سفرنامه بیشاپور قسمت سوم (شهر شاپور)

پس از بازدید از نقوش برجسته تنگ چوگان بلیت ورود به شهر باستانی بیشاپور را میخریم و از یکی دیگر از دروازه های تمدن باستان عبور میکنیم تا بخشی دیگر از تاریخ شکوهمند سرزمینمان را لابلای سنگهای قطورش ورق بزنیم.

کسانی که به ایتالیا سفر کرده و از بقایای روم باستان در دل شهر رم دیدن کرده اند به محض پا نهادن در بیشاپور شاید ناخودآگاه به یاد امپراطوری روم بیفتند. باید بگویم که این دوستان زیاد هم بیراه نرفته اند چراکه این شهر باستانی به دست اسیران رومی ساخته شده است.

 همانطور که در سفرنامه قبلی گفتم پس از اینکه شاپور متجاوزان روم را در خاک خود شکست داد و سرداران بزرگ ارتش آن را به اسارت درآورد، تصمیم گرفت تا غرامت سنگینی از آنها بگیرد بلکه درس عبرتی باشد برای سایرین.

او علاوه بر غرامت مالی تصمیم گرفت تا از تخصص رومیها نیز در معماری بهره ببرد و با استفاده از اسرا شهری باشکوه بسازد. پس اینگونه سنگ بنای بیشاپور در سال 261 میلادی بنا نهاده شد و صدالبته که شاپور شاه شاهان نام خویش را بر شهر نوبنیاد خود نهاد و شهر و رودخانه ای که از دل آن میگذشت بیشاپور نام گرفت او که در سال 242 بر تخت سلطنت تکیه کرده بود تا سال 271 پادشاه ایران بود؛ ایرانی که میرفت تا شکوه دوران هخامنشی را دوباره به دست آورد.

 این شهر نیز همچون سایر شهرهای باستانی بیشاپور نیز دارای دو بخش شاه نشین و عامه نشین بوده. بخش شاه نشین که قلب شهر بوده شامل چند کاخ و تالار و معبد باشکوه بوده و بخش عامه نشین هم خانه های اهالی شهر و معبد و حمام و بازار و کاروانسرا و اصطبل و... را دربر میگرفته.

دورتادور شهر را دیواری ستبر فراگرفته بوده که از چند جهت به کوههای اطراف منتهی میشده و این کوهها نیز بخشی از حصار دفاعی هایی شهر محسوب میشدند. این شهر چنان رونق و بروبیایی داشته که حتی پس از حمله اعراب نیز خاموش نگشته و تا قرنها بعد به حیات خود ادامه داده تا اینکه در سال 500 قمری با زلزله ای مهیب از بین میرود.

یکی از مهمترین بخش های شهر کاخ شاپور است که به تالار تشریفات نیز مشهور است. این کاخ که محل اقامت شاپور و پذیرایی از مهمانان وی بوده دارای چهار ایوان است که روبروی هم واقع شده بودند.

بنا از سنگ مرمر و گچ ساخته شده و سنگها چنان دقیق و یکدست برش خورده اند که انگار با خط کش اندازه گیری شده اند. از تزیینات کاخ که شامل طاق و طاقچه های فراوان بوده تنها یک تاقچه باقی مانده است.

اما کدام پادشاه را سراغ دارید که برای اسیر خودش هم کاخ بسازد؟ باید بگویم شاه شاهان شاپور!!! این امر نشان میداده که نیاکان ما حتی با متجاوزان به خاک خود نیز مدارا کرده و از هنر و دانش آنها بهره میجسته اند. شاپور برای والرین نیز کاخی درنظر میگیرد و در مدتی که والرین نزد او بوده با او آنچنان که درخور یک امپراطور است رفتار میکند. کاخ والرین سمبل و نماد بزرگ منشی و بی کینه بودن نیاکان ما در ایران باستان است و اینکه با همه دنیا سر مصالحه و دوستی و برقراری رابطه دو سر سود میخواهیم ...

و اینکه ما آنقدر در نزد مردمانمان بزرگ و قوی و محبوب هستیم که به موجودی به نام دشمن نیاز نداریم.

کاخ والرین سه هزار متر وسعت داشته و سنگهای به کار رفته در آن مزین به حجاری های بسیار زیبا، تلفیقی از معماری ایران و روم بوده. شوربختانه قسمت بزرگی از این کاخ در زیر خاک مدفون گشته و طی چند مرحله کاوش هنوز چهره از نقاب خاک بیرون نکشیده. کاخ والرین و کاخ شاپور تنها صدوپنجاه متر از هم فاصله داشتند و این امر به معنای دوستی و نزدیکی این دو امپراطور بوده.

اما یکی دیگر از بناهای بیشاپور ایوان موزاییک است که به دلیل موزاییکهایش شهره عالم بوده. قطعه سنگهای چهارگوش بسیار کوچک کاخ در کنار هم شکلی زیبا ساخته، دیوارها و کف ایوان موزاییک را شکل میدادند.

 این مکان فضایی خلاقانه بوده که گویی تاروپودش را با هنر بافته بودند. امروز از آن موزاییک ها چیزی باقی نمانده و برخی از آنها در موزه لوور پاریس و تعدادی نیز در موزه ایران باستان به معرض نمایش درآمده اند.

اما همانگونه که گفتم این شهر تا چند قرن پس از حمله اعراب نیز محل زندگی مردم بود برای همین هم در دوره های بعد بناهایی چند به این شهر افزون گشتند ازجمله این بناها میتوان به مدرسه یا مکتب خانه اسلامی اشاره کرد که تنها بنای اسلامی شهر تلقی میشود.

اما معبد اناهایتا شاید محبوب ترین و خاص ترین بخش بیشاپور باشد.

اصولا" معابدی که برای الهه های باستان از جمله آناهیتا که الهه آب، زمین و باروری بوده ساخته میشده برای ما جذاب و دیدنی است.

پس فی الفور بیست و سه پله را پایین میرویم تا به تالاری میرسیم که شش متر پایینتر از زمین قرار دارد.

اما در بخشی از شهر دو ستون بلند نمایان است که اولش به اشتباه تصور میکنیم شاید ستونهایی از کاخ باشند ولی نزدیکتر که میرویم متوجه میشویم که اینها ستونهایی هستند که بر روی سه تخته سنگ قرار گرفته شده و اسناد تاریخی مهمی را در دل خود حفظ کرده و درواقع کلید حل معمای بیشاپورند.

بر روی این دو ستون عباراتی به خط ساسانی نوشته شده که گویای تاریخ و چگونگی ساخت شهرند.

همچنین اسامی معماران و هدایایی که بابت ساخت به آنان پرداخته شده بر روی ستونها حک شده.

طبق این سندها معمار شهر آپاسای دبیر نام داشته که اصالتا" سوریانی بوده.

شاید آپاسای هرگز فکرش را نمیکرده که شهری که او ساخته هزاران سال دوام بیاورد و نامش در تاریخ ماندگار شود.

 اما کوهها و تپه هایی چند نیز شهر بیشاپور را فرا گرفته اند که در دل آنها نیز آثاری از تمدن باستان جاخوش کرده. اگر به این تپه ها خوب بنگریم سوراخهایی غارمانند در دلشان میبینیم. اینها استودانها و دخمه ها ی زرتشتیان است.

ایرانیان باستان که خاک و آب و باد و آتش را مقدس میشمردند مردگان را در خاک دفن نمیکردند بلکه آنها را در دخمه ها قرار میدادند تا خوراک لاشخورها شوند و جسم مرده در بدنی زنده به حیات ادامه دهد و سپس استخوانها را در استودان دفن میکردند.

اما این روش در دوران پهلوی پدر منسوخ گشت و پادشاه ایران که با ساخت آتشکده برای زرتشتیان و اعطاء حقوق پایمال شده آنان مورد اعتماد و احترام وافر زرتشتیان واقع شده بود آنان را متقاعد نمود که برای حفظ بهداشت و جلوگیری از شیوع بیماریها مردگان خود را دفن کنند.

 حالا برویم سراغ موزه یا همان گنج خانه ای که در سالهای اخیر در این شهر ساخته شده.

  ساختمان موزه جدید تاسیس است ولیکن تمامی اشیای داخل آن متعلق به شهر بیشاپور است که طی چندین مرحله کاوش از دل خاک بیرون آمده.

لازم است بگویم که بیشاپور طی سه مرحله کاوش شده. نخست در سال 1314 تا 1319 توسط باستان شناس مشهور رومن گریشمن و تیمش.

دومین بار در سال 1346 تا 57 به سرپرستی دکترسرفراز و آخرین بار در سال1382

در هر مرحله از کاوش اشیای نفیسی از دل خاک بیرون کشیده شد که امروز زینت بخش موزه های مختلف ایران و جهان است.

اما حسن ختام سفرنامه بیشاپور سفره هفت سین گنج خانه بیشاپور است. گرچه سفره ساده و بی آلایشی است ولیکن هفت سین نماد ماندگاری از شکوه ایران باستان است چیزی که امروز مایه فخر و مباهات بیشتر ما ایرانیان است و روز به روز بر قداست آن افزوده میشود.    

پایان

سفرنامه بیشاپور قسمت دوم(تنگ چوگان)

اما در فاصله نه چندان دوری از غار شاپور و در نیم کیلومتری شهر باستانی بیشاپور، جایی در میانه دو رشته کوه، گویی قطعه ای از بهشت بر زمین فرود آمده!

نامش تنگ چوگان است و رودی که از دلش میجوشد چون شاهرگ حیات، به کشتزارها و باغات و روستاهای پایین دست جان میبخشد.

اینجا در این قطعه از بهشت میتوان یکی از معجزات طبیعت را به نظاره نشست؛ همجواری درختان نخل با مرکبات! در این بهار دل انگیز هم میتوان عطر درختان نارنج و پرتقال را به مشام فرستاد و هم قامت رعنای درختان خرما را ستود.

 اینجا باز هم طبیعت و تاریخ دست در دست هم نهاده و نقشی نو در عالم هستی انداخته اند. اینک ما قدم بر تنگ چوگان نهاده ایم تا این صخره های ستبر سنگی همچون صفحات کتاب تاریخ، روایتگر تمدن پرشکوه و غرورآفرین سرزمین جاویدمان باشند.

در روزگاران دور حفظ تاریخ و سپردن آن به دست آیندگان بسی دشوار مینمود. چراکه با هر بار یورش اجانب، بسیاری از این اسناد و مدارک یا سوزانده میشد یا غارت و چپاول. پس باید افتخارات ایران زمین در جایی دور از دسترس ثبت میشد تا آیندگان بدانند که این سرزمین با چه جان فشانیها از دست پلید یاغیان در امان مانده.

 نخست از وجه تسمیه اش بگویم نامش را چوگان نهاده اند چون در روزگاران باستان محل بازی چوگان؛ بازی ملی و سنتی محبوب شاهزادگان ساسانی بود.

همه میدانیم که در اوایل سلسله ساسانیان تنها دو قدرت بزرگ در جهان حکمرانی میکرد: ایران و روم و این دو بر سر فرمانروایی مطلق جهان با هم کشاکش های بسیار داشتند و رومیان چندین بار به طمع گرفتن خاک ایران به کشورمان حمله کردند. اما شکست های پیاپی آنان و فتوحات پادشاهان ساسانی در قالب شش نقش برجسته زیبا بر پیشانی کوههای بیشاپور نقش بسته که هرکدام روایتگر بخشی از تاریخند.

نخستین نقش برجسته مربوط به جشن پیروزی شاپور اول بر امپراطوری روم است. شاپور در وسط نقش سوار بر اسب است و زیر پای اسبش جنازه ای به چشم میخورد. جنازه کسی نیست جز گردیانوس پادشاه روم که در جنگ کشته شده.

همچنین شاپور دست فرد دیگری از ارنش روم را نیز در دست دارد او والریانوس (والرین) از سرداران بزرگ رومی است که به اسارت درآمده. و فردی دیگر در مقابل شاپور عاجزانه به زانو افتاده و تقاضای عفو و بخشش دارد. او فیلیپ عرب جانشین گردیانوس است که برای نجات جان خود و سایر اسرا از شاپور تقاضای عفو و صلح دارد. آنهم نه همین جور خشک و خالی بلکه در ازای پرداخت غرامت فراوانی معادل پانصدهزار سکه زر!!!افسران ایرانی در پنج ردیف پشت سر شاپور ایستاده اند و سربازان رومی نیز در حال پیشکش هدایا میباشند. این نقش برجسته حاوی صدوپانزده پیکر انسانی و بالغ بر پنجاه اسب میباشد و پرکاراکترترین نقش برجسته ایران است.

نقش برجسته اول(پیروزی شاپور بر رومیان)

راستش در روزگاری که از شکوه و اعتبار ایران چیزی باقی نمانده و همه دنیا از حقیر و کبیر برایمان شاخ و شانه میکشند و از نفت گرفته تا آبهایمان را مفت مفت از چنگمان درمی آورند و اینهمه احساس خفت و ذلت به ما میدهند، شاید مطالعه چنین تاریخی به اندازه سر سوزنی ما را به خود آورد و رگ غیرتمان را بیدار کند.

نقش برجسته اول از نمایی نزدیکتر

اما نقش برجسته دوم پیروزی بهرام دوم بر اعراب بیابانگرد است. در این نقش برجسته بهرام سوار بر اسب است و یاغیان تازی که شکست سختی از بهرام خورده اند، به منظور طلب عفو و بخشش تعداد زیادی اسب و شتر را پیشکش کرده اند.

نقش برجسته دوم(پیروزی بهرام دوم بر تازیان)

سومین نقش برجسته از نقوش ششگانه، مراسم دریافت حلقه شاهی یا همان فر ایزدی بهرام اول از اهورامزدا میباشد.

این نقش برجسته زیباترین نقش این مجموعه است و به طرزی هنرمندانه تراشیده شده. به گونه ای که حتی چینهای لباس و جزییات فیزیکی و آناتومی شخصیتها هم بسیار طبیعی جلوه میکند.

نقش برجسته سوم(دریافت فر ایزدی بهرام اول از اهورامزدا)

چهارمین نقش برجسته صحنه پیروزی بهرام دوم بر یاغیان است. پادشاه در وسط نقش روی تخت شاهی تکیه زده و سربازان وی در طرف راستش ایستاده و اسرای جنگی نیز در طرف چپ وی قرار گرفته اند.

نقش برجسته چهارم(پیروزی بهرام دوم بر یاغیان) 

نقش برجسته پنجم باز هم متعلق به پیروزی شاپور بر رومیان است. این نقش برجسته سالمترین نقش برجسته مجموعه تنگ چوگان است.

نقش برجسته پنجم(پیروزی شاپور بر رومیان)

نمایی نزدیکتر از نقش برجسته پنجم

و اما آخرین نقش برجسته اهدای فر ایزدی به شاپور از طرف اهورامزدا به پاس پیروزی وی بر رومیها است.

نقش برجسته ششم(تاج ستانی شاپور از اهورامزدا)

زیر پای اسب اهورامزدا اهریمن و زیر پای اسب شاپور گردیانوس به خاک افتاده. فیلیپ عرب هم برای تقاضای عفو مقابل شاپور زانو زده.

این نقش برجسته به دلیل قرار گرفتن در جاده و مسیر تردد، صدمات زیادی دیده و بخشهای وسیعی از آن از بین رفته است.

فعلا" این تصاویر را داشته باشید خیلی زود برمیگردم تا شما را به شهر اصلی شاپور ببرم و درآنجا قصه ای از کتاب تاریخ سرزمینمان را بازگو کنم.   

همراه ما باشید ادامه دارد. 

سفرنامه بیشاپور قسمت اول (پله پله تا ملاقات شاپور)

 در زندگی روزهایی هست که عبور از آنها کاری بغایت سخت و طاقت فرساست؛ درست مثل همین روزهای لعنتی که داریم سپری میکنیم، روزهایی مملو از اضطراب و پریشانی و چشم انتظاری؛ چشم انتظار آینده ای مبهم که نمیدانیم قرار است چگونه رقم بخورد... حتی اگر بی خیال ترین و الکی خوش ترین آدم دنیا هم که باشی محال است که تحمل این روزهای نکبتی برایت آسان باشد.

حقیقت این است که در روزگاری که بسیاری از آدمهای دوروبرم در حداقل های معیشت خود درمانده اند، خجالت میکشم بیایم اینجا و روزهای به ظاهر خوش زندگی ام را به تصویر بکشم. یا اینکه بیایم و عجزولابه کنم که وامصیبتا حالا چطور با این دلار پنج رقمی به سرزمین های نرفته سفر کنم. چگونه فاتحانه بر فراز دیوار چین بایستم و یا اهرام ثلاثه مصر را در قاب دوربینم جای دهم. چگونه پله های سنگی ماچوپیچو شهر گمشده اینکاها را در یک طلوع شکوهمند صبحگاهی، زیر قدمهایم بگیرم و یا در یک غروب دل انگیز و رویایی با مجسمه مسیح ریودوژانیرو عکس سلفی بگیرم. راستش حالا دیگر بر زبان آوردن رویاهایم هم شرم آور است درحالیکه هر روز شاهد زباله گردهایی هستم که به دنبال قوت لایموتشان زباله های شهر را میکاوند.

با اینحال پس از گذشت دو ماه که بزرگترین رکورد غیبت در دوران وبلاگ نویسی ام به حساب می آید،، دوباره به این خانه برگشتم تا با نوشته هایم به روزگاران خیلی دور سفر کنم. در این بزنگاه نکبتبار تاریخی که ارزش پولم، پاسپورتم، هویت و جایگاهم به عنوان یک ایرانی با تمدن چندهزارساله، حق و حقوق شهروندی و انسانی ام همه و همه به پایین ترین سطح جهانی تنزل کرده، آمده ام تا از گذشته های دور بنویسم تا بلکه با یادآوری دوران شکوهمند ایران باستان، اندکی از این حجم وسیع حقارت، کاسته شود و کمی آرام بگیرم.

با کمال افخار این پست را تقدیم به دوستانی میکنم که علیرغم همه گرفتاریها هنوز این خانه را فراموش نکرده اند و با پیامهای مهرآمیزشان همواره ما را مورد لطف و محبت بیکرانشان قرار میدهند.

و اما دنباله سفر نوروزی ام در سال 94 به استانهای جنوبی کشور...

پس از بازدید از بوشهر و برازجان حالا به سرزمین فارس رسیده ایم تا بخشی از کتاب تاریخ شکوهمند سرزمینمان را در شهر باستانی بیشاپور و اطراف و اکنافش ورق بزنیم.

 سفر ما در یک صبح دل انگیز بهاری از بیشاپور آغاز شده و ما راهی جایی در هفت کیلومتری پایتخت زمستانه شاپور هستیم؛ جایی که تندیس پادشاه قدر ساسانی در دهانه غاری در دل کوهی بلند سالیان دراز نظاره گر تاریخ است.

  پس از گذر از روستایی موسوم به کشکولی وارد محوطه پارکینگ پای کوه شده و ماشین را همانجا پارک کرده و کوهپیمایی را آغاز میکنیم. برای رسیدن به غار دو راه وجود دارد یکی راه هموارتر که طبعا" طولانی تر است و با پای بچه ها حدود سه ساعت طول میکشد و دیگری مسیری کوتاهتر ولی صعب العبورتر که باید چیزی در حدود دو ساعت با تخته سنگ های ریز و درشت دست و پنجه نرم کنی.

ازآنجاییکه ما هم برای خودمان نیمچه کوهنوردی به حساب می آییم صدالبته که مسیر کوهنوردی را انتخاب نموده و نبرد تن به تنمان را با تخته سنگها آغاز میکنیم.

  هوا معتدل و مطبوع است و ما شانس همنوردی با تعدادی از جوانان روستاهای پایین دست که غالبا" به زیارت شاپور میروند را داریم. در طی مسیر آنها چند بار دست اشکان پسر کوچک ما را میگیرند و از تخته سنگها بالا میکشند.

 ناقلا خوب بلد است خودش را به خستگی و پادرد بزند. گاهی خودش را روی تخته سنگی ولو میکند و به دنبالش یک کول سواری مفت و مجانی از جوانان کوهنورد میگیرد.

راه دو ساعته کوهنوردی با مصاحبت همنوردان جوان، خوش خوشک پیموده میشود و ما تخته سنگها را یکی پس از دیگری طی میکنیم و هربار که از آنان میپرسیم کی میرسیم میگویند چیزی نمانده حدود ده دقیقه دیگر و ده تا از این ده دقیقه ها طی میشود و من خوب میدانم که ده دقیقه، کلیدی ترین جمله کوهنوردان است و از آن به عنوان مرام کوهنوردی یاد میشود.

خلاصه ده دقیقه آخر هم طی میشود و ما خود را در آستانه پلکانی میبینیم آن سرش ناپیدا!!!

نمیدانم دویست یا سیصد شاید هم چهارصدتا...  دیگر توان شمردن ندارم. فقط پیچهای پی در پی را نفس زنان و هن هن کنان میرویم و میرویم تا بالاخره به پله آخر میرسیم و در لحظه ای باشکوه ناگاه از دیدن مجسمه پرهیبت پادشاه قدرتمند ساسانی، قلبمان مالامال از شادی و غرور میشود.

جلوتر که میروم از هیبتش لرزه به اندامم می افتد و دقایقی چند خیره به مجسمه میشوم که با آن قد رعنا و شانه های عریض و موهای موجدار که از دو طرف تاجش بیرون زده، گویی از اعماق تاریخ سربرآورده تا مردم زخم خورده سرزمینش را در پناه خود جای دهد.

 این مجسمه که هفت متر طول دارد و عرض شانه هایش دو متر است از تخته سنگ عظیمی در دهانه غار تراشیده شده به گونه ای که سر تاجش از سقف و بند کفشهایش از کف غار تراشیده شده است.

شاپور اول، دومین پادشاه سلسله ساسانی و یکی از شهیرترین پادشاهان این سلسله است. او توانست در جنگ با رومیها آنها را شکست دهد و تعداد زیادی از آنان را اسیر کند و با بهره گیری از اسرا شهری به نام بیشاپور را بنا نهد که امروز حتی ویرانه هایش هم موجب فخر ما ایرانیان است.

در مورد ساخت این مجسمه نیز گمانه های زیادی وجود دارد برخی صاحب نظران معتقدند که این مجسمه را نیز اسرای رومی با تراشیدن ستونهای استلاکتیتی دهانه غار ساخته اند. این مجسمه هزاروهفتصد سال قدمت دارد. اما چند قرن پس از ساخته شدن از جایگاه خود سقوط میکند.

عده ای سقوط مجسمه را به زلزله مربوط میدانند و عده ای تجاوز و حمله یک سردار عرب به نام نصربن سیار را باعث سقوط مجسمه میدانند. این گروه از صاحب نظران بر این باورند که درون غار نیز تعداد زیادی مجسمه و آثار فرهنگی و هنری وجود داشته که توسط غارتگران سپاه نصر به تاراج رفته.

در هر حال به هر دلیلی مجسمه حدود هزار سال بر زمین افتاده و غبار فراموشی رویش نشسته بود تا اینکه در عصر پهلوی که عصر درخشش فرهنگ و هنر سرزمینمان بود، به دستور پادشاه و به همت ارتش، مجسمه مرمت و در جایگاه اصلی خود قرار داده شد.

به منظور آشنایی علاقه مندان به تاریخ دو کتیبه نیز در دیواره ورودی غار حجاری شد. یکی ترجمه کتیبه شاپور در نقش رجب و دیگری کتیبه پهلوی که به نحوه بازسازی مجسمه پرداخته. این دو کتیبه نیز بعد از انقلاب به دست عده ای نابخرد کوتاه نظر، خدشه دار و گوشه هایی از آن شکسته شد.

پس از مدتی نشستن در جوار شهریار قدر ساسانی و یک دل سیر تماشای آن، خودمان را برای ورود به غار آماده میکنیم. درون غار تاریک و ظلمات مطلق است.

اما نگران نباشید به همت جوانان روستاهای پایین دست این مشکل رفع شده. عده ای جوان، گاز پیکنیک به دست در دهانه غار به انتظار مشتریان خود ایستاده اند. آنها راهنمایان غار هستند که در ازای دوازده هزار تومان، گردشگران را به داخل غار برده و سوراخ سمبه هایش را تا جای امکان نشان میدهند.

نکته جالب اینکه تعدادی گردشگر زبل هم در ورودی غار منتظر ایستاده اند تا یکی پیدا شود و سر کیسه را شل کند و این دوازده تومان را بدهد و راهنما با گاز راه بیفتد توی غار و آنها نیز جلدی پشت سرش بدوند تو. باید اعتراف کنم ما نه تنها از این حرکت ناراحت نمیشویم بلکه خوشحال هم میشویم که این بندگان خدا نیز به واسطه ما از زیباییهای غار بهره مند میشوند.

 لازم است بگویم که تنها بخشهای کوچکی از غار که شامل چند گذرگاه بزرگ و کوچک و سه تالار فرعی و اصلی است، قابل بازدید میباشد. پس از آن سقف غار کوتاه و گذرگاهها چنان تنگ و مخوف میشود که باید از جان گذشته باشی که هوس عبور از آنها به سرت بزند.

راست و دروغش را نمیدانم ولی راهنما میگوید این غار تا به حال چند قربانی گرفته. گویا عده ای به هوای کشف آن رفته و همانجا جاودانه شده اند. از جمله یک هیات کاوش انگلیسی که دیگر هرگز از درون غار بازنگشتند.

خلاصه این غار تاربک و  رازآلود و حالا با این افسانه های دلهره آورش لحظه به لحظه خوف انگیزتر جلوه میکند!!!

نکته جالب دیگر این که پای دیواره های غار، حوضچه های ریز و درشتی به چشم میخورد. قطرات آب از سقف و دیوارها چکه میکند و این حوضچه ها را شکل میدهد. این حوضچه ها که در برخی نقاط حالت پلکانی نیز پیدا کرده اند مرا به یاد چشمه های باداب سورت مازندران می اندازند. چک چک آب سقف غار باعث لغزنده شدن سنگهای کف غار میشود و عبور از روی آنها را بسیار دشوار میکند.

 گفته میشود که این غار در زمان ساسانیان یک مکان مقدس مذهبی به شمار می آمده و محل عبادت و انجام فرایض مذهبی مردم بوده.

 پس از بازدید از غار درحالیکه قلبمان مالامال از غرور ملی است مسیر رفته را باز میگردیم با این تفاوت که اینبار مسیر آسان تر را انتخاب میکنیم تا در پایین آمدن از کوه به زانوهایمان کمتر فشار وارد شود. این یک نکته علمی را از بنده به عنوان یک فیزیوتراپیست به یاد داشته باشید.

 همراه ما باشید ادامه دارد.