سفرنامه بوشهر قسمت هفتم(تنگ ارم)

واما آخرین بخش از سفرمان به استان بوشهر بهشت گمشده ای است که در آن تاریخ و طبیعت با هم گره خورده و زیستگاه یکی از دوست داشتنی ترین اقوام ایران زمین شکل گرفته؛ جایی که به معنای واقعی کلمه هم فال است و هم تماشا.

 پس همراه ما شوید تا در مسیر برازجان به کازرون وارد این جاده پرپیچ و خم و کوهستانی شویم که به تنگ ارم میرسد و روستاهای ریز و درشتی را در دل خود جای داده. پس از گذر از روستاهایی چون تنگ درکش و فاریاب به بخش تنگ ارم وارد میشویم؛ جایی که در دو کیلومتری جنوبی آن یک بنای تاریخی منحصربفرد در انتظارمان است.

 اینجا گور دختر است؛ آرامگاهی سنگی که در نگاه اول ما را به یاد پاسارگاد آرامگاه پدر ایران زمین می اندازد. شاید به دلیل همین شباهت باشد که آن را گور دختر نام نهاده اند یعنی به نوعی آن را خواهرخوانده پاسارگاد دانسته و به خواهر کوروش یا دخترش (آتسا) نسبت داده اند.

 اما باستان شناسان قدمت این آرامگاه را ششصد سال پیش از میلاد مسیح برآورد کرده اند یعنی صد سال پیش از تولد کوروش! بنابراین این آرامگاه نمیتواند متعلق به خواهر یا دختر کوروش بوده باشد. اینجاست که برخی صاحب نظران، آن را به پدربزرگ کوروش (چیش پش) که صد سال پیش از کوروش میزیسته نسبت داده اند.

 در ساخت این آرامگاه نیز به مانند پاسارگاد هیچ ملاتی به کار نرفته و برای چیدن سنگها روی هم از بست های فلزی دم چلچله ای استفاده شده است. ارتفاع بنا حدود چهارونیم متر است. بنا داری یک اتاقک معبد مانند است که درون آن حوضچه ای کوچک قرار دارد و هیچ نشانی از سنگ قبر یا کتیبه در آن نیست.

 این بنا حدود پنجاه سال پیش در عصر پهلوی دوم، توسط باستان شناس مشهور، لویی واندنبرگ مورد کاوش قرار گرفت و همان دوران عملیات بازسازی در آن صورت گرفت. با این حال سالهاست که این آرامگاه در کمال بیمهری به حال خود رها گشته و محافظتی از آن به عمل نمی آید.  

 اما منطقه تنگ ارم تنها مورد توجه هخامنشیان نبوده چراکه شاهان ساسانی نیز این بهشت گمشده را کشف کرده و در آن پایگاههایی جهت تفریح و شکار ساخته بودند.

یکی از این مکانها که در فاصله کمی از گور دختر و در منطقه پشت پر واقع است کوشک اردشیر نام دارد و ازقرار معلوم شکارگاه شاهزادگان ساسانی بوده.

 کوشک اردشیر که از سنگ ساروج ساخته شده، شباهت زیادی به کاخ اردشیر در فیروزآباد دارد و دارای معماری اصیل ساسانی با طاق های گهواره ای است.

یک ستون سنگی روی کوشک خودنمایی میکند که گمان میرود به جهت دیده بانی و افروختن آتش در مواقع اضطراری بوده.

 در فاصله کمی از کوشک اردشیر بناهایی گنبدی شکل خودنمایی میکنند و هوس کشف و شهود ما را به سویشان میکشاند. 

وقتی نزدیکتر میشویم لای بوته ها و علفها چشممان به سنگ قبرهایی قدیمی می افتد. حدسمان درست است اینجا گورستانی جامانده از تاریخ است.

روی برخی سنگها نقش و نگارهای زیبایی حجاری شده و روی برخی دیگر با خط کوفی اسامی متوفیان حک شده.

 در میان سنگ قبرها این شیرهای سنگی بیشتر از همه جلب توجه میکند. شیر نماد غیرت و مردانگی است و از دیرباز در میان عشایر این دیار مرسوم و محبوب بوده. 

اما در هنگام حضورمان در منطقه تنگ ارم، بخت با ما یار میشود و ما میتوانیم شاهد یکی از زیباترین جشن های عروسی اقوام عشایری ایران شویم.

 در راه بازگشت از تنگ ارم متوجه تعداد زیادی چادر عشایری که دور میدانگاهی برپا شده اند میشویم و صدای ساز و دهل و حجم وسیعی از رنگهای شاد، ناخودآگاه ما را به سوی چادرها میکشاند.

از غیرت مردان ایل داستانهای زیادی شنیده ایم ولی هیجان و شور آنقدر زیاد است که به ریسکش می ارزد. دل را به دریا میزنیم هرچه باداباد... فوقش ما را به ضیافتشان راه نمیدهند. پس ابتدا من و بچه ها راهی میشویم و اگر اجازه دادند جناب همسر را هم خبر میکنیم که به ما بپیوندد.

  باز هم بخت با ما یار است چراکه نه تنها آنها ما را از خود نمیرانند بلکه با آغوشی گرم از ما استقبال کرده و از ما در جمع خود پذیرایی میکنند.

 درباره ایل قشقایی بارها شنیده بودم؛ از دخترکان جذاب ایل تا غیرت و شجاعت مردانش، از  زیبایی لباس بانوان تا آداب و رسوم متنوع عروسی شان.... اما شنیدن کی بود مانند دیدن... و امروز ما در این بزنگاه تاریخی شاهد عینی آنچه شنیده ایم هستیم.

 منطقه تنگ ارم زیستگاه ایل قشقایی است. این قوم از اقوام ترک زبان هستند. قشقا در لغت به معنی اسب پیشانی سفید است. قشقایی ها بر این باورند که اجدادشان به عنوان قراولان لشکر هلاکوخان و تیمور از ترکستان به ایران آمده اند.

زبان ایل قشقایی ترکی است ولی لهجه آنها با ترک آذری متفاوت است. ازآنجاییکه همسر بنده هم ترک زبان میباشد با آنها ترکی صحبت میکند به همین دلیل آنها احساس قرابت بیشتری به ما میکنند.

  مراسم ازدواج قشقایی ها بیشتر در ایام نوروز و در فضایی آزاد برپا میشود تا همه رسوم گذشتگان را در فضایی بزرگ به انجام برسانند مبادا که رسمی از رسوم گذشتگان از قلم بیفتد؛ رسومی که قرنها سینه به سینه در میانشان گشته تا به دنیای مدرن امروز راه یافته.

 اهالی ایل قشقایی در فضای وسیع تعداد زیادی چادر دورتادور هم برپا میکنند تا همه مهمانان که تعدادشان بالغ بر چهارصد نفر است در آن استقرار یابند. یک میدانگاه نیز برپا میکنند که مخصوص رقص ها و آیین های سنتی عروسی است. رقص زنان دورتادور این میدانگاه انجام میشود به این شکل که هرکدام دو دستمال در دست میگیرند و پیرامون این دایره بزرگ میرقصند. به دلیل حساسیت مردان ایل به رقص بانوان، از عکاسی در حین رقص خودداری و تنها به تماشای آن میپردازیم.

   اما رقص چوب نیز یکی دیگر از رقص های محلی و آیینی ایل قشقایی است که بیشتر شبیه به یک نبرد است تا رقص. بدین گونه که مردها به نوبت و دوتا دوتا با چوب های کوتاه و بلند به عرصه می آیند و در حال رقص با یکدیگر مبارزه میکنند.

 نوازندگان نیز با نواختن کرنا و دهل که از سازهای سنتی محبوب ایل قشقایی است رقصنده ها را همراهی میکنند.

 پس از پایان ضیافت، برنامه عروس کشان شروع میشود و عروس از این مکان به خانه بخت روانه میشود. ما نیز به خیل مشایعت کنندگان پیوسته و عروس را تا خانه بخت همراهی میکنیم.

 آنجا نیز پس از رقص های گروهی و اهدای هدایا مراسم پایان میابد و هرکسی روانه خانه خود میشود.

بانوان قشقایی بخش مهمی از هویت ایل هستند و پابه پای مردانشان در همه عرصه ها حضور دارند.

لباس زیبا و پر از نقش و نگارشان، هنرهای دستی که زینتبخش خانه هایشان است، رقص های گروهی، موی بلند و مشکی که با وسواس خاصی فرقش را از وسط باز میکنند و به شکلی زیبا آن را می آرایند به آنها اصالتی دیرینه میبخشد؛ اصالتی که حتی در دنیای مدرن امروز نیز به فراموشی سپرده نشده و مایه مباهات و فخرشان است.

 همراه ما باشید ادامه دارد.

سفرنامه بوشهر قسمت ششم( برازجان)

 برازجان مقصد بعدی ما است؛ شهری در شصت و پنج کیلومتری شمال شرقی بوشهر در مسیر شیراز. این شهر که دومین شهر پرجمعیت استان است، حدود صدهزار نفر جمعیت دارد. برازجان از دو واژه براز به معنی بزرگ و جان (تغییر یافته گان) به معنی جایگاه و مکان تشکیل شده.

برازجان که نام باستانی آن  تااوکه بوده نیز به مانند سیراف و ریشهر، ریشه در اعماق تاریخ دارد و طبق گواهی آثار مکشوفه، از ابتدای سلسله هخامنشی رونق فراوان داشته به طوریکه کوروش موسس سلسله هخامنشی تصمیم میگیرد یکی از کاخهای زمستانی اش را در این شهر بنا نهد.

گشتمان را در برازجان از قلعه یا کاروانسرای مشیرالملک آغاز میکنیم جایی که ریشه در دوران قاجار دارد و در سال 1250 به دستور حاج میرزاابولحسن خان مشیرالملک شیرازی بنا شده. 

این سازه که تماما" از سنگ و ساروج ساخته شده از شصت و هشت اتاق و حجره شکل گرفته و دارای چندین سنگر دیده بانی است که نقش یک دژ دفاعی را داشته. بماند که روزگاری از آن به عنوان زندان نیز استفاده میشده.

دومین مقصد ما در برازجان جایی در یک کیلومتری شهر است لابلای نخلهایی که گنجینه ای گرانبها را در دل خود جای داده اند. این ستونهای سنگی نیمه کاره پایه های کاخ باستانی چرخاب میباشند که به دستور کوروش هخامنشی دوهزاروپانصد سال پیش بنا گردیده. 

با دیدن پایه ستونها این فکر در ذهنمان نقش میبندد که این کاخ نیز به سرنوشت آپادانا یا تخت جمشید دچار شده باشد ولی حقیقت امر این است که این کاخ اصلا" ساخته نشده یا بهتر یگویم ساخت آن هیچگاه به پایان نرسیده. علت ناتمام ماندن چنین پروژه ای با چنین پایه های فاخر و محکمی در هاله ای از ابهام است. برخی کارشناسان کشته شدن کوروش کبیر در جنگ را علت ناتمام ماندن پروژه میدانند. عملیات باستان شناسی و کاوش در این منطقه هنوز ادامه دارد و تا اینجای کار ده پایه ستون شبیه به پاسارگاد از دل خاک بیرون کشیده شده.

هنگام گشت و گذار در این محوطه چشممان به یک آلاچیق زیبا که در پوششی سبز محصور شده می افتد. آلاچیق از آن نگهبان محوطه است.

او که علاوه بر اطلاعات زیاد راجع به کاخ چرخاب، تعصب زیادی نیز روی آن دارد، ما را به اتاق خود دعوت میکند و روی تختش مینشاند.

و چه حال خوشی است وقتی که از میان حجم وسیعی از سبزینگی به اثری باستانی مینگری حتی اگر آن اثر پایه های کاخی باشد که هرگز پا نگرفته.

کاخ چرخاب را به قصد مقصد بعدیمان که در دوازده کیلومتری برازجان است ترک میکنیم. اینبار مقصدمان روستای درودگاه جایی در تلاقی دو رود شاپور و دالکی میباشد.

همه میدانیم که هخامنشیان که از اقوام آریایی و بازماندگان قوم پارس بودند، در جنوب ایران اقامت داشتند پس طبیعی است که برای اشراف به خلیج پارس و آبهای جنوب و ارتباط با تمدنهای دیگر، پایگاههای مهمی در شهرهای جنوبی میساختند.

 اینجا نیز همانند کاخ چرخاب با ستونهایی که تنها پایه هایشان باقی مانده طرفیم.

به گفته کارشناسان این کاخ پس از کاخ چرخاب کوروش ساخته شده و طبق آثار مکشوفه در آن زندگی در آن جریان داشته.

این کاخ که بردک سیاه نام دارد را به داریوش هخامنشی نسبت داده اند. از کاخ بردک سیاه تنها ده ستون در دو ردیف پنج تایی باقی مانده. این کاخ در سال 54 از زیر خاک بیرون کشیده شده. پس از آن عملیات باستان شناسی در چند مرحله ادامه داشته.

در طی این عملیان اشیای ارزشمند زیادی از دل خاک بیرون کشیده شده اند که از آن جمله میتوان به یک خنجر زنانه از جنس عاج، قطعات زینتی، چند قطعه طلای سنگین؛ نقوش برجسته و کتیبه ای به خط میخی و.... اشاره کرد.

خوشبختانه امروز بخت و اقبال با ما یار شده چراکه به همت چند ارگان ازجمله میراث فرهنگی منطقه، جشنی به مناسبت روز بزرگداشت داریوش در این مکان برگزار شده است.

مهمانان زیادی از اقشار مختلف مردم و چند گروه هنری از جمله موسیقی و نمایش در این جشن شرکت دارند. نکته جالب حضور بانوان هنرمند این منطقه با لباسهای سنتی است. لباسهایی به رنگهای شاد که انعکاس دهنده ذوق و هنر اهالی این شهر است.

همچنین غرفه هایی از غذاهای سنتی و نان های محلی هم در این محل برپا شده و بانوان در حال پخت نان و عرضه هنر گلیم بافی و حصیر میباشند.  

پس از تماشای چند برنامه هنری، کاخ بردک سیاه را به مقصد دیگری در استان بوشهر ترک میکنیم.

همراه ما باشید ادامه دارد.

سفرنامه بوشهر قسمت پنجم( از لیان تا بوشهر)

بالاخره به شهری میرسیم که تا نامش از لیان و رام اردشیر و بخت اردشیر و ریشهر و ابوشهر به بوشهر برسد هزاره های تاریخ را درنوردیده و هزاران فراز و نشیب را پیموده. در تاریخچه ریشهر گفتم که بوشهر همان شهر جدیدی بود که نادرشاه افشار آن را در اندک فاصله ای از ریشهر بنا نهاد. درست مثل تهران که قریه ای در اطراف ری بود و آغامحمدخان قاجار آن را به پایتختی برگزید و به جایی رسید که در اندک زمانی ری را در خود فرو کشید. پس میتوان گفت تاریخ بوشهر درواقع همان تاریخ ریشهر است که ریشه در هزاره سوم پیش از میلاد دارد ولیکن از زمان نادرشاه افشار رسما" به شهری پررونق بدل گشت و در زمان قاجار به اوج قدرت و شکوفایی رسید.

حالا ما در بوشهر هستیم تا این شهر زیبا را که به دریای نیلگون، نخلهای سرسبز و محله های تاریخی اش شهره است، کشف کنیم.

ازآنجاییکه این سفر در نوروز 94 رقم خورده و درست سه سال از آن میگذرد، آنچه از بوشهر در خاطرم مانده، محله های تاریخی و خانه های اشرافی زیبایش در حاشیه دریاست؛ خانه هایی که بی شباهت به خانه های مجللی که در هند دیده بودم نیست و گویا تعدادی از آنها برگرفته از معماری بندر کراچی و بمبئی میباشد.

و باز ازآنجاییکه خود بوشهر در دوره افشاریه ساخته شده پس انتظار دیدن سنگ نگاره های باستانی مشابه آنچه در استان مجاورش فارس به وفور میتوان یافت یا بقایای معابد و آتشکده زرتشتیان مشابه آنچه در استان مجاورش خوزستان میتوان یافت و حتی مسجدی صفوی را نمیتوان از بوشهر داشت.

عمارت حاج رئیس

راحتتان کنم در خود شهر هیچ بنای کهنی که ریشه در تاریخ پیش از قاجاریه و افشاریه داشته باشد یافت نمیشود. اما تا دلتان بخواهد خانه های اشرافی قجری در این شهر جلوه گری میکنند.

عمارت کازرونی(باشگاه ملوان)

 بالغ بر سی خانه تاریخی اشرافی در این شهر وجود دارد که برخی از آنها تبدیل به موزه گشته اند و در ازای پرداخت ورودیه میتوان از زیباییهای پنهان آنها رونمایی کرد. 

عمارت امیریه که هم اکنون ساختمان شورای شهر بوشهر است

حاشیه دریا را که بگیری و قدم زنان محله بهبهانی ها را طی کنی قصرهای سفید مجلل، تلفیقی از معماری بومی و هندی و فرنگی چنان عشوه گری میکنند که ناخودآگاه خودت را در آستانه درب ورودی آنها میبینی.

 سردر عمارت طاهری(موزه مردم شناسی)

آنگاه دقایقی بعد درحالیکه لباس محلی اقوام بوشهری را برتن کرده ای، به تک تک اتاقها یکی پس از دیگری سرک میکشی.

این خانه زیبا که به خانه طاهری موسوم است، چندسالی است که به موزه مردم شناسی بدل گشته. مالک اولیه اش نخستین رئیس بلدیه (شهرداری) وقت بوده. این خانه به سبک خانه های تاریخی کویری، حیاطی چهارگوش دارد که دورتادورش را اتاقهایی در دو طبقه فراگرفته اند.

 این خانه نیز به مانند خانه های تاریخی اشرافی دارای تزییناتی چون شیشه کاریهای رنگی زیبا میباشد.

از اتاقهای طبقه بالا چشم انداز بی نظیری رو به دریا گشوده میشود.

هریک از اتاقهای این موزه نیز روایتگر بخشی از زندگی مردم بومی منطقه هستند. از جمله این اتاقها میتوان به بخش مشاغل، ادوات کشاورزی، ادوات آب، صنایع دستی، موسیقی و... اشاره کرد.

اتاق حنابندان

  مطبخ 

 صنایع دستی(حصیربافی)

 اتاق ابزارآلات موسیقی

 آبزیان خلیج فارس

عمارت گلشن نام عمارت زیبای دیگری در محله بهبهانی هاست. مالک اولیه آن میرزاحسنعلی گلشن بوده که در اواخر دوران قاجار خانه را بنا نهاده.

 سردر ورودی عمارت گلشن(طبیب)

سپس مالکیت خانه به سیدجعفر طبیب از پزشکان نامی شهر، رسیده. برای همین هم این عمارت به هر دو نام (گلشن و طبیب) مشهور است.

پس از بازدید از عمارت گلشن، راهی محله دهدشتی ها میشویم تا از خانه ای زیبا و مهجور موسوم به دهدشتی (خانه روغنی) دیدن کنیم.

عمارت دهدشتی(خانه روغنی)

این خانه که نام و شغل مالک اولیه خود حاج غلامحسین دهدشتی تاجر مشهور روغن را یدک میکشد، در چهار طبقه بنا گشته که اتاقها دور یک حیاط چهارگوش مشجر چرخیده اند.

چیزی که در این خانه ما را انگشت به دهان میکند، تزیینات زیبا و فاخر آن است که نشان از ذوق و حس وافر زیباشناختی معمار و مالک خانه دارد.

شاید اغراق نباشد اگر بگویم تاروپود این خانه را با هنر بافته اند و خود خانه به تنهایی یک گالری نفیس از مجموعه ای از هنرهای زیباست.

 از سنگهای مرجانی به کار رفته در ساختمان تا گچبریها و سقف هایی که به سبک فرنگی با چوب صندل پوشیده شده اند، از ارسی های منبت کاری تا شیشه کاریهای متنوع رنگی با طرح های بدیع.

یکی از ویژگیهای منحصربفرد این خانه درها و پنجره های زیاد آن میباشد که نور و هوای پاکیزه را به اتاقها مهمان میکند. وجود شیشه های رنگی نه تنها به زیبایی خانه به حد چشمگیری افزوده اند بلکه با انعکاس نور، مانع ورود حشرات به درون خانه میشوند.

این خانه که در سالهای اخیر مرمت گشته، حکم یک موزه پزشکی و داروشناسی را دارد و در آن از ابزاروادوات جراحی گرفته تا جنین انسان و انواع گیاهان دارویی به معرض نمایش درآمده که روایتگر تاریخچه علم پزشکی و داروسازی در بوشهرند.

یک تصویر زیبا از دانشجویان نخستین دوره های پزشکی در ایران هم در این خانه به چشم میخورد؛ نخستین نسلهای پزشکان متعهد مملکت. یادگار دورانی که تعهد و اخلاق حرفه ای فراتر از تظاهر و ریاکاری بود و انسانها حرمت بیشتری داشتند و کسی نمیخواست با مشت و لگد آنها را به بهشت ببرد.

عمارت ملک خانه ای دیگر است که برای دیدنش رهسپار محله بهمنی در حاشیه جنوبی بوشهر میشویم؛ عمارتی که بی شباهت به قلاع تاریخی نیست و ستونهای ستبر و پلکان فاخرش مرا به کاخهای باستانی پیوند میزند. این خانه با معماری جنوب بیگانه است و سبکی خاص و منحصربفرد دارد. اما به طرز شگفت انگیزی رها گشته و انگار هیچ صاحبی ندارد.

عمارت ملک

این خانه قصه ای جذاب دارد که در نوع خود شنیدنی است. ملک التجار در سفری به فرانسه که مهمان یکی از وزرای فرانسوی بود، دلباخته قصر وی گردید و مهندس آن خانه را با خود به ایران آورد و مشابه همان خانه را با مصالح محلی در بوشهر بنا نهاد. این خانه که در مساحتی 4000 متری بنا گشته دارای فضای گسترده و باغ مانندی بوده که البته امروز خبری از آن نیست. بعد از  ورود انگلیسیها، آنها خانه را از وراث ورشکسته ملک تجار خریداری و آن را به پایگاه نظامی خود بدل نمودند. پس از خروج انگلیسیها از بوشهر این خانه مدتها متروکه ماند چرا که انگلیسیها تمام وسایل تزیینی آن را نیز با خود برده و خانه ای جن زده را باقی گذاشته بودند. در دوران پهلوی پدر و پسر این خانه بازسازی و تبدیل به خوابگاه نظامیان گردید. پس از انقلاب هم، غباری از فراموشی بر آن نشست و و اوضاع خانه وخیمتر از همیشه شد و امروز هم هیچ دستی از سر مهر به خانه ای که روزگاری نماد قدرت و ثروت این شهر بوده کشیده نشده.

تراژدی بزرگ اینجاست که در این خانه عده ای کولی وار زندگی میکنند و خانه را به پایگاهی برای استعمال مواد مخدر بدل کرده، درها را بسته و در آن به گونه ای سنگر گرفته اند که اگر کسی بخواهد به قصد دیدن خانه کلونش را بکوبد با سنگ و کلوخ و ناسزا از او پذیرایی میکنند. برای همین هم دیدارمان را از این خانه پرماجرا تنها به بازدیدی از نمای بیرونی اش خلاصه نموده و راهی مقصد بعدیمان میشویم.

مقصد آخر ما در بوشهر، گورستان انگلیسیها است و به طور شاخص مقبره ژنرال.

 همه ما از استقرار انگلیسیها در خطه جنوب به بهانه لشکرکشی به هرات آگاهی داریم، چیزی که خون بسیاری از اهالی بوشهر را به جوش آورد و نبردهای بسیاری از جمله نبرد تنگستان به وقوع پیوست. در جریان این نبردها تعدادی از افسران و سربازان انگلیسی نیز کشته شدند که 35 تن از آنها در گورستانی خاص دفن شده اند.

این گورستان همچنین محل محل دفن یک ژنرال انگلیسی میباشد که مقبره اش به شکل ستون ابلیسک میباشد. راستش هرچه فکر میکنم فلسفه ساخت این قبر ستونی شکل را درنمیابم.

یکی از اهالی میگوید ژنرال را ایستاده سیمان گرفته اند تا درس عبرتی باشد برای متجاوزین. از قبر ژنرال که بگذریم با دیدن قبور تخریب شده سربازان انگلیسی حس بسیار بدی به من دست میدهد به گونه ای که فی الفور از محوطه بیرون میزنم. چراکه این بیحرمتی حتی به قبر دشمن را نیز نشانه ای از عدم تمدن میدانم که گمان نمیکنم در شأن ما ایرانیان باشد که حتی به جنازه سربازانی که خود نیز به گونه ای قربانی خواسته های استعماری سران مملکتشان بوده اند، اینچنین رفتار کنیم.

بعد از دیدن این مناظر نه چندان دلچسب به ساحل پناه میبرم؛ جایی که دریا و آسمان با سخاوت تمام زیبایی و آرامش را به ما هدیه میکنند و مرغان دریایی فارغ از هر کینه و دشمنی بال در بال هم به سوی آسمان پرمیکشند.

همراه ما یاشید ادامه دارد.

سفرنامه بوشهرقسمت چهارم(خورموج-دلوار-ریشهر)

 هنوز در مسیر جاشک به بوشهر هستیم که با دیدن تابلوی خورموج راه را کج میکنیم و وارد شهر میشویم. شنیده ایم که این شهر یک قلعه تاریخی جا مانده از عهد قجر دارد که حیفمان می آید از دستش بدهیم. هرچند وقتی به آن میرسیم  تمام تصورات ما را از قلعه در هم میریزد.

این بنای برج مانند سه طبقه که امروز لای ساختمانهای شهر گم شده، روزگاری یکی از چهاربرج قلعه ای پر اسم و رسم بوده؛ قلعه ای متعلق به محمدخان دشتی حاکم شهر که هم مقر فرمانروایی و هم محل سکونت وی با ایل و تبار و خدم و حشمش بوده. این قلعه که بیش از صدوپنجاه سال از قدمتش میگذرد روزگاری برای خودش ابهتی داشته و مانند سایر قلاع دارای چهار حصار و چهار برج و عمارت مرکزی و شاه نشین و قراولخانه و اصطبل و... بوده.

سبک معماری قلعه خورموج به معماری سلجوقی نزدیک است و مرا یاد برجها و گنبدهایی که در مراغه دیده بودم می اندازد. برج دارای سه طبقه و یک زیرزمین میباشد. وقتی وارد برج میشویم و به طبقات مختلف آن سرک میکشیم طاق ها و سقف گنبدی شکلش نیز مرا به یاد بناهای چهارطاقی ساسانی می اندازد. راست و دروغش را نمیدانم ولی میگویند گچبری ها و طاقهای این برج برگرفته از کاخ اردشیر در فیروزآباد است.

محمدخان دشتی بیست سال در این قلعه حکمرانی کرد و پس از وی این قلعه به والی دیگری به نام جلال خان رسید. پس از پایان دوران خان و خان سالاری در دوره پهلوی قلعه کم کم به حالت متروکه و مخروبه درآمد و بخشهای عمده آن در عملیات شهرسازی از بین رفت و فقط زیباترین برج آن به یادگار نگه داشته شد که امروز روایتگر بخشی از تاریخ این سرزمین است و سردیسهای خوانین حاکم، با آن چهره های پرابهت و پرنفوذ شاهد و ناظر گردشگرانند.

 تابلوی زیبایی از غروب خورشید در گنبد نمکی جاشک در قلعه خورموج

پس از بازدید از قلعه خورموج مستقیم به بوشهر میرویم و پس از رزرو اقامتگاهی مناسب، راهی یک رستوران سنتی میشویم.

 رستوران سنتی قوام یک آب انبار قدیمی متعلق به دوران قاجاریه است که در چند سال اخیر تغییر کاربری داده و به یک رستوران سنتی تبدیل شده.

ازآنجاییکه قسمت اعظم این رستوران در زیر زمین واقع است، از بیرون نمای چندانی ندارد و تنها سنگهای رسوبی قطور، درب چوبی و کتیبه زیبایش از بیرون قابل دیدن است.

اما از پله ها که پایین میرویم دنیایی از نقش و هنر در انتظارمان است. بیشتر از آنکه غذای رستوران جلب توجه کند شاید آپشن های سنتی و بومی اش به چشم می آید.

یکجورهایی شبیه موزه مردم شناسی است. با کلی اشیای عتیقه قدیمی از کوزه و سفال تا رادیو و آلات موسیقی و حتی ماکت آدمها

وجود گارسونهایی که لباس بومی به تن کرده اند و غذاهای محلی از قلیه ماهی تا ماهی شکم پر و میگو و ....این رستوران را به یکی از پرطرفدارترین رستورانهای خطه جنوب تبدیل کرده.

در ادامه بوشهر گردی سری میزنیم به شهر دلوار جایی در 45 کیلومتری بوشهر تا بخشی از تاریخ و سرگذشت این سرزمین را در آنجا ورق بزنیم.

 شاید نام سریال تلویزیونی دلیران تنگستان را شنیده باشید سریالی که چهل و پنج سال پیش تولید و پخش شد ولی نام آن هنوز بر سر زبانها جاریست. سرگذشت دلاورانی که در مقابل استعمار بریتانیا ایستادند و در این راه جانشان را از دست دادند.

حالا ما به شهری که زادگاه سردسته دلیران تنگستان بود آمده ایم تا درودوار خانه ناگفته های تاریخ را برایمان روایت کنند.

اینجا خانه رئیسعلی دلواری است، مردی که برای بوشهریها حکم ستارخان و باقرخان آذریها را دارد.

او که از مشروطه خواهان نامی بود، رهبر قیام تنگستان و بوشهر در مقابل استعمار انگلستان است. قیامی که در طی سالهای جنگ جهانی اول شکل گرفت و هفت سال به طول انجامید.

در طی این دوران که انگلیسیها به بهانه محاصره هرات به جنوب ایران حمله کردند این شیرمردان، تا پای جان از نفوذ بیگانگان در خاک ایران جلوگیری کردند.

در طی این سالها رئیسعلی دلواری که جوانی بیست و اندی ساله بود سپاهی متشکل از مردان مسلح را رهبری میکرد و پس از رشادتهای فراوان سرانجام درحالیکه 33 سال بیشتر نداشت با ضرب گلوله یکی از عوامل نفوذی، کشته شد.

حالا که سالیان سال از آن ماجرای تاریخی گذشته و رئیسعلی و فرزندان و نوادگانش چهره در نقاب خاک کشیده اند، این خانه موزه که متعلق به اواخر دوران قاجار است، توسط یکی از نتیجه های او اداره میشود. روز دوازده شهریور که روز کشته شدن رئیسعلی است روز مبارزه با استعمار نامگذاری شده و همه ساله در این تاریخ بزرگداشتی برای این بزرگمرد در این خانه برگزار میشود.

اما پس از صرف یک روز پرگشت و گذار، هیچ چیز به اندازه دل به دریا زدن و لذت بردن از آرامش ساحل حال یک گردشگر را خوش نمیکند. پس فی الفور راهی ساحل ریشهر میشویم؛ جاییکه تاریخ و طبیعت به هم گره خورده اند. و اما بشنوید از تاریخچه ریشهر...

ریشهر در واقع هسته اولیه بوشهر بوده و حکم شهرری را برای تهران دارد. در روزگاری که هنوز بوشهری در کار نبوده ریشهر از هزاران سال پیش از میلاد برای خودش تمدنی محسوب میشده و این موضوع را آثار مفرغی یافت شده از تپه های تاریخی شهر گواه میدهند.

این بندر زیبا و پرهیاهو که در فاصله ده کیلومتری از بوشهر واقع شده روزگاری مهد یکی از نخستین تمدنهای سرزمینمان بوده؛ تمدنی که ریشه در هزاره سوم پیش از میلاد داشته. پس از آن ریشهر همواره سکونتگاه انسانهای دورانهای بعد بوده و در دوره های عیلامی تا ساسانی نیز شهری پررونق بوده.

نام ریشهر از ریواردشیر گرفته شده. چراکه این شهر در زمان اردشیر بابکان از شهرهای نامی خطه جنوب بوده و یکی از مراکز مهم علمی و ادبی ایران که دانشمندان و ادیبان و فلاسفه بسیار به خود دیده. پس از حمله اعراب نیز این شهر تا مدتها رونق داشت و در کنار سیراف از بنادر مهم تجاری و حلقه ارتباطی تمدن غرب و شرق بود. با رونق بوشهر در شمال ریشهر در دوران زندیه، ریشهریها به بوشهر نقل مکان کردند و شهری زیبا و جدید ساختند واینگونه ریشهر به حالت متروکه درآمد.

باید نشست و به اّبی نیلگون دریا که در انتهای افق، خورشید گل انداخته غروب را در کام خود فرومیکشد خیره شد و گوش جان سپرد به هیاهوی مرغان دریایی . باید نشست و به ویرانه های تل پی تل چشم دوخت و رازهای مگوی این سرزمین را از زبانشان شنید. بعد قایقی کرایه کرد و رفت و رفت و در آبی بیکران خلیج همیشه فارس گم شد...

همراه ما باشید ادامه دارد.

سفرنامه گنبد نمکی جاشک (سفری شیرین به دیاری شور)

و اما در ادامه مسیرمان تا بوشهر در حدفاصل شهرستان دیر و دشتی جایی در منتهاالیه جنوبی رشته کوههای زاگرس در حوالی روستایی به نام جاشک یک پدیده طبیعی شگفت انگیز چشم انتظارمان است.

 نامش گنبد نمکی جاشک است و چون نگینی درخشان در دل شوره زاری لم یزرع میدرخشد. از فرسنگها آنسوتر چنان اغواگری میکند که هوس کشف و شهود تا اعماق جانمان رخنه میکند و اینگونه میشود که دقایقی بعد خود را در جاده خاکی میابیم که نقطه پایانیش گنبد نمکی است.

دلم میخواهد این مکان شگفت انگیز را که تاکنون در هیچ جای دنیا نظیرش را ندیده ام نمکستان بنامم. تا چشم کار میکند نمک است و نمک ....

گویی دست هنرمند طبیعت لباسی سپید بر تن این کوه زیبا پوشانده و آن را چون عروس زیبای کویر چنین دلبر و طناز آراسته.

ماشین را در پارکینگ پای کوه پارک میکنیم و کوهنوردی را تا رسیدن به قله و نمکچالهایش در پیش میگیریم.

 در حین صعود، گویی روی فرشی از نمک در حرکتیم موقع راه رفتن احتیاط میکنیم که به بلورهای نمکین آسیبی وارد نکنیم.

متاسفانه در سالهای اخیر بسیاری از بلورها زیر پای گردشگران له شده اند و بسیاری دیگر نیز به تاراج رفته اند. به طوریکه در اوایل مسیر خبری از آنها نیست و بلورها را فقط میتوان در ارتفاعات بالاتر مشاهده کرد.

نکته جالب درمورد گنبد نمکی جاشک این است که این گنبد نمکی که حدود ششصدمیلیون سال قدمت دارد کماکان فعال است و بلورهایش در حال شکل گیری و رشد میباشند.

لرزش های ناگهانی لایه های نمک زیرزمینی باعث شکل گیری بلورها و قندیلهای نمکی زیبا و تحسین برانگیز میشود.

هرچه بالاتر میرویم، تابلوهای هنرمندانه تری در این موزه بی نظیر طبیعی مقابل دیدگانمان به نمایش درمی آید و احجام بلورین نمکی همچون آثار هنری شگفت انگیز در مقابل دیدگانمان خودنمایی میکنند و با درخشش الماس گونه خود ما را به تحسین وامیدارد.

بلورهای نمک همه جا را به تسخیر خود درآورده.

این احجام شگفت انگیز که هنر باد و خاک و آبند و حاصل فرسایش، گنبد را رازآلودتر کرده اند و آن را با هزار قصه و افسانه آمیخته اند.

بومیان منطقه این احجام جادویی را دودکش جن و تختگاه دیو نام نهاده اند و از لابلای آنها صدها قصه و افسانه بیرون کشیده اند.

یکی از این افسانه ها چنین میگوید که در روزگاران دور بزهایی در این مکان زندگی میکردند که شیر فراوان و خوشمزه ای داشتند به گونه ای که زنان روستایی وسوسه میشدند تا اینجا بیایند و از آن شیر بدوشند. حالا بقیه ماجرا را خودتان حدس بزنید. آری دوشیدن شیر همانا و تبدیل شدن زنان و بزها به قندیلهای نمک همان!!!!

گرچه همه میدانیم که این قصه ها همه افسانه اند و پشت هر پدیده طبیعی خارق العاده، یک دلیل علمی وجود دارد ولی این افسانه ها با همه غیرواقعی بودنشان جزو میراث معنوی ما هستند و بایستی سینه به سینه و نسل به نسل حفظ شوند. زیبایی هر جغرافیایی به همان قصه ها و افسانه هایش است. همیشه دلم میخواست به هر دیاری که سفر میکنم همه افسانه های مربوط به آن را از زبان بومیان منطقه بیرون بکشم و از آنها هزارهزار قصه بسازم.

پس از فتح قله گنبد و گشت و گذار در تختگاه اجنه و دیوها و.... مسیر رفته را بازمیگردیم و این بار راهی دره پای گنبد میشویم. دره ای زیبا که رودی پرنمک در آن جاریست.

دره را رو به پایین در مسیر رودخانه پیش میرویم و همچنان مبهوت اینهمه زیبایی و شگفتی خلقت مانده ایم و این علامت سوال که اینهمه زیبایی از کجای زمینی چنین لم یزرع میجوشد!!!

به دلیل شباهت زیاد بلورهای نمکی این دره به گل کلم، آن را دره گل کلم نامیده اند گل کلم هایی سفید و زیبا و ترد که آدم هوس میکند یکی را بچیند و توی دهان بگذارد.

و این بار هنرنمایی آب و نمک چه ها که خلق نکرده...

اینجا تمام معادلات و پیش فرضها از آبشار و آب فشان و یخچال و .... به هم میخورد و با واژه های جدیدی سروکار خواهیم داشت. اینجا به جای آب فشان نمکفشان و به جای آبشار نمکشار و به جای یخچال با نمکچال روبرو میشویم.

آب از محل جوشش خود با فشار بیرون میپاشد و نمکفشان را پدید می آورد و سرازیر شدن آب از بلندی نمکشارهای زیبایی پدید می آورد.

عبور از این دره مثل یک رویای شیرین است. رویایی که دوست نداری هیچوقت به پایان برسد.

چند سال پیش مشابه این دره را در جزیره هرمز دیده بودم جایی که به بهشت زمین شناسان مشهور است و حالا این دره مرا به خاطرات چند سال پیشم در جزیره سرخ پیوند میزند.

 شنیدن صدای پای اّب زیر بلورهای نمک روح بخش است. آب همیشه مایه حیات و پیام آور زندگیست حتی اگر به درجه فوق اشباع نمک رسیده باشد. و عجیب اینکه همین آب سرشار از نمک هم در این شوره زار حیات به ارمغان آورده و در کمال تعجب گیاهان و بوته هایی از نوعی خاص در آن جان گرفته اند.

  چه کسی گفته نام آبشار همیشه با جنگل و کوه گره خورده؟؟؟ مگر میشود از دل شورترین نقاط زمین هم شاهد جوشش چشمه و شکل گیری آبشار بود؟؟؟ آری میشود خودتان ببینید!!!

این نمکشارها در فصول کم آبی با تبخیر آب و رسوب نمکها در جهت جریان آب شکل میگیرند. نمکشارها پدیده های کم نظیر طبیعی هستند و مشابه آنها را در کمتر نقطه ای از زمین میتوان یافت.

  گنبد نمکی جاشک با مجموعه غارها و نمکشارها و چشمه ها و... و با افسانه های عجیبی که در دل خود نهفته، یکی از شاهکارهای طبیعی ایران است. گرچه این صحنه زیبا حاصل هنر و نقش آفرینی نمک است و نمک مظهر شوری است ولیکن این سفر یکی از شیرین ترین سفرهای ما است و صد البته که این شیرینی تا مدتها در ذهن و روح و روانمان باقی خواهد ماند.

همراه ما باشید ادامه دارد

سفرنامه بردستان

 از سیراف که بیرون میزنیم در مسیر بوشهر شهرستان دیر را داریم و یک کهن ولایت سه هزار ساله به نام بردستان که آثاری از گذشته های دور را در دل خود حفظ نموده؛ شهری کوچک که از وجناتش پیداست مورد بیمهری مسئولان واقع است و تب و تاب و شور و هیجانی در آن نیست.

سراغ مسجد جامع قدیمی شهر را میگیریم و دقایقی بعد خود را به درب بسته اش میرسانیم. پرسان پرسان متولی مسجد را که همین حوالی خانه دارد پیدا میکنیم و لحظاتی بعد خود را در کهن ترین بنای اسلامی استان بوشهر میابیم.

اینجا مسجد جامع بردستان است؛ مسجدی که ریشه در قرون اولیه اسلام دارد و گفته میشود کلنگش را عمربن عبدالعزیز زده و از آن زمان همچنان معبد مسلمانان است هرچند که در این هزارواندی سال بارها و بارها مورد بازسازی و دوباره سازی واقع شده است.

طبق قدیمی ترین کتیبه موجود در مسجد، این مسجد در سال 852 قمری توسط حاجی ابوبکر شاه تجدید بنا گردیده و البته طبق اسنادی دیگر در سال 1273 قمری به همت حاکم ولایت، حیدرخان دشتی دوباره از نو ساخته شده. بنابراین مسجد از زمان ساخت اولیه خود چندین بار از نو ساخته و یا مرمت شده است. از این روی نام حاکمان زیادی بر کتیبه ها و اسنادش نقش بسته.

 در حیاط مسجد تعدادی سنگ قبر به چشم میخورد. گویا از گذشته های دور در این مکان گورستانی بوده با قبور قدیمی آهکی مزین به خط کوفی که سنگ قبرهایش همه در جریان مرمت تخریب و ناپدید شده اند و چندتایی هم که باقی مانده اند در موزه های اطراف نگهداری میشوند.

مسجد جامع یک عمارت مربع مستطیل است که بر فراز آن بادگیری به سبک و سیاق مناطق کویری ساخته شده که هوای مطبوع و خنگی را در شبستان مسجد ایجاد میکند.

 متولی مدخل کوچک ورودی مسجد را باز میکند و ما وارد شبستان آن میشویم؛ شبستانی مزین به دوازده ستون که در دو ردیف دوازده تایی ساخته شده اند.محل تلاقی ستونها به سقف قوسهایی ایجاد شده که بر زیبایی آن افزوده اند.

بادگیر مسجد

از دیگر المانهای زیبای مسجد، پنجره های مشبک آن است که نور را به شبستان مهمان میکنند و بازی سایه روشنهای انوار خورشید، حالتی روحانی را در مسجد پدید می آورد.

مسجد علاوه بر ستونها و دهلیزهای زیبا، منقش به هنرهایی چون مقرنس کاری و گچبری نیز میباشد که البته بخشی از آنها در گذر زمان از بین رفته.

اما در اتاقکی که از شبستان مسجد جدا میشود مقبره ای به چشم میخورد که متعلق به یکی از علمای شهر بوده که طبق گفته متولی کرامات بسیار داشته.

بازدید از مسجد که به پایان میرسد راهی یکی دیگر از بناهای تاریخی شهر میشویم تا بخشی از تاریخ این کهن دیار را نیز در آنجا ورق بزنیم.

اینجا قلعه بردستان است؛ جایی که روزگاری هسته مرکزی شهر و مقر فرمانروایی حاکمان دورانهای مختلف بوده.

 این کهن دژ خشتی- سنگی نیز همچون همه قلاع تاریخی ایران برج و بارویی داشته و تشکیلاتی که امروز تنها بخشهایی اندک از آن باقی مانده و بیشتر آنها در لایه های تاریخ فرو رفته اند.

 کهن دژ ما که قرنهاست بر تارک کهن دیار بردستان استوار است، امروز حال و روز خوشی ندارد و میشود گفت دارد واپسین نفسهایش را میکشد و اگر دستی از روی مهر به یاریش نشتابد به زودی به تلی از خاک بدل خواهد شد.

و صد افسوس که تا به امروز دست نوازشگر پرهنری از آستین بیرون نیامده تا زخمهای عمیق آن را مرهم گذارد.

 به محضی که پا در قلعه میگذاریم ناگهان سروکله چند پسربچه شوخ و شنگ از زمین و هوا پیدا میشود. کودکان سرازپا نمیشناسند تا تمام سوراخ سمبه های قلعه را نشانمان دهند.

جالب اینکه چنان تروفرز پلکان تیز و بلند قلعه را بالا میروند و بر فراز آن پا میگذارند که هاج و واج میمانیم و آنگاه جرأت میابیم که بچه ها را رها میکنیم تا به دنبال کودکان بردستانی بروند و قصه این قلعه خرابه را از دهان کودکان بشنوند.

 از کودکان بردستانی میخواهیم هرآنچه از قصه و افسانه و خاطره ای از این قلعه در ذهن دارند برایمان بازگو کنند و هریک از آنها شروع میکند افسانه و واقعیت و خیال را به هم میبافد و ریسمانی میسازد و با آن ما را به گذشته های دور پیوند میزند.

 قلعه فعلی که بر ریشه های ساسانی شکل گرفته آخرین بار به دستور حاکم شهر محمدخان دشتی مرمت گردیده و محل حکمرانی وی بوده و دارای بخشهایی چون شاه نشین و اتاقهای تودرتو جهت سکونت اهل و عیال، برج و بارو و... بوده. همچنین دارای راههای پنهانی، آب انبار، مخازن آذوقه و سلاح و لوله کشیهای جالب توجه و... نیز بوده.

وقتی به قلعه خوب نگاه میکنیم در پس همه این خرابی ها رد هنر هنرمندان خوب کشورمان را میبینیم. از مقرنس کاریهای زیبا تا مهندسی قوی در طراحی پلکانی دوار و قوسها و طاقهایی که جلوه و شکوه به این عمارت بخشیده.

 مصالح بکار رفته در ساختمان قلعه، لاشه سنگهای ساحلی و ملات و ساروج بوده و این یعنی تعامل با طبیعت.

پس از پایان گشت، نوبت پرداخت دستمزد این لیدرهای کوچک است. خوشبختانه همیشه و در هر سفری، چیزهایی از قبیل کتاب داستان و تنقلات به همراه داریم تا به کودکان هدیه دهیم. هدیه ها را بین کودکان تقسیم میکنیم تا برق نگاه شیطنت آمیز و لبخند شیرین کودکان بردستان آخرین خاطره ما از این کهن دیار باشد.

همراه ما باشید ادامه دارد.

سفرنامه سیراف

 یکی بود یکی نبود در روزگاران باستان در حاشیه خلیج همیشه فارس، در باریکه دشتی میان کوه و دریا یک آبادی زیبا روی ریشه های تمدن چند هزاره اش پا گرفته بود و هر روز بر رونق و اعتبارش افزوده میشد تا جاییکه به شهری پرآوازه تبدیل شده بود.

این شهر زیبا و افسانه ای که سیراف نام گرفته بود خانه هایی داشت که یک پنجره شان رو به دریا و پنجره دیگرشان رو به کوه گشوده میشد.

 آفتاب جانبخش و دریای نیلگون و کوه های سنگی و نخلستانهای پربار و جنگلهای همیشه سبز حرا دست به دست هم داده بودند و خوان پرنعمتی گسترده بودند که هفتاد قوم از هفت اقلیم دنیا مهمان این سفره پرسخاوت و برکت بودند.

 آری کم کم سیراف، شهر هفتاد اقلیم شد و از یهودی و مسیحی و زرتشتی تا بودا و هندو به سویش سرازیر شدند. در عصر ساسانی به ویژه زمان اردشیر بابکان این شهر به بندری جهانی بدل شد و چون در مسیر تجارت غرب به شرق بود، کشتیهای بسیار از سراسر دنیا در آن لنگر می انداختند و بدینگونه ثروت هنگفتی روانه خانه های این شهر میگشت.

اما مهمتر از رونق اقتصادی، آنچه موجب خاص بودن شهر بود، تنوع ادیان و آزادی عقیده مردمان این دیار بود. اینکه هندو و بودا و مسیحی و زرتشتی و یهودی و عرب در کنار هم به خوشی و بی کینه روزگار میگذرانیدند و عیسی به دین خود و موسی به دین خود بود، جای بسی تحسین و البته شگفتی است لااقل برای ما که حتی در دنیای مدرن امروز در کشورمان نهادینه نشده و اقلیتهای دینی اغلب مورد بیمهری و تبعیض و حتی گاهی مورد اذیت و آزار واقع میشوند.

 حالا اگر میخواهید سفری به اعماق تاریخ سیراف داشته باشید همراه ما شوید تا کتاب تاریخ سرزمینمان را در دیار ورق بزنیم. برای مرور تاریخ چه جایی بهتر از موزه سیراف! موزه ای موسوم به وایت هوس!

 نه اشتباه نکنید اسم این موزه خانه سفید نیست چون اصلا" این موزه سفید نیست. این خانه از نام باستان شناس امریکایی دکتر دیوید وایت هوس گرفته شد. چراکه دکتر وایت هوس در طول سالهای کاوش (بین سالهای 1966 تا73) در این خانه اقامت داشته. این باستان شناس حفاریهای بسیار در مکانهای مختلف منطقه انجام داده و محوطه های باستانی و اشیای ارزشمند زیادی از دل خاک بیرون کشیده که امروز زینت بخش بسیاری از موزه های مشهور جهانند.

برخی از این آثار کشف شده در این موزه به معرض نمایش درآمده اند ولی بیشتر اشیای تاریخی نفیس جهت حفاظت قویتر و بازدید بیشتر در موزه ملی ایران نگهداری میشوند.

جمجمه های قدیمی مکشوفه، نشان از تمدن بسیار غنی در این منطقه میدهد و گوناگونی سنگ قبور، نشان از تنوع ادیان. سنگ قبرها مزین به طرحهای اسلیمی و آیات قران هستند و متعلق به دوره های پس از اسلام میباشند.

سنگ قبرهای فاخر نشان از رونق اقتصادی شهر حتی پس از ورود اسلام دارد. پس از حمله اعراب گرچه این بندر کم کم شکل اسلامی به خود گرفت و آتشکده ها و معابد یکی پس از دیگری جای خود را به مساجد دادند، ولیکن شهر کماکان رونق اقتصادی خود را داشت.بطوریکه اوج شکوفایی سیراف در قرون سوم و چهارم قمری بود زمانیکه راه آبی ابریشم از این بندر میگذشت و دریاسالاران بسیار به این بندر آمد و شد میکردند و تجارت و داد وستد در آن بسیار رونق داشت واینگونه نام سیراف در زمره بزرگترین بنادر جهان میدرخشید.

آثار موجود در سیراف و سنگ قبور فاخر و کوزه و سفالهای مجلل و اشرافی نشان از ثروت این شهر و رشد تمدن و هنر و شکوفایی خلاقیت مردم همپای رشد اقتصادی شهر بوده.

از موزه که بیرون می آییم راهی شهر میشویم شهری که فقط یک خیابان دراز در حد فاصل میان کوه و دریا دارد و در برخی نقاط کوه و دریا چنان با هم مهربانند که گویی همدیگر را در آغوش کشیده اند. به دلیل نزدیکی کوه و دریا کوچه های سیراف حالتی پلکانی دارد و اغلب خانه ها روی دامنه کوه واقعند.

 از آنجاییکه سیراف چه پیش از اسلام چه تا چندین قرن پس از اسلام شهر پرآوازه ای بود، طبیعی است که مساجد بسیار در آن ساخته شده بوده. مگر میشود در شهری که آوازه ای جهانی داشته عبادتگاهی بزرگ و فاخر نساخت.

معابد بزرگ در هر دوره از تاریخ آبرو و اعتبار هر شهر و دیاری بوده اند چنان که پیش از آن آتشکده های بسیار باشکوه در این شهر بوده. پس مساجدی بر روی ویرانه های معبد زرتشتیان شهر دایر میشود که امروز پس از گذشت بیش از هزار سال پی و ریشه و ستونهای مسجد جامع که متعلق به قرون نخست اسلامی است باقی مانده اند.

این خرابه های مسجد جامع در کاوشگریهای پروفسور وایت هوس چهره از نقاب خاک بیرون کشیده اند.

پس از بازدید از ویرانه های مسجد، کوچه های پلکانی سیراف را رو به بالا میگیریم تا به خانه ای قجری در بالاترین طبقه شهر برسیم. خانه که چه عرض کنم قلعه ای که دیوارهای بلند و ستبرش از همه جای شهر قابل دیدن است.

خانه ای که از سویی رو به دریا و از سویی رو به کوه دارد. وقتی به درب ورودی قلعه میرسیم چشم انداز زیبایی از دریا را مقابل دیدگانمان داریم.

http://s9.picofile.com/file/8318564026/%D8%B3%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%8121.jpg

حالا شما هم از این در زیبای کنده کاری شد همراه ما وارد شوید تا بخشی از تاریخ قجری را در این خانه دنبال کنیم.

اینجا خانه یا قلعه شیخ نصوری است محل حکومت و زندگی آخرین حکمران بندر سیراف در اواخر دوران قاجاریه و اوایل پهلوی. پس از مرگ شیخ نصوری فرزندانش به شیراز و سپس به خارج از ایران مهاجرت کردند و این خانه مهروموم شد و کم کم غبار زمانه بر چهره اش نشست و خاطراتش رو به فراموشی رفت.

تا سالهای اخیر این خانه متروکه باقی ماده بود که حالا به همت جوانان سیراف و میراث فرهنگی بخشهایی از آن بازسازی و قابل بازدید است.

آنچه که در سیراف برایمان قابل تعجب و البته تحسین است همت و علاقه جوانان شهر برای شناساندن میراث فرهنگیشان است. در اغلب نقاط دیدنی شهر تعدادی از جوانان به صورت داوطلبانه و خودجوش فعالیت دارند و با اطلاعات مفید خود سعی در راهنمایی گردشگران دارند.

گرچه خانه شیخ نصوری هنوز تا بازسازی کامل و تبدیل شدن به یک خانه موزه فاصله دارد (که امیدوارم تا حالا این کار به اتمام رسیده باشد) ولی هنوز هم این خانه زیبایی های خودش را دارد و معماری اش قابل تحسین است.

گچبری های مجلل، هشتی های زیبا، طاقها و طاقنماها، ستونهای فاخر، پنجره های چوبی با شیشه های رنگی، بادگیر بلند و.... از تزیینات این خانه میباشند.

و اما مهمترین جاذبه گردشگری سیراف که بعید میدانم در جهان مشابهی برای آن باشد، تاجاییکه زمزمه هایی برای ثبت شدن در یونسکو هست، جایی است موسوم به گورستان تمدن ها.

در بخش وسیعی از کوههای سنگی شهر که توسط دو دره لیر و شیلو از هم جدا میشوند، آثار باستانی عجیبی نقش بسته.

 در نخستین نگاه آنها به شکل قبوری تنگ هم به نظر می آیند و فرضیه گورستان بودن این تشکیلات در ذهن شکل میگیرد.

ولی با کمی دقت در آنها میتوان فهمید که این مستطیل های پلکانی حفاری شده در شیب کوه، حوضچه های نگهداری و استعمال آب باران بوده اند.

باوجودیکه سیراف شهری ساحلی بوده ولی دسترسی به آب آشامیدنی در آن بسیار سخت بوده. به همین منظور این حفره های دستکند در شیب تپه ها شکل میگرفته تا آب باران به جای جاری شدن بر تپه ها و هدر رفتن در دریا در این حوضچه ها جمع و ذخیره گردد و به مصرف مردم برسد.

این فرضیه با مشاهده چاههای دستکند متعدد در این مجموعه بیشتر قوت میگیرد. در این مجموعه دهها حلقه چاه دستکند در طبقات پایینتر صخره ها مشاهده میشود که سرریز آب باران از درون حفره ها توسط کانالهای دستکند به این چاهها هدایت میشده.

به گفته لیدرهای محلی عمق برخی از این چاهها بالغ بر صدمتر میباشد برای همین هم دهانه تعدادی از چاهها را با تخته چوبهایی پوشانده اند.

آخرین طبقه تشکیلات دستکند، مازاد آب را به مزارع پایین دست هدایت میکرده تا مورد بهره وری در کشاورزی واقع شود و سفره های زیرزمینی را تقویت کند.

اما علاوه بر این حوضچه ها در دل کوهها شکافهای دستکند غارمانندی نیز به چشم میخورد که باستان شناسان آنها را گوردخمه های گبری میدانند و مردم محلی به آنها خانه گوری(گبری) میگویند.

در کاوشهای به عمل آمده از این دخمه ها استخوانهای مردگان یافت شده و نشان از این دارد که از این حفره ها به عنوان استودان استفاده میشده.

 همچنین در مقطعی از تاریخ پس از اسلام از خود حوضچه های دستکند نیز به عنوان قبر برای دفن کردن متوفیان استفاده میشده.

در پای کوه یک گورستان نیز به چشم میخورد که سنگ قبرهای خاصی دارد و سوژه خوبی برای دوربینهایمان است.

در حوالی این مجموعه گورستان تمدن ها یک بنای چهارطاقی نیز وجود دارد. ساخته شده از لاشه سنگ که ظاهرا" آتشکده ای بوده به یادگار از دوران ساسانی.

 اما شوربختانه سیراف از آن شکوه و تمدن باستانی به دلیل زلزله ای که قرن چهارم آن را لرزاند، با خاک یکسان شد.

گرچه بعدها دوباره از خاکستر خود برخاست ولیکن هرگز شکوه آن دورانها را به دست نیاورد و بعدها شهرهای دیگری چون عسلویه از کنارش ریشه زدند و در مدت کوتاهی شهرتی عظیم بر هم زدند و سیراف که روزی نامش در سراسر گیتی میدرخشید امروز به شهر کوچکی در نزدیکی عسلویه شناخته میشود و این است رسم روزگار....

 خلیج نایبند(عسلویه)

شب شده و ما ترجیح میدهیم همین جا در سیراف اقامت کنیم. خوشبختانه اقامتگاههای مناسبی ازجمله هتل در این شهر وجود دارد و ما چنان شیفته این شهر ریشه دار گشته ایم که دلمان میخواهد شبی را در میان این مردمان و با لالایی آرام دریا و با نسیم ملایمی که از کوهستان به ما میوزد سر و صبحی زیبا را با نوازش انوار طلایی آفتابی که از پشت کوهستان تمدن ها طلوع میکند آغاز کنیم.  

  همراه ما باشید ادامه دارد.