا کشانده بازدید از جواهرات آن نیست بلکه بازدید از بافت تاریخی بازار است که خود گنجینه ای از هنر و تاریخ میباشد. راسته طلافروشان مزین به طاق و قوسهای هلالی است شکل طاقها در بعضی راسته ها هلالی، جناغی، گهواره ای، ضربی و...است

ساخت بازار زنجان در سال 1205 مقارن با سلطنت آغامحمدخان قاجار آغاز و در سال 1213 در زمان فتحعلیشاه به پایان رسید. اجزای دیگر ازجمله سرا و مسجد و حمام و... بعدها به آن افزوده شد. هزارباب مغازه که در هشت راسته زرگرها، کفاشها،  بزازها و... گنجانده شده اند تاروپود بازار را شکل میدهند. از مهمترین اجزای بازار سراهای آن میباشند که محل استقرار تجارتخانه ها بوده اند یکی از این سراها «سرای ملک» نام دارد که دارای حیاط مرکزی و حجره هایی دورتادور میباشند. از دیگر سراهای موجود در بازار «سرای حاج شعبان» و «حاج جواد» میباشند که همگی به نام صاحبانشان شناخته میشوند.

 

یکی دیگر از اماکن تاریخی زنجان که در نزدیکی بازار قرار دارد مسجدجامع است که این روزها به دلیل تعمیرات،فقط در هنگام اذان و جهت اقامه نماز باز است و در بقیه ساعات روز بسته است. از لای در که نگاه میکنیم تعدادی کارگر در حیاط مشغول کارند ولی هرچه در میزنیم کسی در را به رویمان نمیگشاید. پس برای دیدن مسجد دیگری روانه کوچه های قدیمی شهر میشویم «مسجد جمیله خانم» (مسجدخانوم) هم در همین حوالی است.

معماری و کاشیکاری رنگارنگش با آن رنگهای زرد و نارنجی و مشکی و صورتی از دور داد میزند که بنایی عهد قجری است خوبیش این است که این مسجد یک سرایدار دارد که هروقت درش را بکوبی به رویت باز میکند.

مسجد خانم گنبد ندارد و بیشتر شبیه یک مکتبخانه است تا مسجد. یک حیاط چهارگوش با باغچه هایی پر از درختان شاتوت که آن بالا چشمک میزنند و آنقدر وسوسه مان میکنند که آخر به سویشان تعرض میکنیم و نتیجه اش هم یک لکه سرخ وسیاه است که روی مانتویم مانده و هنوز خوب خوب نرفته.امان از دست این شکم!

مسجد به سفارش یکی از بانوان متمکن شهر در سال 1322 قمری ساخته شده مناره های گرد و کوتاه و تپل آن شاید شاخصه اصلی آن باشد هم مسجد است و هم حوزه علمیه و دورتادور حیاط حجره هایی دارد که طلاب در آنها درس علوم دینی میخواندند.به دستور بانو جمیله خانم دختر «حسین قلی خان ذوالفقاری» که از تجار سرشناش شهر بودند ساخته شده.

تا اینجای کار هرچه بنا در زنجان دیدیم یا عهد قجری بوده یا یادگار پهلوی و این برای شهری به بزرگی زنجان اصلا" خوب نیست که ریشه اش تنها به دوران قاجار برسد. اما یک بنای منحصربفرد که قدیمی ترین نقطه شهر به حساب می آيد برای زنجان اعتبار کسب کرده و ریشه اش را تا دوران صفویه پیش برده

  کاروانسرای سنگی (داش کاروانسرا) که تنها کاروانسرای باقیمانده در زنجان است، از همان کاروانسراهای زنجیره ای برون شهری بوده که در قرن یازدهم به دستور شاه عباس صفوی ساخته شده و امروز داخل شهر و در ابتدای جاده زنجان به میانه واقع شده. گویا در گذشته دارای حیاطی وسیع با انبار و طویله و ... بوده ولی حالا تغییرات اساسی به قسمتهای باقیمانده آن داده شده تا فضایی دلنشین با دکوری اصیل از آب درآید. اینجا امروز تبدیل به یک سفره خانه سنتی شده و در آن انواع غذاهای محلی زنجان عرضه میشود و نوای خوش موسیقی سنتی، فضا را دلنشین تر و آرامش عجیبی به آدم میدهد.

این ایده قابل تحسین است که یک مکان تاریخی را تبدیل به یک مکان پررفت و آمد کرده اند و اینگونه آمار بازدید از این کاروانسرا بالا میرود. چه بسا اگر کاروانسرا به رستوران تغییر کاربری نداده بود،هیچ کس به آن نگاه هم نمی انداخت ولی حالا که میشود در آن چیزی خورد اینهمه خاطرخواه پیدا کرده.(البته الان نگاه نکنید که عصر یک روز گرم ماه رمضان است. دو ساعت بعد موقع افطار بیایید ببینید چه غلغله ای است)

راستی نظرتان چیست که دیگر کاروانسراهای متروکه صفوی را نیز تبدیل به رستوران یا سفره خانه و یا بازارچه کنند؟اصلا" چطور است همین بلا را سر موزه ها هم بیاورند سرتاسر سالن را میز و تخت بچینند و آن گوشه کنارها هم اشیای موزه را بچینند که شکم گردان عزیز ضمن نوش جان کردن غذا،از سر تفنن به آن اشیای عتیقه نیز نظری بیفکنند. تازه این طرح را میشود توی سالنهای سینما هم پیاده کرد مثلا" سالن سینماهای متروکه را تبدیل به رستوران کرد و فیلمی را هم به عنوان اشانتیون روی پرده انداخت که مراجعین عزیز ضمن تناول کردن غذا، سرگرم شوند. نظر شما چیست؟ حاضرم شرط ببندم که اینگونه آمار سینماروها و بازدیدکنندگان موزه ازحد استاندارد جهانی هم فراتر رود. واقعا" که ما ایرانیان در دنیا لنگه نداریم برای خرید یک بلیط موزه جانمان درمی آید ولی حاضریم با کمال میل ده برابر آن پول را بدهیم تا یک پرس غذا بخوریم.

و اما به عنوان آخرین یادگار باید از «پل میربهاء الدین» یاد کنم قدیمی ترین و در عین حال زیباترین پل زنجان که در ابتدای جاده زنجان به بیجار بر روی زنجانرود واقع شده و از آن به «پل کهنه» و« پل اژدهاتو» نیز یاد میشود. بانی آن یکی از خیرین شهر به نام «میربهاالدین» بوده که یک مسجد و یک حمام نیز از خود به یادگار گذاشته. بنا مقارن با ناصرالدین شاه قاجار ساخته شده

این پل صد متر درازا و هفت متر عرض و سه چشمه جناغی شکل دارد. بر روی رودخانه فقید زنجانرود (که امروز از آن جز نامی نیک چیزی باقی نمانده!) به جز این پل دو پل دیگر نیز پابرجا هستند پل سردار و پل حاج سیدجواد که هردو توسط تجار معروف به همان نام ساخته شده اند که به دلیل دوری و کمبود وقت از رفتن به آنها صرف نظر میکنیم. هر وقت پلی میبینم که ریشه هاش در آب نیست غم تمام وجودم را میگیرد.زیبایی این پلهای لب تشنه با آن چشمه هایی که چشم انتظار آبند ناتمام است. پل فقط و فقط زمانی زیباست که زنجانرود دوباره زنده شود و تصویر پل بر آینه آب نقش ببندد

 همراه ما باشید ادامه دارد.

سفرنامه زنجان قسمت چهارم(رختشویخانه-مردان نمکی-موزه صنایع دستی)

وقتی به زنجان میرسیم دیگر ظهر شده؛ ظهر یک روز گرم چله تابستان ولی ما همچنان رد تابلوهای قهوه ای را گرفته ایم تا به بافت تاریخی شهر برسیم. هرچه نزدیکتر میشویم خیابانها شلوغتر و پر رفت و آمدتر میشوند. بافت تاریخی شهر در محله ای به نام سبزه میدان واقع است درست مثل قزوین؛ با این تفاوت که سبزه میدان قزوین خلوت تر از سبزه میدان زنجان است.

مغازه های قدیمی تنگ هم، عمارتهای قدیمی دود زده دور میدان، مردمی که با شتاب و با یک بغل میوه و تره بار و آذوقه از قلب تپنده شهر (بازار) خارج میشوند عناصر این قدیمی ترین محله شهر را تشکیل میدهند.

از آنجاییکه تمام موزه های زنجان در این ساعت از ظهر بسته اند و تا باز شدنشان دو ساعتی باقی مانده، بهترین کار دور زدن در شهر و پیدا کردن یک رستوران است. اما پیدا کردن چنین جایی در ایام روزه داری در شهری که مردم آن شدیدا" به فرایض دینی خود پایبندند، آب در هاون کوبیدن است. پس به یک ساندویچی کوچولو هم رضا میدهیم غافل از اینکه ساندویچی ها هم همان حکایت را دارند! اینجاست که به مهمان نوازی مردم زنجان مشکوک میشویم. از قرار معلوم محکوم به گرسنه ماندن تا افطار هستیم. بچه ها از شدت خستگی و گرسنگی کلافه شده اند و حاضر نیستند حتی یک قدم دیگر راه بیایند. درست در لحظه ای که آنها را با وعده دادن به یک شام اعیانی در رستوران، راضی به خوردن صبحانه (نان و پنیر) در ساعت دو بعد از ظهر میکنم، ناباورانه یک ساندویچی جلویمان سبز میشود و ما در حالیکه مثل مجرمان دوروبرمان را میپاییم وارد آن میشویم و بعد از دقایقی ساندویچها را که همچون محموله ای ممنوعه در نایلونی سیاه پیچیده شده، همانند دزدانِ تحت تعقیب برداشته و ترسان و لرزان به گوشه دنجی از بافت تاریخی پناه میبریم. ماشین را سر کوچه موزه «رختشویخانه» پارک و پشت آن سنگر میگیریم. از آنجاییکه تا باز شدن موزه هنوز یک ساعت دیگر وقت داریم سفره و بساط ناهار را پهن میکنیم تا با فراغ بال ناهار شاهانه مان را بخوریم. فقط حیف که عقلم نرسید از این صحنه عکسی به یادگار بگیرم و اینجا بگذارم

 دقیقا" بالای سرمان یک پنجره باز است که از آن صدای ترق و تروق شستن ظرف و شکستن یخ می آید.آخ چه میشد آن یخها مال ما بود تا نوشابه هایمان را تگری میخوردیم. نکند صاحبخانه بیاید و ما را به جرم روزه خواری در روز روشن از اینجا اخراج کند. ناگهان در خانه باز میشود و خانم جوانی چادر گلدار به سر در حالیکه دو دختر کوچولوی دوست داشتنی دو طرفش ایستاده اند، سینی به دست به طرفمان می آید توی سینی یک پارچ شربت پر از یخ و خربزه قاچ شده دارد. درجا با دیدن چنین صحنه ای در قضاوتم تجدید نظر کرده و با تمام وجود به مهمان نوازی مردم زنجان ایمان می آورم. خانم میگوید اگر کسی پای پنجره اش بنشیند مهمان اوست و وظیفه خود میداند که از او پذیرایی کند بعد هم از او اصرار که بفرمایید تو و افطار برگردید همینجا و شب مهمان ما باشید و از این تعارفات! بعد هم شماره تلفن و آدرس و ... رد و بدل میکنیم و به همین راحتی ما در زنجان یک دوست خانوادگی پیدا میکنیم...

 این طرف که سفره و زیر انداز ما بسته میشود چندقدم آنطرفتر درب رختشویخانه باز میشود و ما به عنوان اولین مشتریان بعد از ظهر امروز وارد رختشویخانه میشویم

به !چه شهر فرنگییست اینجا.این زنان زیباروی زیباپوش، راویان شیرین سخن قصه روزگاران قدیمند؛ روزگارانی که در بسیاری از خانه ها آب لوله کشی نبود و زنان شهر کوزه بر دوش و لگن بر سر، صبح به صبح پای جویها می رفتند تا رخت و لباس بشویند و این برنامه هر روزشان بود. تا اینکه با آمدن رضاشاه و تأسیس بلدیه، اولین شهردار شهر «آقای علی اکبر توفیقی» تصمیم میگیرد که مکانی سرپوشیده بسازد تا دیگر بانوان شهر مجبور نباشند زیر تیغ آفتاب تابستان یا زمستانهای استخوان سوز، لب جویها رفته و روی دوپا بنشیننند و روزی یک تشت (طشت) رخت چرک بشویند

پس بنای رختشویخانه به همت شهرداری و توسط دو برادر معمار در مدت 15 ماه ساخته و به بهره برداری رسید تا بانوان زنجانی در کمال امنیت و آسایش به شستشوی رخت و لباس و ظروف غذا و حتی حمام کردن کودکانشان بپردازند. جالب اینکه این مکان عام المنفعه بوده و در ازای آن هیچ پولی دریافت نمیشده

 و اما آنچه موجبات حیرت مرا فراهم میکند معماری زیبای این بنا است همیشه بادیدن ابنیه قدیمی به این اندیشه فرو میروم که چطور نیاکان ما در گذشته اینقدر به زیبایی اهمیت می دادند و اینهمه ذوق و سلیقه از کجای نهاد آنها برمیخواسته و اینکه چرا از آنهمه ذوق و هنر چیزی به ما به ارث نرسیده! شاید هم رسیده ولی به جای اینکه در معماری ما متبلور شود در چشم و ابرو و دماغ و فک و چانه و ناخن شصت پا و ... تجلی میکند و همه ذوق و هنر ما برای زیباسازی اعضا و جوارحمان به کار گرفته میشود؛ شاخصه ای که ما ایرانیان را از همه دنیا متمایز میکند!

 فکرش را بکنید جایی که کاربردش صرفا" شستشوی رخت و لباس بوده و اغلب زنان طبقه زیرین جامعه مشتریان آن بوده اند (زنان طبقه اشراف در منزل آب لوله کشی و کلفت و نوکرهایی داشتند که شستشوی البسه را به آنها واگذار میکردند) چنین فضاسازی زیبا و دل انگیزی داشته که مادران ضمن کار از چشم انداز اطراف لذت ببرند

 حوضچه ها و مجاری آب با کاشیکاری آبی و آجرکاریها و یازده ستون زیبا که تقارنی عجیب به مقرنس کاریهای فضا بخشیده اند، در کنار نورپردازی اصولی  فضا، همه و همه حکایت از ذوق و سلیقه معمار و البته احترامی که برای بانوان شهر قائل بوده دارد. دریک کلام اینجا آنقدر دلرباست که آدم تصور میکند از  اول به عنوان موزه و گالری هنری ساخته شده نه رختشویخانه!

 

 بنا به لحاظ معماری و سیستم آبرسانی بسیار اصولی ساخته شده است. بدین گونه که دارای چند حوضچه بوده که براساس درجه تمیزی آب هریک کاربردی ویژه داشته. اولین حوضچه که تمیزترین آب را داشته مخصوص شستن ظروف و آبکشی نهایی لباسها بوده و حوضچه های بعدی به ترتیب به شستن لباسهای چرک تعلق داشته و در آخرین آنها لباسهای آغشته به عفونت و نجاست کودکان و امراض پوستی و انگلی و زخمها و... شسته میشده تا عفونت به بقیه سرایت نکند. به منظور نظارت بر امور، یک بانوی کارکشته (به اسم معصومه خانم) از طرف بلدیه استخدام شده بوده تا همه چیز طبق مقررات خاص پیش رود و حق تقدم و اصول بهداشتی محل رعایت شود.

این مکان از سال 77 به موزه مردم شناسی بدل گشته شاید که ما نسلهای رفاه زده امروز که همگی مجهز به ماشین لباسشویی هستیم بیاییم و ببینیم که مادربزرگهای زحمتکش ما با چه مشقتهایی لباس میشسته اند. ماکتهای طبیعی موزه با آن البسه زیبای محلی انگار همان زنانند که در زمان متوقف شده اند و ما را به روزگاران دور میبرند و هریک گوشه ای از قصه زندگی مادربزرگها را روایت میکنند.

از موزه مردم شناسی به سراغ دیگر موزه های شهر میرویم «عمارت ذوالفقاری» در خیابانی به همین نام در بافت قدیم شهر، مقصد دوم گردشگری ماست. شنیده ایم چیزهای عجیب و قابل توجهی در این موزه وجود دارد که گوشه ای از زوایای تاریک تاریخ را روشن میکنند. بله مردان نمکی عمارت ذوالفقاری به این موزه هویتی خاص بخشیده اند آنقدر که امروز همه، این موزه را با نام «مردان نمکی» میشناسند.

ماجرای کشف این مردان نمکی هم در نوع خود جالب و شنیدنی میباشد. مردان نمکی که تعداد آنها به شش نفر میرسد (البته یکی از آنها زن و یکی هم کودک است و هنوز مرد نشده) طی کندوکاو معدنکاران معدن چهرآباد زنجان و بصورت کاملا" تصادفی کشف شده اند یکی از آنها که در موزه ایران باستان نگهداری میشود مربوط به دوره ساسانی و این سه تا که در زنجان هستند مربوط به دوران هخامنشی میباشند از بین این سه تن فقط یکی از آنها سالمتر است و از دوتای دیگر جز مشتی استخوان سیاه و چروکیده چیزی نمانده. به گمانم آن مرد نمکی که در موزه ایران باستان تهران دیده بودم سالمتر از بقیه بود و تازه کلی زلمبوزیمبو از قبیل گوشواره و جواهرآلات و چاقو و طناب و ... به همراه داشت و پوتینهایی تمیز به پا داشت که طبق نظر باستان شناسان نشان از طبقه اشرافی خدابیامرز میداد.حال این نجیب زاده ساسانی با اینهمه تشکیلات آنجا چه میکرده خدا میداند!

 ناگفته نماند که عکاسی از مردان نمکی ممنوع است برای همین هم چاره ای نیست که یا از سقف و در و دیوار عمارت عکس بگیریم که دلمان بابت پول بلیت نسوزد و یا اینکه از روی پوستر مردان نمکی یعنی همان عکس بالایی

این یکی را هم از اینترنت کش رفتم ولی شما به کسی نگویید.این همان سالمتره است که گفتم.

 این مردان بر اثر ریزش سقف تونل و یا سقوط به درون گودالهای معدن نمک، جان باخته و همانجا بین بلورهای نمک دفن و مومیایی شده اند. تصورش هم دردناک است چون برخی از آنها ممکن است درجا نمرده باشند ولی چون نتوانسته اند از مخمصه جان بدر برند، زنده زنده نمک سود شده اند. ولی در عوض تا هزاران سال جاودانه خواهند ماند.

 در این موزه به جز مردان نمکی تعدادی ظروف و اشیای ایران باستان هم موجود است که من از بین همه آنها این سنگ قبر را بیشتر پسندیدم؛ سنگ قبری که از یک گورستان در حوالی مرند به اینجا آورده شده. خیلی دلم میخواهد روزی به آن گورستان سفر کنم ولی یقین دارم که تا پایم به آنجا برسد حتی یک عدد از این سنگ قبرها هم باقی نمانده چراکه تعدادی از این سنگ قبرهای قوچ نشان را در موزه های قزوین و زنجان دیده ام.

 اما در چند متری این بنا باز یک ساختمان زیبای عهد پهلوی با آن پنجره های فراوان و بالکنهای زیبا که سخاوتمندانه آفتاب را به خانه مهمان میکنند، چشمک میزند.

ساختمان موزه در زمان پهلوی اول که دروازه های تمدن به روی ایران گشوده شد و این مرزوبوم شاهد تحولات عمیق در عرصه فرهنگ و هنر و آموزش شد، با تلفیقی از معماری ایرانی اروپایی و توسط هنرمندان ایرانی ارمنی تبار به منصه ظهور رسید.

اینجا یکی از اماکن شدیدا" مورد علاقه من است؛ نه تنها به دلیل عرضه صنایعی که کار مشترکی است از دست و چشم و هوش و سلیقه و دانش، بلکه به دلیل لذت ناشی از دیدن جوانان هنرمند و باذوقی که کمر همت به حفظ این گنجها بسته اند.

 از همان لحظه که پایمان را درون عمارت میگذاریم با شنیدن صدای تق تق چکش به وجد می آیم در یک اتاق دختران در کنار استاد خود به چاروق دوزی مشغولند و در اتاقی دیگر، گروهی با چکش روی فلز میکوبند و قلم زنی میکنند و در جایی دیگر گلیم میبافند.

طبقه اول بنا کارگاه صنایع دستی است و طبقات دوم و سوم این موزه، نمایشگاهی از همه صنایع دستی زنجان شامل چاروق، ملیله کاری، قلمزنی، ظروف مسی، ورشو کاری، انواع چاقو و شمشیر،قالیچه و گلیم و ... است

  وقتی دختران هنرمند را میبینم که اینچنین به میراث فرهنگی خود احترام گذاشته و در حفظ سینه به سینه آن میکوشند تا آن را از این گذرگاه پرخطر، به سلامت عبور و به نسل پس از خود بسپارند، ناخودآگاه اشک شوق از چشمانم سرازیر میشود آنگاه دلم میخواهد ساعتها بنشینم و این امانتداران میراث فرهنگی میهنم را نظاره کنم و بر آن دستان هنرمند بوسه بزنم.

 همراه ما باشید ادامه دارد

سفرنامه زنجان قسمت سوم (سلطانیه)

حالا داریم به شهر سلطانیه نزدیک میشویم نشان به آن نشانه که گنبد لاجوردی اش از این فاصله دور پیداست. چه کسی باور میکند که این شهر کوچک و مهجور که امروز شهرتش را مدیون همین گنبد فیروزه ای است روزگاری پایتخت ایران بوده! بگذارید تا رسیدن به سلطانیه برایتان کمی از تاریخچه شهری بگویم که روی ریشه های هفت هزارساله خود ایستاده.

 پس از حمله «چنگیزخان مغول» و سپس فرزندش «هلاکوخان» و برچیده شده بساط خلافت عباسیان، سلسله ایلخانی در ایران تأسیس شد و ایلخانان مغول بر قسمتهایی از مرکز ایران و آذربایجان چیره و تبریز را به عنوان پایتخت خود برگزیدند. تا اینکه «ارغون شاه» چهارمین ایلخان مغول، موقعیت جغرافیایی سلطانیه کنونی را سخت پسندید و تصمیم گرفت در آن شهری بنا کند. پس دستور داد تا برج و بارویی ستبر بسازند و شهری درون آن بنا نهند. اما پس از مرگ وی پسرش «غازان خان» به تبریز بازگشت و «شنب غازان» را بنا نهاد و شهر پدر همچون نهالی نوپا رو به زوال نهاد. اما اولجایتو (سلطان محمد خدابنده) که پس از غازان خان به سلطنت رسید، پروژه ارغونشاه را به پایان رساند. وی هنرمندان و صنعتگران و دانشمندان بسیاری را از دور و نزدیک به شهر فراخواند و طولی نکشید که شهر پر شد از افرادی که تمام هنر و سرمایه خود را ریختند به پای شهر جدید و در عرض ده سال شهری پدید آمد که روی دست رقیب خود تبریز بلند شد. از آنجاییکه پادشاهان ایلخانی خود را سلطان مینامیدند شهر جدید «سلطانیه» یا «شاه نشین» نام گرفت. پس از آن سلطان الجایتو باروی شهر را بزرگتر کرد و امر نمود تا آرامگاهی باشکوه برایش بسازند که پس از مرگ در آن جاودانه شود.

گرچه امروز از آن برج و باروی عظیم سلطانیه و عناصر تاریخی شهر خبری نیست و سلطانیه فعلی، شهری کوچک با محله هایی نه چندان تاریخی، به نظر میرسد ولی همین گنبد عظیم به تنهایی اوج و شکوه شهر را در یادها زنده میکند. امروز این آرامگاه باشکوه عنوان «بزرگترین گنبد آجری جهان»، «سومین گنبد بزرگ جهان (بعد از سانتا ماریادلفیوره و ایاصوفیا)» و «باشکوهترین بنای سبک آذری» را یدک میکشد

 حالا رسیدیم به سردر سلطانیه و باید بلیت تهیه و وارد شویم. با اینکه اولین باری نیست که میخواهم از آن دیدن کنم باز شور و شوقی وصف ناشدنی در من پدید آمده؛ نمیدانم عظمتش است که مرا اینگونه ازخودبیخود نموده یا سبک معماری و تزیینات زیبای داخل آن.

http://s1.picofile.com/file/7931159672/%D8%B2%D9%86%D8%AC%D8%A7%D9%8625.jpg

 عظمت بنا، معماری منحصربفرد، محاسبات هندسی و تناسبات موجود در آن، همچنین پی ریزی شگفت انگیز بنا و مقاومت بسیار بالای آن در مقابل عوامل طبیعی، همه و همه باعث شدند که این بنای خارق العاده در سال 2005 ثبت یونسکو شود

ساخت گنبد سلطانیه از سال 1302 تا 1312 به مدت 10 سال طول کشید این گنبد در اصل مسجدی است در سه طبقه با پلانی هشت ضلعی که هشت مناره، گنبد را فرا گرفته اند. ارتفاع گنبد 48 متر و قطر دهانه آن 25.5 متر میباشد. مناره ها علاوه بر زیبایی باعث استحکام بیشتر بنا شده اند. بدنه اصلی گنبد از آجر ساخته شده است و روکش آن با کاشیهای لاجوردی و فیروزه ای به شیوه معرق کاری تزیین شده است. این گنبد قدیمیترین گنبد دوپوش ایرانی است که گفته میشود از آرامگاه غازان خان و آرامگاه سلطان سنجر در مرو الهام گرفته شده و خود بعدها منبع الهامی برای کلیسای «سانتا ماریا دلفیوره» در فلورانس شده.

  بنا از سه قسمت ورودی، تربت خانه و سردابه تشکیل شده دالانهای تودرتویی در سردابه قرار دارد که گویا برای اجرای مراسم خاص آیین «شمنیسم» بکار میرفته.

 راستی بگذارید کمی وارد زندگی شخصی الجایتو شوم و راجع به دین و مذهبش برایتان بگویم. از آنجاییکه مادر الجایتو زنی مسیحی بود در بدو تولد نوزادش را غسل تعمید داده و نام «نیکلای» را بر او نهاده بود اما نیکلای کوچولو وقتی به نوجوانی رسید به آیین اجدادی اش بودیسم روی آورد اما دیری نپایید که زن ذلیل بودنش بر همگان عیان گشت چراکه پس از ازدواج با زنی مسلمان، به اسلام گروید ولی باز هم دیری نپایید که به دلیل اختلافات موجود بین علمای مذهب تسنن، از اسلام سنتی دست شست و به مذهب شیعه گروید و دستور داد حتی اسامی خلفای مسلمین (ابوبکر و عمر و عثمان) را از روی سکه ها پاک کنند پس از آن بود که نام خود را از الجایتو به محمد تغییر داد و مراجع شیعه نیز در اقدامی سخاوتمندانه لقب «خدابنده» را به وی اعطا کردند.

از این رو است که امروز الجایتو به نام سلطان محمد خدابنده شناخته میشود. میگویند الجایتو در اواخر عمر به مذهب شمن درآمده بوده و همین امر نیز در معماری مقبره اش بی تأثیر نبوده و آن دالانها و راهروهای رمزآلود آرامگاهش جهت اجرای مراسم خاص آیین شمنیسم بوده با این حساب الجایتو کلکسیونی از همه ادیان و مذاهب به شمار می آمده حالا نمیدانم چرا جسد بنده خدا را به جای اینکه در این آرامگاه باشکوه دفن کنند در کوههای اطراف به خاک سپرده اند. واقعا" که خیلی ستم است آدم یک عمر در زنده بودن برای حیات پس از مرگش خانه بسازد آخرسر هم سر از کوه و بیابان دربیاورد!

اما داخل مقبره هم به اندازه نمای بیرونی از هنر سهم برده و گچبریها و آجرکاریهای سقف و دیوارها که گوش شیطان کر همچنان باقیست، همچنین کاشیهای طلایی و هشت گوش منقش تربت خانه و ازاره های، آن نمونه کمیاب هنر ایرانی به شمار می آیند.

در کتیبه های روی دیواره نیز از اسامی خداوند و آیات قرآن و اسامی ائمه بهره برده شده و نام خود الجایتو نیز در قسمتی از دیوار به چشم میخورد.

همانطور که گفتم سلطان الجایتو از بسیاری عرفا و شعرا دعوت کرد تا به شهر بیایند و مکتبخانه هایی برای تربیت شاگردان بنا نهاد و جهت حمایت از علما محله هایی از شهر را به نام آنان کرد و مال و منال بسیار به آنها بخشید و در زمان حیاتشان مقبره هایی درخور و منزلت آنان ساخت.داشتن مقبره همیشه آرزوی دیرینه قدما از مصریها بگیر تا ایرانیهای باستان بوده و الجایتو با این کار هم حیات دنیوی و هم اخروی بزرگان را بیمه میکرد.

http://s1.picofile.com/file/7931161826/%D8%B2%D9%86%D8%AC%D8%A7%D9%8631.jpg

یکی از این بناها مقبره ملا حسن کاشی است؛ یکی از شعرایی که دعوت سلطان را اجابت نمود و از کاشان به سلطانیه آمد و سهمش را که این مقبره باشکوه بود از الجایتو گرفت امروز این بنا چون نگینی فیروزه ای در دشتهای خشک و آفتاب سوخته اطراف شهر میدرخشد.

 نمای خارجی مقبره هشت ضلعی است که در داخل مربع شکل است. در پلان هشت ضلعی هشت ایوان به چشم میخورد که ایوانهای بزرگ یک طبقه و ایوانهای کوچکتر دو طبقه به صورت یک در میان قرار گرفته اند. ویژگی منحصربفرد بنا گنبد سه پوش آن است که در معماری آن روزگار بی سابقه بوده لایه خارجی گنبد نیز با کاشیهای فیروزه ای زیبایی تزیین شده که در آن اسامی ائمه به چشم میخورد.

 گفته میشود این بنا در سه دوره تاریخی شکل گرفته ساخت اولیه آن در دوره سلطان محمدخدابنده بوده و سپس در زمان شاه طهماسب صفوی و آخرین بار نیز در دوره قاجار مرمت و تزییناتی به آن افزوده گشته.

گرچه مغولها در تاریخ به توحش و ویرانگری معروفند اما بعد از سالها زندگی در جوار ایرانیان رفته رفته با هنر و علم و ادب مأنوس گشتند بطوریکه سلطان محمدخدابنده (الجایتو) در بین سلاطین به عنوان یکی از بزرگترین حامیان علم و ادب و هنر به شمار می آید. وی در زمان سلطنتش مدارس بسیار بنا نهاد.یکی از مهمترین اقدامات وی ساخت مدرسه برای عشایر کوچ نشین بود مدارس سیاری که آنها نیز همراه عشایر به ییلاق و قشلاق میرفتند. از این رو از وی به عنوان پدر مدرسه سیار نام برده میشود

از دیگر بناهای موجود در این شهر آرامگاه نوه مولانا منسوب به «چلپی اوغلی» است  وی شاعر معروف قرن هشتم بوده و مقارن با ایلخانان میزیسته. گویا در این مکان در گذشته علاوه بر این مقبره، مهمانسرا و مدرسه و بیمارستان نیز وجود داشته که در حمله تیمور تخریب گشته. متأسفانه درب مقبره بسته است و هرچه دورش میچرخیم تا راهی به داخل آن پیدا کنیم موفق نمیشویم پس تنها به گرفتن عکسی از نمای بیرونی اکتفا کرده و همینجا گشتمان را در سلطانیه به پایان میرسانیم.

http://s1.picofile.com/file/7931163545/%D8%B2%D9%86%D8%AC%D8%A7%D9%8635.jpg

همراه ما باشید ادامه دارد

سفرنامه زنجان قسمت دوم ( معبد اژدها )

حالا ما در 15 کیلومتری شهر سلطانیه هستیم و درست در لحظه ای که با دیدن گنبد فیروزه ای آرامگاه الجایتو حسابی به وجد آمده ایم و سخت تشنه دیدار دوباره این بنای جهانی گشته ایم، با دیدن تابلوی «معبد داش کسن» دوباره عنان از کف داده و در جاده سمت چپمان به سوی روستای «ویر» منحرف میشویم. از اهالی ترک زبان روستا سراغ معبد داش کسن را میگیریم و در انتهای خیابانی به همین نام راه را آنقدر ادامه میدهیم که جاده آسفالته تمام میشود و جاده ای خاکی جلوی پایمان سبز میشود و ما حدود ده دقیقه ای از میان باغها و تپه ها و دشتی زیبا عبور میکنیم تا اینکه چشممان به جمال هزاران سنگ ریز و درشت روشن میشود و درمیابیم که به معدن سنگ نزدیک شده ایم.

سنگهای ایستاده فرمان ایست میدهند و ناگهان درسینه کش کوه معبدی سنگی رخ مینماید و ما دوان دوان به آغوشش می شتابیم

همینکه پایت را به محوطه باز معبد میگذاری و چشمت به آن دو اژدهای غول پیکر که روبروی هم در سینه کوهی سنگی جا خوش کرده اند، می افتد هاج و واج میمانی و یک لحظه با خودت می اندیشی که به کشوری در خاور دور سفر کرده ای. این دو اژدها تو را به معابد بودایی چین پرواز می دهند ولی همینکه چشمت به طرحهای اسلیمی و محرابهای دوروبر اژدها میخورد درمیابی که در کشور خودت هستی و جای دوری نرفته ای.

اما قصه کشف این معبد بی نظیر هم به اندازه خودش جالب و اعجاب انگیز است. حدود چهل سال پیش یک گروه باستان شناس ایتالیایی به ایران دعوت میشوند تا درمورد بنای سلطانیه تحقیق کنند. آنها میخواستند معدن سنگی را بیابند که سنگهای به کار رفته در بنای سلطانیه از آنجا آورده شده بود. پس تمام منطقه را در پی یافتن معدن احتمالی سنگ زیرورو میکنند تا اینکه به معدن سنگی در حوالی روستای ویر برمیخورند و ناگهان در کمال ناباوری در جوار معدن سنگ، بقایای یک معبد سنگی از زیر تلی از خاک رخ مینماید و همه را غرق شگفتی و حیرت میکند

 طی تحقیقات به عمل آمده در داخل این محوطه و کشف سه غار دستکند در آن، باستانشناسان پی بردند که این مکان در دو دوره مختلف به عنوان نیایشگاه مورد استفاده واقع میشده. یکی پیش از ظهور اسلام و در دوره ساسانی که نیایشگاه آیین میتراییسم بوده و مهر پرستان این غارها را پدید آورده بودند تا در آن به انجام فرایض خود بپردازند.

و دیگری بعد از حمله مغولها و روی کار آمدن ایلخانان مغول. همه میدانیم که مذهب اصلی مغولها بودایی بوده و پس از به قدرت رسیدن در ایران نیز شروع به ساخت معابد خود میکنند تا در آن به نیایش مقدسات خود بپردازند. این معبد پس از مرگ ارغونشاه و به دستور «الجای خاتون» خواهر «الجایتو» ساخته شده ولی بنا به دلایلی نامعلوم نیمه کاره رها شده و بعدها منقش به نقوش اسلیمی نیز گشته.کسی چه میداند شاید تا تمام شدن کار معبد، ایلخانان به اسلام گرویده بودند و دیگر نیازی به ساخت این معبد حس نکرده اند.

هرچه که هست امروز این معبد سنگی اژدهانشان یکی از باارزش ترین بناهای دوره ایلخانی است چراکه تلفیقی از هنر چینی و ایرانی است و نمادهای هنری و فرهنگی و مذهبی هر دو ملیت در آن متبلور گشته. گرچه اژدها در فرهنگ ما ایرانیان مظهر ظلم و زورگویی و خشونت است ولی در آیین بودایی و چینی مظهر خیر و برکت و دولت و ثروت است

خدا میداند که این دو اژدها در پس آن پیچ و تابهای زیبای تن خود چه رمز و رازها نهفته دارند و صد افسوس که امروز اسیر دو قاب شیشه ای گشته اند تا شاید بدینوسیله از دست ویرانگر و غارتگر یادگاری نویسان بی مروت در امان باشند.هرکدام از این دو اژدها 5 متر طول دارند که در لوحی به ابعاد 3.5 در 1.5 متر با پیچ وتاب فراوان جاگرفته اند.

ویژگی مهم معماری این معبد، تقارن آن است از روبرو که به آن مینگری محرابی میبینی که در دو طرف آن دو نقش برجسته اژدها روبروی هم قرار دارند و دیوارها و نقوش روی آنها نیز در تقارنی زیبا با یکدیگر ساخته شده اند. دیوارها مزین به نقوش اسلیمی چون گل و بوته و پیچک و برگ مو و همچنین محرابها و طاقها و مقرنس کاریهای زیبا هستند

از قرار معلوم معبد به کتیبه هایی به خط ثلث نیز مزین بوده که قسمتهایی از آن شکسته و تکه تکه شده در اطراف معبد به چشم میخورد

خیلی دلم میسوزد که چنین گنجینه گرانبهایی همینطور به امان خدا رها شده و هیچکس نیست تا از آن محافظت کند و حتی کانکس نگهبانی هم خالی است و امکان ربودن سنگها میسر.

دلم از اینهمه بی مهری دوران میگیرد اینجا روزگاری معبدی بوده و نیاکان ما در آن به راز و نیاز با خدای خود میپرداخته اند حالا آن معبود میخواهد مهر و ماه باشد و یا موجودی که از نفسش آتشی مهیب زبانه میکشد! هرچه که بوده این مکان در روزگاران دور مکانی پاک و مقدس و سرشار از معنویت بوده و آدمهایی از جنس خودمان سر سجده بر آن فرود آورده اند و برای معبود خود نذرها و قربانی ها آورده و ساعتها به اجرای مراسم معنوی خود پرداخته اند پس انصاف نیست که حرمت این مکان را به جا نیاوریم و خواسته یا ناخواسته نابودش کنیم کاش روزی برسد که این دو اژدهای زیبا که اکنون در قفسی زمخت از شیشه و آهن اسیرند، بی هیچ بیم و هراسی آزاد و رها در سینه کوه در زیر انوار طلایی خورشید بدرخشند و گوشه ای دیگر از تاریخ سرزمینمان را روایت کنند.

همراه ما باشید ادامه دارد 

سفرنامه زنجان قسمت اول (روستای قِروه)

استان قزوین را در حالی ترک میکنیم که موفق به دیدار چند نقطه گردشگری آن نشده ایم ولی با این امید که در سفرهای بعد به سراغ آنها خواهیم رفت راهمان را به سوی غرب ادامه میدهیم تصمیم داریم تا رسیدن به زنجان در مسیرمان به دیدنیهای بین راه هم سرکی بکشیم. حالا داریم وارد تاکستان میشویم؛ شهری که گرچه پیشینه تاریخی هفت هزارساله دارد ولی امروز نه با آثار تاریخی و باستانی اش بلکه به واسطه انگور نابش شهرتی بر هم زده و همین خوشه ای که به عنوان سمبل شهر وسط میدان ورودی کاشته شده کافیست که آدم را وسوسه کند که راهش را به داخل شهر کج کند و سروگوشی به آب دهد و مقداری از این انگور چراغ زنبوری بخرد و یک دل سیر از آن بخورد. البته این را هم بگویم که همینکه وارد شهر شدی حتما" چیزهایی پیدا میشود که مهر تأییدی بر پیشینه تاریخی شهر باشد و تو را به گذشته های دور پیوند بزند

یکی از آنها بقعه ایست موسوم به «بقعه پیر» یا «پیرقزقلعه» که تنها و تکیده در گوشه ای از جنوب شهر نظاره گر تاریخ است.این بنای آجری که یادگاری است از دوره سلجوقی، به سبک چهارطاقی ساخته شده و پلانی مربع مستطیل دارد که گنبد آجری مدوری بر فرازش سوار شده. خوبیش این است که چاک و بستی دارد و حصاری فلزی دورتا دورش را فرا گرفته تا دست آدم بدها به آن نرسد که با یادگاریهای زشت تن رنجورش را نخراشند و زخمی تازه بر آن نزنند

خوبی دیگرش این است که حصار را طوری ساخته اند که نه تنها میتوان از لای نرده های آن تمام زیباییهای برج را دید، بلکه میتوان لنز دوربین را نیز از آن عبور داد و عکس خوبی از بنا گرفت. آنچه بیشتر از همه در ساختمان این برج به چشم می آید آجرکاریهای زیبایی است که بسیار هنرمندانه در دو ردیف، زینت بخش پیکره برج گردیده اند. این برج پیر و خاموش در عین سادگی و محقر بودن، چونان زیبای خفته ایست در آغوش مام تاریخ.

حالا دیگر از استان قزوین خارج و وارد استان زنجان شده ایم که ناگهان با دیدن تابلوی روستای گردشگری قروه باز راهمان را کج و سرکی به داخل آن میکشیم؛ قِروه یا قربه روستایی از توابع شهرستان ابهر است که به دلیل بافت و معماری صخره ای بی نظیرش شهرت یافته

قدمت سه هزار ساله قروه، بقایای خانه هایی که کنار هم بر روی صخره ها و پرتگاههای مشرف به رودخانه ساخته شده اند، مسجد جامع هزار ساله قروه، نوع معماری، پل قدیمی روستا که منقش به نمایه فروهر میباشد و... همه و همه حکایت از تاریخ غنی قروه دارد

اولین چیزی که بعد از ورود به روستا چشممان را میگیرد و ما را در بهت و حیرت فرو میبرد نوع معماری صخره ای روستا است؛ خانه هایی خشتی گلی که بر بلندای صخره های دو طرف رودخانه ساخته شده اند و منظره بدیع و دلفریبی را پدید آورده اند

یکی از خانه هایی که بر فراز صخره ها بنا شده

گرچه در بسیاری از این خانه ها دیگر زندگی جریان ندارد و دیوارهای فرو ریخته و شیشه های شکسته حدیث تلخ هجرت را بازگو میکنند، ولی هنوز پنجره هایی که پرده هایشان بر تاب باد سوارند و رقص کنان با جریان باد به این سو و آن سو میروند، قصه زندگی در این خانه ها را روایت میکنند

گنبد مسجد جامع عتیق قروه هم از لابلای همین خانه ها سر بر آورده و چون نگینی بر تارک روستا میدرخشد و از همان فاصله دور هم میتوان زیبایی خیره کننده اش را دید

از سربالایی تند کوچه عبور کرده و هن هن کنان خود را به مسجد میرسانیم.افسوس که باز هم حکایت تلخ ماندن پشت حصارهای بسته!

http://s1.picofile.com/file/7921160642/%D8%B2%D9%86%D8%AC%D8%A7%D9%863.jpg

اولش حسابی توی ذوقمان میخورد ولی بعد که با منظره آغل گوسفندان و بوی نامطبوعی که در فضا پیچیده و مگسهایی که از سر و کول آدم بالا میروند مواجه میشویم، درمیابم که این چفت و بست و نرده و حصار از هر چیزی واجبتر بوده و چه بسا که اگر نبود مسجد هم تا حالا تغییر کاربری داده بود و چیزی از آن باقی نمانده بود.

با همه این حرفها مسجد از زیبایی و شکوه بسیار برخوردار است. این مسجد که یادگار عهد سلجوقی است به سبک چهارطاقی میباشد که گنبد زیبایی به واسطه چهار فیلپوش بر روی آن استوارشده. مسجد به جز این شبستان گنبد دار، دو شبستان دیگر نیز دارد که بعدها از آجرها و مصالح حاصل از تخریب دیوارهای قدیمی درست شده اند. ستونها و سقف شبستانها نیز از چوب ساخته شده. با اینکه درب مسجد را بسته اند همسرم آنقدر این در و آن در میزند و بالا و پایین میرود تا به هر طریقی و از هرگوشه و کناری که شده عکسی از آن بگیرد.

اطراف مسجد پر است از خانه های قدیمی که بر روی صخره ها بنا شده اند. از روزگاران دور تا روزگاری نه چندان دور، در این بستر رودخانه، رودی پرآب جریان داشته؛ رودی که خنکا و نغمه دل انگیزش آرام بخش ساکنان خانه های صخره ای بوده و شب هنگام کودکان با نغمه لالایی رود به خوابی خوش فرو میرفته اند و درختان گردو و انگور و بادام روستا با آب رودخانه سیراب میگشته و آبادانی و فراوانی نعمت را برای اهالی روستا به ارمغان می آوردند

و پلی قدیمی از دیرباز بر روی رودخانه استوار بوده و نمایه خدای باستانی حک شده بر روی آن قرنها نظاره گر آبادانی و شادی مردم دهکده

نمایه ای آشنا که شاید نگهبان و نگهدارنده آب، این مایه زندگی بوده اما چندیست که نغمه خوشایند رود در روستا نمیپیچد و ریشه های این پل تاریخی، تشنه و ترک خورده است و علفهای هرز بر پیکرش ریشه دوانده و چه چیزی غم انگیزتر از دیدن پل های تشنه و رودخانه های خشکیده! به راستی چه کسی مسبب این فاجعه عظیم زیست محیطی است؟ کاشکی روزی برسد که رودی زلال و خروشان دوباره بر بستر این رودخانه جاری شود و ترکهای این پل زیبا را التیام بخشد و اهالی روستا دوباره خانه های خود را بر بلندای صخره ها بنا کنند و باد صدای همهمه شادی کودکان را با خود به دوردستها ببرد.

همراه ما باشید ادامه دارد.