سفرنامه بم(فروردین 92)
دوستان اگر به خاطر داشته باشید ما تعطیلات عید امسال، سفری به خطه جنوب و استان زیبای هرمزگان داشتیم که سفرنامه اش را نگاشتم اما در راه بازگشت از آن سفر، همان راه رفته را دوباره برنگشتیم بلکه فرمان ماشین را اندکی به راست چرخانده تا مسیری هرچند دور ولی تازه را برای بازگشت به خانه تجربه کنیم. حاصل این چرخش کوچولوی فرمان، سیر وسیاحت در استانهای کرمان، سیستان، خراسان جنوبی و رضوی بود که همان موقع فرصت نشد به آنها بپردازم. حالا که سرما و یخبندان زمستان مجال هرگونه سفری را از ما گرفته فراغتی پیش آمده تا به آن سفرهای نانگاشته بپردازم پس بیایید با هم دفتر خاطرات و فصلهایی تازه از کتاب تاریخ سرزمینمان را ورق بزنیم...

و اینک با کوله باری از خاطرات خوش از استان زیبای هرمزگان دل کنده، درحال ورود به استان کرمان هستیم؛ نخلستانهای حاشیه جاده و زنان روستایی که سوار بر الاغ از کوره راهها عبور میکنند، کلوتهایی کوتاه و گرد که دست طبیعت هنرمندانه آنها را چون تندیسهایی زیبا خلق نموده همه و همه سوژه هایی ناب برای دوربینهایمان هستند. آنقدر جاذبه های بصری در بین راه است که اصلا" نمیفهمیم کی به «منوجان» رسیده ایم؛ شهری تفتیده که نشان از تاریخ باستان دارد و به واسطه قلعه هزارو پانصد ساله اش مشهور است

گرچه سر ظهر است و آفتاب با تمام قوا بر منوجان میتابد، ولی ما از رو نرفته و خود را تا پای قلعه رسانده ایم. خوشبختانه پای قلعه پارکی است که بچه ها به محض دیدن به سمتش هجوم برده و یک دل سیر تاب و سرسره بازی میکنند. جواد هم از فرصت استفاده کرده جیم فنگ شده و بعد از ثانیه هایی میبینمش که بر فراز تپه و لبه قلعه ایستاده و دارد عکاسی میکند. عاشق بلندی است. مادرش میگوید در بچگی او را به ضرب کتک از روی دار و درخت و دیوار پایین می کشیده!

در فاصله ای که بچه ها به بازی مشغولند با یکی از اهالی منوجان که بچه هایش را به پارک آورده گپ و گفتی را آغاز میکنم. دوست منوجانی قصه ساخت قلعه را برایم روایت میکند. میگوید قلعه یادگار ساسانیان است با اینحال نمیدانم چرا ادعا میکند سازنده اش همان معمار ارگ بم است.

در سه کیلومتری قلعه بقایای یک کوره آجرپزی باستانی کشف شده که گویا خشت و آجر به کار رفته در قلعه در آنجا آماده و به تپه محل احداث قلعه میرسیده. اما نحوه حمل و نقل آجرها جالب بوده به این ترتیب که از کوره تا قلعه سه هزار کارگر کنار هم می ایستادند و آجرها را دست به دست میکردند تا به قلعه برسد و اینگونه با مشارکت همه دژی چنین مستحکم که جان پناه همه اهالی بوده پدید آمده. با همه این حرفها این دژ نیز همچون سایر قلاع ایران در طول تاریخ چندین بار مورد هجوم و نفوذ دشمنان متجاوز از جمله افغانها واقع شده است.

بعد از یک دل سیر بازی بچه ها و عکاسی و گشت جناب همسر، بالاخره قلعه منوجان را به قصد بم ترک میکنیم. نخلستانها هنوز جسته و گریخته در حاشیه جاده دیده میشوند ولی خشکسالی بیداد میکند چهره شهرها نشان از محرومیت و بی توجهی مسئولین دارد.

در حین عبور از جیرفت درمیابیم که سایت باستانی هلیل رود از شهر بسیار فاصله دارد و تا رسیدن به آنجا که تمدن پنج هزارساله ای را در دلش جا داده راه درازی درپیش است پس تنها به دیدن ماکتهای اشیای باستانی هلیل رود که در بلوار شهر به چشم میخورند بسنده میکنیم.

این عکس را هم از هفت سین زیبای جیرفت شکار کرده ام. یکی از جذابترین بخشهای سفرهای نوروزی دیدن هفت سینهای شهرهای مختلف است و باید اعتراف کنم که زیباترین و متنوع ترین هفت سینها را در استان کرمان دیده ام بنابراین جا دارد که همینجا به سلیقه و ابتکار کرمانیهای عزیز تبریک بگوییم.

درست در لحظه اذان مغرب به بم رسیده ایم. به این امید که شاید بشود از ارگ بازدید کرد یکراست راهی آنجا میشویم اما ساعت بازدید تمام شده و هزاران گردشگر در حال خروج از ارگ هستند. متصدی فروش بلیت میگوید این روزها «ارگ بم» بالاترین آمار بازدید در ایران را داشته و ما با دیدن اینهمه گردشگر، نگران یافتن جا و مکانی برای شبمانی میشویم. از متصدی فروش بلیت شماره چند هتل را میگیریم ولی از بخت بد هیچکدام جای خالی ندارند. دوباره به سراغ او که مرد باحوصله و خوش اخلاقی است رفته و از او میپرسیم که درصورت پیدا نشدن هتل آیا کسی را سراغ دارد که سوئیتی به ما اجاره دهد و او میگوید کسی را سراغ دارد ولی خود صاحبخانه هم در یکی از اتاقهایش مستقر است. ما که در این شهر غریب از همه جا ناامید شده ایم قبول میکنیم و همراه او که شیفت کاریش تمام شده راهی میشویم. در طول مسیر از محله هایی عبور میکنیم که خانه ها شبیه به هم و نوسازند و از ظاهر امر پیداست که بعد از زلزله و با همکاری دولت و کمکهای مردمی ساخته شده. عاقبت جلوی در خانه ای می ایستیم. او کلید می اندازد و از ما میخواهد ماشین را داخل حیاط ببریم و بعد خودش با ماشینش وارد میشود. آنجاست که تازه میفهمیم که خانه خودش است و خانواده اش نزد فامیل در بندرعباس رفته اند و او تنهاست. و خلاصه اینگونه میشود که ما در شهر بم هم دوست بسیار خوبی پیدا میکنیم که این دوستی تا امروز ادامه دارد...
به محض ورود به خانه چشمم به عکس قاب شده پسر نوجوانی بر دیوار می افتد او پسر بزرگ خانواده بوده که در زلزله بم جانش را از دست داده هرچند بعد از صحبت با میزبانمان متوجه میشویم که حدود پنجاه نفر از اعضای فامیل ایشان نیز در زلزله جان باخته اند.
شب در این خانه نیز به خواب راحتی میرویم و حس بسیار خوشایند مهمان بودن در سفر را که شب قبل هم در جزیره هرمز داشتیم دوباره تجربه میکنیم

صبح به اتفاق میزبانمان راهی ارگ میشویم؛ بزرگترین بنای خشتی گلی جهان که دوهزارو پانصد سال بر تارک شهر درخشیده، درست تا بامداد روز 5 دیماه 82 ،تا لحظه آن کابوس دهشتناک، آن بلای آسمانی، آن زلزله مهیب... حتی یادآوری آن واقعه دلخراش نیز موی بر تن آدم سیخ میکند. ارگ بم این مادر مهربان که صبورانه 2500 سال همه وقایع تلخ روزگار را تاب آورده بود، این حادثه دهشتناک را تاب نیاورد و در هم فروریخت و از آنهمه ابهت و عظمت جز تلی از خاک باقی نماند

حال از آن روز شوم ده سال گذشته و باوجودیکه بسیاری از هم میهنان و 44 کشور دنیا برای بازسازی بم آستین همت بالا زدند ولی هنوز زخمهای بم التیام نیافته. نمیدانم چند نسل باید بگذرد تا تبعات این حادثه دلخراش از بین برود، تا رفتن عزیزان در باور بازماندگان داغدار بگنجد، تا ویرانه ها دوباره آباد شوند، تا بنایی دوهزاروپانصد ساله به صورت روز اول بازگردد.

عملیات بازسازی آنقدر کند پیش میرفت که نام ارگ بم در فهرست آثار در معرض خطر یونسکو قرار گرفت و کم مانده بود که نامش از لیست یونسکو خط بخورد ولی خوشبختانه تیرماه امسال نامش از لیست در معرض خط خوردن خط خورد

ساخت ارگ بم را به دوره هخامنشیان و اشکانیان و به بهمن پسر اسفندیار (ملقب به اردشیر دراز دست) نسبت داده اند که در دوره های بعدی هم تکمیل و مورد استفاده واقع شده بوده و بخشهایی از جمله چند مسجد و حسینیه و...و به آن اضافه گشته و این روند تا صدوپنجاه سال قبل نیز ادامه داشته که از آن تاریخ به بعد به دلایل نامعلومی ارگ خالی از سکنه گشته.

مساحت آن صدوهشتاد هزار مترمربع است و دیوارهایی قطور به ارتفاع شش تا هفت متر مجهز به 67 برج نگهبانی داشته. مصالح بنا از خشت خام، ملات، گل رس، لاشه سنگ، آجر، تنه درخت خرما ،کاه و... بوده

ارگ در اصل یک شهر محسوب میشده با همه المانهای خاص شهری. بخش شاه نشین یا حکومتی در مرکز و بالاترین نقطه واقع بوده و بخشهای عامه نشین دورتادورش را فراگرفته بودند بخش حکومتی شامل دژ نظامی، عمارت چهارفصل، سربازخانه، چاه آب چهل متری و اصطبلی با ظرفیت 200 اسب بوده و بخش رعیت نشین شامل بازار، مدرسه، مسجد، زورخانه، حمام و حدود چهارصد دستگاه خانه و ساختمان عمومی و...بوده

نکته قابل توجه در ساخت دژ، امنیت و امکانات بسیار بالای موجود در آن بوده به حدی که اگر دشمن آن را محاصره میکرد اهالی شهر تا مدتها میتوانستند بدون خروج از دژ به زندگی خود ادامه دهند چراکه همه چیز از شیر مرغ تا جان آدمیزاد به وفور در آن یافت میشد؛ از زمین های زیر کشت بگیر تا گاو و گوسفند و شتر و مرغ و خروس و... که آذوقه چند ماه اهالی را فراهم میاورد. علاوه بر آن حصار بلند و برجهای دیده بانی که شبانه روز سربازانی در آنها کشیک میدادند نیز امنیت شهر را تأمین میکردند و از همه اینها مهمتر گرداگرد ارگ نیز خندقی حفر شده بود که درصورت حمله دشمن آن را پر از آب کرده تا دشمنان نتوانند به داخل ارگ نفوذ کنند

با وجود اینهمه تدابیر امنیتی، ارگ بم یکی از امن ترین قلاع تاریخ بوده و برای همین هم بسیاری از حکام و پادشاهان به آنجا پناه آورده اند که از مشهورترین آنها لطفعلیخان زند بود که به ارگ بم پناه آورد و در نهایت درپی خیانت عده ای و گشوده شدن درب ارگ، سپاه آغامحمدخان قاجار به دژ راه یافته پس از جنگی خونین و کشتاری وحشیانه چشمان آخرین شاهزاده زند را نیز از حدقه درآوردند

گشتمان در ارگ بم به پایان میرسد. موقع پایین آمدن از پله ها، چشمم به این هفت سین زیبا می افتد و حاجی فیروزش که طوری سرش را به دیوار تکیه داده که انگار هنوز از خواب شیرین بامدادی بیدار نشده. دلم نمی آید عکسی از آن نگیرم.

در ۱۰ کیلومتری شرق بم و در جاده بم-زاهدان محوطه ارگ جدید بم خودنمایی میکند که برخلاف نام غلط اندازش، شباهتی به ارگ ندارد و منطقه ای صنعتی است و جاذبه های گردشگری خاصی لااقل برای ما ندارد. البته چند ساختمان زیبا و مدرن هم در آن به چشم میخورد که یکی از آنها ساختمان مسجد ارگ است که حیفم آمد عکسی از آن در اینجا نگذارم

در پایان سفرمان، به آرامستان شهر بم نیز سری میزنیم. این آرامستان نه قدیمی است و نه سنگ قبرهایش ویژگی خاصی دارد تنها یک قبرستان معمولی است؛ قبرستانی که یکروزه ره صدساله را پیمود و شد خانه ابدی قربانیان حادثه جانگداز زلزله. دیدن سنگ قبرهایی که تصاویر پنج شش نفر از اعضای یک خانواده بر آنها حک شده بسیار تکان دهنده است. در زلزله بم بالغ بر پنجاه هزار نفر کشته و سی هزار نفر مجروح و بیش از صدهزارنفر بیخانمان شدند

اما یکی از قربانیان حادثه بم «ایرج بسطامی» خواننده موسیقی سنتی بود. وی که در بم متولد شده بود در جوانی به تهران رفت و زیر نظر اساتیدی چون محمدرضاشجریان و پرویز مشکاتیان موسیقی آموخت. او هرگز به دنبال نام و نشان نبود و علیرغم استعداد درخشانش در موسیقی، بسیار ساده و بی ادعا میزیست. او هرگز ازدواج نکرد ولی درعوض سرپرستی خانواده مرحوم برادرش را برعهده گرفت.

ایرج بسطامی در اواخر عمر کوتاه خود به زادگاه و خانه کاهگلی پدری اش پناه آورد؛ همانجایی که در زلزله هولناک بم چهره در نقاب خاک کشید و جاودانه گشت. همه ما شاید آهنگ «گلپونه ها» را با صدای گرم و زیبای زنده یاد ایرج بسطامی شنیده باشیم آهنگی که بعد از فوت وی بر سر زبانها افتاد

گلپونه های وحشی دشت امیدم وقت سحر شد
خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد
گلپونه ها نامهربانی آتشم زد آتشم زد
روحش شاد و یادش گرامی باد
همراه ما باشید ادامه دارد



















































































