سفرنامه بیشاپور قسمت اول (پله پله تا ملاقات شاپور)

 در زندگی روزهایی هست که عبور از آنها کاری بغایت سخت و طاقت فرساست؛ درست مثل همین روزهای لعنتی که داریم سپری میکنیم، روزهایی مملو از اضطراب و پریشانی و چشم انتظاری؛ چشم انتظار آینده ای مبهم که نمیدانیم قرار است چگونه رقم بخورد... حتی اگر بی خیال ترین و الکی خوش ترین آدم دنیا هم که باشی محال است که تحمل این روزهای نکبتی برایت آسان باشد.

حقیقت این است که در روزگاری که بسیاری از آدمهای دوروبرم در حداقل های معیشت خود درمانده اند، خجالت میکشم بیایم اینجا و روزهای به ظاهر خوش زندگی ام را به تصویر بکشم. یا اینکه بیایم و عجزولابه کنم که وامصیبتا حالا چطور با این دلار پنج رقمی به سرزمین های نرفته سفر کنم. چگونه فاتحانه بر فراز دیوار چین بایستم و یا اهرام ثلاثه مصر را در قاب دوربینم جای دهم. چگونه پله های سنگی ماچوپیچو شهر گمشده اینکاها را در یک طلوع شکوهمند صبحگاهی، زیر قدمهایم بگیرم و یا در یک غروب دل انگیز و رویایی با مجسمه مسیح ریودوژانیرو عکس سلفی بگیرم. راستش حالا دیگر بر زبان آوردن رویاهایم هم شرم آور است درحالیکه هر روز شاهد زباله گردهایی هستم که به دنبال قوت لایموتشان زباله های شهر را میکاوند.

با اینحال پس از گذشت دو ماه که بزرگترین رکورد غیبت در دوران وبلاگ نویسی ام به حساب می آید،، دوباره به این خانه برگشتم تا با نوشته هایم به روزگاران خیلی دور سفر کنم. در این بزنگاه نکبتبار تاریخی که ارزش پولم، پاسپورتم، هویت و جایگاهم به عنوان یک ایرانی با تمدن چندهزارساله، حق و حقوق شهروندی و انسانی ام همه و همه به پایین ترین سطح جهانی تنزل کرده، آمده ام تا از گذشته های دور بنویسم تا بلکه با یادآوری دوران شکوهمند ایران باستان، اندکی از این حجم وسیع حقارت، کاسته شود و کمی آرام بگیرم.

با کمال افخار این پست را تقدیم به دوستانی میکنم که علیرغم همه گرفتاریها هنوز این خانه را فراموش نکرده اند و با پیامهای مهرآمیزشان همواره ما را مورد لطف و محبت بیکرانشان قرار میدهند.

و اما دنباله سفر نوروزی ام در سال 94 به استانهای جنوبی کشور...

پس از بازدید از بوشهر و برازجان حالا به سرزمین فارس رسیده ایم تا بخشی از کتاب تاریخ شکوهمند سرزمینمان را در شهر باستانی بیشاپور و اطراف و اکنافش ورق بزنیم.

 سفر ما در یک صبح دل انگیز بهاری از بیشاپور آغاز شده و ما راهی جایی در هفت کیلومتری پایتخت زمستانه شاپور هستیم؛ جایی که تندیس پادشاه قدر ساسانی در دهانه غاری در دل کوهی بلند سالیان دراز نظاره گر تاریخ است.

  پس از گذر از روستایی موسوم به کشکولی وارد محوطه پارکینگ پای کوه شده و ماشین را همانجا پارک کرده و کوهپیمایی را آغاز میکنیم. برای رسیدن به غار دو راه وجود دارد یکی راه هموارتر که طبعا" طولانی تر است و با پای بچه ها حدود سه ساعت طول میکشد و دیگری مسیری کوتاهتر ولی صعب العبورتر که باید چیزی در حدود دو ساعت با تخته سنگ های ریز و درشت دست و پنجه نرم کنی.

ازآنجاییکه ما هم برای خودمان نیمچه کوهنوردی به حساب می آییم صدالبته که مسیر کوهنوردی را انتخاب نموده و نبرد تن به تنمان را با تخته سنگها آغاز میکنیم.

  هوا معتدل و مطبوع است و ما شانس همنوردی با تعدادی از جوانان روستاهای پایین دست که غالبا" به زیارت شاپور میروند را داریم. در طی مسیر آنها چند بار دست اشکان پسر کوچک ما را میگیرند و از تخته سنگها بالا میکشند.

 ناقلا خوب بلد است خودش را به خستگی و پادرد بزند. گاهی خودش را روی تخته سنگی ولو میکند و به دنبالش یک کول سواری مفت و مجانی از جوانان کوهنورد میگیرد.

راه دو ساعته کوهنوردی با مصاحبت همنوردان جوان، خوش خوشک پیموده میشود و ما تخته سنگها را یکی پس از دیگری طی میکنیم و هربار که از آنان میپرسیم کی میرسیم میگویند چیزی نمانده حدود ده دقیقه دیگر و ده تا از این ده دقیقه ها طی میشود و من خوب میدانم که ده دقیقه، کلیدی ترین جمله کوهنوردان است و از آن به عنوان مرام کوهنوردی یاد میشود.

خلاصه ده دقیقه آخر هم طی میشود و ما خود را در آستانه پلکانی میبینیم آن سرش ناپیدا!!!

نمیدانم دویست یا سیصد شاید هم چهارصدتا...  دیگر توان شمردن ندارم. فقط پیچهای پی در پی را نفس زنان و هن هن کنان میرویم و میرویم تا بالاخره به پله آخر میرسیم و در لحظه ای باشکوه ناگاه از دیدن مجسمه پرهیبت پادشاه قدرتمند ساسانی، قلبمان مالامال از شادی و غرور میشود.

جلوتر که میروم از هیبتش لرزه به اندامم می افتد و دقایقی چند خیره به مجسمه میشوم که با آن قد رعنا و شانه های عریض و موهای موجدار که از دو طرف تاجش بیرون زده، گویی از اعماق تاریخ سربرآورده تا مردم زخم خورده سرزمینش را در پناه خود جای دهد.

 این مجسمه که هفت متر طول دارد و عرض شانه هایش دو متر است از تخته سنگ عظیمی در دهانه غار تراشیده شده به گونه ای که سر تاجش از سقف و بند کفشهایش از کف غار تراشیده شده است.

شاپور اول، دومین پادشاه سلسله ساسانی و یکی از شهیرترین پادشاهان این سلسله است. او توانست در جنگ با رومیها آنها را شکست دهد و تعداد زیادی از آنان را اسیر کند و با بهره گیری از اسرا شهری به نام بیشاپور را بنا نهد که امروز حتی ویرانه هایش هم موجب فخر ما ایرانیان است.

در مورد ساخت این مجسمه نیز گمانه های زیادی وجود دارد برخی صاحب نظران معتقدند که این مجسمه را نیز اسرای رومی با تراشیدن ستونهای استلاکتیتی دهانه غار ساخته اند. این مجسمه هزاروهفتصد سال قدمت دارد. اما چند قرن پس از ساخته شدن از جایگاه خود سقوط میکند.

عده ای سقوط مجسمه را به زلزله مربوط میدانند و عده ای تجاوز و حمله یک سردار عرب به نام نصربن سیار را باعث سقوط مجسمه میدانند. این گروه از صاحب نظران بر این باورند که درون غار نیز تعداد زیادی مجسمه و آثار فرهنگی و هنری وجود داشته که توسط غارتگران سپاه نصر به تاراج رفته.

در هر حال به هر دلیلی مجسمه حدود هزار سال بر زمین افتاده و غبار فراموشی رویش نشسته بود تا اینکه در عصر پهلوی که عصر درخشش فرهنگ و هنر سرزمینمان بود، به دستور پادشاه و به همت ارتش، مجسمه مرمت و در جایگاه اصلی خود قرار داده شد.

به منظور آشنایی علاقه مندان به تاریخ دو کتیبه نیز در دیواره ورودی غار حجاری شد. یکی ترجمه کتیبه شاپور در نقش رجب و دیگری کتیبه پهلوی که به نحوه بازسازی مجسمه پرداخته. این دو کتیبه نیز بعد از انقلاب به دست عده ای نابخرد کوتاه نظر، خدشه دار و گوشه هایی از آن شکسته شد.

پس از مدتی نشستن در جوار شهریار قدر ساسانی و یک دل سیر تماشای آن، خودمان را برای ورود به غار آماده میکنیم. درون غار تاریک و ظلمات مطلق است.

اما نگران نباشید به همت جوانان روستاهای پایین دست این مشکل رفع شده. عده ای جوان، گاز پیکنیک به دست در دهانه غار به انتظار مشتریان خود ایستاده اند. آنها راهنمایان غار هستند که در ازای دوازده هزار تومان، گردشگران را به داخل غار برده و سوراخ سمبه هایش را تا جای امکان نشان میدهند.

نکته جالب اینکه تعدادی گردشگر زبل هم در ورودی غار منتظر ایستاده اند تا یکی پیدا شود و سر کیسه را شل کند و این دوازده تومان را بدهد و راهنما با گاز راه بیفتد توی غار و آنها نیز جلدی پشت سرش بدوند تو. باید اعتراف کنم ما نه تنها از این حرکت ناراحت نمیشویم بلکه خوشحال هم میشویم که این بندگان خدا نیز به واسطه ما از زیباییهای غار بهره مند میشوند.

 لازم است بگویم که تنها بخشهای کوچکی از غار که شامل چند گذرگاه بزرگ و کوچک و سه تالار فرعی و اصلی است، قابل بازدید میباشد. پس از آن سقف غار کوتاه و گذرگاهها چنان تنگ و مخوف میشود که باید از جان گذشته باشی که هوس عبور از آنها به سرت بزند.

راست و دروغش را نمیدانم ولی راهنما میگوید این غار تا به حال چند قربانی گرفته. گویا عده ای به هوای کشف آن رفته و همانجا جاودانه شده اند. از جمله یک هیات کاوش انگلیسی که دیگر هرگز از درون غار بازنگشتند.

خلاصه این غار تاربک و  رازآلود و حالا با این افسانه های دلهره آورش لحظه به لحظه خوف انگیزتر جلوه میکند!!!

نکته جالب دیگر این که پای دیواره های غار، حوضچه های ریز و درشتی به چشم میخورد. قطرات آب از سقف و دیوارها چکه میکند و این حوضچه ها را شکل میدهد. این حوضچه ها که در برخی نقاط حالت پلکانی نیز پیدا کرده اند مرا به یاد چشمه های باداب سورت مازندران می اندازند. چک چک آب سقف غار باعث لغزنده شدن سنگهای کف غار میشود و عبور از روی آنها را بسیار دشوار میکند.

 گفته میشود که این غار در زمان ساسانیان یک مکان مقدس مذهبی به شمار می آمده و محل عبادت و انجام فرایض مذهبی مردم بوده.

 پس از بازدید از غار درحالیکه قلبمان مالامال از غرور ملی است مسیر رفته را باز میگردیم با این تفاوت که اینبار مسیر آسان تر را انتخاب میکنیم تا در پایین آمدن از کوه به زانوهایمان کمتر فشار وارد شود. این یک نکته علمی را از بنده به عنوان یک فیزیوتراپیست به یاد داشته باشید.

 همراه ما باشید ادامه دارد.     

سفرنامه مهاباد قسمت چهارم(غار سهولان)


یکی از مهمترین علایق ما در هر سفری طبیعت گردیست چرا که طبیعت هر دیاری منحصر به خود آنجاست و نظیرش را نمیتوان جای دیگر یافت. حالا برای دیدن یکی از کم نظیرترین جاذبه های طبیعی ایران، جاده مهاباد -  بوکان را درپیش گرفته ایم تا از یکی از زیباترین عجایب طبیعی ایران که در 42 کیلومتری جنوب شرقی مهاباد واقع شده دیدن کنیم. پس از پیمودن چهل کیلومتر راه از مهاباد، با دیدن تابلوی غار سهولان، جاده سمت راست را درپیش گرفته، در نزدیکی روستایی به همین نام به محوطه غار میرسیم.

http://s5.picofile.com/file/8170950242/%D8%A2%D8%B0%D8%B1111.jpg

ماشین را پارک و پای پیاده راهی غار میشویم. در محوطه ورودی، کالسکه هایی صف کشیده اند که در ازای پول، گردشگران را به ورودی غار میرسانند. ولی ما ترجیح میدهیم این مسافت کوتاه را قدم زنان بپیماییم. وقتی به ورودی غار میرسیم اولین چیزی که چشممان را میگیرد کوه زیبایی است که غار در آن جا خوش کرده.

http://s5.picofile.com/file/8170950418/%D8%A2%D8%B0%D8%B1113.jpg

اما چیزی که باعث زیبایی کوه صخره ای شده، صدها که چه عرض کنم هزاران کبوتر چاهی است که در حفره های طبیعی این صخره ماوا گزیده اند و صدای بال بال زدن و بق بقویشان سرزندگی خاصی به فضای پیرامون غار بخشیده. چند درخت تنومند جنگلی هم سایه خود را سخاوتمندانه بر دهانه غار گسترانده اند و به محیط، طراوتی دوچندان بخشیده اند.

http://s5.picofile.com/file/8170950368/%D8%A2%D8%B0%D8%B1112.jpg

از در ورودی غار که وارد میشویم، خنکای مفرحی حس میکنیم که در این گرمای تابستان غنیمتی بزرگ است. غار سهولان دارای دو بخش خشکی و آبی است که بخش آبی (دریاچه) چهل و پنج متر پایینتر از ورودی غار است. برای رسیدن به اسکله باید از دالانهایی تنگ و تاریک گذر کنیم؛ دالانهایی که به لطف نورافکن ها اندک روشنایی دارند. همچنین باید راه پله ای پیچ درپیچ متشکل از صد و شش پله ناقابل را هم پشت سر بگذاریم.

http://s5.picofile.com/file/8170950526/%D8%A2%D8%B0%D8%B1114.jpg

 هرچه پایینتر میرویم فضا مرطوبتر میشود و بوی گوگرد بیشتر. حالا به اسکله رسیده ایم جایی که باید جلیقه های نجات را به تن کرده و سوار بر قایق به کشف و شهود در این غار شگفت انگیز بپردازیم

http://s4.picofile.com/file/8170950626/%D8%A2%D8%B0%D8%B1115.jpg

 بالاخره پس از لحظاتی انتظار قایقی از راه میرسد و پس از تخلیه مسافرانش ما را سوار میکند. اولین بخش غار همان تالار اصلی آن است که حدود دویست متر مساحت دارد و ارتفاع سقفش پنجاه متر است. عبور از این بخش از غار که عظمتی وصف ناشدنی دارد ما را غرق در حیرت و شگفتی میکند.

http://s4.picofile.com/file/8170950942/%D8%A2%D8%B0%D8%B1119.jpg

طول مسیر آبی کشف شده 300 متر و طول مسیر خشکی کشف شده 250 متر است. کل مساحت کشف شده حدود دو هکتار میباشد و متوسط عمق آب دریاچه 25 متر است که در عمیقترین نقطه به 32 متر هم میرسد.

 و چه لذتی دارد وقتی سوار بر زورق به تماشای زیباییهای طبیعت بنشینی و شاهکارهایی که خالق هستی بر دیواره های غار نقش زده را بنگری!

http://s5.picofile.com/file/8170951326/%D8%A2%D8%B0%D8%B1123.jpg

  از تالار غار وارد حوضچه های بعدی میشویم که به نسبت کوچکتر و باریکترند و از آنها دالانها و راههای باریکتری منشعب میشود که ورود به برخی از آنها امکان پذیر نیست. چیزی که بسیار چشمگیر و مایه تعجب است، سطح شفاف و زلال دریاچه است. آب دریاچه آنقدر شفاف است که به آسانی میتوان سنگهای کف دریاچه را دید.

http://s5.picofile.com/file/8170950718/%D8%A2%D8%B0%D8%B1116.jpg

این غار آبی در مقایسه با غار علیصدر که بزرگترین غار آبی ایران است، خیلی کوچک است برای همین هم گشت در آن به نسبت کوتاهتر است. درضمن امکان پیاده شدن از قایق و گشت زنی در خشکی نیز وجود ندارد و کل گشت در غار چیزی در حدود بیست دقیقه طول میکشد. در این گشت در مجموع سه حوضچه آب بزرگ و کوچک را پشت سر گذاشته و درنهایت به چهارمین و بزرگترین حوضچه میرسیم.

 یکی از جذابیتهای موجود در غار، قندیلهای استالاکتیتی و استالاکمیتی آن است که زنده و همچنان در حال رشدند و دیواره ها و سقف غار را آذین بسته اند.

http://s4.picofile.com/file/8170950826/%D8%A2%D8%B0%D8%B1118.jpg

 این قندیلها در بعضی نقاط اشکالی پدید آورده اند که بی شباهت به موجودات زنده و غیر زنده پیرامونمان نیست. برای همین هم تعجب نکنید اگر بگویم این غار، لاک پشت، عروس دریایی، دلفین، فیل، عقاب، خفاش،خوشه انگور، توت فرنگی، قارچ و حتی یک هواپیمای در حال فرود دارد!

http://s4.picofile.com/file/8170951126/%D8%A2%D8%B0%D8%B1121.jpg

  از موجودات تندیسی و خیالی غار که بگذریم میرسیم به موجودات زنده ای که در غار زندگی میکنند، پرندگانی چون کبوتر چاهی و خفاش به راحتی در غار آمد و رفت میکنند.

http://s4.picofile.com/file/8170951626/%D8%A2%D8%B0%D8%B1127.jpg

 البته خفاشها کمتر خود را به گردشگران نشان میدهند و اغلب شبها و در تاریکی و سکوت مطلق از مخفیگاه خود خارج میشوند.

http://s5.picofile.com/file/8170951226/%D8%A2%D8%B0%D8%B1122.jpg

 درجه حرارت غار در همه فصول سال ثابت و بین 10تا 15 درجه ثابت است. رطوبت حاکم بر غار 70 تا80 درجه است و در اثر رطوبت سنگها و صخره ها با خزه های سبز و قهوه ای پوشیده شده اند.

http://s5.picofile.com/file/8170951368/%D8%A2%D8%B0%D8%B1124.jpg 

اما نحوه کشف غار هم در نوع خودش شنیدنی و جذاب است. در سال 1896 «ژاک دمورگان» که کتاب جغرافیای غرب ایران را مینوشت مصمم به دیدن غار گشت. برای این منظور با کمک چند تن از اهالی روستای سهولان با یک کلک وارد غار شد و توانست تا عمق 200 متری آن پیش رود و از بخش خشکی بالای آن خارج شود. ژاک آن زمان نقشه ای از غار ترسیم کرد که تا حدود زیادی شبیه به نقشه امروزی غار است.

http://s4.picofile.com/file/8170950792/%D8%A2%D8%B0%D8%B1117.jpg

پس از دمورگان در سال 1350 یک هیأت غارنوردی از دانشگاه اکسفورد با تجهیزات کامل از غار دیدن کردند و از آن تاریخ کم کم زمینه برای آماده سازی غار مهیا گشت تااینکه در سال 1379 غار سهولان به عنوان دومین غار آبی کشور، آغوش خود را به روی گردشگران مشتاق گشود.

http://s4.picofile.com/file/8170951034/%D8%A2%D8%B0%D8%B1120.jpg

 حدود 70 میلیون سال از پیدایش این غار که مربوط به دوره کرتاسه بوده میگذرد ولی اولین نشانه های حیات آدمی در آن به دوران پارتها برمیگردد که روزگاری اینجا خانه اقوام پارتی بوده. در عملیات کشف و آماده سازی غار، اشیایی نظیر ظروف سفالی مربوط به هزاره های اول و دوم پیش از میلاد در این غار یافت شده که نشان میدهد از چهارهزار سال قبل حیات در این غار ادامه داشته. علاوه بر سفالهای دوره اشکانی اشیایی از دوره ایلخانی نظیر جام مسی در این غار پیدا شده. همچنین در قسمت خشکی غار گورهایی قدیمی کشف شده. 

 http://s4.picofile.com/file/8170951434/%D8%A2%D8%B0%D8%B1125.jpg

در زمان حمله ارتش روس به مهاباد و قتل عام مردم این دیار، این غار جان پناه و نجات دهنده بسیاری از اهالی روستا بوده چراکه بسیاری از مردان منطقه به این غار پناه آورده و در آن مخفی شدند. از همان تاریخ به این غار «کونه مالان» هم گفته شد یعنی جایی که مردم در آن ساکنند.

 http://s4.picofile.com/file/8170951500/%D8%A2%D8%B0%D8%B1126.jpg

 جالب اینجاست که روستای سهولان تا قبل از کشف غار، روستایی مهجور و محروم بود ولی با ورود گردشگران به منطقه حسابی رونق یافت و زندگی ساکنین روستا دگرگون شد. امروز بسیاری از مردان روستا از برکت وجود غار کار و کاسبی خوبی دارد؛ چه آنها که در محوطه غار، دکه و مغازه و کافه زده اند و چه آنها که متصدی فروش بلیط و قایقران و راهنما و ... هستند. خلاصه این غار، خیروبرکت فراوانی به زندگی اهالی داده و نام روستای سهولان را بر سر زبانها انداخته؛ روستایی که به دلیل قرار گرفتن درمیان رشته کوههای زاگرس و دره های عمیق و البته زمستانهای استخوان سوز یخبندانش، کلاه هیچ بنی بشری هم بدانجا نمی افتاد. حالا بیایید و ببینید که هزار هزار گردشگر مثل ما به این روستا می آیند تا از این شاهکار باشکوه طبیعت دیدن کنند.

 همراه ما باشید ادامه دارد. 

 

سفرنامه سمنان قسمت اول (گرمسار تا سمنان)

 و حالا مفتخریم که در مسیر بازگشت به خانه جاده کویری استان سمنان را برگزیده ایم؛ یکی از مظلوم ترین و مهجورترین استانهای کشور که باوجود داشتن تاریخی غنی هرگز آنچنان که باید و شاید به جا آورده نشده و جای بسی افسوس که از بین هزاران گردشگری که روزانه از این استان عبور و به پابوس امام رضا میروند کمتر کسی یافت میشود که ساعاتی از وقتش را به گشت و گذار در این دیار اختصاص دهد. ما امروز اینجاییم که به جبران همه این بی مهریها یک روز کامل از زندگیمان را به گردش در این استان به ظاهر عاری از هرگونه جاذبه گردشگری پرداخته و برگهایی چند از کتاب پرشکوه سرزمینمان را ورق بزنیم

از آنجایکه دلم میخواهد سفرنامه ام طعمی شیرین داشته باشد به محض ورود به استان سمنان،هوس تصاحب کدوها و خربزه های خوش رنگ و آب، ما را به توقف وامیدارد و ورود ما به گرمسار با طعم شیرین محصولات آن پیوند میخورد

اما این شیرینی چندی بیش دوام نمی آورد چراکه به محض ورود به گرمسار و سرک کشیدن در شهر، هیچ چیز قابل دیدن نمیابیم تنها نام کاروانسرای «قصر بهرام» به نام گرمسار گره خورده که آنهم فرسنگها دور از شهر و در قلب کویری واقع است که رفتن به آنجا تنها از طریق جاده ای خاکی و نامناسب میسر است

  اگر بخواهم استان سمنان را در یک جمله معرفی کنم باید بگویم جزیره کاروانسراها و عارفان نامدار. راستش در این استان آنقدر کاروانسرا هست که چشم از هرچه کاروانسراست سیر میشود پس اگر یکی هم این وسط دیده نشد به جایی برنمیخورد. از آنجاییکه این استان در شاهراه طلایی جاده ابریشم واقع بوده شاه عباس دستور داده بود تا در هر 6 فرسنگ (36 کیلومتر) یک کاروانسرا بسازند تا کاروانهایی که با شتر و اسب و قاطر در این مسیر تردد میکردند بتوانند شب به شب در کمال امنیت و آسودگی در آنها اتراق نموده و صبح روز بعد به راهشان ادامه دهند و ما اکنون در 40 کیلومتری شرق گرمسار به یکی از این یادگاران شاه عباسی در «ده نمک» رسیده ایم

این کاروانسراها آدم را میبرد به دوران شکوه تجارت در جاده ابریشم و شترهایی که قطار قطار راه چین و اروپا را میپیمودند. حالا از آن دوران طلایی نه آن شترهای زنجیر شده به دنبال هم، که این کاروانسراهای زنجیره ای باقی مانده اند

اما چه فایده که حدیث غم انگیز همه کاروانسراهای دیگر، اینجا نیز تکرار شده و درب این کاروانسرا نیز همچون سایر همقطارانش تخته گشته! این کاروانسرا نیز دارای برج و بارویی ستبر است. از شکاف در سرکی به درون میکشیم چهار ایوان و تعداد زیادی حجره دورتادور حیاط چهارگوش را فراگرفته اند

شنیده بودم که این کاروانسرا چند سال قبل مرمت و به صورت مهمانسرا درآمده بوده و نه تنها پذیرای گردشگران بوده بلکه علاقه مندان به نجوم نیز به اینجا آمدوشد کرده، به رصد آسمان شب میپرداختند. حالا نمیدانم چرا اینطور به امان خدا رها شده و سازمان گردشگری به این فکر نمی افتد که اینجا را به مکان امنی تبدیل کند برای گردشگرانی که میخواهند یک شب آرام زیر آسمان کویر را تجربه کنند.

یک یخچال قدیمی هم در کنار کاروانسرا قرار دارد که در آن روزگارانی که تکنولوژی به داد مردم نرسیده بود یا به عبارتی آسایش را از زندگی سلب نکرده بود، مایحتاج مردم ماهها در آن ذخیره میشد 

در ادامه راهمان به «لاسجرد» و کاروانسرای معروفش رسیده ایم در اینجا نیز تنها به گرفتن عکسی از این کاروانسرا بسنده کرده ایم چراکه این یکی نیز درو پیکرش بسته است. فاصله این کاروانسرا تا شهر بعدی «سرخه» سیزده کیلومتر است. این کاروانسرا روزی لوکیشن فیلم سینمایی «تفنگدار» بوده. گویا در زمان جنگ نیز مکانی برای نگهداری اسرای عراقی بوده و من در عجبم که آیا سازمان میراث فرهنگی نمیتوانسته استفاده بهتری از این مکان تاریخی بکند؟ البته زیاد هم جای تعجب ندارد چرا که بعد از ورود به سمنان تازه متوجه میشویم که از کاروانسرای سمنان نیز به عنوان زندان استفاده میشود.کجایی شاه عباس که ببینی چه بر سر یادگارهایت آورده اند!

 در ادامه راه به «سرخه» میرسیم شهری که تا قبل از انتخابات ریاست جمهوری امسال بسیاری از مردم نامش را نشنیده بودند ولی پیروزی دکتر روحانی در انتخابات، نام زادگاه وی را بر سر زبانها انداخت و من امروز مشتاقم شهر رئیس جمهوری را که به او رأی داده ام ببینم؛ رئیس جمهوری که از روزی که سکان هدایت مملکتم را در دست گرفته، به شخصه حس بهتری دارم.

 سرخه شهر کوچکی است و به نظر چیز زیادی برای دیدن ندارد. تنها محله ای قدیمی با یک یخچال در مرکز و کوچه های تنگ و قدیمی مشرف به آن

 و خانه هایی نیمه اشرافی عهد قجری که تنها بادگیرهایشان از دیوارها پیداست و صاحبانشان هنوز تکلیفشان را با میراث فرهنگی روشن نکرده اند

و البته آدمهایی اصیل و مهمان نواز که تا لب تر میکنیم و نام مسجد «چهل ستون» را میبریم فورا" با متولی اش تماس میگیرند و او فی الفور خودش را به ما رسانده و در مسجد را برویمان میگشاید؛ مسجدی عهد قجری که هیچ منار و گنبدی ندارد و تنها شبستانی دارد که به تازگی اصالتش به زیر آوار گچ و آجر مدفون گشته 

 

در حین خروج از سرخه به جای ورود به جاده اصلی، جاده فرعی که به روستای بیابانک میرود را در پیش گرفته تا از این روستای گردشگری نیز دیدن نماییم

در میدانگاه روستا مجموعه ای از عناصر کویری شامل یخچال، آب انبار، مسجد و... قرار دارند و بافت خشتی و گلی خانه های دور میدان و سنگفرش کوچه پسکوچه های مشرف به آن از اصالت بیابانک میگوید.

راه را ادامه داده و پس از طی چند کیلومتر به مقصد اصلی مان «صوفی آباد» میرسیم دیاری که یکی از عارفان و شاعران قرن هفتم را در خود پرورش داده او کسی نیست جز عارف بزرگ این دیار «علاءالدوله سمنانی» و ما میخواهیم با دیدار وی سفر امروزمان را رنگ و بویی عرفانی بدهیم

اینجا مقبره علاءالدوله سمنانی است که اگر در این روستا او را به این نام خطاب کنید تکه بزرگه تان گوشتان است! باید بگویید «علاءالدوله بیابانکی» چرا که وی در همین جا هم به دنیا آمده و هم چهره در نقاب خاک کشیده پس چرا سمنانیها او را برای خود قبضه کرده اند؟ علاءالدوله از بزرگان تصوف و شاعران و نویسندگان قرن هفتم و هشتم بوده و جزو دولتمردان درباری در زمان ارغونشاه نیز به شمار می آمده که ناگهان دچار تحولی درونی گشته و به دنیا و امور دنیوی پشت میکند و خانقاهی برای خود برپا نموده و در آن معتکف شده و صوفی گری پیشه میکند تاروزی که در همان خانقاه یعنی همینجا که ما اکنون ایستاده ایم چهره در نقاب خاک میکشد.

نام صوفی آباد هم از همین مکان گرفته شده است. بعد از فوت علاالدوله، الجایتو(سلطان محمد خدابنده) که ارادت زیادی به شاعران و عارفان داشته دستور میدهد برای وی مقبره فاخری در زادگاهش بسازند. امروز از آن آرامگاه فاخر با گنبد و شبستان و ... در کنار خانقاه وی، تنها همین دو ستون بی سقف در گوشه ای پرت از روستای صوفی آباد باقی مانده.

و اما برای تنوع گشت امروزمان یک برنامه طبیعت گردی را نیز در آن گنجانده ایم و هم اکنون راهی منطقه خوش آب و هوا و توریستی سنگسر (مهدیشهر) هستیم تا از «غار دربند» دیدن کنیم غاری واقع در کمرکش کوههای لهرود البرز میانی که دو سه سالیست پذیرای علاقه مندان طبیعت گشته

 پس از دقایقی استراحت و صرف ناهار در یکی از آلاچیقهای دامنه کوه، آماده کوهنوردی برای رسیدن به غار میشویم خوشبختانه تقریبا" تمام طول مسیر تا دهانه غار پله گذاری شده و رسیدن به غار که در ارتفاع سیصدمتری از پای کوه و (دوهزارمتری از سطح دریا) واقع است حدود نیم ساعت طول میکشد.حالا به دهانه غار رسیده ایم و در سکوت و تنهایی رعب آور با هراس وارد میشویم

به محض ورود دریچه ای از زیبایی و شگفتی در مقابل دیدگانمان گشوده میشود و ترس و هیجانی وصف ناپذیر سراسر وجودمان را فرا میگیرد استلاگمیتهای ریز و درشت که ارتفاع آنها تا چهارده متر هم میرسد چنان نقش آفرینی کرده اند که چشم از دیدنشان سیر نمیشود بیشتر آنها به حالت ایستاده و ستون وار شمعهای نیم سوخته ای را میمانند که در معبدی مرموز توسط موجوداتی ماورایی ساخته شده اند و همین امر این مکان را مرموز و وهم آلودتر جلوه میدهد

راستی این عکس همان عکس بالایی نیست و با آن تفاوتی آشکار دارد

غار دربند در مقایسه با غارهایی چون چال نخجیر و علیصدر بسیار کوچک به نظر میرسد بطوریکه تنها 140 متر از طول و سی متر از عرض آن قابل بازدید است که البته همین فضای کوچک نیز قابل بازدید برای همه نیست چراکه پستی بلندیها و به قول خودمان چاله چوله های زیادی در همین مسیر موجود است و بالاکشیدن از این ستونهای آهکی بلند آنهم در فضایی نیمه تاریک و وهم آلود، علاوه بر دست و پایی قوی،سر نترسی هم میخواهد و دیگر اینکه ازقرار معلوم عده ای در این غار آتش افروخته اند که برخی دیوارها و سنگهای غار اینچنین دودآلود و سیاهند و ترس از سیاه شدن لباسها مانع بالا رفتن میشود.با این وجود، جواد در چشم برهم زدنی خود را به بالاترین قسمت غار رسانده و این عکسهای ناب را در فضایی چنین تاریک برای وبلاگ شکار میکند. نمیدانم اگر این وبلاگ نبود همسر بنده چه بهانه ای برای این  قبیل ماجراجویی هایش پیدا میکرد. کاش به جای اینکه به فکر وبلاگ من بود کمی هم به این فکر میکرد که من بیچاره آن لکه های سیاه روی لباسش را چگونه باید پاک کنم!

  غار اگرچه در سال 1325 توسط کوهنوردان منطقه کشف شده ولی عملیات باستانشناسی آن در سالهای اخیر صورت گرفته که در طی آن تعدادی اشیای قدیمی همچون سکه و ظروف سفالی مربوط به قرن هشتم به دست آمده که نشان میدهد غار در گذشته های دور محل سکونت بشر بوده و گروهی (احتمالا" از فرقه اسماعیلیه) از این غار به عنوان پناهگاه استفاده میکرده اند و همین امر بر رموز غار می افزاید.

غار دربند با همه کوچکی به دلیل بکر بودنش انسان را عمیقا" به تفکر و دلهره وامیدارد و شاید از این جهت که هنوز پای آدمهای زیادی به آن نرسیده غار اینچنین بکر است و نوستالژی 140 میلیون ساله خود را حفظ نموده است.چراکه با هربار نگاه به این قندیلهای شگفت انگیز، دلهره و هیجانی توأمان به جانم ریخته میشود.  

 همراه ما باشید ادامه دارد

سفرنامه همدان قسمت آخر(طبیعت گردی در نخستین پایتخت)

مگر میشود تا همدان آمد و از پدیده های طبیعی شگفت انگیزش دیدن نکرد. حالا که کتاب شکوهمند تاریخ سرزمینمان را در همدان ورق زدیم و با بزرگانی که در این دیار جاودانه گشته اند دیداری تازه کردیم، وقتش رسیده تا به دل طبیعت بزنیم و از پدیده های طبیعی که با نام همدان گره خورده دیداری کنیم اما قبل از اینکه به سراغ گل سرسبد آنها برویم میخواهیم سری به موزه منابع طبیعی شهر در دانشکده کشاورزی دانشگاه بوعلی بزنیم تا از مجموعه گرانبهای کم نظیرش دیدن کنیم؛ مکانی برای مطالعه و تحقیق پژوهشگران و همه علاقمندان علوم طبیعی و حیات وحش؛ گنجینه ای با هزاران گونه گیاهی و جانوری از انواع پستانداران، پرندگان و خزندگان تا حشرات و آبزیان اعماق اقیانوسها! پس اگر اهلش هستید بزنید برویم...

موزه منابع طبیعی همدان در سال 1351 (دوره پهلوی دوم) به همت «استادعلیزاده» از اساتید برجسته دانشگاه منابع طبیعی و دانشجویان علاقه مند و خوش ذوق ایشان، در دبیرستان پهلوی سابق بنا نهاده شد و در مدت کوتاهی چنان توسعه یافت تا به فضایی بالغ بر دوهزارمترمربع با سالنهای متعدد رسید؛ سالنهایی که هریک به گونه خاصی از موجودات زنده اختصاص یافته اند

این موزه، گنجینه ای از موجودات زنده روی زمین محسوب میشود که دیدنش برای علاقمندانی چون همسر بنده که شیفته فیلمهای مستند حیات وحش است،بسیار جذاب است. همچنین این مکان یکی از مراکز مهم تحقیقاتی دانشجویان رشته های مربوطه نیز میباشد و اغراق نیست اگر بگویم در ایران که سهل است حتی در خاورمیانه نیز کم نظیر است

موزه علاوه بر گونه های مختلف گیاهان و جانوران دارای نگاره های سنگی حک شده، ابزار و ادوات سنگی و مفرغی مکشوفه از کوههای زاگرس و سایر نقاط ایران مربوط به چهارده هزار سال قبل میباشد. این تصاویر بازسازی زندگی انسانهای نخستین آن روزگاران است، قدمت این نگاره بز کوهی بین ده تا بیست هزار سال قبل تخمین زده شده

 

  در موزه آنقدر تنوع موجودات است که مطمئنا" هر فردی بنا به سلیقه اش میتواند علایق خود را در آن بیابد از انواع مورچه و ریزترین حشرات بگیر تا اسکلت نهنگ و برخی اعضا و جوارح تاکسیدرمی شده اش. خلاصه اینطور بگویم اینجا از شیر مرغ تا جان آدمیزاد فراهم است

 از جنین انسان تا انواع آبزیان و ماهیها و پرندگان و پستانداران تاکسیدرمی شده در معرض نمایش قرار داده شده اند

 در تکمیل طبیعت گردی به سراغ شاخصترین اثر طبیعی همدان و یکی از زیباترین پدیده های طبیعی جهان میرویم جایی در 75 کیلومتری همدان، معرف حضور همگان! «غار علیصدر» برای رفتن به این غار از جوار شهر «لالجین» عبور میکنیم شهری که انگار تاروپودش را با سفال و آبگینه بافته اند، پایتخت سفال ایران که همه مردمش انگار دست اندرکار ساخت یا بیزینس سفالند و تمام فروشگاههای شهر انگار جز سفال کالایی برای عرضه کردن ندارند. از آنجایی که ما در همدان مهمان یکی از دوستان دانشگاهی هستیم به اتفاق ایشان راهی کارگاه سفال خانوادگی آنها میشویم تا از نزدیک با مراحل ساخت و ساز آن آشنا شویم

در کارگاه، استاد برایمان از نحوه ساخت سفال میگوید. اینکه خاک اولیه سفال سفت و کلوخ مانند است و باید کوبیده و نرم شود سپس داخل تغارهای آهنی یا بشکه ریخته با آب مخلوط و با بیل خوب هم زده شود. دوغاب گل آماده شده نیز چندین بار الکمی شود و پس از چند روز گل به مرحله ای از قوام میرسد که مناسب ورز دادن و شکل گرفتن است. بعد استاد پشت چرخ میرود و گل آماده را با حرکات هنرمندانه و ماهرانه دست و پا به کوزه ای بدل میکند. بعد به ما این فرصت را میدهد تا یکی یکی پشت چرخ سفال رفته و استعدادمان را نشان دهیم و در پایان گلی مچاله شده و بدقواره و ناامیدی استاد ... همینقدر می آموزیم که سفالگری حرفه ای پرمشقت است و به سالها ممارست نیاز دارد

کوره سفالگری مرحله بعدی کار است و پس از پخت در کوره، آماده رنگ و لعاب و طرح و نقاشی است. اینجاست که درمیابیم باید بر این هنر اصیل نیاکانمان ارج نهیم پس به پاس همه این زحمات، نفری یک قلک و تعداد زیادی ظروف سفال آبی لالجین نیز به یادگار میخریم که حالا همگی زینت بخش خانه های ما هستند

  از شما چه پنهان آنقدر آب در این کوزه ها و دوغ در آن پارچها و آبگوشت در آن کاسه ها خوردنیست که نگو و نپرس. حالا به ظروف سفالی و کاسه کوزه ها و خمره هایی که از قدیم در خانه داشتیم به چشم یک گنج گرانبها و یک اثر هنری نفیس نگاه میکنم

اما دردناکترین خاطره سفرمان از لالجین دیدن سفال و سرامیک چینی در ویترین فروشگاههای آنجاست آنقدر خوش رنگ و لعاب و خوش خط و خالند که در نگاه اول چشم همه مان را میگیرند و یکراست به سراغشان میرویم ولی همینکه میفهمیم دست هنرمندان میهن آن نقش و نگارها را نیافریده، میل تصاحبشان از بین میرود. وقتی علت وجود این کالاهای اجنبی را از دوستمان آقای نظیری که جد اندرجدش سفالگر بوده اند جویا میشویم میگوید که مراحل ساخت ظروف سفالی بسیار سخت و قیمت آن در مقابل زحمتش، ناچیز است بنابراین برای یک تاجر سفال به صرفه تر است که جنس چینی را به فروش برساند تا سفال لالجین. و این امر مایه تأسف بسیار است که چرا در کشور ما از هنر و هنرمند هیچ حمایتی نمیشود

یادم می آید که در سفرم به قمصر کاشان نیز واژه گلاب چینی به گوشم خورد اولش فکر کردم فروشنده با ما شوخی دارد ولی خیلی زود به جدی بودن بحث پی بردم و فهمیدم عده ای از تاجران گلاب، گلاب چینی را وارد و به نام گلاب قمصر به مشتری میفروشند چون برایشان ارزانتر تمام شده و سود بیشتری عایدشان میشود. در کرمانشاه نیز شاهد گیوه چینی بودم.البته بخشی از آن هم برمیگردد به خودمان. اینکه آیا مسئله حمایت از هنر و هنرمند در خرید کالا اصلا" برایمان اهمیتی دارد یا اینکه زرق و برق بیشتر و قیمت پایینتر همه چیز را تعیین میکند؟ کاش میدانستیم که با خرید کالای داخلی مرهمی زده ایم بر دستان پینه بسته هنرمندی که تمام قوای بدنی اش را به کار میگیرد و شرشر عرق میریزد تا خاکی را به هنر کیمیا کند

 لالجین را با یک سبد کوزه و سفال و صد سبد خاطره ترک کرده و راهی بزرگترین غار آبی جهان میشویم؛غاری در روستایی به نام علیصدر در ارتفاع 2100 متری دریا که در دل رشته کوههای زاگرس جاخوش کرده. غاری با  دوازده کیلومتر طول که تنها دوکیلومتر آن قابل بازدید است. البته این را هم بگویم که غار آبی قوری قلعه در کرمانشاه با سیزده کیلومتر طول کمی از غار علیصدر بزرگتر است ولی از آنجاییکه تنها نیم کیلومتر آن قابل بازدید است قابل مقایسه با علیصدر که دو کیلومتر فضای بازدید دارد نمیباشد. از سالنی که هیچ سنخیتی با غار ندارد و بیشتر به سالن انتظار فرودگاه شبیه است بلیت ورودی تهیه و آماده غارنوردی میشویم. ناگفته نماند در ایام تعطیلات تهیه بلیت با مکافات بسیار همراه است و باید از صبح زود اقدام به تهیه آن کرد بلکه تا عصر موفق به بازدید از غار شد

این غار از معدود غارهای آبی جهان و تنها غار تالابی ایران است که قابل قایقرانی میباشد. این تالاب یا دریاچه از به هم پیوستن رشته آبهای درون غار تشکیل شده پس در همان ابتدای ورود جلیقه های نجات را میپوشیم چراکه نفوذ در غار و گشت وگذار در آن بدون قایقرانی ممکن نیست

قدمت غار به دوران ژوراسیک باز میگردد (دوره دوم زمین شناسی)، چیزی بین 136 تا 190 میلیون سال قبل! تصورش را بکنید این قندیلها این دیوارها این سقفها و این چلچراغهای باشکوه طبیعی صدونود میلیون سال عمر دارند و این موضوع خود به تنهایی گواهی بر عظمت غار میباشد

 اما بشنوید قصه کشف غار را که در نوع خود شنیدنی است. مردم روستاهای مجاور از دیرباز کمابیش از وجود چشمه های آب در شکاف کوه و در دل این غار مطلع بوده اند و همواره از آب خنک و گوارای آن به عناوین مختلف بهره برداری میکردند البته در آن روزگاران دهانه غار بسیار تنگ و تنها حدود 50 متر از آن قابل نفوذ بوده بعد از زلزله سال 1336 شکافهایی در غار پدیدار و فضای بیشتری از آن نمایان میگردد. 

اما اولین کنکاشهای غار در سال 42 توسط یک هیئت چهارده نفره از کوهنوردان همدان آنهم با ابتدایی ترین امکانات موجود مثل فانوس و تیوب و لاستیک شکل گرفت پس از آن اهالی روستاهای مجاور و سایر علاقمندان نیز به همیاری هیئت کوهنوردان آمده و با همت اهالی روستا و اداره تربیت بدنی شهرستان مسیر ورود به غار تسهیل، دهنه نیم متری غار گشادتر و فضای قابل ملاحظه ای جهت بازدید آماده شد، چند قایق خریداری و روشنایی درون غار تأمین شد، کف غار بتون و مناسب پیاده روی گردید.

پس از تبلیغات و معرفی غار در رسانه ها سیل علاقه مندان از سراسر ایران روانه غار شد. اما همت خودجوش این کوهنوردان بزرگ سرانجام هیئت دولت و در رأس آنها شخص شاه را عازم غار نمود. 

ورود شاه به غار علیصدر را باید نقطه عطفی برای غار و اهالی روستاهای مجاور دانست چراکه در فاصله کوتاهی پس از بازدید، جاده های بین روستایی منتهی به غار همگی آسفالت و همه روستاها مجهز به سیستم برق رسانی شدند، محوطه بیرونی غار ساخته و مهمانسرای جهانگردی برای پذیرایی از توریستهای ایرانی و خارجی دایر گردید و در اندک زمانی این غار به یک مکان تفریحی توریستی بزرگ جهانی بدل گشت.

http://s5.picofile.com/file/8107336526/%D9%87%D9%85%D8%AF%D8%A7%D9%8649.jpg

بسیاری از طبیعت گردانی که موفق به دیدن غارهای آبی معروف جهان شده اند اقرار کرده اند که تنها در یکی دو کشور نظیر استرالیا و فرانسه مشابه چنین غاری را دیده اند

وقتی سوار بر قایق از دریاچه های وسیع و دالانهای پیچ درپیچ آبی عبور میکنی در حالیکه چلچراغهایی باشکوه بالای سرت میدرخشند و هراز گاهی احجامی شگفت انگیز که دست طبیعت آنها را چون مجسمه حیوانات، اشیا و شخصیتهای مشهور تراشیده، میبینی ناخودآگاه در مقابل اینهمه شکوه و عظمت سر تعظیم فرود می آوری و در سکوتی معنادار به خالق این زیباییها می اندیشی

 آب درون غار گرچه آشامیدنی نیست ولی آنقدر زلال و خنک است که میتوان اعماق آب را به وضوح دید عمق این آب که از چشمه های زیرزمینی میجوشد در بعضی نقاط به 14 متر هم میرسد.

 قندیلها و احجام استلاگتیتی که زینت بخش سقف و دیواره های سراسر غار هستند به اشکال مختلفی همچون شیردوسر، پنجه عقاب، تمساح، کبوتر و... و کلماتی چون الله و لااله الا الله شباهت دارند

دوستان سفر تابستانه ما در اینجا به پایان میرسد.خدا را سپاس میگویم که سعادتی نصیب شد تا بتوانیم برگهایی دیگر از تاریخ سرزمینمان را ورق بزنیم و نادیده های بسیار ببینیم و بر کوله بار تجربه خود بیافزاییم. پس تا سفری دیگر خدانگهدار

پایان

سفرنامه کرمانشاه قسمت دوم (غار قوری قلعه)

حوالی ظهر است که در میانه راه پاوه به کرمانشاه (در 25 کیلومتری روانسر و 86 کیلومتری کرمانشاه) به روستایی به نام «قوری قلعه» میرسیم که همه شهرتش را مدیون غاریست که عنوان بزرگترین غار آبی آسیا را یدک میکشد. پس از کمی استراحت و صرف ناهار در مجموعه تفریحی ورودی غار، بلیت ورود به غار را تهیه و بازدیدمان را آغاز میکنیم. شما هم اگر مایلید در این غارنوردی ماجراجویانه! همراه ما شوید راستی اگر احیانا" آدم سرمایی هستید حتما" لباس گرم بپوشید چون هوای داخل غار سرد است و دمای آن در همه فصول سال بین 7 تا 11 درجه است.

همان اول کار با مشاهده عنوان بزرگترین غار آبی آسیا که بر روی تابلویی در ورودی غار نصب شده، حسابی به وجد آمده و خود را برای دیدن شگفتیهای بسیار آماده میکنیم ولی شادی ما دیری نمیپاید؛ چرا که همان لحظه درمیابیم که از این سیزده کیلومتر غار آبی، تنها کمتر از پنج در صد آن سهم گردشگران است و با اینکه 3140 متر از غار کشف شده تنها 450 متر آن قابل بازدید برای عموم است

به محض ورود به غار از دالانی عبور میکنیم که سنگفرش کف آن خیس است و از سقفش هم قندیلهای ریز و درشتی آویزان است که از بعضی قسمتهای آن آب چکه میکند رودخانه ای هم در امتداد مسیرمان جریان دارد که گرچه باریک است ولی عمقش در برخی قسمتها به چهارده متر میرسد و در تمام مسیر آن نرده های فلزی محکمی کار گذاشته اند که کسی خدای نکرده درون آب نیفتد و کار دستشان ندهد. با همه این تفاسیر رطوبت غار بسیار بالا و هوایش هم سرد است

البته در این پانصد متر قابل بازدید، وسعت رودخانه آنقدر زیاد نیست که بشود در آن مثل غار علیصدر قایق سواری کرد و همه این پانصد متر را باید پای پیاده پیمود برای همین هم کسانی که به غار علیصدر رفته اند وقتی میشنوند که قوری قلعه بزرگترین غار آبی ایران است تعجب میکنند و میگویند علیصدر بسیار بزرگتر از این غار است علتش هم این است که این فضا تنها در صد ناچیزی از کل غار است

با اینحال همین فضای کوچک زیباییهای چشمگیر و خیره کننده ای دارد و این دالانها در نهایت به تالار بسیار زیبایی میرسند که به دلیل تندیسهای طبیعی اش به تالار مریم شهره است و در آن تندیسی قرار دارد بسیار شبیه به بانویی سپیدپوش که هراسان کودکی را در آغوش گرفته و گویی قصد گریز دارد بانویی بی پناه و مظلوم که مریم مقدس و آن کودک معصوم حضرت مسیح(ع) را در اذهان تداعی میکند

در قسمتهای دیگر همین تالار هم حجمهای ریز و درشتی با شمایل زنانی که انگار کودکی در آغوش دارند به وفور به چشم میخورند و روی هم منظره بدیع و فضای روحانی را خلق کرده اند.

متاسفانه نه تنها هیچ راهنمایی درون غار حضور ندارد بلکه هیچ تابلویی نیز نیست تا آن تندیسهای طبیعی که گفته میشود در غار وجود دارد و به شکل شخصیتهایی چون فردوسی، امیرکبیر، بابانوئل، ابوالهول، و اماکنی چون برج پیزا، کاخ سفید و حیواناتی چون لاک پشت، فیل، شتر، مارکبری، شیر، کرکس، ماهی و... هستند را تشخیص داد و هرچه بیشتر به دنبال آن موجودات افسانه ای و تندیسهای استالاگمیتی و استالاکتیکی میگردیم، کمتر میابیم! شاید هم این تندیسها در بخشهای غیر قابل بازدید غار باشند!

 و اما پس از این پانصدمتر، فاز دوم غار شروع میشود (البته این مطالب را تنها بر اساس شنیده ها مینویسم وگرنه هیچ گردشگری هنوز از این پانصدمتر پا را فراتر ننهاده) بعد از این پانصد متر ناگهان آب همه غار را تا سقف فرا میگیرد برای همین هم به این قسمت، تونل برزخ گفته میشود گویا قرار است در این قسمت که 220 متر طول دارد، تونلی شیشه ای احداث شود که بتوان از درون آن عبور و به نظاره عجایب خلقت پرداخت. قطعا" چنین پروژه ای هزینه هنگفتی دارد و معلوم نیست راه اندازی اش چقدر طول بکشد.

بعد از تونل برزخ تالار بلور قرار دارد که در عمق هزارمتری غار واقع است و گویا زیباترین حوضچه طبیعی جهان را داراست و قندیلهایی گوش فیلی، همچون پرده ای که با دست زدن به آنها صدایی چون آلات موسیقی از آن شنیده میشود برای همین هم اسمش را گذاشته اند تالار بتهوون. بعد از آن، نوبت تالار عروس است با قندیلهایی شبیه میله خودکار که کریستالهایش آنقدر براق و سفیدند که جز این نام چیزی برازنده اش نیست این تالار در 1500 متری غار واقع است و چهار طبقه دارد. در 2600 متری غار نیز چهار آبشار قرار دارد. امیدوارم دفعه بعد که به این غار می آیم بتوانیم از همه این ندیدنیها که توصیفاتشان دلمان را آب کرده دیدن کنیم.

و اما بشنوید از پیشینه قوری قلعه که قدمتی 65 میلیون ساله دارد و ساخت آن به دوره دوم زمین شناسی برمیگردد شواهدی هم در دست است که نشان میدهد که این غار و غارهای اطراف آن در دوره ای از تاریخ قابل استفاده بوده اند. در جریان کشف غار تعدادی اشیای قدیمی مربوط به دوره ساسانی از جمله ظروف نقره و سفال، همچنین سکه هایی مقارن با اواخر دوره ساسانی کشف شده. علاوه بر اینها گویا نشانه هایی نیز از بشر 50 هزار سال قبل در غارهای اطراف قوری قلعه کشف شده. با این حساب بیراه نیست که این غار به عنوان یکی از هفت اثر طبیعی ثبت ملی شده است.

اولین کاوشهای غار در سال 1355بوده که توسط یک هیات انگلیسی صورت گرفته و یکسال پس از آن نیز یک گروه فرانسوی یافته ها را تکمیل کرده اند. از آن زمان اکتشافات همچنان ادامه داشته تا اینکه در سال 1378 پانصدمتر از غار قوری قلعه آماده بازدید و پذیرایی از گردشگران شده. شاید با ورود آدمها به غار بوده که جانوران ساکن در غار که اتفاقا" از نژاد نادری نیز بوده اند فرار را بر قرار ترجیح داده اند. جانورانی چون خفاش گوش موشی و سمندر خال زرد که با ورود گردشگران چنان گریخته اند که دیگر هیچ اثری از آنها باقی نمانده.

 و اما وجه تسمیه غار که از دو کلمه قوری و قلعه درست شده! درباره وجه تسمیه غار دو فرضیه موجود است. گویا در گذشته قلعه ای در حوالی غار وجود داشته که شبیه قوری بوده از این رو بر روستای مجاور آن این نام را نهاده اند و طبیعی است پس از کشف غار نیز از همین عنوان برای غار استفاده شده. نظریه دوم اینکه «گورا» در زبان کردی به معنای بزرگ میباشد و گورا قلعه به معنای قلعه بزرگ است که کلمه گورا رفته رفته به گوری و قوری تغییر شکل داده.

از غار که بیرون می آییم راه کرمانشاه را در پیش میگیریم اما از آنجاییکه در میانه راه باید از شهر روانسر عبور کنیم سری هم به «سراب روانسر» میزنیم سرابی که از کوههای سربه فلک کشیده شاهو سرچشمه میگیرد و فضایی دلنشین برای عصرهای گرم تابستان فراهم میکند

ولی شادی ما از دیدن سراب روانسر چندان دوام نمی آورد و وقتی در نزدیکی کرمانشاه هوس میکنیم سری هم به «سراب نیلوفر» بزنیم، با منظره ای غم انگیز روبرو میشویم و به جای آن نیلوفران آبی تنها خاکی تشنه و تبدار میابیم که در حسرت جرعه ای آب به آسمان چشم دوخته

پس کجاست آن سراب مقدس تا آن گلهای اسطوره ای که روزگاری نقششان زینت بخش تخت جمشید بود، از دل آن سربرآورند و به آفتاب سلام کنند؟ تنها خاکی گداخته و چاک چاک و حسرت دیدن آن نیلوفران آبی، دستاورد سفرمان به سراب نیلوفر میشود

همراه ما باشید ادامه دارد

سفرنامه کردستان قسمت اول(غار کرفتو)

بالاخره انتظار به سر رسید و ما پس از عبور از تخت سلیمان و تکاب داریم به مقصد اصلی و مورد نظرمان یعنی کردستان نزدیک میشویم اما اینبار هم به جای اینکه مسیر سرراست تکاب، بیجار و درنهایت سنندج را درپیش بگیریم، مسیر تکاب به دیواندره را انتخاب کرده ایم تا در میانه راه و با انحراف چندکیلومتری به سمت جاده سقز و بانه از یکی دیگر از شگفتیهای طبیعی کشورمان دیدن کنیم.

دوستان! اگر میخواهید در این خانه با ما همسفر شوید انتظار این را نداشته باشید که ما مثل بچه آدمیزاد، راه راست را درپیش گرفته و صاف بزنیم به مقصد. اصلا" مگر میشود آدم تا اینجا بیاید و از یکی از شگفت انگیزترین نقاط تاریخی - طبیعی کشورش دیدن نکند؟ آخر مگر در کشورمان، نه اصلا" در کل دنیا، چندنقطه هست که سکونتگاه بشر غارنشین و حلقه مفقوده غارنشینی و شهرنشینی بوده باشد که چنین آسان از کنارش بگذریم؟ این است که در نقطه آغازین گشتمان در استان کردستان قرعه به نام «غارکرفتو» می افتد.

برای رسیدن به ساختمان اصلی غار باید از تعداد زیادی پله عبور کنیم در طی این پله نوردی حفره های ریز و درشت غارمانندی در دل کوه های اطراف توجه ما را به خود جلب میکند؛حفره هایی که در ماهیت آنها تردید بسیار است و برخی از صاحب نظران آنها را دخمه ها و یا نیایشگاههای میتراییسم به حساب می آورند

علاوه بر این دخمه ها تا رسیدن به دهانه اصلی غار صدای چک چک آب نیز از وجود چشمه هایی در دل کوه سخن میگوید. گرچه دمای هوا در این بعد از ظهر مرداد بالای چهل درجه است ولی حدس میزنیم آب این چشمه ها خوردنی نباشد پس ریسک نمیکنیم و از آن نمینوشیم ولی از آنجاییکه آب نطلبیده مراد است لااقل میتوان با خنکای آن سرو صورتی را طراوت داد

 از کنار اتاق نگهبانی عبور و بلیت تهیه میکنیم نگهبانی،ساختمانی نقلی است آرمیده در آغوش کوه که درنهایت سلیقه و از چیده شدن سنگهای همرنگ کوه بر روی هم ساخته شده. با دیدن نگهبان با آن لباس و لهجه کردی دیگر باورمان میشود که راستی راستی به کردستان رسیده ایم

 راه پله سنگی که تمام میشود ناگهان نمای پرهیبت یک بنای بلند بالای طبیعی رخ مینماید؛ ظاهرا" با همه غارهایی که تابحال دیده ایم فرق دارد و واقعا" شبیه به یک منطقه مسکونی است. همان اول کار از دیدن این معماری بینظیر صخره ای که در سینه کش آن پناهگاهها و دخمه ها دیده میشود به وجد می آیم و با خود فکر میکنم که اجداد ما هم عجب خوش سلیقه هایی بوده اند که چنین مکان دل انگیزی را برای سکونت خود انتخاب نموده اند

حالا باید از این پلکان فلزی پرشیب که نمیدانم چه سنخیتی با این مجموعه آهکی- سنگی داشته عبور کنیم. یعنی امکان نداشت که معبر ورود به غار را اندکی خوش سلیقه تر ساخت و به جای این آهنهای زمخت و خشن، از بافتی مشابه بدنه غار یا لااقل از پلکانی چوبی استفاده نمود؟

  از همان لحظه که پایمان را به درون غار میگذاریم سردمان میشود. به یقین میتوانم بگویم اختلاف دما با فضای بیرون غار بالغ بر بیست درجه باشد! انگار کولری طبیعی در سرتاسر غار روشن است که اینچنین فضا را خنک کرده! این اختلاف دما در زمستانها نیز برقرار است و فضای داخل غار در فصول سرد سال گرمتر از بیرون است و این قطعا" یکی از نقاط قوت غار به عنوان یک منطقه مسکونی تلقی میشود.

 گشتمان را از همین طبقه همکف شروع کرده و خود را به طبقه اول میرسانیم. طبقه اول از اتاقهایی تودرتو تشکیل شده که با راهروهایی به تالار میانی متصل میشوند درون هرکدام از اتاقها هم حفره هایی پنجره مانند قرار دارد که برخی حفاظهای چوبی مشبکی دارند. درگاهی اتاقها نیز همگی دستکند است و روی دیوارها هم که الی ماشاالله یادگاری نویسان به هنرنمایی پرداخته اند

برای ورود به هر طبقه راه پله ای چوبی تعبیه شده که بازدید از طبقات بالا را تسهیل میکند همچنین معابری چوبی که رفت و آمد به همه قسمتها را امکان پذیر مینماید. عبور از روی این معابر چوبی، نشستن، همچنین ایستادن و ژست گرفتن بر روی آنها هیجان زیادی دارد

 در طبقات پایین تالارهایی وجود دارد که درون آنها سیمکشی شده و در فواصل معین لامپ برق کار گذاشته اند این تالارها جهت استحکام در برخی نقاط ستونهایی تراش خورده دارند. تالار اصلی شاخه شاخه شده به دالانهایی پیچ در پیچ و تنگ و تاریک منتهی میشوند که عبور از آنها دل و جرأتی فراتر از آنچه ما داریم میخواهد

البته به ما هم حق بدهید اینجا خیلی خلوت است و جز ما و چند جوان که با صداهای ناهنجار و حرکات نه چندان موجّه سکوت وهم انگیز غار را در هم میشکنند، کسی نیست و صد افسوس که گاه ما آدمها از جانب همنوع خودمان بیشتر از همه تهدید میشویم؛بماند که گاهی هم پرندگانی که تنها ساکنین فعلی غار هستند به سرعت از بالای سرمان عبور میکنند این پرندگان بر دیواره های بیرونی غار لانه دارند و تعدادشان هم بسیار زیاد است و لانه های قشنگشان گله به گله بر دیواره غار دیده میشود.

سقف تالار و دالانهای منشعب شده از آن در برخی نقاط کوتاه است و باید موقع عبور کله مبارک را اندکی خم کرد وگرنه مثل بنده ناز شصت غار را خواهید چشید. بدیش این است که درون غار هیچ راهنمایی نیست تا ما را به نقاط دیدنی تر غار رهنمون شود این است که تا جایی که لامپها و تابلوها یاری میکنند پیش میرویم اما خوبیش این است که روی دیواره و ستون های تالار خلل و فرج بسیار است و میتوان از آنها به عنوان سه پایه عکاسی استفاده و عکسهای چهارنفره خوبی گرفت البته نبوغ و زیرکی همسر هنرمندم هم در فن عکاسی بی تأثیر نیست که مثلا" یک سطل زباله یا یک بریدگی روی دیوار را نیز به شکل سه پایه میبیند و با تنظیم دیافراگم و سرعت، این عکسهای چهارنفره در تاریکی غار شکل میگیرند.

اینجا مهمترین تالار موجود در غار است که به تالار خفاش معروف است چراکه سابق براین قلمرو خفاشان بوده و این پستانداران پرنده فرمانروایان مطلق غار بوده اند. ولی رفته رفته و با رسیدن پای موجودات دوپا به این غار، خفاشهای نگون بخت دم خود را روی کول مبارک گذاشته و از اینجا به ناکجاآبادی دیگر کوچ کرده اند. آخر شما قضاوت کنید آن خفاش نگون بخت چگونه به چنین محیطی بازگردد؟

به باور زمین شناسان این غار در دوره سوم زمین شناسی پدید آمده و در دوران مزوزوئیک کاملا" زیر آب فرو رفته و بعد کم کم از زیر آب سربرآورده. اما نقطه عطف این غار، روزی است که بشر ماقبل تاریخ یا همان اجداد غارنشین ما در هزاره پنجم قبل از میلاد (حدود هفت هزار سال قبل) به این غار قدم نهادند و این اتفاق، دقیقا" همان چیزی است که بر غنای این غار شگفت انگیز افزوده و آن را از سایر غارها متمایز کرده

گشت و گذار در غاری که خانه اقوام ماقبل تاریخمان بوده و به نوعی هم مکان طبیعی و هم مکان تاریخی محسوب میشود برایمان بسیار دلپذیر است اینجا همان جایی است که زمانی بشرماقبل تاریخ برای فرار از ترسها به آن پناه آورد و آن را محلی امن و گرم برای حفاظت از خود و فرزندانش یافت؛سپس با ابزار و ادوات بدوی آن روزگار شروع به کند و کاو در آن نمود و از دل سنگی آن، حجم زیادی سنگ و آهک بیرون آورد و با تشکیل اتاقها و دالانها در آن، خانه ای برای خود و قبیله اش بنا نهاد و بدینگونه به ترسهای ابدیش پایان داد.

در عملیات باستانشناسی قرن اخیر،کاوشگران توانسته اند وسایل برنده و تیز سنگی و مفرغی که جهت تراش دادن غار استفاده شده کشف کنند ادواتی که قدمتشان به هزاره های چهارم و پنجم قبل از میلاد میرسیده. و البته آثاری ازجمله بقایای ظروف سفالی مربوط به دوره اشکانی و ساسانی و دوره های پس از اسلام تا قرون هفتم و هشتم که حکایت از سکونت بشر در این مکان رعب انگیز داشته که گویا رفته رفته با رشد فرهنگ شهرنشینی و مدنیت این غار از حالت سکونتگاه خارج شده و به نیایشگاه و در دوره های پس از اسلام به دژی تدافعی بدل گشته.

گفته میشود از آن دوران نقاشیهایی با طرح حیوانات و گل و گیاه بر روی قسمتهایی از دیوارهای غار حک شده که البته ما هرچه میگردیم هیچ نشانی از آن نقوش نمیابیم به جایش تا دلتان بخواهد طرح و نقشها وخطوط کج و کوله یادگاری نویسان بیمروتِ طبیعت ستیز را میبینیم که بر درو دیوار غار طرحهایی زشت و کثیف خلق کرده اند.چه بسا این طرحها و نقاشیهای چندهزارساله زیر آوار خروارها رنگ و خطوط زشت مدفون گردیده باشند

من نمیدانم آخر نوشتن این یادگاریها چه جور شهرت یا افتخاری به همراه دارد؟ آخر که چی مثلا" حبیب نامی بیاید و بر روی کتیبه ای که در زمان اسکندر مقدونی به خط یونان باستان بر درگاهی یکی از اتاقهای غار حک شده نامش را بنویسد؟ همین کتیبه به تنهایی گواه دستیابی و تصرف این غار توسط یونانیان (سلسله سلوکی) میباشد و نشان از اهمیت آن در آن مقطع تاریخی دارد. در این کتیبه که به خط یونانی کنده کاری شده ذکر گردیده که این معبد متعلق به خدای هراکلیوس (هرکول) میباشد و هرکس به آن آسیبی برساند نفرین هراکلیوس بر او باد. حالا این آقا که با افتخار نامش را بر روی این کتیبه تاریخی حک کرده نه تنها باعث شده که هیچکس نتواند آن کتیبه را ببیند، بلکه یک عمر نفرین هرکول را نیز برای خودش به جان خریده! اگر بدانید چقدر گشتیم و چشم چراندیم تا توانستیم این کتیبه را بر سردر یکی از اتاقها ببینیم و از شما چه پنهان توی دلمان کلی به همین آقا نفرین و ناسزا فرستادیم.

حالا ما هم در پایان گشتمان دعا میکنیم که خداوند این غار یا معبد هرکول یا خانه نیاکان ماقبل تاریخمان و یا هر اسم دیگری که دارد را بیشتر از هربلای طبیعی و آسمانی از گزند این یادگاری نویسان فرهنگ ستیز حفظ نماید.

همراه ما باشید ادامه دارد.

سفرنامه چهارمحال وبختیاری (1) (غارچال نخجیر-قلعه مورچه خورت)

تعطیلات خرداد هرسال بهانه ایست تا فصلی دیگر از تاریخ و طبیعت سرزمینمان را ورق بزنیم اینبار قرعه به نام چهارمحال و بختیاری افتاده و ما پس از آمادگیهای لازم که از یکماه قبل به عمل آورده ایم کوله بار سفر را بسته و به اتفاق جمعی از همکاران و خانواده شان راهی آن دیاریم

ساعت 10 شب سیزدهم خرداد مینی بوس حامل ما مجهز به دو راننده کارکشته، درحالیکه نگهبان بیمارستان پشت سرش سطل آبی خالی میکند بیمارستان تأمین اجتماعی گنبد را به مقصد بیمارستان تأمین اجتماعی شهرکرد ترک میکند. تا فیروزکوه همه چیز خوب و عالی است و همه در سکوت و آرامش با موسیقی ملایم، هریک در پوزیشنی عجیب و غریب به خوابی عمیق فرو رفته ایم که ناگهان خود را در ترافیکی سنگین میابیم.در این نیمه شب ماجرا مثل روز روشن است. همه پایتخت نشینها برای گذراندن هالیدی راهی شمالند و لاین مقابل ما آنقدر شلوغ است که پلیس مجبور شده برای کنترل ترافیک جاده را یکطرفه کند. جان بدر بردن از این ترافیک یک و نیم ساعت طول میکشد حوالی ظهر به دلیجان میرسیم و در پارکی اطراق و بساط ناهار را میچینیم. اول از همه تکه های مرغ، با چند عدد سیب زمینی و پیاز و هویج و ... میپرند توی قابلمه و تا حاضر شدن غذا، ما دم را غنیمت شمرده و یک تک پا به سمت «غار چال نخجیر» میرویم پس بساط را به یکی از راننده ها سپرده و بقیه به اتفاق راننده دوم راهی کشف غار چال نخجیر در ده کیلومتری دلیجان میشویم.

وقتی به محوطه غار میرسیم اول از همه از خشکی و برهوتی محوطه شوکه میشویم و البته خوشحال  از اینکه بساط ناهار را با خودمان به اینجا نیاوردیم. دریغ از کوچکترین امکاناتی برای اطراق!دریغ از یک سایبان!

اما شوک اصلی زمانی دست میدهد که در ورودی غار همه کیفها و دوربینها را از ما میگیرند. اولش کمی پکر میشویم که نمیتوانیم از درون غار عکاسی کنیم ولی به محض ورود به غار و دیدن عجایب موجود در آن به این نتیجه میرسم که زیاد هم بد نیست که گاهی بدون دوربین وارد طبیعت شویم چرا که با فراغ بال میتوایم از زیباییهای آن دیدن کنیم

لابد تعجب میکنید که اگر عکاسی از غار قدغن است پس این عکسها از کجا آمده اند باید بگویم این عکسها با گوشی موبایل و بدون فلش و با اجازه راهنمای غار گرفته شده و تعدادشان هم بسیار اندک است با اینحال برای گرفتن همین چند عکس مجبور میشویم به راهنما حسابی رو بزنیم.

شگفتیهای غار از همان بدو ورود، ما را انگشت به دهان کرده بعد از عبور از پله ها رو به پایین،گویی وارد تالار بزرگی شده ایم که با انواع آویزه های بلورین و قندیلهای ریز و درشت آویخته از سقف و کریستالها و منشورهای زیبا،چون قصری رویایی به نظر میرسد.

 تالارها با دالانهای تنگ و تاریک به هم راه میابند بعضی دالانها آنقدر باریکند که عبور یک نفر هم به سختی امکان پذیر است. در بعضی قسمتها سقف بسیار کوتاه است و در جایی دیگر ارتفاعش به بیست متر میرسد.پس از طی دالانها و دهلیزها،تالارها یکی پس از دیگری به رویمان گشوده میشوند تالار عروس، تالار دریاچه، تالار چلچراغ هریک با هزار جلوه و افسونگری که هر بیننده ای را به حیرت وامیدارد

 در بعضی قسمتها از سقف، آب چکه میکند و نم نمک بر سر گردشگران فرود می آید. اینجا گویی باغی است مرجانی یا مزرعه ای که دست طبیعت سرتاسرش را با گل کلم پر کرده.نه انگار باغ وحشی است با انواع حیواناتی که در کنار هم با مسالمت زندگی میکنند حیواناتی چون لاک پشت، کرگدن، تمساح، عقاب، کبوتر و...

اما تنها موجود زنده قابل سکونت در این غار خفاش ها میباشند که البته خودشان را به سادگی به گردشگران نشان نمیدهند و چه کار خوبی میکنند چون غار علیرغم همه زیبایی اش، به اندازه کافی مرموز و مخوف هست چه برسد به این که خفاشها هم درونش جولان بدهند.

  درمورد وجه تسمیه غار بگویم که همانطور که از نامش پیداست نخجیر به معنی شکارگاه است و چال نخجیر به معنای شکارگاه پایین. یک موضوع جالب درمورد غار این است که این غار در سال 1368 به صورت بسیار تصادفی و به دنبال انفجاری که توسط سازمان آب و فاضلاب انجام شده کشف شد. پس از این انفجار،ناگهان دهانه مسدود غار باز و در مقابل چشمان بهت زده پرسنل،دنیایی از شگفتی و عظمت و زیبایی از دل کوهی زمخت و نه چندان زیبا به نام «تخت» به روی آنها گشوده شد. از آن زمان، بیست سال طول کشید تا غار توسط غارنوردان حرفه ای کشف و با تغییراتی در درونش، آماده بازدید گردد از سال 1388، که در غار به روی گردشگران گشوده شده سالانه دهها هزاران نفر برای دیدن این غار شگفت انگیز به این نقطه بی آب و علف می آیند

طبق گفته برخی صاحب نظران این غار به لحاظ زیبایی دومین غار زیبای جهان شناخته میشود. علاوه بر زیبایی خیره کننده غار که با انعکاس انواری که بر آنها میتابد چندبرابر میشود، عجیبترین نکته در مورد غار این است که این غار مانند یک موجود زنده، کماکان در حال رشد است و اگر خراشی بر پیکره اش وارد شود به صورت طبیعی قادر است آن را التیام بخشد برای همین هم عکاسی از این غار ممنوع میباشد چرا که فلش دوربین باعث اختلال در رشد غار میشود

 در حین گردش در غار متوجه میشوم که برخی بازدیدکنندگان تکه هایی از کریستالهای دیوارها را کنده و با خود میبرند انگار که تکه ای از بدن موجود زنده ای را! تکه ای که برای ساخت هر یک سانتیمترش سه هزار سال زمان صرف شده!

این غار هفتاد میلیون سال قدمت دارد و با این وجود هنوز در حال رشد است و با اینکه هیچ روزنه مشخصی به بیرون ندارد هوای مطبوعی در آن جریان دارد. غارنوردان موفق شده اند تا دوازده کیلومتر از غار را کشف کنند ولی تنها امکان بازدید از ۱۲۰۰ متر آن برای بازدید گردشگران فراهم است. حالا رسیده ایم به انتهای غار؛ تالاری بزرگ و دو طبقه.حالا خود را به طبقه بالا رسانده ایم و با اجازه راهنما این عکس دسته جمعی را میگیریم

وقتی به پارک دلیجان برمیگردیم راننده عزیز ناهار و چای را آماده کرده پس از صرف ناهار راهی شهرکرد میشویم.اما در میانه راه و در حوالی میمه در استان اصفهان در روستایی به نام «مورچه خورت» توقف میکنیم تا از بافت قدیمی و قلعه اش دیدن کنیم قلعه ای که جز خرابه هایی چند، چیز زیادی از آن باقی نمانده

 اما وقتی میرسیم به آنجا،با درب بسته و قفل بزرگی بر رویش مواجه میشویم چند دقیقه بعد پیرمردی کیسه به پشت سر می رسد که گویا کلیددار قلعه است ولی هرچقدر اصرار میکنیم در را برویمان نمیگشاید و با زبان و لهجه ای عجیب حرفهایی میزند که هیچیک متوجه نمیشویم خلاصه از ما اصرار و التماس که از راه دور و از شمال آمده ایم ولی او همچنان حرفهای عجیب خودش را تکرار میکند.

تا اینکه سرپرست گروه جمشید هلاکو گوشه اسکناسی به او نشان میدهد و پیرمرد کلیدی از جیبش در آورده و قفل در را میگشاید. جمشید میخندد و به اسکناس اشاره میکند و میگوید این زبان مشترک همه آدمها و کلید همه قفلهاست چرا بیخودی خودتان را خسته میکنید؟!

 در که باز میشود مثل خرابه ندیده ها وارد قلعه میشویم و از در و دیوارش بالا رفته و شروع به عکاسی از دیوارهای کهنه اش میکنیم. آنقدر که پیرمرد بیچاره با حیرت ما را نگاه میکند و لابد با خودش میگوید اینها دیگر چه دیوانه هایی هستند که شمال خودشان را با آنهمه جنگل و کوه و چشمه ول کرده اند و آمده اند تا از این خرابه ها دیدن کنند!!!

این قلعه که ما شانس دیدارش را پیدا کرده ایم روزگاری نه چندان دور شاید درحدود چهارصد سال قبل برای خودش شهری بوده و برو بیایی داشته و محله هایی شاه نشین و عامه نشین با مسجد و امامزاده و حمام و آب انبار و مدرسه و بازار و ... ولی امروز از آن همه ابهت جز خرابه هایی که هیچکس در آن ساکن نیست و به مانند خانه ارواح میماند چیزی باقی نمانده.

جالب اینجاست که تا همین چندسال قبل هم در قسمتهایی از قلعه زندگی جریان داشته و قابل سکونت بوده و این موضوع را میتوان از تنورها و سرویس بهداشتی برخی خانه ها دریافت

 چقدر از این مهجوریت قلعه دلم میگیرد کاش میراث فرهنگی دستی از سر مهر به رویش میکشید و آن را آنگونه که لایقش بوده میساخت تا گردشگران بتوانند از دهلیزها و ساباطهای تودرتویش به اعماق تاریخ سرزمینمان سفر کنند

هرچه باشد این قلاع بخشی از فرهنگ و تاریخ ما هستند و وقتی اینگونه تخریب میشوند انگار برگی از کتاب تاریخ سرزمینمان تکه و پاره شده و دیگر برای بازماندگان خواندنش مقدور نیست.

بعد از بازدید از مورچه خورت تخته گاز به سمت شهرکرد میرویم و بالاخره ساعت 9 شب بعد از حدود بیست و چهار ساعت از زمان حرکتمان به شهرکرد میرسیم و در مهمانسرایی واقع در بیمارستان تامین اجتماعی شهرکرد که از دو هفته قبل رزروش کرده بودیم، مستقر میشویم تا فردا صبح به کشف دیار بختیاریها بپردازیم.پس تا فردا

همراه ما باشید ادامه دارد.

سفرنامه قشم قسمت پنجم(تنگه چاهکوه-غارنمکدان-گورستان باسعیدو)

از روستای گوران راهی غرب جزیره میشویم برای دیدن یکی دیگر از عجایب هفتگانه قشم یعنی «تنگه چاهکوه» که در حوالی روستایی به نام چاهوی شرقی واقع است. این مسیر بسیار کم تردد است و خلوت. حالا رسیده ایم به جایی که باید ماشین را پارک و پای پیاده راهی شویم.در محل پارک چند جوان حضور دارند آنها میگویند تا ورودی تنگه باید حدود بیست دقیقه پیاده روی کرد با اینکه با پای بچه ها مسیر نسبتا" طویلی است ولی باید اعتراف کنم آنقدر زیبا و پرتفنن است که نمیفهمیم چطور سپری میشود.

برای مشخص کردن مسیر، سنگچینها راهنمایان خوبی هستند و ما تمام مسیر را از میان سنگهای رسوبی عظیم الجثه ای که فرسایش، تندیسهایی باشکوه از آنها ساخته عبور میکنیم هرکدام شاهکاری زیبا و بی نظیرند. البته عناصر زنده ای چون درختان نیز در این زیبایی دخیلند.

بعد از حدود بیست دقیقه راه پیمایی بالاخره به دهانه تنگه میرسیم و با همان اولین نگاه غرق در حیرت و شگفتی میشویم.باوجودیکه از لحظه ورودمان به جزیره قشم با پدیده های بی نظیر طبیعی مواجه شده ایم ولی باز عجیب است که با ورود به تنگه انگشت به دهان میمانیم تمام صخره ها مملو از شیار و حفره ها و خطوط فرسایشی موازی هستند هر کدام به شکلی و شمایلی خاص؛قاشقی، قیفی، بیضی شکل و کروی. نمونه چنین پدیده ای تنها در چند نقطه دنیا از جمله آمریکا و چین موجود است .کسی اگر نداند فکر میکند دست بشر این دیواره ها را بدین سان آراسته ولی اینها نیز چون دره ستاره ها و تندیسها هنر باد و باران و آفتاب و فرسایشند.

همان ابتدای ورودمان مردی با لباس سفید به استقبالمان می آید مردی که حضورش، نعمت بزرگی است در سکوت سهمگین تنگه. مخصوصا" وقتی با مهربانی ورودمان را خوشآمد و عید را شادباش میگوید. با دیدن مرد نگهبان تنگه، احساس امنیت و آرامش میکنیم او نیز حق میهمان نوازی را خوب به جا می آورد و با تنها دارایی خود یعنی آب چاه از ما پذیرایی میکند ما نیز با کمال میل جرعه ای مینوشیم چراکه آب نطلبیده مراد است.

وقتی از او میپرسیم که آیا او نگهبان تنگه است در جواب به نقطه ای از دیوار تنگه اشاره میکند و میگوید نگهبان واقعی تنگه اوست.دست طبیعت انگار نیمرخ مردی را بر دیواره تنگه تراشیده که اهالی چاهو اعتقاد دارند نگهبان واقعی تنگه است

 تنگه چاهکوه از دو دره عمود برهم تشکیل شده دهانه ورودی دره ها در ابتدا عریض است ولی دیواره ها در انتها به هم نزدیک شده و حالتی شبیه v را بوجود میآورند. بطوریکه هرچه به جلو پیش میرویم معبر تنگتر میشود تا جاییکه دیگر عبور از میان دالانها غیرممکن به نظر میرسد.

این تنگه را از این جهت چاهکوه مینامند که چندین چاه در دل آن واقع شده این چاهها که قدمتی باستانی دارند برای جمع آوری آب باران تعبیه شده اند از قرار شالوده اصلی این چاهها به شکل طبیعی بوده که بعدها تیشه بشر آنها را بدین شکل کامل نموده

 هنوز هم حفره هایی چاه مانند در کف تنگه وجود دارد که سندی بر اثبات این ادعایند. درون دره ها نیز شیارهای جوی مانندی وجود دارد که آب باران را به سمت چاهها هدایت میکنند تعداد چاهها چهار عدد میباشد و هنوز هم آب آنها به مصرف میرسد

 بعد از اینکه انعامی به نگهبان بامناعت تنگه میدهیم (خود او در ازای خدمت ارزنده اش هیچ طلب نمیکند) از تنگه بیرون آمده و آن را به دو نگهبان باوفایش میسپاریم.این عکس را نیز نگهبان تنگه از ما میگیرد

چقدر تأسف آور که چنین شگفتیهای طبیعی باید اینچنین مهجور بمانند و آن همه جماعتی که در بازارهای قشم مشغول خرید اجناس چینی هستند سراغی از چنین عجایبی نگیرند. گفتم چین یادم افتاد که در همین کشور چین چند ژئوپارک وجود دارد که سالانه چندین برابر درآمد نفت ایران از آنها کسب درآمد میشود درحالیکه تنگه چاهکو سالانه شصت هزار یا بهتر است بگویم با کمال تأسف تنها شصت هزار بازدیدکننده دارد آنهم بدون بلیت ورودی. البته گویا قرار است در آینده ای نه چندان دور امکاناتی در محل پارکینگ ورودی تعبیه شود و از هر وسیله نقلیه مبلغی دریافت گردد که اگر چنین شود شرایط بهتری برای تنگه رقم خواهد خورد.

از تنگه چاهکو راه غرب جزیره را در پیش میگیریم و از آنجا راهی به ساحل جنوبی و رو به «کوه نمکدان» برای دیدن پنجمین پدیده شگفت انگیز از عجایب هفتگانه قشم. چند کیلومتر انتهایی این مسیر خاکی است ولی جاذبه های بسیار دارد و ساحلی بکر؛ جایی که سرخی کوه و آبی دریا در جوار هم منظره ای بدیع و دلفریب ساخته اند. بالاخره پس از ورود به مسیری فرعی در جایی که هیچ اثری از آدمیزاد نیست کوه نمکدان را میابیم و ماشین را در حوالی کوه، پارک و پای پیاده راهی کشف غار نمکدان میشویم.

هیچکس این حوالی نیست تنها ماییم و غاری وحشت افزا که دهان باز کرده و ما را در خود فرا میخواند.اینجاست که ترس و نگرانی عجیبی سراپایمان را فرا میگیرد بطوریکه یک آن از ورود به غار منصرف شده و تصمیم به بازگشت میگیریم

در همین لحظه یک جوان موتور سوار به سرعت به ما نزدیک میشود و از ما میخواهد که پشت سرش وارد غار شویم. همینکه وارد غار شده و چندمتری به جلو پیش میرویم تاریکی مطلق همه جا را فرا میگیرد ناگهان جوان از کیفی که بر دوش حمل میکند شیئی سیاه را بیرون آورده و به طرف من میگیرد.

نترسید دوستان آن جسم سیاه اسلحه نیست بلکه یک چراغ قوه است .جوان چند چراغ قوه دیگر از کیف خود درآورده و به بقیه میدهد و خودش هم چراغ به دست جلوی ما راه می افتد و ما همه به دنبال او. در این میان اشتیاق غیرقابل وصفی برای کشف غار در بچه ها میبینم و برخلاف تصورم که شاید از ورود به غار امتناع کنند، جلوتر از من و پدرشان راه افتاده اند و هیچ هراسی از تاریکی غار ندارند.

واقعا" شگفت انگیز است عبور از روی فرشی از بلورهای شیشه ای و جویی شور که از دل آن راه باز کرده.

 غار نمکی قشم طولانی ترین غار نمکی دنیاست که تاکنون شش کیلومتر آن شناسایی شده اما گردشگران عادی شاید بتوانند تنها دویست یا سیصد متر از آن را بپیمایند و برای پیمودن بقیه راه احتیاج به ابزار غارنوردی میباشد. ما نیز پس از پیمودن مقداری از غار در نهایت به جایی میرسیم که سقف و دیوارها آنچنان به هم نزدیک میشوند که چاره ای جز سینه خیز رفتن نیست.

باید اعتراف کنم همین میزان راه هم دریچه ای از زیبایی و شگفتی های ناب را در مقابل دیدگانمان قرار میدهد سقف و دیوارها به اشکال گوناگون نمک اندود شده اند و قندیلهایی زیبا پدید آورده اند. بطوریکه هیچ جای غار شبیه به جای دیگر آن نیست.

 جوانک راهنمای غار نیز در مقابل گرفتن انعام که همسرم به زور توی جیبش میگذارد امتناع میکند و من در عجبم از اینهمه مناعت طبع و انسانیت و مهمان نوازی این جماعت آنهم در کمال محرومیت. از جوانک که بر این باورم فرشته ای بود که خدا او را برای ما فرستاد، خداحافظی کرده و راه رفته را رو به بالا و دم دلفین طی میکنیم

باوجودیکه خورشید غروب کرده و به زودی تاریکی همه جا را در خود فرو میبرد ولی باید این راه را تا ته ادامه داد هنوز یک نقطه دیدنی در منتهاالیه غرب جزیره در روستایی به نام «باسعیدو» باقی مانده. وقتی میرسیم آنجا که شب شده و وقتی که سراغ گورستان را از اهالی میگیریم همه چپ چپ نگاهمان میکنند طوری که انگار به سلامت عقلیمان شک دارند. به گورستان که میرسیم از آنچه که میبینم دلم به درد می آید.

حتی نوشته های روی سنگ قبرها هم به یغما رفته! بسیاری از قبرها انگار نبش شده اند در همین تاریکی هم میشود رد این نامردمیها را دید من نمیدانم که این کار به چه منظور انجام شده آیا چیزی قیمتی در گورها یا نوشته ها بوده یا اینکه عاملان، به خیال خود با شکستن قبرها میخواسته اند مظاهر کفر و استعمار را پاک کنند فقط این را میدانم که این جراحات بر پیکره سنگ قبر یا بر بدنه یک اثر هنری یا نقش برجسته ولو اینکه آن اثر به دستور ظالم ترین حاکمان تاریخ ساخته شده باشد، لکه ننگی است بر پیشانی ما. 

این سنگ قبر ایستاده انگار بنای یادبودی است از این افراد که نوشته روی آنهم به تاراج رفته. این گورستان فصلی از کتاب تاریخ میهنمان است که با تکه تکه کردن آن صفحاتی از کتاب تاریخ را منهدم کرده ایم همه نسلهای آینده باید بدانند که روزی پرچم  انگلستان در این قطعه از خاک وطن برافراشته بوده. که با همت غیورمردان میهن به پایین کشیده شده و پرچم ایران جایش را گرفته.

نمیدانم اینهمه غم و دلگیری از کجای این گورستان تراوش میکند؛ از سکوت مرگبارش، از سنگهای تاراج شده اش و یا از پیکر افسران انگلیسی که ضمیمه خاکی غریب گشته اند؟

باید هرچه زودتر مردگان را ترک کرده و از باسعیدو خارج شویم بچه ها خسته اند و خوابشان گرفته بنابراین باید جایی را برای شبمانی پیدا کنیم. پس فعلا" بااجازه

همراه من باشید ادامه دارد.

سفرنامه جزیره قشم قسمت دوم (قشم-غارهای خربس)

همچنان در روز سی ام اسفندیم و مشغول کالبدشکافی دلفینی به نام جزیره قشم؛کاری که از باله بالایی آن شروع شد و حالا نوبت چشم و دهانش رسیده.پس راهی شرق جزیره میشویم.اما در میانه راه،تابلوی قهوه ای رنگ «کارگاه لنج سازی» ما را وادار به توقف و ورود میکند از آنجاییکه لنج سازی و لنج داری یکی از مشاغل اصلی مردم در جزیره قشم است،ما نیز مشتاقیم تا از کارگاه دیدن کنیم.کارگران زحمتکش بومی که در این روز تعطیل نیز بی وقفه مشغول کارند،با حوصله و اشتیاق فراوان از مراحل ساخت لنج برایمان میگویند و قسمتهای مختلف کارگاه را نشانمان میدهند.بدنه لنج از چوب درختانی چون ساج،کهور،کنار،توت و چنار ساخته میشود و طی پروسه عظیم دو ساله ای ساخت آن به اتمام رسیده و لنج به آغوش آبهای نیلگون خلیج فارس فرستاده میشود.بسیاری از این لنجها تا سواحل هندوستان و آفریقا راه پیموده اند

کارگران حتی به ما اجازه ورود به داخل لنج و بازدید از همه بخشهای آن از جمله سکان ناخدا را میدهند. و چه حس خوبی است ناخدابودن! رویایی که بسیاری از کودکان جزیره در سر میپرورانند؛ اینکه روزی برسد که مردم جزیره آنها را ناخدا صدا بزنند!

از کارگاه لنج سازی، راه درگهان را در پیش میگیریم؛ شهری که نامش با مراکز خریدش گره خورده. پس از ورود به شهر و عبور لاک پشت وار از خیابان اصلی و سردرگمی فراوان در کوچه پسکوچه ها، بالاخره موفق به پیدا کردن جای پارک میشویم و از آنجا نیم ساعتی پیاده راهی مرکز شهر! به جرأت میتوانم بگویم که بالغ بر 95درصداز مسافران جزیره قشم، در درگهان و قشم متمرکزند. شهر یکپارچه فروشگاه است و پاساژ و رستوران و هتل و البته مسافرینی که فکر میکنند اگر در این شهر جیبهایشان را خالی نکنند و ماشینهایشان را پر، کلاه گشادی سرشان رفته. اغلب کاسبان را هموطنان غیربومی تشکیل میدهند که کالاهای اغلب چینی را از فروشگاههای شهرشان (که چه بسا روی دستشان باد کرده) آورده اند. سهم بومیان جزیره اما تنها بساط دست فروشی است که مقابل مغازه ها پهن کرده اند. نمیدانم چطور گروهی از گردشگران حاضر میشوند ساعتها وقت گرانبهایشان را در بازارها بگذرانند تا بلکه چیزی را گیر بیاورند که صنّار سه شاهی از شهر خودشان ارزانتر است و چشمشان را به روی آنهمه شگفتی جزیره میبندند. شگفتیهای طبیعی که در هیچ کجای ایران و چه بسا جهان نظیرش را نمیتوان یافت. پس از خریدی مختصر و خوردن یک غذای دریایی از درگهان میزنیم بیرون. یک ساعتی بیشتر به تحویل سال نو باقی نمانده و من ابدا" دلم نمیخواهد لحظه تحویل سال نو را درحال پرسه زدن در پاساژها باشم. پس پیش به سوی قشم. قبل از رسیدن به قشم ساختمان دانشگاه آزاد قشم چشممان را میگیرد و من پیاده میشوم و عکسی از آن میگیرم.ساختمان زیبایی برگرفته از معماری جنوبی با المانهای مدرن و سنتی. خوش به حال دانشجویانی که در این دانشگاه درس میخوانند.

به محض ورود به قشم، سراغ شاخصه اصلی آن یعنی قلعه پرتغالیها میرویم. و اما درست در لحظه ورودمان به قلعه حدس میزنید چه اتفاقی می افتد؟ بله دقیقا" همان اتفاقی که خودم پیش بینی کرده بودم. صدای شلیک توپ و حلول سال جدید و پایان سال 91؛ سالی که در نارین قلعه میبد آغاز گردید و دهها قلعه را زنجیروار به هم پیوند زد و سرانجام در قلعه پرتغالیهای قشم به نقطه پایان خود رسید. و حالا این ماییم اولین گردشگران امسال قلعه پرتغالیها! امیدوارم پاقدممان برایش شگون داشته باشد و سال پررونقی را برایش رقم بزند.

اما این قلعه نیز مثل همه قلاع دیگر قصه های تلخ و شیرینی را در خود نهفته. اگر کتاب تاریخ سرزمینمان را ورق بزنیم میبینیم که جزیره قشم و جزیره هرمز که بر سر راه دریایی اروپا به هندوستان واقعند،بالغ بر صد سال (در قرن شانزدهم ) در اختیار پرتغالیها بوده اند و آنها اقدام به ساخت قلاع ستبری در جزیره نموده و تشکیلات نظامی قوی را در آن مستقر کرده بودند. تااینکه سپاه شاه عباس صفوی به فرماندهی «امامقلی خان» حاکم رشید ایالت فارس وارد نبرد با پرتغالیها میشود و در این کارزار پیروز گشته و جزیره هرمز و قشم را چون کودکانی دورمانده از مام وطن به آغوش پرمهر ایران زمین بازمیگرداند و سه هزار پرتغالی را نیز دست از پا درازتر به هندوستان!

قلعه پرتغالیها هم مثل سایر قلاع دیگر دارای برج و باروهای بلند تا ارتفاع 12 متر و دیوارهایی به ضخامت سه و نیم متر میباشد. قلعه دارای مقر فرماندهی، زندان، سربازخانه، کلیسا و... بوده و در اصل به عنوان انبار مهمات پرتغایها به حساب می آمده و قلعه اصلی پرتغالیها در جزیره هرمز واقع است که بعدا" به سراغش میرویم. هنوز توپها و منجنیقهای جزیره و تعدادی اشیای متعلق به آنها از جمله چندین سنگ نگاره و سنگ گور و... در قلعه و در معرض بازدید عموم میباشد.

خیلی مشتاق شده ام که این امام قلی خان را ببینم پس از قلعه یکراست به سوی میدان و بلواری به همین نام میرویم جایی که مجسمه سردار رشید صفوی در آن واقع است. این مجسمه توسط استاد «ابوالحسن صدیقی» در سال1370 ساخته و در میدان شهر نصب گردید تا شاید گوشه ای از خدمات این مرد بزرگ را در اذهان زنده نماید. امامقلی خان فرزند «الله وردیخان»و حاکم ولایت فارس بود او و پدرش در زمان زمامداری خود کارهای بسیار ارزنده ای انجام دادند و علاوه بر استرداد بسیاری از مناطق ایران زمین از چنگ اعراب، به ساخت و سازهای مهمی نیز همت گماشتند مهمترین آثار به جا مانده از آنها«پل الله وردی خان» یا همان سی و سه پل معروف اصفهان است و چندین مدرسه در شیراز و پل خان در مرودشت و...  اما بشنوید پایان غم انگیز قصه زندگی این بزرگمرد را. امامقلی خان به دلیل خدمات ارزنده و محبوبیت فراوانش در میان مردم، مورد سوء ظن شاه صفی (جانشین شاه عباس) واقع شد و سرانجام به دستور شاه سر او و همه پسرانش از بدن جدا گشت تا مبادا از او جانشینی بماند. و اینگونه دستمزد رشادتها و خدمات ارزنده او پرداخت گردید و این است سرگذشت شوم بسیاری از نوابغ سیاسی سرزمینمان و صد افسوس که کتاب تاریخ سرزمینمان مملو از لکه های ننگ اینچنینی است.

از دیدنیهای دیگر قشم مسجد جامع آن است که عنوان قدیمی ترین و بزرگترین مسجد قشم را یدک میکشد و گرچه نمای بیرونی آن در قیاس با سایر مساجد جزیره حرفی برای گفتن ندارد اما 16 ستون یکپارچه و قطور آن باعث عظمت و ابهتش گشته. این مسجد توسط یک بانوی خیر و در سال 1202 قمری بنا نهاده شده. هنوز هم در مسجد نماز جماعت برگزار میشود و اغلب اوقات گردشگران با درهای بسته مسجد روبرو میشوند. مگر مثل ما آنقدر سماجت به خرج دهند که بالاخره متولی بیاید و درش را باز کند.

چند ساعتی را در قشم میمانیم. به چند پارک مشهور آن از جمله پارک زیتون سر میزنیم و در جشن شادی مسافرین لب ساحل به مناسبت فرارسیدن نوروز شرکت میکنیم

در حین گردش در شهر از میادین و سفره های هفت سین، دیدن میکنیم، از میدان حافظ و سعدی و بلواری که تندیس مشاهیر را در خود جای داده عکاسی میکنیم و سپس قشم را وداع گفته و رو به پایین جزیره راهمان را در پیش میگیریم.

در تمام مسیر ساحل زیبای جزیره را در سمت چپمان داریم. در پانزده کیلومتری جنوب قشم یک زیارتگاه چشممان را میگیرد این زیارتگاه همان «زیارتگاه شاه شهید»است که بر فراز صخره ای واقع گشته

در امتداد صخره ای که این زیارتگاه در آن قرار دارد کوهی قرار دارد که یکی از دیدنی ترین نقاط قشم، مجموعه غارهای خربس (خوربس یا خوربیز) را در خود جای داده. غارهایی که یکی از شگفتیهای تاریخی و طبیعی جزیره اند.

گفته میشود غارهای اولیه حاصل پدیده های زمین شناسی اند و بعدها تیشه بومیان اولیه منطقه (مادها) مجموعه ای از دهلیزها و تالارها و اتاقهای تودرتو را در دل این غارها خلق میکند. هیچکس به درستی انگیزه اصلی این کار را نمیداند. عده ای از باستان شناسان براین باورند که این غارها نیز مشابه بسیاری غارها (از جمله غار نیاسر) کاربردی مذهبی داشته و محل عبادت پیروان آیین میتراییسم بوده که در دل غارها و تاریکی به مهرپرستی و پرستش آناهیتا (الهه آب و زمین و باروری) میپرداختند.

عده ای دیگر براین باورند که غارها در دوره اشکانیان و ساسانیان ساخته شده و در واقع گوردخمه هایی بوده برای قرار دادن استخوان مردگان پس از متلاشی شدن جسد و نقش استودان (استخوان دان) را داشته. برخی نیز براین باورند که غارها پناهگاه بومیان از ترس هجوم دزدان دریایی بوده که گاه و بیگاه به جزیره حمله میکردند. عده قلیلی نیز که معمولا" به همه چیز حتی ماهیت تخت جمشید مشکوکند، میگویند غارها را مردم در سالهای اخیر کنده و این داستانها را سرهم کرده اند تا بر شگفتیهای جزیره بیافزایند و با این کار جذب توریست کنند.

در سالهای اخیر توسط هنرمندان کشورمان، بر روی دیوار برخی از این غارها تصاویری حکاکی شده تصاویری برگرفته از قصه های مذهبی مثل کشتی نوح و صوری از آدمیان.

قصه و تاریخ ساخت غارها هرچه که باشد، آنچه به وضوح مشهود است این است که غارها امروز یکی از مهمترین جاذبه های دیدنی جزیره اند و سالانه پذیرای عده زیادی بازدیدکننده که حاضرند برای ورود به محوطه،نفری 2000 تومان پرداخت کنند.

از غارهای خوربس که خارج میشویم در ساحل روبرویی چشممان به یک شناور نفتکش میخورد که قصه اش جالب و شنیدنی است. اهالی جزیره روزی از خواب برمیخیزند و این شناور را در ساحل میبینند سپس کاشف به عمل می آید که شناور متعلق به امارات است و طوفان با خودش به اینجا آورده از آن روز به بعد قصه آمدن این شناور هم میشود یکی از جاذبه های جزیره

خورشید کم کم غروب میکند و ما به تماشای غروب زیبای خورشید در ساحل سیمین جزیره می نشینیم حالا باید خود را به مکان بعدی یعنی روستای «برکه خلف» برسانیم تا از یکی از عجایب هفتگانه قشم دیدن کنیم اما زمانی به آنجا میرسیم که خورشید خود را در پس قلاع دره ستاره ها پنهان میکند و کسی نمیماند جز ما و سایه های مخوف قلاع و اصواتی که از دور دستها به گوش میرسد

میگویند شبها این دره تحت سیطره اجنه و ارواح سرگردان است ولی ما همچنان ایستاده ایم و به آوای طبیعت گوش میسپاریم تا لحظه ایکه شب چادر سیاهش را بر دره ستاره ها پهن میکند و تاریکی و ترس (البته نه از وجود اجنه) ما را وادار به عقب نشینی میکند ولی آنقدر جذب دیدن دره شده ایم که تصمیم میگیریم شب را در برکه خلف بمانیم. پس به روستا بازمیگردیم و سراغ یک خانه اجاره ای برای اقامت شبانه را میگیریم عاقبت دری به رویمان گشوده میشود و ما شب را در به شوق دیدن طلوع خورشید در دره ستارگان به صبح میرسانیم.

همراه من باشید ادامه دارد