سفرنامه آمستردام قسمت چهارم(محله ممنوعه)

 آمستردام از آن دسته شهرهایی است که هر گردشگری با هر سلیقه ای پا در آن گذارد راضی و خشنود و هیجان زده خواهد شد. مثل همه شهرهای اروپایی پر است از موزه و گالری و بناهای مجلل، پر است از رستوران و کافی شاپهای منحصربفرد، پر است از فروشگاهها و بازارچه با سوغاتی های نمادین، و صدالبته که آمستردام شهری است پر از  آزادی های بی پایان...

یک بنای چینی در آمستردام

همانطور که قبلا" هم گفتم شهر آنقدر تماشایی است که حیفمان می آید وقتمان را در موزه ها بگذرانیم و ترجیح میدهیم در کوچه و پسکوچه های اطراف کانالها گشت بزنیم و حال و هوای شهر و آدمهایش را بیشتر بشناسیم.

 جادوگرهای آویخته از بالکن خانه ای

 هوای هلند به نسبت خیلی از شهرهای اروپا خنکتر است و باران زیادی هم میبارد. بارش باران فراوان و فرهنگ دوچرخه سواری و وجود گل و گیاه در همه جای شهر، هوای هلند را به پاکی دهکده های ییلاقی کرده. انگار نه انگار که اینجا هم برای خودش یک کلانشهر است و اینهمه بروبیا دارد.

 همانطور که کوچه و خیابانهای مشرف به کانالها را طی میکنیم و از روی پلهای ریز و درشت روی کانالها میگذریم ناگهان به ساختمانی قدیمی و قلعه مانند برمیخوریم. ازآنجاییکه بیشتر بناهای شهر قرن هجدهمی هستد، دیدن بنایی با این سبک و سیاق یک کشف بزرگ محسوب میشود.و باز  ازآنجاییکه هرچه بناکهن تر، اصالت شهر بیشتر و تاریخ غنی تر، هلندیها به این بناهای کهنشان بسیار میبالند.

این ساختمان قرون وسطایی که واخ نام دارد ریشه در قرن پانزدهم دارد و در اصل نقش یکی از سه دروازه ورودی شهر را برعهده داشته. با توسعه شهر و فروریختن حصار دور آن، این دروازه نیز تغییر کاربری داد و به مکانی برای سنجش وزن بدل شد. نام واخ نیز که به معنی ترازو میباشد از همان زمان بر آن نهاده شده. ساختمان واخ گرچه امروز دوباره تغییر کاربری داده ولی همچنان نام ترازو را یدک میکشد.

و اما اصیل ترین و قدیمی ترین بنای شهر کلیسای قدیمی(old church) یا به قول هلندیها (oude kerk) میباشد. این کلیسا که در قرن سیزدهم پایه گذاری شده، چیزی حدود هشتصد سال قدمت دارد. این کلیسا شاهد رویدادهای مهم تاریخی ازجمله ازدواج اعضای خاندان سلطنتی و بسیاری از مشاهیر هلند، همچنین مراسم غسل تعمید و مراسم خاکسپاری آنان نیز بوده.

 در حال حاضر این کلیسا محل برگزاری بسیاری از نمایشگاههای هنری میباشد. متاسفانه درب کلیسا بسته است و امکان بازدید وجود ندارد.

جهت خالی نبودن عریضه تصاویری از کلیسایی را که روز گذشته از آن بازدید کرده ایم را میگذارم.

باعبور از کلیسای قدیمی شهر وارد آخرین بخش از سفرمان میشویم. حالا اگر اجازه دهید میخواهیم از پرحاشیه ترین منطقه شهر پرده برداری کنیم. محله ای نه چندان خوشنام که گرچه مشابه آن در بسیاری از شهرهای اروپایی وجود دارد ولی نامش با آمستردام گره خورده؛ درست حدس زدید منطقه ردلایت یا همان چراغ قرمز!

روز اول که وارد آمستردام شدیم تصور میکردیم که ردلایت یکی از محله هایی باشد که باید راجع به آن درگوشی حرف زد و آدرسش را با هزار شرم و خجالت گرفت. ولی در اولین مراجعه به دفاتر توریستی که در نقاط مختلف شهر متمرکزند، دریافتیم که چنین مکانی نه تنها مخفی نیست بلکه به عنوان نماد آزادی در هلند، یکی از افتخارات مردم شهر محسوب میشود و جزو نخستین اماکن پیشنهادی هلندیها به همه توریستها است.

اگر سفرنامه پاریس بنده را خوانده باشید، در آنجا شرحی بر خیابان مولن روژ و کاباره های از همه رنگش داشتم. ردلایت هم مشابه همان خیابان پر از کاباره های رنگاوارنگی است که همه با یک المان قرمز مثل چراغ یا پرده یا در و پنجره و... آذین شده اند. اما آنچه ردلایت را از خیابانهای مشابه خود متمایز میکند این است که در پشت صدها ویترین قرمز رنگ این محله، زنانی نیمه عریان با چهره و نژادهای مختلف به معرض نمایش درآمده اند.

 روسپی های ردلایت آمستردام برخلاف سایر اماکن مشابه، خود را پنهان نمیکنند و با حضور در پشت ویترینها به مشتریان خود حق انتخاب میدهند و با شگردهای خاص خود سعی در جذب آنها مینمایند. پس از تمایل دوطرف و توافق بر سر قیمت، مشتری وارد شده و پرده قرمز کشیده و چراغ ویترین خاموش میشود. بسیاری براین عقیده اند که وجود اماکن آزادی چون ردلایت، خانه ها را از فساد مصون میدارد.

برخلاف باور عمومی، این خیابان شکلی کاملا" عادی دارد و به واسطه وجود پلیس، امنیت در همه جای آن برقرار است و ساکنان و کسبه آن از ظاهری موجه و معقول برخوردارند و هیچکس حق توهین یا تعدی به آنان را ندارد و درصورت مشاهده کوچکترین خلافی با پلیس امنیتی مواجه خواهند شد.

در کشور هلند روسپی گری شغلی قانونی محسوب میشود و شاغلین در این حرفه مانند همه مشاغل، اتحادیه و صنف خاص خود را دارند و مالیات پرداخت میکنند و از همه گونه حق شهروندی ازجمله امنیت و تکریم برخوردارند. 

در ردلایت علاوه بر روسپی خانه ها، اروتیک شاپهای زیادی هم مشغول کسب و کارند و پاسخگوی نیازهای گوناگون هر نوع گرایش جنسی هستند. ازآنجاییکه در فرهنگ ما استفاده از اینگونه لوازم نکوهیده است، از گذاشتن تصاویر آنها معذورم.

به جز صنعت س.ک.س ردلایت به شاخصه دیگری نیز مشهور است. هلند از معدود کشورهایی است که در آن خرید وفروش و استعمال مواد مخدر آزاد است. برای همین هم درحین عبور از این محله به طرز آزار دهنده ای بوی ماری جوانا در مشامتان میپیچد.

ماری جوانا یکی از نمادهای هلند

در بسیاری از فروشگاهها و کافی شاپهای ردلایت میتوان انواع مواد مخدر را تهیه و به استعمال آنها پرداخت. با اینکه شخصا" از هرگونه مود مخدر و دخانیات به شدت متنفرم ولی جهت ارضای میل کنجکاوی وارد یکی از این فروشگاهها میشویم. فروشنده اش مرد جوانی است که نه تنها قیافه اش شبیه قاچاقچی ها نیست بلکه ظاهری محترمانه دارد و مشغول مطالعه نیز میباشد. با اجازه او چند عکس از فروشگاهش میگیریم. برخلاف تصورم از عکاسی ما استقبال میکند و میگوید عکس فروشگاهش را توی فیس بوک بگذاریم و برایش تبلیغ کنیم...

 باوجود آزاد بودن مواد مخدر در هلند، باید اعتراف کنم که در مدت دو روز و نیم اقامت در هلند، حتی یک چهره معتاد از آنها که در ایران به وفور جلویمان سبز میشوند در سطح شهر ندیده ایم. برعکس، آنچه میبینیم آدمهایی بغایت شاداب و سالم هستند که به ورزش و تغذیه سالم و خانواده بسیار اهمیت میدهند.

در ردلایت علاوه بر کاباره ها و کافه ها، چند موزه خاص ازجمله موزه اروتیک و موزه حشیش و ماریجوانا نیز دایر است که ما از اولی دیدن میکنیم.

 در موزه اروتیک به تاریخچه این صنعت پرداخته شده و از کسانی که در آن تلاش کرده اند تقدیر گردیده. همچنین تعدادی مجسمه سفالی مربوط به قرون گذشته و تاریخ باستان مرتبط با این موضوع در معرض نمایش درآمده. باور کنید حتی یک تصویر مجاز هم در این موزه یافت نمیشود که آن را به نمایش گذارم. بروبیا در این خیابان بعد از غروب آفتاب بیشتر میشود و بیشتر مشتریان این محله توریستها هستند. این محله همچنین دارای هتلها و هاستلهای زیادی نیز میباشد که اقامت در آنها دسترسی داوطلبان را به خواسته هایشان آسانتر میکند.  

علاوه بر همه این آزادی ها، هلند یکی از کشورهایی است که در آن همجنسگرایان از آزادی و حقوق مطلوبی برخوردارند و این نوع گرایش جنسی در این کشور جرم و گناه محسوب نمیشود. یکی از اتفاقات خاص در این محله تجمع دگرباشان است.

  در یکی از کوچه های ردلایت عده ای زن و مرد را میبینیم که تجمع کرده و به نواختن موسیقی و رقص و پایکوبی و کف زدن و سرودخوانی مشغولند. از چهره و رفتار برخی از آنها میتوان حدس زد که همجنسگرا هستند. در دست برخی از آنها پرچم رنگین کمانی که نماد گرایش آنهاست به چشم میخورد. جالب اینکه از هر گروه سنی، زن و مرد و پیر و جوان ...در میانشان یافت میشود.

جماعت سرود زیبایی را دسته جمعی میخوانند و آنقدر دست می افشانند و پای میکوبند که باران تند و سیل آسایی در چشم بر هم زدنی آنها را از محل میتاراند....

و ما میمانیم و خاطرات خیس و باران خورده مان از خیابانی که نماد آزادی بشر است و اینک تاریکی کم کم آن را در خود فرو میبرد و چراغهای قرمزش یکی پس از دیگری روشن میشوند. برمیگردم و آخرین نگاهم را به سنگفرش باران خورده ردلایت می اندازم و در پانزدهمین شب سفرم به اروپا حس میکنم که به اندازه پانزده سال از این سفر تجربه آموخته ام...

پایان

سفرنامه آمستردام قسمت سوم(شهری از جنس پنیر و آسیاب بادی)

 از موزه مادام توسو که بیرون می آییم حوالی ظهر است و صف ورود به موزه چنان طویل که آن سرش ناپیدا. با اینکه آمستردام هم مثل هر پایتخت اروپایی دیگری صدها موزه و گالری دارد ولی ما ترجیح میدهیم که به جای موزه گردی، گشتی در شهری بزنیم که دهها نماد و شاخصه منحصربفرد دارد؛ نمادهایی که در هیچ جای دنیا نمیتوان یافت.

حقیقتش را بخواهید با دیدن موزه های شگفت انگیزی چون لوور و واتیکان، لااقل برای مدتی، همه موزه های دنیا برایمان بی مفهوم شده اند. این است که فکر میکنیم نباید شهری را که برای خودش یک موزه سرباز تمام عیار است از دست بدهیم.

  از انواع موزه های هنری و تاریخی و خانه های متعلق به هنرمندان و مشاهیر شهر که بگذریم این شهر موزه های منحصربفرد و خاص خودش را هم دارد که برآمده از پتانسیلهای این شهرند. موزه گل لاله، پنیر و موزه خانه قایقی از این دسته اند. موزه خانه قایقی (woon boot) قایقی است مجهز به اتاقی با تجهیزات لازم و کافی برای زندگی؛ از مبلمان تا کتابخانه و تلویزیون. از آشپزخانه تا سرویس بهداشتی و... این موزه کوچک، سبک زندگی بر روی کانالهای آب را درمورد مشاغلی که بیشتر ساعات روز را بر روی کانالها میگذرانند به تصویر میکشد.

 شاید برایتان جالب باشد که بگویم آمستردام و بسیاری از شهرهای اروپا با همه مدرن بودنشان، هنوز بسیاری از شاخصه های بومی، سنتی و روستایی را در دل خود حفظ کرده اند.وقتی وارد هلند میشوی بسیاری از عناصر شهر را برگرفته از سنتهای کهن و روستایی میبینی.

این شاخصه ها از حیواناتی چون گاو تا محصولات خوراکی چون پنیر و سیب زمینی و پوشاکی چون کفش های چوبی و صنایعی چون سرامیک و سفال و البته آسیابهای بادی و.... متفاوتند. عناصری که تو را به ریشه های گذشته ات پیوند میزند و شور خاصی را در دلت بر می انگیزد.

 این کفشهای چوبی یکی از نمادهای هلند محسوب میشوند. گفته میشود به دلیل باتلاقی بودن زمینهای آمستردام، مردم از این نوع کفش استفاده میکردند.

حالا امروز این کفشهای چوبی به یکی از نمادهای شهر تبدیل شده و به عنوان سوغات مهمی از هلند بیانگر بخشی از تاریخ و فرهنگ این مرز وبوم تلقی میشود.

 هیچوقت فکر نمیکردم یک خوراکی ارزان و ناچیز مثل سیب زمینی درجایی از دنیا آنقدر برای خودش کسی شود که بشود نماد آن کشور. کجایید ببینید که این خوراکی پیش پا افتاده برای خودش چه بروبیایی دارد.

در هلند سیب زمینی چنان ارزش و اعتباری دارد که به یکی از نمادهای این کشور بدل شده و کمتر کسی است که به هلند بیاید و دلش سیب زمینی نخواهد. اصلا" انگار اگر آدم توی هلند سیب زمینی نخورد سفرش مورد قبول واقع نیست.

 وقتی به آمستردام آمدید حتما" سیب زمینی بخرید و لذت گاز زدن سیب زمینی سرخ شده پیچیده در قیف کاغذی را در پرسه زدن های روی کانالها کشف کنید. همیشه این خوراکی فروتن را دست کم گرفته بودم!

از سیب زمینی که بگذریم پنیر حکایت غریبی در هلند دارد. وقتی میگویم پنیر کلا" هر تصوری که تا امروز از این واژه داشته اید بریزید دور. پنیر که میگویم منظورم آن پنیری نیست که ما توی ایران با یک خروار کره و نان داغ و چای شیرین از گلو پایین میفرستیم. صحبت از یک خوراکی بغایت خوشمزه است که اگر صبح تا شب هم به جای هر وعده غذا به تو بدهند باز دلت را نمیزند.

پنیرها با اسانسهای زیادی ازجمله ترکیبی از کالباس و پسته و میوه های مختلف در بسته بندیهای بسیار زیبا و هوس انگیز عرضه میشوند.

در آمستردام هر توریستی این شانس را دارد که به بهانه تست کردن پنیر به قصد خرید، شکم خود را سیر کند و اینکه میتواند هرچقدر میخواهد بخرد و با خود به ایران بیاورد. ولی بهتر است اشتباه ما را تکرار نکنید. ازآنجاییکه این پنیرها میزان چربی بالایی دارند(یکی از رموز خوشمزگیشان هم همین است) در گرمای تابستان تا رسیدن به مقصد آب شده و کیفیت خودش را از دست میدهد بطوریکه پس از رسیدن به خانه، به ناچار مقدار زیادی از آن دور ریخته میشود.(شاید به همان اندازه که در فروشگاهها تست کردیم).

همینطور که قدم زنان و سیب زمینی خوران کوچه پسکوچه های شهر را زیر قدمها میگیریم، ناگهان خود را در یکی از توریستی ترین میادین شهر یعنی میدان موزه آمستردام میابیم.

این میدان به دلیل وجود چهار موزه مهم شهر در اطرافش به این نام درآمده. این چهار موزه عبارتند از موزه ملی، موزه ونگوگ، موزه الماس و موزه ایالتی.

  موزه ملی بزرگترین موزه هنر هلند و یکی از کاملترین موزه های جهان در نمایش هنر قرن بیستم است. این موزه عمده شهرتش را مدیون آثار نقاشی قرن هفدهم و نقاشان بزرگی چون رامبراند و ورمیر است.

یک عنصر جالب که به این میدان هویتی خاص بخشیده و به نماد اعتماد به نفس هلندی ها بدل گشته نوشته جلوی موزه است. I am sterdam  این نوشته به نمادی از اعتماد به نفس هلندیها بدل گشته.

اطراف میدان هم پر است از توریستهای رنگارنگی که رونق و شادی و سرزندگی را از گوشه گوشه جهان به اینجا آورده اند. ژستهای توریستها و تلاششان برای بالا رفتن از سروکول حروف این جمله، خود یکی از جاذبه های منحصربفرد این میدان است.

فضای سبز اطراف میدان هم در نوع خودش بینظیر و شامل مجموعه کاملی از پارک، استخر، رستوران و فروشگاه و... است.

یکی دیگر از نمادهای هلند و آمستردام آسیاب های بادی این شهرند. در روزگارانی نه چندان دور این آسیابها همه شهر را احاطه کرده بودند اما امروز تنها شش تای آنها باقی مانده اند.

 این آسیاب زیبا دخووایا نام دارد و در حاشیه شرقی شهر واقع است. گرچه سالهاست تغییر کاربری داده و به یک کافه بدل گشته ولی هنوز نقش نمادین خود را ایفا میکند. وجود دوچرخه به عنوان مهمترین نماد شهر در پای این آسیاب، بر جذابیت آن افزوده. دیگر چه شود! نماد اندر نماد!

جالب اینکه نه تنها خود نمادهای هلند، سهم مهمی در جذب توریستها و رونق اقتصادی هلند دارند، بلکه از تمام نمادهای شهر ماکتهایی ساخته شده که به عنوان سوغات شهر توسط توریستها خریداری میشود و این سوغاتی ها آنقدر متنوعند که در انتخابشان تردید پیدا میکنی.

عصر شده و ما راهی بزرگترین پارک شهر موسوم به پارک فوندل هستیم. این پارک علاوه بر فضایی بکر و طبیعی شامل جنگل و دریاچه و آبگیر با انواع پرندگان و... دارای المانهای مصنوعی جذابی نیز میباشد.

این پارک 140 سال پیش در محوطه ای چهل و هفت هکتاری ساخته و به افتخار نام شاعر بزرگ هلندی (فوندل) به این نام درآمده. مجسمه بزرگی نیز از این شاعر قرن هفدهمی، زینتبخش پارک است.

علاوه بر مجسمه فوندل، مجسمه های زیادی در این پارک وجود دارد، در طیف وسیعی از کلاسیک تا پست مدرن که توسط هنرمندان هلندی ساخته شده و هریک بیانگر پیام خاصی میباشند.

این پارک پاتوق عده زیادی از شهروندان برای کسب آرامش و مدیتیشن است. هرچند که در مقایسه با شهرهای خودمان در این شهر چنان آرامشی برقرار است که هیچ نیازی به پناه بردن به پارک و طبیعت نیست. اصلا" همه شهر از تمیزی و پاکی هوا گویی بخشی از طبیعت است.همچنین در فصل تابستان، این پارک محل برگزاری موسیقی و نمایشهای خیابانی است.

درحین قدم زدن در پارک صدای آشنای ایرانیان توجه ما را به خود جلب میکند. همانطور که قبلا" هم گفتم آمستردام ملغمه ای از ملیتهای مختلف است و آمار ایرانیان موجود در این شهر هم کم نیست.

 با غروب آفتاب فضای دلنشین پارک را ترک کرده و راهی آخرین بخش از سفرمان میشویم.

همراه ما باشید ادامه دارد.

سفرنامه آمستردام قسمت دوم(میدان دام-موزه مادام توسو)

پس از چندساعت گشت در آمستردام و بازدید از نمای کلی شهر که در نوع خودش موزه ای تمام عیار محسوب میشود، به سراغ کهن ترین بخش شهر و قلب توریستی آن میرویم. به رسم همه شهرهای اروپا آمستردام نیز برای خودش هسته ای مرکزی دارد که شهر دایره وار دورش توسعه یافته؛ برای همین هم هرچه به مرکز شهر نزدیکتر میشویم، ساختمانهای قدیمی و اشرافی بیشتری رخ مینماید.

میدان دام که هسته مرکزی شهر به حساب می آید، ریشه در قرن سیزدهم میلادی دارد که با ساخت بناهای دولتی و مسکونی، کلیسا، بازار و ...  شکل گرفته بود.

 با توسعه شهر در قرون متمادی، به تدریج این میدان نیز پوسته اندازی کرد و بزرگ و بزرگتر شد و بناهای اولیه جای خود را به بناهای فاخر و اشرافی تری دادند و چندین بار مورد بازسازی و دوباره سازی واقع شدند.

 در وسط میدان دام، یک ستون سنگی سفیدرنگ مزین به نقوش برجسته، خودنمایی میکند. این ستون بنای یادبودی است در ستایش و احترام به قربانیان جنگ جهانی دوم که نقوش سربازان جنگی بر روی آن بیانگر این مطلب است.

 ستون یادبود از سال 1956 زینت بخش میدان است. یک مجسمه شیر سنگی نیز در وسط میدان خودنمایی میکند.

 اینجا هم هنرمندان خیابانی با لباسهای مبدل و عجیب و غریب خود، سراسر میدان را به تسخیر خود درآورده اند و توریستها میتوانند در ازای پرداخت پول با آنها عکس بگیرند.

 صدای سم اسبان کالسکه هایی که بر روی سنگفرش قدیمی میدان میتازند با نوای موسیقی هنرمندان خیابانی در هم می آمیزد. توریستهای رنگارنگ بر روی پلکان دوار دور ستون یادبود مینشینند و گوش جان میسپارند به نوای موسیقی که از همه جای میدان به گوش میرسد.

ازآنجاییکه هلند نیز همانند بسیاری از کشورهای اروپایی نظام پادشاهی دارد، طبیعی است که یکی از مهمترین ساختمانهای اطراف میدان مرکزی، کاخ سلطنتی است که محل زندگی پادشاهان هلند از قرنها پیش تاکنون بوده. البته درحال حاضر این کاخ دیگر محل زندگی خانواده سلطنتی نیست و کاخ فعلی به مکانی در حومه شهر انتقال یافته و این کاخ نیز تبدیل به موزه شده.

این کاخ که در قرن هفدهم بنا گردیده، در ابتدا به عنوان ساختمان شهرداری شهر شروع به کار کرد ولی پس از اشغال شهر توسط سپاه ناپلئون، لوئیس برادر ناپلئون در آغاز قرن نوزدهم آن را به کاخ تبدیل کرد و در آن سکنی گزید. پس از آن تا قرنها خاندان سلطنتی در آن زندگی میکردند. این کاخ محل زندگی، جشن ها، مهمانی های خارجی و نشستهای سیاسی خاندان سلطنتی نیز بود.

 

کلیسای نیوکرک ساختمان دیگری در اطراف میدان است که ریشه اش به قرن پانزدهم میلادی میرسد اما براثر حوادثی چون آتش سوزی به شدت تخریب و سپس مورد دوباره سازی واقع شد. این ساختمان که به سبک رنسانس طراحی شده، کلیسای مخصوص خاندان سلطنتی و محل ازدواج شاهزادگان و تاجگزاری آنها نیز بوده.

ساختمان مجلل دیگر میدان، ماگناپلازا است که در گذشته اداره پست بوده و هم اکنون به یک مرکز خرید مجلل بدل گشته. این ساختمان سبکی نئوگوتیک داشته ولی منتقدانش برچسب پست گوتیک را بر آن نهاده اند. طراحی داخلی آن در نوع خودش به عنوان یک مرکز خرید، بینظیر است.

و اما مهمترین ساختمان این میدان که روزانه عده زیادی از گردشگران را از اقصی نقاط جهان پذیرا است، موزه ای است از سلسله موزه های زنجیره ای مادام توسو که علاوه بر آمستردام، در شهرهایی چون لندن، برلین، لاس وگاس و نیویورک، هنگ کنگ و شانگهای نیز شعبه دارد. نمای بیرونی موزه مزین به دو مجسمه پنج متری متحرک است. پس از ایستادن در صف طویل موزه و تهیه بلیت آن  وارد میشویم تا ببینیم چه چیزی در انتظارمان است.

 در این موزه، مجسمه مومی تعدادی از مشاهیر جهان به معرض نمایش درآمده. این مشاهیر تعدادی از چهره های سرشناس هالیوود و چهره های ادبی و هنری و سیاسی و ورزشی جهان میباشند که در طبقات مختلف موزه در جایگاهایی مرتبط با حرفه شان و با ژستهایی که بیانگر گوشه ای از شخصیت آنهاست به نمایش گذاشته شده اند.

 در بخش ورودی موزه خاندان سلطنتی هلند (پادشاه و ملکه) با چهره گشاده و لبخند گرمشان، گویی ورود گردشگران را به کشورشان خوشامد میگویند.

 سپس چهره های سیاسی یکی پس از دیگری ظاهر میشوند. اوباما، آنجلا مرکل صدراعظم آلمان، نلسون ماندلا، دالایی لاما، گاندی و....

 اما سالن هنرمندان، پرطرفدارترین بخش موزه است. در این قسمت، ستارگان دنیای هنر و در رآس آنها بازیگران هالیوود به انتظار گردشگران ایستاده اند. گردشگرانی که شاید هرگز شانس دیدار این مشاهیر را نداشته باشند در این موزه این شانس را دارند که کنار ماکت شخصیت مورد علاقه شان بایستند و با آنها عکسی به یادگار بگیرند.

برای عکس گرفتن با برخی از آنها باید دقیقه ها به انتظار ایستاد. پرطرفدارترین مجسمه های موزه مشهورترین زوج سینما یعنی بردپیت و آنجلینا جولی هستند که اینجا هم دهها دوربین در آن واحد متوجه آنهاست.

خبر جدایی این زوج مشهور شوک بزرگی برای طرفدارانشان بود. نمیدانم پس از جدایی این زوج، آیا مسئولین موزه، مجسمه هایشان را هم از هم جدا کرده اند یا نه!

همینطور که در حال نوشیدن قهوه با جرج کلونی هستم متوجه میشوم که همسرم غیبش زده و خبری از او نیست. پس از اندکی جستجو بالاخره او را دوشادوش جنیفرلوپز میابم.

اینهم نتیجه یک لحظه غفلت از همسرتان در موزه مادام توسو!

در این موزه علاوه بر ایستادن در کنار مشاهیر، میتوان در کنار شخصیتهای تخیلی و زاییده خیال هنرمندان نیز ایستاد.

 میتوان پا را از اینها هم فراتر نهاد و همگام با شخصیتهای تخیلی فیلمها همچون اسپایدرمن از دیوار صاف و سقف هم بالا رفت. (البته با شگردهای خاصی که فقط در این موزه فراهم است.)

جالب اینکه برخی از این چهره های مشهور، خود به دیدن موزه آمده و با مجسمه مومی خود عکس گرفته اند.

حقیقتا" با دیدن چنین عکسی تشخیص کپی از اصل کار آسانی نیست.


همینطور که شما تصاویری چند از مشاهیر موزه میبینید، من هم تاریخچه ساخت موزه و ایده آن را برایتان بازگو میکنم و اینکه این مادام توسو اصلا" کیست و چرا این موزه ها به نام وی گره خورده.

مادام توسو با نام واقعی ماریا آنا گروس هولتز در سال 1761 در استراسبورگ فرانسه چشم به جهان گشود. با مرگ پدر، مادرش به عنوان خدمتکار به خانه یک پزشک هنرمند به نام دکتر فیلیپ کورتیوس نقل مکان کرد و ماریای کوچک این شانس را یافت که از همان دوران کودکی در کارگاه مجسمه سازی دکترکورتیوس استعداد هنری اش را شکوفا سازد.

دکتر با استفاده از دانش خود از آناتومی بدن انسان، مجسمه هایی طبیعی خلق میکرد و کم کم این مهارت به ماریای باذوق و استعداد نیز انتقال یافت. تاجاییکه پس از چند سال کار، آنها شهرت زیادی به هم زده و موفق به برپایی چند نمایشگاه در شهرهای مختلف اروپا شده بودند.

 آنها مجسمه بسیاری از ثروتمندان شهر ازجمله خاندان سلطنتی فرانسه را طبق سفارش خود آنها ساخته و اینگونه رابطه نزدیکی با دربار سلطنتی فرانسه پیدا کرده بودند.

 پس از انقلاب کبیر فرانسه و برچیده شدن نظام سلطنتی، دکتر و ماریا که شاهد اعدام و شکنجه بسیاری از اعضای خاندان سلطنتی و وابستگان آنها بودد، از بیم جانشان مجبور به همکاری با انقلابیون شدند.

 بدینگونه که اینبار نه تندیس درباریان که سردیس آنها را میساختند. انقلابیون میخواستند پس از قطع سر اعضای خاندان سلطنتی با گیوتین، سر آنها را به نشانه پیروزی خود و عبرت سایرین در میادین معروف شهر در معرض نمایش عموم قرار دهند ولی به دلیل فاسد شدن سر و آلودگی شهر، نمیتوانستند این کار را کنند.

 اینجا بود که لزوم ساخته شدن سردیس آنها پیش آمد و بنابراین سردیس مومی بسیاری از معدومین درکارگاه دکترکورتیوس ساخته شد و به معرض نمایش در آمد و اینگونه دکتر و ماریا از خشم و کینه انقلابیون جان به در بردند.

پس از مرگ دکترکورتیوس که به نوعی پدرخوانده ماریا به حساب می آمد، ماریا وارث کارگاه و تندیسهای وی شد و پس از ازدواج با فردی به نام فرانسواتوسو، مادام توسو نام گرفت.

مادام توسو سالها به فعالیت خود ادامه داد تاجایی که در شهر لندن اولین نمایشگاه خود را تأسیس نمود. او در این مسیر سختیهای بسیار متحمل شد.

جدایی از همسرش، آتش سوزی نمایشگاه در خلال حملات شورشیان و جنگها، شکسته شدن کشتی حاوی مجسمه ها و غرق شدن آنها در دریا و... این زن بلندهمت و اراده فولادین را بر جای ننشاند.

تاجاییکه او در هفتاد سالگی به کمک پسرانش موفق شد که نمایشگاهی بسیار زیبا و دیدنی را افتتاح نماید. او در سال 1850 و در هشتادونه سالگی درحالیکه آخرین مجسمه و تندیس خود را نیز ساخته بود از دنیا رفت. او در هنگام مرگ، صاحب موزه ای با چهارصد مجسمه از مشاهیر زمان خود بود.

 

حالا همان مجسمه او که از آخرین سالهای زندگی اش و حوالی نود سالگی اوست در گوشه ای از موزه، هیاهوی بازدیدکنندگان را به نظاره ایستاده ولی کمتر بازدیدکننده ای به این بانوی سالخورده که با لباسی مشکی و شب کلاهی سفید ایستاده توجه نشان میدهد.  

امروز نام مادام توسو امروز در زمره بلندهمت ترین بانوان تاریخ و به عنوان مادر مجسمه سازی جهان در یادها باقی و جاودان است...

همراه ما باشید ادامه دارد.

سفرنامه آمستردام قسمت اول (شهری از جنس آب و گل و دوچرخه)

 خوشحالم که پس از یکماه تاخیر (که برای خودش رکوردی محسوب میشود) دوباره با پستی جدید در خدمت دوستان گرامی هستم. پیش از هرچیز سال نو را خدمت یکایک دوستان وبلاگ قصه گو تبریک گفته، سالی سرشار از تندرستی و بهروزی و برای سفردوستان سالی پر از سفرهای ناب و کشف ناشناخته ها آرزو میکنم. 

 مایه افتخار بنده است که اعلام کنم امسال نیز تصمیم دارم که علیرغم همه ناملایمات و دشواریها این سنگر را حفظ نموده و به نوشتن در بلاگفا ادامه دهم؛ لیکن برای ادامه راه بزرگترین دلگرمی بنده همراهی و لطف دوستان است.

و اما ادامه داستان در آخرین بخش از سفر به اروپا

حالا ما به عنوان حسن ختام سفر دور و درازمان به اروپا، از آلمان با قطار راهی هلند هستیم. اینجا هم اصلا" متوجه نشده ایم که دقیقا" کی و کجا از آلمان وارد خاک هلند شده ایم. به رسم همه جای قاره سبز تا چشم کار میکند سبزینگی است و جنگل و کوه و رودخانه و دهکده های رنگارنگ...  

 اما تفاوت چشمگیر این مسیر وجود باغها و مزارع گل است که نشان از ورودمان به پایتخت گل جهان میدهد. همه ما در ایران مزارع گندم و برنج را دیده ایم حالا صدها هکتار زمین را تصور کنید که به جای گندم پوشیده از گلند. گلهای رنگارنگ با تنوع فراوان که بهشت را تداعی میکند. راحتتان کنم انگار تاروپود این کشور را با گل بافته اند!

از ایستگاه مرکزی قطار که پیاده میشویم دیگر عصر شده و ما گرچه در همان نگاه اول یک دل نه صد دل عاشق شهری چنین زنده و زیبا شده ایم  ولی چاره ای نداریم جز اینکه مستقیم راهی هتل شویم تا از شر چمدانها که حالا در آخرین مقصد سفرمان حسابی سنگین شده اند، خلاص گردیم و گشتها را به صبح فردا موکول کنیم...

ساختمان ایستگاه مرکزی قطار

پس از صرف صبحانه از هتل بیرون میزنیم. ازآنجاییکه هلند در شمال غربی اروپا واقع است، هوایی به نسبت سردتر از سایر شهرها دارد. این است که بادگیرهایی که محض احتیاط در چمدان گذاشته بودیم و بارها خودمان را لعن و نفرین میکردیم که چرا در چله تابستان بیخودوبی جهت اینها را با خود آوردیم، به کارمان می آید و ما خوشحال و سرفراز از آینده نگری که کرده ایم...

بسیاری از گردشگرانی که به اروپا سفر میکنند بر این عقیده اند که شهرهای اروپا تا حدود زیادی شبیه همند و همه از یک قاعده کلی پیروی میکنند؛ شهرهایی که دور هسته مرکزی (بافت قدیمی و شاه نشین شهر) دایره وار توسعه یافته اند و کوچه های سنگفرش و قدیمی که از قلب شهر منشعب میشوند حکم شریانهای حیاتی شهر را دارند و عناصری چون کلیسا و موزه و گالری و کافه و فروشگاه و...را در خود جای داده اند.

 با این وجود باید بگویم گرچه شهرهای اروپا در کلیت امر به هم شبیهند ولی در جزییات با هم متفاوتند و هریک شاخصه های خاص خود و دهها جاذبه منحصربفرد دارند که نظیرش را در جایی دیگر نمیتوان یافت. باید اعتراف کنم که با هر سلیقه ای که به این شهر بیایید چیزی برای سرگرمی و تفریح پیدا میکنید. یقینا" هیچ گردشگری از سفر به آمستردام پشیمان نخواهد شد.

 آمستردام در غرب هلند و در جوار دریاچه آمستل بنا گردیده و حدود یک میلیون نفر جمعیت از طیف وسیعی متشکل از صدوپنجاه نوع ملیت دارد.

تاریخچه تأسیس این شهر به قرون دوازدهم و سیزدهم میرسد که کلنگ آن با ساخت کلبه ماهیگیری دو برادر بنا گردید. کلبه ماهیگیران کم کم به دهکده ماهیگیران بدل شد و چون در زمینهای باتلاقی اطراف رود آمستل بنا شده بود آمستلدام نام گرفت.


 دهکده آمستلدام به سرعت توسعه یافت و به شهر آمستلدام (و بعدها به آمستردام) تغییر نام یافت. در قرن 16 و سپس 17 و 18 اوج شکوفایی آن بود و آن دهکده کوچک به شهری خاص با ساختمانهای اعیان نشین در حاشیه کانالهای نیم دایره متحدالمرکز بدل گشته بود که شکوه و زیبایی اش عالمگیر شده بود.

گرچه نام هلند و آمستردام با نام گل گره خورده، ولی نمادهای این سرزمین تنها محدود به گل نمیشود. این شهر به طرز تحسین برانگیزی زیبا و پر از نمادهای سنتی و مدرن است که در طول سفرمان با آنها آشنا میشویم.

گرچه آمستردام نیز مانند بسیاری از شهرهای اروپا پر است از صدها موزه و گالری و بناهای فاخر قدیمی که بازدید از همه آنها به هفته ها زمان نیاز دارد، اما بافت این شهر آنقدر جذاب و دیدنی است که گردشگران ترجیح میدهند وقت خود را کوچه ها و کانالها و میادین این شهر که همچون موزه ای روباز است بگذرانند.

نخستین شاخصه شهر که در نگاه اول هر گردشگری را به وجد می آورد، کانالهای فراوان آب است. آمستردام با کانالهای ریز و درشت و صدها پلی که بر روی آنها بنا گردیده، ونیز ایتالیا را در ذهن هر گردشگری زنده میکند.

 کانالهای آب، پلها و خانه های بلند و باریکی که از دل تاریخ این سرزمین می آیند، نخستین شاخصه چشمگیر آمستردامند.

این کانالها در ابتدا به دلایل اقتصادی و تجاری ساخته شده بودند ولی در حال حاضر به بزرگترین جاذبه آمستردام بدل شده و نام آمستردام را در کنار ونیز و سنپترزبورگ به عنوان شهرهای روی آب شهره عالم کرده اند. 

این آبراهها در سرزمینی که پایینتر از سطح دریاست از مردمان هلند سدسازان قهاری ساخته. آنها در طول قرنها یاد گرفته اند که چگونه با شرایط دشوار طبیعت مقابله کنند یا به قول دوستی همیشه به دنبال یافتن شیوه هایی برای خشک نگه داشتن پاهایشان بوده اند.

برای همین هم هلندی ها بهترین مهندسان سد سازی و طراحان آبراه در جهان شناخته میشوند و قرنهاست که دانشگاههای هلند بهترین مهندسان مکانیک و سد سازی را تحویل جهان میدهند.

نمونه بارز این مهندسین پتر کبیر بود که پس از تحصیل در آمستردام با الهام از این شهر، شهر افسانه ای سن پترزبورگ را در روسیه بنا نهاد. این دو شهر نماد چیرگی بشر بر قدرت رام نشدنی طبیعتند. 

 اما دومین چیزی که در این شهر به طرز چشمگیری خودنمایی میکند دوچرخه است. آمستردام را شهر دوچرخه ها یا به عبارتی بهشت دوچرخه سواران نامیده اند. شاید برایتان جالب باشد که بدانید پنجاه در صد حمل و نقل شهری در آمستردام با دوچرخه صورت میگیرد و در این شهر تعداد دوچرخه ها از تعداد خودروها بیشتر است.

http://s9.picofile.com/file/8291212600/%D9%87%D9%84%D9%86%D8%AF6.jpg

دوچرخه ها همه شهر را به تسخیر خود درآورده اند. تقریبا" هیچ جایی را نمیتوان بدون حضور دوچرخه ها یافت. بسیاری از مردم شهرهای مجاور با دوچرخه به آمستردام می آیند. ایستگاههای دوطبقه و حتی سه طبقه با گنجایش ده هزار دوچرخه از دیدنی ترین نقاط شهرند.

مسیرهای ویژه دوچرخه سواری در همه جای شهر به چشم میخورد. حتی در واگنهای قطار هم جایی برای قرار دادن دوچرخه ها درنظر گرفته شده. دولت پا را از اینها نیز فراتر نهاده و برای تشویق مردم به این ورزش مفرح و سالم و پرسود، یک روز را به نام روز ملی دوچرخه سواری در تقویم اعلام کرده.

دوچرخه ها تنها محدود به قشر یا طبقه یا گروه سنی خاصی نمیشوند. فقیر و غنی و پیر و جوان و زن و مرد نمیشناسند.

 در یک روز سرد بارانی شاهد حمل و نقل فرزندان خردسال خانواده ها با  دوچرخه هستیم. والدین جوان، هرکدام کودکی دو سه ساله را در سبد دوچرخه خود گذاشته و در کنار هم رکاب میزنند. کاری که اگر در ایران شاهدش باشیم یا به طرف به دیده حقارت مینگریم یا انگ خساست بر وی میچسبانیم.

هوای پاک، ترافیک سبک، مدیریت اقتصادی و از همه مهمتر تندرستی و نشاط و اندام ورزیده از نتایج فرهنگ دوچرخه سواریست. چیزی که شوربختانه در کشور ما برای نیمی از جمعیت ممنوع است و اکثریت آن نیمه دیگر نیز به دوچرخه چنان با دیده حقارت مینگرند که سوار شدن بر آن را مایه خفت و امری غیر متمدنانه می انگارند.

اما شاخصه دیگری که در هلند به طرز عجیبی چشم نوازی میکند گلها و گیاهان و درختان فراوان آن هستند. به مدد هوای پاک و باران و آب فراوان و ساکنین باسلیقه و هنردوست هلند، حضور گلها همه جا احساس میشود.

فرهنگ گل پروری در خون و استخوان مردم رخنه کرده. گلها توی خیابانها و میادین، روی پلها، توی بالکنهای خانه ها، روی دوچرخه ها، روی میزهای کافه های خیابانی... همه و همه جا حضور دارند.

 هیچ جایی را نمیتوان بدون حضور گلهای اغواگر رنگارنگ دید. حتی سقف گلفروشی های بازارچه گل هم گلپوش است.

هلند که پایتخت گل جهان نامیده میشود، مهمترین صادرکننده گل در جهان است. تخم و پیاز گل که در بسته بندیهای بسیار زیبا و خلاقانه و سمبلیک عرضه میشود، یکی از مهمترین سوغات هلند است.

 درمورد خرید پیاز این گلهای لاله باید بگویم که میتوان با خیال راحت آنها را خریداری کرد و به ایران آورد. ما این پیازها را خریدیم و با خود به ایران آوردیم و کاشتیم. نمیتوانید خوشحالی ما را از دیدن اولین شاخه لاله که در گلدان سبز شده بود تصور کنید. با شکوفا شدن اولین لاله، عطر خوش خاطره های سفرمان همه خانه را پر کرد.

همراه ما باشید ادامه دارد.