سفرنامه عراق قسمت پنجم(کاظمین)

 در هفتمین روز سفرمان، از کربلا راهی کاظمین هستیم تا آخرین شب اقامتمان را در سومین شهر مذهبی عراق بگذرانیم.

از آنجاییکه کاظمین در گذشته یکی از محله های بغداد محسوب میشده، این شهر هم اکنون نیز در فاصله اندکی از پایتخت عراق قرار گرفته. برای همین هم برای رسیدن به کاظمین از نزدیکی بغداد عبور میکنیم. هرچه که به بغداد نزدیکتر میشویم انگار به کشور دیگری پا گذاشته ایم. همه چیز رفته رفته رنگ عوض میکند. خیابانها، ماشینها و آدمها. اینجا شاهد چند بزرگراه هستیم و چند میدان با سبزه و چمن و گل و درختچه. برخی از ماشینهایی که از این حوالی عبور میکنند بانوانی بدون حجاب را در خود جای داده اند. در این هفت روز اقامتمان در عراق نخستین باریست که بانویی را بدون چادر مشکی میبینیم.

به کمربندی بغداد که میرسیم روحانی گروه میگوید ما در نزدیکی مقبره سلمان فارسی هستیم و از ما میخواهد فاتحه ای نثار روحش کنیم. سلمان فارسی در من احساسات ضد و نقیضی را برمی انگیزد. از یک طرف او یار صمیمی پیامبر و مغز متفکر و تئوریسین بسیاری از برنامه های صدر اسلام ازجمله جنگ خندق بود و از طرفی دیگر، یکی از عاملین مهم لشکرکشی و حمله اعراب به ایران. او پس از غلبه بر ایران به حاکمیت مداین رسید. اما پس از مدت کوتاهی وقتی شاهد غارت اعراب در سرزمین مادری اش شد به شدت از کار خود شرمگین شد و وصیت کرد او را پای ایوان مداین دفن کنند. کاش میشد که ما را به زیارت مقبره سلمان نیز میبردند تا به این بهانه کاخ زمستانه ساسانی ها را نیز ببینیم.

 ولی دریغ و درد که این اثر شکوهمند ایرانی، امروز غریبانه در خاک عراق تن میفرساید و چنان با بیمهری مواجه است که گویی از آغاز خلقت، تلی از خاک بوده. این اثر نه تنها امروز که ناامنی بهانه انزوای آن است، که حتی در زمانیکه داعشی در کار نبود هم مورد توجه هیچ زایر ایرانی واقع نبود. کاخ مداین گرچه در چندکیلومتری مسیر تردد زایران ایرانیست ولی جزو هیچ برنامه گردشگری نیست و صدافسوس که بخشی از تاریخ شکوهمند ایران باستان زیر غبار فراموشی در سرزمین اعراب به ورطه نیستی فرو میرود.

کاظمین محل تدفین امامان هفتم و نهم شیعیان یعنی امام موسی کاظم و امام محمدتقی(جواد)(ع) میباشد که این دو پدر و پسر امام رضا(ع) میباشند.

 روز ورودمان به کاظمین مصادف است با شهادت امام محمدتقی (ع) برای همین هم راه بندان سنگینی در بیشتر مسیرهای منتهی به حرم حاکم شده.

به دلیل شلوغی بیش از حد خیابان منتهی به حرم، ورود ماشین به این خیابان ممنوع است و ما مجبوریم مسیر طولانی را تا هتل پای پیاده بپیماییم.

 خوبیش این است که میتوانیم وسایل اضافی را داخل اتوبوس بگذاریم و فقط با یک چمدان کوچک و وسایل ضروری برای اقامت یک شب، راهی هتل شویم.

 نمونه این گهواره را که حاوی عروسکی سبزپوش است چندین بار در طول مسیر حرکتمان تا هتل میبینیم. این گهواره تمثالی از گهواره علی اصغر فرزند شیرخواره امام حسین(ع) است.

 در مسیر هتل تا حرم از کنار صدها موکب که به پخش غذای نذری مشغولند میگذریم.

کاظمین امروز به دلیل شهادت امام محمدتقی رنگی از جنس عاشورا دارد. موکب ها قدم به قدم با چای و شربت و شیرینی و غذا و انواع میوه پذیرای زایرانند.

وقتی میبینم که استکانهای چای در یک لگن آب نه چندان تمیز شسته میشوند و لیوانهای شربت بدون شسته شدن پر و خالی میشوند و ظرفهای غذا هر کدام نیمه و نصفه به نفر بعدی تعارف میشود، دلم نمیخواهد از این نذورات تناول کنم.

یک چیزی که در عراق دلم را سخت میفشارد همین ریخت و پاشهاست. روزهای جشن یا عزاداری محرم و صفر در ایران نیز چنین برنامه هایی تدارک دیده میشود و پس از اتمام آن روز، چهره خیابانهای شهر با هزاران ظرف یکبار مصرف رها شده، به شدت زخمی و آلوده میشود. حالا در عراق همین قضیه را ده برابر کنید.

مقبره کاظمین (امام موسی کاظم و امام محمدتقی) در جوار هم

سفر ما در عراق در همین جا به پایان میرسد. به امید روزی که عراق کشور همسایه ما روزی رنگ آرامش و صلح را به معنی واقعی ببیند و مردم مظلومش در کشوری آباد و آزاد، سعادتمندانه زندگی کنند و دیگر صدای هیچ موشکی خواب کودکی را آشفته نسازد و هیچ مادری به سوگ فرزند ننشیند.

    پایان

سفرنامه عراق قسمت چهارم (کربلا)

روز چهارم سفر است و ما عازم کربلاییم. پس از طی مسافتی حدود هشتاد کیلومتر از نجف به کربلا میرسیم. در همان لحظه ورود به شهر، غم بزرگی سراسر وجودم را فرامیگیرد؛ غمی که یقینا" ریشه در بزرگترین تراژدی تاریخ شیعیان دارد که در سال 61 قمری در این نقطه به وقوع پیوسته. انگار هنوز پس از گذشت هزار و چهارصد سال از آن روز، شهر همچنان در ماتم و عزا غرق گشته.

از همان نخستین لحظات ورود به شهر آنچه میتوان شاهد بود، فقر و تبعات جنگهای پی در پی است. جنگ عراق و همسایگانش، جنگ های داخلی بر سر فرقه و مذهب و قومیت و... سرزمینهای جنگ زده همه یکجورهایی شبیه همند. وقتی فکر و ذهن و انرژی و پول مملکتی فقط صرف ایده های جنگ افروزانه حاکمان و به اثبات رساندن ایدئولوژیهای افراطی و متعصبانه و صدور موهومات آنها به دنیا باشد، دیگر آیا جایی برای شکوفایی ذوق و هنر باقی میماند؟ سرزمین عراق آینه ای تمام نما از ممالک جنگ زده دنیاست و مردمانی که قربانی ایدئولوژیهای افراطی هستند.

 در کوچه پسکوچه های شهر، مسافرخانه ها و هتلهایی به چشم میخورند که بسیار قدیمی و درب و داغانند ولی هنوز مشتریان خاص خودشان را دارند. نمونه اش این هتل است که فندق زمان نام دارد. فندق در عربی به معنای هتل میابشد.

و سیمها، سیمها حکایت عجیبی دارند در عراق. در همه جا حضور دارند. در همه عکسها، جلوی همه بناها، انگار تاروپود این شهر را با سیم بافته اند.

بعد از جابجایی در هتل و صرف ناهار و مختصری استراحت در فضایی دلنشین، راهی حرم امام حسین(ع) میشویم. اینجا هم خوشبختانه یا متاسفانه هتل در نزدیکی حرم است و من برای کشف کربلا فقط مسیری پانصدمتری را در اختیار دارم آنهم با چهار مرحله تفتیش؛ مسیری که روزی چند بار برای ادای نمازهای یومیه پیموده میشود.

با همه شلوغی حرم، باز نظمی تحسین برانگیز در آن حاکم است که میتوان به راحتی به زیارت ضریح مقدس دست یافت. زائران در صفوفی منظم به جلو میروند و میتوانند برای چند ثانیه ضریح را لمس کنند و ببوسند و نذورات خود را در آن بریزند. اینجا ماموران حرم اجازه توقف و ایستادن و چنگ زدن به ضریح را نمیدهند. برای همین هم زیارت چند ثانیه ای برای همه مقدور است.

حتی اگر آدم خیلی مذهبی هم نباشی محال است که به این نقطه بیایی و بغضی مبهم گلویت را نفشارد. وقتی مینشینی اینجا حال و هوای این حرم و این فضا چنان تو را میگیرد که اشک از چشمانت سرازیر میشود. 

 ضلع دیگر بین الحرمین مرقد حضرت عباس (ابوالفضل) برادر امام حسین است. به او که به سقای دشت کربلا بود القاب دیگری چون علمدار و باب الحوائج نیز داده اند.

مکانی که دست راست و چپ ابوالفضل از بدنش جدا شد امروز به زیارتگاهی بدل گشته که به مقام دست راست و مقام دست چپ ابوالفضل مشهور است.

او پس از قطع دو دست توسط سپاه یزید مشک را به دندان گرفت؛ مشکی که هرگز به تشنگان نرسید چراکه سقای دشت کربلا نه از آن آب، که شربت شهادت نوشیده بود.

میدانی نیز به نام میدان مشک در نزدیکی حرم ساخته شده. با المانهایی که یادآور آن واقعه جانسوز است.

محلی که امام حسین و خاندانش در آن خیمه زده بودند نیز امروز به زیارتگاهی بدل شده و جای آن خیمه های به آتش کشیده شده، زیارتگاهی به شکل خیمه ساخته شده با گنبدهایی فیروزه ای که رد هنر ایرانیان را میتوان بر آن دید.

تل زینبیه نام تپه ایست در نزدیکی خیمه گاه. جایی که زینب خواهر امام حسین بر فراز آن ایستاد و از آنجا صحنه کارزار برادرش را نظاره گر بود. و خدا میداند که چه کشید خواهری که شاهد صحنه جداشدن سر برادر از بدن بود.

از روزی که به عراق آمده ام هرچه دوربین را به همراهانم داده ام تا عکسی از من بگیرند یا در عکسها سر ندارم یا دست و پا. همسر هنرمندم کجایی که یادت بخیر! آخرش مجبور میشوم دست به دامن مرد عکاسی شوم که عکسی در بین الحرمین از من بگیرد. عکاس که نامش قاسم است با دوربینش عکسی از من میگیرد و میگوید عکسم را برای عصر ظاهر میکند. بیعانه ای هم از من میگیرد. عصر که به حرم برمیگردم عکاس را میبینم از او میخواهم عکسم را تحویل دهد. ولی در کمال ناباوری او طوری وانمود میکند که انگار مرا نمیشناسد. خودش را به کوچه علی چپ میزند و میگوید که عکسی از من نگرفته و با وقاحت تمام میگوید که اصلا" امروز پیش از ظهر اینجا نبوده و دنبال کاری رفته بوده.

از تعجب کم مانده شاخ دربیاورم. پیش قاضی و معلق بازی!!! دروغ در روز روشن آنهم در چنین مکان مقدسی روبروی حرم سیدالشهدا؛ در سرزمینی که مردم خاکش را سرمه چشمانشان میکنند!!!

حسابی کفرم درآمده. آخر عکس محجبه من به چه درد این آقا میخورد. آن چندرغاز بیعانه هم که ارزش این دروغ گفتن ها را ندارد. چطور باید ثابت کنم که این عکاس از من عکسی گرفته؟ حوصله ندارم با او کل کل کنم جز آبروریزی و جنگ اعصاب هیچ عایدی ندارد. باید بیخیال آن چندغاز شوم.

به او میگویم مگر نامت قاسم نیست؟ اگر مرا امروز ندیدی پس من نام تو را از کجا میدانم. مگر میشود تو را در خواب و خیالم دیده باشم آنهم با همین قیافه، همین کلاه، همین دوربین، همین عینک، یعنی عقلم را از دست داده ام!!!

ناگهان نیشش تا بناگوش باز میشود و قهقهه ای سر میدهد و میگوید من قاسم نیستم من جاسم هستم. این را که میگوید بیشتر لجم میگیرد و توی دلم میبندمش به هرچه فحش و ناسزا. مردک حقه باز دروغگو مگر من با تو شوخی دارم که چنین مرا مسخره و مضحکه خودت کرده ای!!!

خنده اش که تمام میشود با انگشت به نقطه ای در آن سوی بین الحرمین اشاره میکند، به مردی که درحال عکاسی از زوجی است. میگوید او عکاس شما قاسم است برادر دوقلوی من! برو عکست را از او تحویل بگیر.

باورکردنی نیست اصلا" تو بگو دو نیمه سیب؛ همان لباسها، همان کلاه و عینک و سبیل، هر دو هم عکاس بین الحرمین!!!

 قاسم عکسم را تحویل میدهد و بقیه پولش را میگیرد. حالا نوبت من است که این دو برادر دوقلوی همسان هنرمند را سوژه عکاسی ام کنم.

 

چیزی که در شهرهای عراق بخصوص کربلا بسیار آزاردهنده است این است که در این شهر نیز همچون نجف، هیچ مکان تفریحی یا فرهنگی وجود ندارد. باورتان میشود بسیاری از مردم عادی این شهر تابحال نام موزه را نشنیده اند و اصلا" نمیدانند موزه چه جور جاییست؟ در این شهر نیز همچون نجف موزه و سینما و تئاتر و موسیقی وحتی پارک و ....  هم یک افسانه است. انگار مردم نگون بخت این شهر محکومند که تا ابد در خاکی ماتم گرفته در پوششی سیاه عزادار باشند. لابد کدخدایان این شهر هم خیلی چیزها را برنمیتابند که مبادا شریعتشان در خطر بیفتد. حال آنکه اگر به لایه های زیرین شهر بروی و چشمی تیزبین و شامه ای قوی داشته باشی خواهی دید که فساد و فقر در این شهر بیداد میکند. فقری که خود ام الفساد است و چون از هر دری وارد شود ایمان از در دیگر خارج میشود.

در ازدحام و شلوغی حرم، ناغافل پای یک زن عراقی را لگد کردم چنان خشونتی به من نشان داد که یک آن ترسیدم و خودم را برای حمله احتمالی و سیلی خوردن از او آماده کردم. هرچه عذرخواهی میکردم فایده ای نداشت. او حق دارد که چنین خشن بار بیاید. چون جز خشونت در زندگی چیزی ندیده. از طبیعت بی آب و علف که جز گردوخاک موهبتی نداشته، از سیاستمداران که جز جنگ و آوارگی چیزی برایش به ارمغان نیاورده اند، از عالمان و اهالی شریعت که جز حرام کردن و ممنوع کردن هر نوع دلخوشی و شادی فتوایی نداده اند، از مردان سرزمینش که خشونت و خیانت را در حقش تمام و کمال بجا آورده اند،.. از عالم و آدم تنها قهر و غضب آموخته. پس چرا باید از او انتظار داشته باشم که مرا ببخشد مگر او با الفبای بخشش آشناست؟؟؟

من به این موضوع سخت ایمان دارم که جغرافیایی که آدمها در آن بزرگ میشوند، بسیار بر روحیاتشان تأثیرگزار است. چرا باید اروپاییانی که در وفور نعمت طبیعت و جنگل و رود و باران و دریا و گل و بلبل رشد میکنند با این بادیه نشینان محروم از الطاف طبیعت، در پندار و گفتار و کردار یکی باشند؟؟؟

نبود دلخوشی و تنوع و شادی باعث شده که عراقیها بخصوص ساکنین کربلا، ستمدیده ترین و عصبی ترین مردمان زمین باشند و عراق ناشادترین کشور دنیا.

 ما را به جایی میبرند تا مهر و تسبیح بخریم باید کنار سوغاتیهایی که خریده ام به هرکسی یک مهر و تسبیح هم بدهم. همکاران و خانواده هایشان شروع میکنند به خریدن کفن برای خودشان من اما اصلا" آمادگی خریدن چنین هدیه ای را برای خودم ندارم. هرچه همکارم اصرار میکند که کربلا بهترین کفن های دنیا را دارد میگویم من حاضرم بی کفن در خاک شوم ولی با دست خودم کفن نخرم. من از مرگ نمیترسم ولی از کفن میترسم.  

 آخرین شب اقامتمان در کربلا سفره ابوالفضلی که یکی از همراهان در ایران آن را تدارک دیده و ملزوماتش را بسته بندی کرده بود، جلوی حرم حضرت ابوالفضل پهن و خیرات میشود.

همراه ما باشید ادامه دارد.

سفرنامه نجف قسمت سوم (قلب تپنده نجف)

بازارها همیشه یکی از شیرین ترین بخش های هر سفری بوده و هستند؛ خواه در اروپا باشند خواه در عراق. اصلا" انگار که قلب تپنده شهرند. بازار سرپوشیده نجف هم از این قاعده مستثنی نیست. این بازار در ضلع شمالی حرم قرار دارد و خودش معبر بسیار دلنشین و جذابی است برای رسیدن به حرم. بنابراین من و خانم حسینی هر روز در مسیر رفت و برگشت به حرم، مسیر بازار سرپوشیده را انتخاب میکنیم.

باتوجه به اینکه در سفر قبلی ام برای همه افراد فامیل و دوست و آشنا سوغاتی ولو کوچک خریده بودم، این سفر را با یک چمدان کوچک آمده ام ولی با دیدن اشیای ارزان قیمت اینجا به شدت وسوسه خرید یافته ام.

 

ساباطهای قدیمی منشعب از بازار

یک نانوایی در کوچه پسکوچه های منتهی به بازار

اینجا کالاها از هر جای دیگر دنیا ارزانترند. از پارچه و پوشاک بگیر تا ظرف و ظروف و اسباب بازی. این است که تصمیم میگیرم با خرید سوغاتی برای همه فامیل، دلشان را شاد کنم. پس اولین کاری که میکنم خرید یک ساک بسیار بزرگ است. خوبیش این است که همه مغازه دارها به راحتی فارسی صحبت میکنند و پول ایرانی را هم میپذیرند.

 

مرد قهوه چی در بازار

در بین مغازه های بازار من مشتری پراپاقرص یک مغازه لوکس شده ام، یک سوغاتی فروشی که نمادهایی از عراق را میتوان در آن یافت. اشیایی دکوری نظیر مجسمه های برنجی ساخت هند و ظروف ترکی نظیر قندانهای نقلی و لیوان و کاسه و بشقاب و مجسمه هایی از حیوانات گوناگون که مزین به نگین و مرواریدند.

صاحبش هم با بقیه کسبه فرق دارد و ما از حضور در مغازه اش احساس ناراحتی نمیکنیم. از او میپرسم آیا میداند اماکن حک شده بر این بشقابها چیست و در حال حاضر کجا هستند؟ پاسخش ناامید کننده است. اینجا هیچکس از داشته های باستانی و فرهنگی خود خبر ندارد.

آخرش هم این بشقاب برنجی را که اماکن باستانی عراق بر آن حک شده اند، میخرم تا به کلکسیونم اضافه کنم. دریغ و صد دریغ که از عناصر حک شده بر این بشقاب تنها اسمی در عراق باقی مانده. همه یا ویران شده اند یا در موزه لوور نگهداری میشوند. و درد و دریغ بزرگتر اینکه اکثر مردم عراق حتی نام و نشان آنها را نیز نمیدانند چه برسد به اینکه آنها را دیده باشند.

 شیرینیهای عراق هم حکایت جالبی برای خودشان دارند. این شیرینیهای زیادی شیرین به حلویات مشهورند. از قرار معلوم مردم عراق به شدت اهل شیرینیجات هستند. کلا" عراقیها هم مثل ما ایرانیها به شکم بهای بسیار میدهند و بسیار اهل ریخت و پاش و اسراف در این زمینه هستند.

 جالب اینکه بسیاری از این شیرینیها در فضای باز خیابانها و درمعرض گردو خاک و آلودگی و به شیوه ای کاملا" غیربهداشتی عرضه میشوند. و اینکه در تهیه آنها از میزان بسیار زیادی شکر و روغن استفاده میشود که دو سم خیلی مهمند و آفت سلامتی.

 

سقز سوغاتی دیگر عراق

 ******************

 کعبه آمالی به نام مشهد

 تقریبا" همه کسبه اینجا برای یکبار هم که شده به مشهد سفر کرده اند. برخی سالی یکبار و برخی هم پارا فراتر گذاشته و با خرید یک آپارتمان در مشهد خود را شهروند افتخاری این شهر کرده اند. برایم سوال است که شهری که حسرت برگزاری یک کنسرت موسیقی را در دل شهروندانش گذاشته چگونه این جماعت را چنین مفتون خود کرده. شاید باورتان نشود ولی طوری راجع به مشهد حرف میزنند که یک ایرانی از لاس وگاس یا پاتایا ...

میگویم ایران شهرهای زیبای دیگری هم دارد: اصفهان، شیراز، تبریز، یزد و ... و کلی درباره اماکن تاریخی کشورمان داد سخن سر میدهم. (همان کاری که در همه سفرهایم انجام میدهم و عده زیادی را مشتاق دیدن ایران میکنم.) اصلا" درکی از این چیزها ندارند، چه می دانند موزه چیست! برایشان تخت جمشید و پاسارگاد و نقش جهان جذابیتی ندارد. بسیاری از آنها در سفرشان به ایران علاوه بر زیارت امام رضا هدف مهم دیگری نیز دارند؛ همان هدفی که عده زیادی از مردم مشهد را به خیابانها ریخت تا علیه ورود عراقیها به شهرشان شعار بدهند.

من نمیدانم باید الان در اینجا چه اظهار نظری کنم. در دید بسیاری از مردان عراقی حالا میخواهد یک جوان هجده ساله باشد یا پیرمردی هشتاد ساله، لذت دنیا در دو چیز خلاصه میشود و صد افسوس که به دلیل سودجویی برخی مسئولین و فقر حاکم بر طبقه فرودست، این امکان در مشهد فراهم آمده که برخی مردان عراقی، تحت نام زائر، زنان جوان ایرانی را در مدت اقامت خود در مشهد به ازدواج موقت خود درآورده و سالی چند بار به این منظور به مشهد آمد و شد میکنند. حالا ما کلاهمان را بالاتر بیندازیم و آمار کذایی بدهیم که سالانه فلان قدر توریست خارجی داریم... کدام توریست؟؟؟ کدام کشک!!! توریستی که به ایران بیاید و تخت جمشید و نقش جهان را نبیند آیا میتوان نام توریست بر وی نهاد؟

با اینحال نمیتوان منکر بخشی از جوانان عراقی شد که از وضع موجود در کشورشان به شدت ناراحتند. بسیار خوشحالم که در این سفر افتخار آشنایی با یک پزشک عراقی را پیدا کردم که دریچه ای از جهان بینی از نگاه یک جوان متفکر و روشنفکر عراقی را به رویم باز کرد.

او یک پزشک عراقی ساکن بغداد است. پدرش سهامدار هتل محل اقامتمان است. همسرش که یک داروساز است هفته پیش از ورودمان برای چهارمین بار مادر شده. همین امر آنها را به شهر پدری کشانده تا حدود بیست روز را نزد خانواده و تحت مراقبت ایشان در نجف باشند.

با دکتر کل تاریخ چندهزار ساله عراق را میکاویم. از تاریخ باستان تا معاصر، از صدام تا جنگ هشت ساله دو همسایه، از مجاهدین خلق تا داعش، از رژیم فعلی و ورود و خروج آمریکاییها تا اعتقادات مردم. از وضعیت بیمارستانها و دانشگاهها و پیشرفتهای علمی، از وضعیت حقوق بشر و حقوق زنان تا فیشهای حقوقی پزشکان و پرستاران، از آمار مصرف دارو و وضعیت بهداشت و ...

 این ساختمان جزو معدود بناهایی است که چشمم را گرفت.

قطعا" یک پزشک روشنفکر از شرایط حاکم بر جامعه آشفته عراق ناراضی است. ولی با اینحال او هم به مانند بنده به این عقیده رسیده که ما در بد جغرافیایی زندگی میکنیم و اسلامگرایی افراطی که تا مغز استخوان مردم عراق نفوذ کرده شاید اصلی ترین مسبب سیاه بختی مردم کشورش است.

 فروش شربت روی گاری با یک لیوان مشترک

وضعیت زنان عراق اسفبارترین چیزی است که میتوان تصور کرد. جایی خوانده بودم که عراق رکورددار کمترین میزان شادی در جهان است یعنی افسرده ترین و غمگینترین کشور دنیا. من که همه دنیا را ندیده ام ولی حاضرم قسم بخورم که این گفته عین واقعیت است و بدتر از این دیگر محال ممکن است. من به هند سفر کرده ام و زاغه نشین هایی را دیده ام که از فرط گرسنگی پوستی بر استخوانند ولی شگفت اینکه لبخند از لبانشان دور نمیشود. لباس ژنده بر تن دارند ولی آزادی انتخاب هر دین و آیین و مسلکی و هرچیزی را که فکرش را بکنید برای پرستش. این خوشبختی کمی نیست. من مردم عراق بخصوص زنان عراق را نگون بخت ترین انسانهای دنیا میپندارم.

زنان عراق مثل گداهای هندی پوست و استخوان نیستند اتفاقا" هیکل تنومندی هم دارند ولی باوجودیکه چشمهای خود را نیز میپوشانند باز هم امنیت برایشان یک افسانه است. آنها به شدت آزرده و عصبی اند. اغلب بی سوادند و محروم از تحصیل و ناآگاه به حقوق انسانی خود. کنیزکهایی که به واسطه لطف شوهرانشان خانه های محقرشان را با زنان دیگری نیز شریکند. زنهایی که در تمام عمرشان شاهد خیانت همسرانشان هستند. این مسئله گرچه ظاهرا" امری عادی تلقی میشود که زنان عرب با آن خو گرفته اند ولی به عنوان یک زن باید به صراحت اعتراف کنم که هرگز هیچ زنی که در صحت و سلامت عقلی به سر میبرد چنین چیزی را قلبا" برنمیتابد و هیچ کابوسی برای یک زن دهشتناکتر از آن نیست که همسرش را با زن دیگری شریک باشد.

زنان عراق تن به اسارت و حقارتی داده اند که ریشه دیرینه ای دارد و نمیتوان به این سادگیها آن را حل نمود آنها به شدت تندخو و ستیزه جو بارآمده اند.

خیابان نزدیک هتل و ریخت و پاشهای زننده اش، شب هنگام بازگشت از حرم

 و در پایان به صراحت بگویم که عراق تنها کشور دنیاست که وقتی از سفر به آن برگشتی یک نان میخوری و صد نان خیرات میکنی که در ایران زندگی میکنی... آنوقت سرزمینت را به شکل یک بهشت واقعی میبینی....

همراه ما باشید ادامه دارد.

 

سفرنامه عراق قسمت دوم(کوفه-وادی السلام)

روز دوم اقامتمان در نجف باید به کوفه برویم، جایی در ده کیلومتری نجف که مرکز حکومت امام علی(ع) بوده. در نزدیکی کوفه، نخست ما را به بارگاه میثم تمار یار وفادار امام میبرند. روحانی گروه به تشریح بخشی از تاریخ اسلام و نقش میثم، این غلام خرمافروش که سرش در راه اسلام بالای دار رفت، میپردازد و آداب فرایض این مکان را به عنوان بقعه ای متبرک یادآور میشود. از وجنات این بقعه هم پیداست که با هزینه و سلیقه ایرانی ها ساخته شده باشد. گمان نمیکنم کار عراقیها باشد.

بعد از بازدید از مقبره میثم راهی مسجد کوفه میشویم؛ یکی از بزرگترین مساجد جهان اسلام که برخی بر این عقیده اند که از زمان خلقت ابوالبشر مکان مقدسی بوده و حضرت آدم در این مکان برای خودش عبادتگاهی ساخته بوده و نوح نبی نیز در همین مکان کشتی اش را میساخته.

نمیدانم این سخنان بر چه مبنایی روایت شده اند. ولی آنچه میتوان با صراحت و اطمینان گفت این است که نخستین مسجدی که در این مکان دایر گردیده به پیشنهاد سلمان فارسی بوده؛ فرهیخته ترین یار پیامبر و مغز متفکر حلقه یاران ایشان.اما اهمیت و شهرت این مسجد در این است که اینجا همان مسجدی بوده که امام علی در زمان امامت خود در آن به سخنرانی و حکمیت میپرداخته و به نوعی محل کار ایشان محسوب میشده. پرواضح است که مسجدی که ما امروز به عنوان مسجد کوفه میبینیم تنها در مکان با آن مسجد صدر اسلامی سنخیت دارد و ساختمان این مسجد کاملا"  امروزی است.

 در این مسجد، مکانهایی تحت عنوان مقام ائمه تعریف شده که هرکدام داستان خاص خودش را دارد. محراب این مسجد دقیقا" محل ضربت خوردن امام علی است که به زیارتگاهی بدل شده که بسیاری بر آن دخیل بسته و نذوراتی اهدا میکنند. مسجد کوفه هم همچون سایر مساجد متبرک، آداب زیارتی خاصی دارد که روحانی گروه برایمان شرح میدهد. این مسجد محل تدفین بزرگانی چون مسلم بن عقیل، مختار ثقفی و هانی بن غروه نیز میباشد که مقبره هرکدام به زیارتگاهی بدل گشته.

 در نزدیکی مسجد کوفه خانه ای منسوب به حضرت علی قرار دارد. از وجناتش پیداست که تازه ساز است و نمیتوان آن را خانه ای با سابقه هزار و اندی ساله به حساب آورد. با اینحال اتاقهای خانه که با دالانهای تنگ و تاریک به هم مرتبطند، هرکدام منسوب به یکی از فرزندان حضرت است. حتی اتاق همسران حضرت هم نامگذاری شده اند. با فرض اینکه این خانه محل زندگی سالهای پایانی عمر امام بوده باشد، وجود اتاقی جهت آموزش امام حسن و حسین قابل توجیه نیست چون در زمان امامت پدر، آنها نیز مردانی مستقل و با اهل و عیال فراوان بوده اند. بنابراین نمیتوانستند در خانه پدری اتاقی مشترک داشته باشند. با اینحال زوار زیادی بر گوشه کنار دیوارهایی که تنها چنددهه از ساختشان میگذرد بوسه میزنند و اشک میریزند و شال و لباس متبرک میکنند و بر گوشه کنار دالانهای تنگش نمازهای زیارت میخوانند.

چیزی که در عراق بسیار آزاردهنده است این است که مردم این سرزمین به هیچ عنوان ارزشی برای بناهای تاریخی شان قائل نبوده و نیستند. این امر دلایل مهمی دارد یکی از آنها جنگ و خونریزی هایی بوده که همواره گریبان این سرزمین را گرفته بوده و دیگری برمیگردد به ذات مردمان این دیار که با هنر و میراث فرهنگی و تاریخی خود به شدت بیگانه اند. عامل مهم دیگر عدم آموزش از طرف نهادهای مسئول است. بسیاری از همین ابنیه که میبینیم به همت و با ذوق و سلیقه ایرانیان ساخته یا بازسازی شده. تقریبا" در تمامی زیارتگاههای عراقی میتوان رد هنر ایرانی را دید چه در کاشیکاری، چه آجرکاری، طلاکاری و گچبری و ... و اینکه اگر در ضریح هریک بنگریم اسکناسهای ایرانی بیش از عراقی جلوه گری میکنند.

اینجا هم متأسفانه ورود گوشی و دوربین ممنوع است و بارها تحت تفتیش بدنی قرار میگیریم برای همین هم از هیچکدام از این مکانها نمیتوان عکسی گرفت. تنها میتوان از نمای بیرونی آنها آنهم از فاصله دورتر عکاسی کرد.

 اما مسجد سهله داستانی متفاوت دارد. این مسجد که در دو کیلومتری مسجد کوفه ساخته شده یکی از کهنترین مساجد منتسب به امام عصر میباشد. در دو طرف صحن مسجد محرابهایی ساخته شده که به نام پیامبران و امامان نامگذاری شده که به آنها مقام گفته میشود. از میان پیامبران مقام حضرت ابراهیم و یونس و ادریس و صالح و از امامان شیعه مقام امام سجاد و صادق و امام زمان حکم زیارتگاههای این مسجد را دارند و هر کدام از این مقامها فلسفه خاص خودشان را که روحانی حدود یک ساعت درباره آنها سخنفرسایی میکند و بعد هم چگونگی اجرای فرایض در هرکدام از آنها را آموزش میدهد. غلط نکنم سرجمع شصت هفتاد رکعتی در این مسجد نماز خوانده باشیم.

یک مسجد دیگر هم به نام مسجد حنانه در برنامه امروزمان هست. روحانی درباره فلسفه ساخت و وجه تسمیه این مسجد چنین میگوید که هنگامی که سر مبارک امام حسین را از کربلا به کوفه نزد یزید میبردند لحظه ای در این مکان بر زمین نهاده بودند که ناگهان صدای ناله ای از زمین بلند میشود و زمین به گریه می افتد. برای همین هم مسجد حنانه (گریه کننده) نام میگیرد. روحانی می افزاید یکبار دیگر هم این ماجرا در زمان امام علی(ع) اتفاق افتاده بوده که وقتی پیکر امام را از کوفه به نجف انتقال میدهند و لحظه ای چند تابوت را در همین مکان بر زمین میگذارند صدای ناله زمین برمیخیزد.

*******************

از بالاترین طبقه هتلمان که نگاه میکنم بخشی از شهر را میبینیم با عمارتهایی خشتی و گلی که لابلایشان گنبدهای فیروزه ای چشم نوازی میکند. اینجا قبرستان وادی السلام است، بزرگترین گورستان جهان که پیکر پنج میلیون نفر را در خود جای داده. از این بالا حقیقتا" شبیه شهری است. وسیع و بیکران و وسوسه انگیز.

امروز پس از بازگشت از کوفه و سهله یک سر ما را به وادی السلام بردند تا مقبره پیامبران هود و صالح را زیارت کنیم. ولی چون وقت کوتاه بود نتوانستیم در آرامستان خوب بگردیم. تصمیم گرفته ام امروز عصر دوباره به آنجا بروم و گشت مفصلی در میان قبور خیال انگیز آن بزنم. خیلی از هتل دور نیست. یعنی در همین محدوده هفتصدمتری مجاز است. همکارانم میخواهند عصر امروز برای خرید به بازار بروند. هیچکس در این آرامستان گردی پایه نیست. پس به تنهایی راهی میشوم.

اصلا" برای خودش یک شهریست. خدا میداند چند درب ورودی دارد. به نزدیکترین ورودی اش که میرسم یک نیروی نظامی تفنگدار جلویم درمی آید و با فارسی دست و پاشکسته ای از من میپرسد کجا میروم. اصلا" این عراقیها در تشخیص زنان ایرانی عجیب خبره اند. ما را از یک فرسخی میشناسند. به او توضیح میدهم که به آرامستان گردی علاقه مندم و مایلم که این قبرستان را ببینم. میگوید بسیار خب از همین در برو تو و زیاد دور نشو طوری که در زاویه دید من باشی چون اینجا خیلی امنیت ندارد بخصوص برای یک زن تنها. همانجا می ایستد و با نگاهش مرا قدم به قدم تعقیب میکند. من هم این گونه احساس امنیت میکنم و با خوش خیالی زیاد بین سنگ قبرها جولان میدهم.

 

گورستان مثل یک شهر واقعی خیابان کشی اصولی و چهار راه های بسیار دارد. کاملا" قابل قبول است که پنج میلیون نفر در این گورستان دفن شده باشند. تا چشم کار میکند تا افق های دور سنگ قبر است. ایستاده، خوابیده، گنبدی، چندوجهی، هلالی اتاقکی و زیرزمینی و... تنوع سنگ قبرها مرا به وجد می آورد. 

به نظرم تنها اثر هنرمندانه عراق همین سنگ قبرها هستند. باورتان شاید نشود از لحظه ایکه به عراق پا گذاشته ام چشمانم در حسرت دیدار یک عنصر هنری دودو میزند. تنها یکی دو مورد در معماری چند ساختمان قدیمی چند نوع آجرکاری هنرمندانه دیده ام.

چقدر غم انگیز که مردم این دیار خاصیت شفابخشی هنر را کشف نکرده اند و چه رقت انگیز که اکسیر هنر در خون و پوستشان رخنه نکرده و جادوی نقاشی و موسیقی و تئاتر و رقص و.... را درنیافته اند.

 بیراه نبوده که از قدیم گفته اند هنر نزد ایرانیان است و بس. وقتی در اروپا از دیدن آنهمه آثار هنری غرق در سرگشتگی و حیرت شده بودم با خودم میگفتم باید گل بگیرند دهان هرکسی را که گفته هنر نزد ایرانیان است و بس!!! هنر تنها نزد اروپاییانی است که تا مغز استخوانشان نفوذ کرده. حالا به صراحت میگویم در قیاس با کشورهای عربی ما ایرانیان مردمانی به شدت هنرمند محسوب میشویم.

 هود و صالح دو پیامبری هستند که به روایت شیعیان عراق، در این قبرستان و در یک زیارتگاه مدفونند؛ زیارتگاهی که باز هم توسط یک نیکوکار ایرانی در سال 1337 بازسازی شده وگرنه بی تعارف بگویم عراقیها به تنها چیزی که فکر نمیکنند، آبرومند کردن آثار تاریخی شان است. اگر این اماکن دست ایرانیان بود خدا میداند که چه شکوه و عظمتی داشتند.  

درباره این گورستان روایات زیادی دهان به دهان چرخیده. پیکر امام علی (ع) نیز در اصل در همین گورستان خاکسپاری شده بود که بعدها با ساخت مقبره و وسعت یافتن صحن و حرم و ... بخشی از این گورستان تخریب شده.

http://s9.picofile.com/file/8273216742/%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D9%8224.jpg

برخی براین عقیده اند که روح همه مومنان در این گورستان گرد هم می آیند و هر مومنی که در هر جایی از جهان میمیرد فرشته ای، روحش را به این گورستان می آورد و هرکس در این گورستان دفن شود عذاب و فشار قبر از وی برداشته میشود. این قبیل اعتقادات باعث شده بسیاری وصیت کنند که پس از مرگ در این گورستان به خاک سپرده شوند.

هنگام خروج از گورستان از مأمور نظامی تشکر میکنم او نیز با سوالات شخصی که از من میپرسد و پیشنهادی که در پایان مطرح میکند مرا سخت غافلگیر میکند و درجا خشکم میزند. حالا تازه علت لطف و مرحمتش را میفهمم و یاد آن ضرب المثل معروف می افتم. سرم را به علامت نفی تکان میدهم و دو پا دارم دوتا دیگر قرض میکنم و به سرعت برق از آنجا دور میشوم و دقایقی بعد خودم را توی اتاق هتل روی مبل می اندازم.

 یکی از ورودیهای وادی السلام.تقابل آشکار بین پول و فرهنگ را میتوان در همین تصویر دید.

 وقتی جریان گورستان وادی السلام و آن مامور بدطینت را برای همکار و هم اتاقی ام خانم حسینی تعریف میکنم او هم از خاطرات امروزش در بازار و نگاه و کلام ناپاک کسبه آنجا میگوید و هردو به این نتیجه میرسیم که دیگر هرگز تنهایی پایمان را از هتل بیرون نگذاریم.

همراه ما باشید ادامه دارد.

سفرنامه عراق قسمت اول (نجف اشرف)

برخی سفرها به گونه ای رقم میخورند که فقط اسمش را باید گذاشت قسمت. سفر من به عراق از این دسته سفرها است. از سه ماه قبل از سفر، همکاران بیمارستان تصمیم گرفته اند به صورت گروهی سفری به عتبات داشته باشند. دو روز مانده به سفر که یکی از مسافران انصراف میدهد. فقط یک روز فرصت دارم تا همسرم را که هرگز بدون او تا یک فرسخی هم نرفته ام، به این سفر راضی کنم. در کمال ناباوری رضایتش را جلب میکنم و اینگونه در شبی در نیمه شهریور 94، راهی یک سفر متفاوت میشوم. اتوبوس ما متشکل از تعدادی از همکاران و خانواده هایشان است که از بیمارستان راهی میشویم. اولین بار است که با چنین بدرقه بی نظیری مواجه میشوم. چقر حس مهم بودن به آدم دست میدهد. حتی مدیر و مسئولان بیمارستان هم برای بدرقه مان آمده اند. وقتی که راه می افتیم، از پشت پرده اشکهایم بین جماعتی که فقط تصویر ماتی از آنها را درپیش زمینه دارم، فقط همسر و فرزندانم را میبینم که با نگاهی مضطرب و معصوم برایم دست تکان میدهند. اشکهایم چنان جاری میشود که تصویرشان را میشوید و میبرد.

*****

بیست و چهارساعت بعد در خانه ای در شهر مهران اسکان گرفته ایم. یک خانه دو طبقه که کاروان ما آن را برای یک شب کرایه کرده. کاسبی خوبی است. مردم این شهر از طریق گردشگر مذهبی کسب درآمد میکنند؛ چه آنها که در گمرک مشغولند، چه اینها که خانه کرایه میدهند، چه جوانانی که سیم کارت عراقی به زائران میفروشند و چه کاسبها و چه گاریچی هایی که انعامشان بیشتر از دستمزدشان است.

ساختمان گمرک ایران

 صبح زود راهی مرز میشویم و پس از تشریفات اداری و کنترل پاسپورت و مهر خروج و...، مسیری حدودا" یک کیلومتری را پیاده تا لب مرز و ورودی گمرک عراق میپیماییم. ساختمان گمرک عراق به نسبت ایران بسیار محقر و درب و داغان است. روند کار کارمندانش هم لاک پشت وار و بغایت حوصله سربر. سرپرست کاروان همه پاسپورتها را جمع میکند و یکجا میبرد برای گرفتن ویزا و مهر ورود. کنترل بار و گشت انفرادی خانمها توسط بانویی نقاب پوش صورت میگیرد. نقابش را که بالا میزند آرایش غلیظ چشمهایش مرا میترساند. توی کشوری که حق انتخاب پوشش از سوی دولت به زنان داده شده و قانونی برای حجاب اجباری وجود ندارد، نخستین بانویی که میبینم نقاب پوش است.

*****

آن سوی مرز یک اتوبوس عراقی منتظرمان است. اتوبوس کمی جلوتر کنار یک سرویس بهداشتی می ایستد تا همکاران وضو بگیرند و در مسجدی که همین حوالیست نماز بخوانند. بوی سرویسها چنان تند و مشمئزکننده است که از صدمتری هم نمیشود به آن نزدیک شد. توی مسجد وقتی به سجده میروم چنان خاکی از فرش چرک مرده اش توی حلقم میپرد که در فاصله دو نماز، ماسک میزنم. از قرار معلوم تا پایان سفر، علاوه بر چادر و مقنعه، پوشش جدید دیگری نیز باید انتخاب کنم، ماسک!

*****

اصلا" یک وضعی هستند این جاده های عراق. پر از چاله چوله های ریز و درشت. تازه اگر شانس بیاوری و آسفالتی در کار باشد. علامت راهنمایی و رانندگی یک افسانه است، غبار از زمین و آسمان میبارد. هرازگاهی روستایی یا شهرکی از پشت تپه های خاکی سرک میکشد و خانه های محقر بلوکی و آجری خشنی نمایان میشوند، با بشقابهایی بر روی سقفها و ماشینهای مدل بالا جلوی حیاط. عجب وصله های ناجوری! تا رسیدن به نجف تا دلتان بخواهد توی جاده توالتهایی میبینیم که با دیدنشان بوی مشمئزکننده آن لب مرزی تداعی میشود. چیز دیگری که در عراق خیلی نمود دارد، جماعت سیاه پوش آدمهاست. علاوه بر زنها که همه با چادر عربی سیاه و گاها" نقاب دیده میشوند، پوشش مردان هم سراپا مشکی است. حتی جوانان فکلی و جین پوش هم سیاه پوشند. نمیدانم این عشق به سیاهی از کجای وجودشان تراوش میکند. سیاهی حتی به پرچم عراق هم رخنه کرده!

*****

راحتتان کنم تا رسیدن به نجف هیچ چشم انداز زیبایی نمیبینم، چیزی که مجبورم کند که دوربینم را برای لحظه ای روشن کنم و آن صحنه را جاودانه کنم. تا چشم کار میکند خاک برهوت است و سیاهی که مردم این مرزوبوم را در خود فرو برده و بناهایی بی هیچ ردی از هنر و هنرمند. هنر و خلاقیت گویا در این سرزمین افسانه اند. نه بنای فاخری، نه میدانی، نه مجسمه ای، نه پارکی، نه فواره ای، نه فوران رنگی،.... نه حتی شاخه گلی که اندک طراوتی به فضا ببخشد و برای لحظه ای چشمها را از یکنواختی و کسالت برهاند... فقط گاه گداری نخلها و نخلستانهایی در حاشیه جاده رخ مینمایند و چشم و دلمان را روشن میکنند. وقتی به نجف میرسیم با دیدن شهری نسبتا" زنده سر از پا نمیشناسیم.

*****

نجف به هیچ عنوان با شهرهای مهم ایران مثل تهران و اصفهان و شیراز و تبریز و ... حتی با شهر نه چندان بزرگ ما گنبدکاووس نیز به لحاظ تمیزی و زیبایی قابل قیاس نیست. همان اول کار کلاف پیچیده ای از سیمهای برق خیابانها و کوچه ها توی ذوقمان میزند. بعد هم ریخت و پاش شدید خیابانها و ساختمانها و حضور بی قانون دستفروشان در هر جای شهر...  

هتلمان یک هتل پنج ستاره است. همینکه واردش میشویم انگار به دنیایی دیگر پا گذاشته ایم. خنکا و هوای مطبوع داخل لابی و تزیینات هتل در تقابلی آشکار با دنیای پشت دیوار است. تا تحویل اتاقها توی لابی مینشینم و مثل هر ایرانی دیگر در اولین اقدام، رمز وای فای لابی را میگیرم و فورا" به تلگرام متصل میشوم و عکسم را در هتل برای خانواده ام میفرستیم.

شنیده بودم که عراقی ها عاشق چیزهای پرزرق و برقند. همسر یکی از دوستانم که طراح ساختمان است مدتی در عراق کار میکرد میگفت که عراقیها عاشق چیزهای براقند. فقط در عجبم که چرا خودشان اینقدر به رنگ سیاه علاقه دارند. جالب اینجاست که معمار و طراح این هتل هم یک مهندس ایرانی است که هتل را طبق سلیقه عراقیها طراحی کرده. کارکنان هتل برخلاف مردم کوچه و بازار که دشداشه پوش یا مشکی پوشند همه جوانان فکل کراواتی هستند که اغلب ملیت خارجی (سوری،پاکستانی و...) دارند. خوبیش این است که اگر فارسی بلد نباشند لااقل به راحتی انگلیسی صحبت میکنند. همانطور که حدس میزدم هیچ پرسنل زنی در هتل کار نمیکند.

پس از تحویل اتاقها و اندکی استراحت و رساندن پی ام به همه دلواپسان، راهی حرم امیرالمومنین میشویم تا در نخستین شب اقامتمان، نماز مغرب و عشا را آنجا به جماعت بخوانیم. حرم حدود هفتصد متر با هتل ما فاصله دارد و این موضوع گرچه مایه مسرت همه همسفران است ولی مرا خوشحال نمیکند چرا که فقط همین هفتصدمتر راه را برای شناخت نجف در اختیار دارم و ازآنجاییکه به همسرم قول داده ام که دست از ماجراجویی های خطرناک و سرک کشیدن به هر سوراخ سمبه ای بردارم و تنها با جمع بروم و با جمع بیایم و... میدانم که حتی قدمی از این هفتصدمتر تعریف شده فراتر نتوانم رفت.

*****

 اولین بار را با گروه و به اتفاق روحانی کاروان که برخلاف تصورم مردی بسیار شوخ طبع، خوش اخلاق و مسلط به تکنولوژی است، راهی میشویم. مسیر رسیدن تا حرم پر است از پاساژها، مغازه ها، دست فروشان و گاریچی ها. همه اینجا درخدمت فروش کالای چینی هستند. زباله در وسط خیابان بیداد میکند. اگر لحظه ای ماسک را از صورتت برداری به سرفه می افتی. عجیب اینجاست که خودشان به خشکی و غبار هوا عادت کرده اند و کمتر کسی را با ماسک میتوان دید.

 

آنچه در نجف روح را می آزارد این است که همه شهر در کنترل نیروهای نظامی و تفنگداران است و این موضوع خطر وجود تروریسم و ناامنی را هر لحظه خاطرنشان میکند و بر وحشتت می افزاید. برای رسیدن به حرم در همین هفتصدمتر سه مرحله گشت (تفتیش) را میگذرانیم. گشت اول و دوم کمی سهل انگارانه است ولی گشت سوم بسیار دقیق و موشکافانه و همه ضمن عبور از دستگاه ایکس ری مورد تفتیش بدنی نیز قرار میگیرند و تمام وسایل همراه نیز چک میشود. حتی آرایش صورت و پوششت هم باید چک شود. در این مرحله باید دوربین، موبایل و ... را نیز تحویل امانتداری دهی و این قانون تقریبا" در همه زیارتگاههای عراق حاکم است. برای همین هم از این مکانها هیچ عکسی ندارم. مگر از نمای بیرونیشان آنهم از فاصله ای دور...

زیارت در حرم امیرالمومنین برخلاف تصورم اصلا" کار سختی نیست. با همه بی نظمی های حاکم در عراق، سیستم زیارتی اینجا تابع نظم است و برخلاف مشهد که تنها با فشردن و چنگ و ضربه زدن به دیگران، میتوان خود را به جلو راند اینجا با ایستادن در صفوف منظم، برای چند ثانیه هم که شده لمس و بوسیدن ضریح طلایی قسمت آرزومندان میشود.

حرم امام علی(ع) در مقایسه با امام رضا خیلی کوچکتر است و ازقرار معلوم همین میزان هم در سالهای اخیر و با حمایتهای ایرانیان بازسازی شده. در محوطه بیرونی حرم هم خیل عظیمی از زائران ایرانی به چشم میخورد که اغلب به همراه کاروان و به صورت گروهی به این سفر آمده اند.

هر گروه برای خودش دسته های نوحه خوانی و سینه زنی و سخنرانی و دعا به راه انداخته. برخی از زائران تا هنگام نماز صبح به زیارت و فرایض دینی در صحن حرم مشغولند.

دوستم مهشید به من سفارش کرده که زیر ناودان طلا به نیتش دو رکعت نماز بخوانم. فردا دفاعیه دکترا دارد و استرس فراوان. وقتی میرسم هتل میبینم پیغام گذاشته که حالش بهتر شده. شبهای بعد به نیت خیلیها زیر ناودان طلا نماز میخوانم. خدا کند حال آنها هم بهتر شده باشد

همراه ما باشید ادامه دارد.