سفرنامه طبس قسمت پنجم(ماسوله کویر)
اینکه در دل خاک تفتیده کویر کوهی سخاوتمندانه دامن بگسترد و چین و واچین و طبقه طبقه خانه هایی از جنس و رنگ طبیعت رویش نقش ببندند، شاید شبیه رویا باشد. تصورش هم برایم عجیب است که در اقلیمی که تا چشم کار میکند بیابان است و برهوت، ناگهان روستایی از جنس ماسوله و اورامانات پدیدار گردد.

از آن روستاهایی که بایستی آنقدر در دل پیچ درپیچ کوهستان برانی و بروی و بروی تا فتحشان کنی، حالا در بیابان لم یزرع در اندک فاصله ای از جاده تخت کویری طبس به راور کرمان رخ مینماید.
با اندک فاصله ای از جاده اصلی به پای کوه میرسیم. گویی طبیعت سخاوتنمد نایبند فرشی زمردین جلوی پای میهمانانش پهن کرده و نخل های سر به آسمان کشیده در این ظهر گرم، سایه شان را مهرمندانه روی سرمان گسترانده اند.

و ما با روحی تشنه و سرشار از هیجان قدم بر جایی میگذاریم که در تضاد و تقابل آشکاری با اقلیم پیرامون خود است. اسمش نایبند است و لقبش ماسوله کویر!
معماری پلکانی روستا، شکل خاص خانه ها، همجواری مسالمت آمیز نخل ها، مرکبات و درختان میوه، مزارع سرسبز گندم و جو، زیستگاه یوزپلنگ ایرانی، شیوه سنتی و آداب و رسوم دست نخورده اهالی روستا و... از نایبند یک جاذبه منحصربفرد گردشگری ساخته. برای همین ما هم 230 کیلومتر راه را از طبس تا اینجا پیموده ایم تا گوشه ای از این زیبایی وصف نشدنی را دریابیم.

خانه های نایبند در دامنه شیب کوه پله پله بالا رفته اند و در برخی موارد پشت بام خانه پایین دست حیاط خانه بالادست شده. گرچه فضای روستا به نظر کوچک می آید، گرچه خانه ها تنگ هم ساخته شده اند و کوچه ها و ساباطها معابری باریکند، اما دلهای مردم نایبند تا دلتان بخواد گشاد است.

خانه های نایبند بی هیچ حریم مشخصی تنگ هم ساخته شده اند. اینجا نه تنها دیوارها و دروازه ها مفهومی ندارد، بلکه بسیاری از ملزومات خانه همچون تنور، طویله، حتی سرویس بهداشتی بین چند خانواده مشترک است. اینجا قلبها به هم نزدیکترند و تملک شخصی معنانی ندارد. به گونه ای که انگار همه مردم نایبند عضو یک خانواده بزرگند.

شاید با همین شیوه مهرمندانه همدلی و همسفرگی بوده که مردمان این دیار، شرایط سخت زندگی را تاب آورده و هزار سال است که روی این کوه شیبدار آهنگ زندگی نواخته میشود و بساط زندگی پهن است و نسل به نسل جاری.

در هنگام گردش در روستا اولین چیزی که توجهم را جلب میکند، معماری خانه هاست؛ تلفیقی از معماری کویر و کوهستان که برایم تازگی دارد. خانه های روستاهای پلکانی دل کوهستان همچون اورامانات بیشتر از جنس سنگند ولی اینجا خانه های خشت و گلی اند که پله پله روی دل سنگ کوه چیده شده اند.

اغلب خانه های نایبند در نمای بیرونی، کنگره هایی مثلثی دارند که نقش یک بادگیر را برایشان ایفا میکند. درست است که نایبند بر روی کوه واقع شده ولی نباید فراموش کرد که این روستا در دل داغ و سوزان کویر واقع است و تابستانهای گرم کویر نیاز به این خنک کننده های سنتی را میطلبد. از طرفی دیگر، اینجا منطقه ای شن خیز است برای همین هم بادگیرها با خلاقیتی هوشمندانه در جهتی و به شکلی تعبیه شده اند که از ورود شن به خانه ها جلوگیری کنند.

همینطور که طبقات پلکانی روستا را یکی یکی زیر قدمها میگیریم و در کوهپیمایی نفس گیری به طبقات بالاتر میرسیم، متوجه میشویم که بافت قدیمی روستا تقریبا" خالی از سکنه است. اما اطراف میدانچه وسط روستا که سطح صاف تری دارد خانه هایی جدیدتر از جنس آجر و سیمان به چشم میخورد.

ازآنجاییکه نایبند ثبت ملی شده، هیچکس اجازه تخریب خانه های قدیمی را ندارد و خانه های جدیدتر هم گرچه با آجر و سیمان ولی باید با نمایی گل اندود ساخته شوند تا هارمونی زیبای نایبند را بر هم نزنند. با این وجود تعامل با طبیعت را میتوان در بافت روستا به وضوح دید. آنسوی ساباطهای سرپوشیده پنجره هایی است که پشتشان با تمام وجود زندگی جریان دارد.

به علت صخره ای بودن روستا امکان گودبرداری و حفر چاه وجود ندارد برای همین هم توالت های روستا به شکل خاصی و در دو طبقه ساخته میشدند. طبقه اولش یک متر ارتفاع دارد و حکم چاه فاضلاب و مخزن را دارد. به نظر میرسد که این شیوه فقط به منحصربه نایبند بوده و در جای دیگری نظیر ندارد.

برج دیده بانی نایبند شاید شاخصه اصلی تاریخی آن باشد. این برج یا بهتر بگوییم قلعه، نشانه اقتدار، دوراندیشی و روحیه دفاع از سرزمین و ناموس مردم نایبند است.

آب روستا از طریق قنات و چشمه های موجود در روستا تأمین میشود و پس از جوشیدن از دل زمین در قالب جویی میدود و میرود تا درختان توت و نخلها تشنه نمانند. و چه دل انگیز که در بالادست زنی پای جوی رخت میشوید و در پایین دست مرغکی از همان آب مینوشد.

سالها بود که این صحنه ها به خاطره ها پیوسته بود. در کودکی در روستاهای اطراف شهرمان با چنین مناظری مواجه بودیم. خوشحالم که نایبند مرا به گذشته های دور و نوستالژی کودکی برده. خوشحالم که نایبند باز به من یادآور میشود که خوشبختی و شادی فقط مختص برجهای بلند ابرشهرها نیست و گاه از سقف کوتاه همین خانه های خشت و گلی روستا بالاتر نمیرود.

بعدازظهر یک روز تعطیل است و کوچه های نایبند خلوت. تنها صدای شادی کودکانی در ساباطها میپیچد که به دنبال توپی میدوند و با دیدن ما دلشان میخواهد راه بیفتند دنبالمان. چه خوب است که هر وقت به روستایی اینچنینی میرویم پیش کودکان روستا شرمنده نشویم وقتی از ما طلب یادگاری میکنند. یک کتاب داستان، یک اسباب بازی، یک جعبه مدادرنگی و... هرچیزی که دلشان را شاد کند خاطره خوش ما را از سفر دو چندان میکند و عشق به گردشگران را در دل آنها صد چندان!

زندگی در روستاهایی اینچنینی که از نزدیکترین شهر هم 230 کیلومتر فاصله دارد و ظاهرا" هیچ امکاناتی برای رشد و ترقی ندارد، انگیزه ماندن را کم میکند؛ برای همین هم نایبند در سالهای اخیر شاهد مهاجرت بسیاری از سکنه اش بخصوص جوانان بوده!

مردم روستا تنها از طریق کشاورزی و دامداری تامین معاش میکنند و از آنجاییکه روی پنانسیل های گردشگری روستا برنامه ای هدفمند اجرا نشده، صنعت توریسم درآمدی عاید روستا نمیکند. اینجا مثل ماسوله نیست که مردم با اجاره دادن اتاقها و فروش صنایع دستی امرار معاش کنند. اینجا مردم هنوز یاد نگرفته اند که ورود توریست یعنی ورود پول و چرخیدن چرخ اقتصاد روستا.

اینجا فقط همت گردشگر است که باید به صنعت گردشگری کمک کند پس در ورود به چنین روستاهایی حتی به اندازه خریدی مختصر از همان مغازه های محقر روستا هم میتوان دلی را شاد کرد و پولی را در جریان انداخت و اینگونه دلخوشی ساکنان روستا از ورود توریست را فراهم کرد. نایبند برای باقی ماندن جوانان، برای ساختن و مرمت، نیازمند همت گردشگران است.

پس از صرف ناهار در مزارع سرسبز و پای نخلهای روستا با نایبند خداحافظی کرده و راهی یک منطقه طبیعی بکر در اطراف نایبند میشویم.
در ده کیلومتری نایبند نقطه ای اعجاب انگیز لابلای سنگهای آتشفشانی چشم انتظار ماست؛ یک چشمه آب داغ که از دل سنگهای آتشفشانی میجوشد و راه به بیرون باز میکند؛ نامش دیگ رستم است.

وقتی به پای تپه میرسیم دو جوی به رنگ سبز و سفید میبینیم که از تپه سرازیر میشوند و دوان دوان به استخری طبیعی میپیوندند. رد جویها را میگیریم و بالا و بالاتر میرویم. جویها به موازات هم جریان دارند و به دلیل املاح موجود در آب، رسوبات زیبایی در بسترشان پدید آمده.

ما هم در خلاف جهت جویها تپه را بالا میرویم تا جایی که جویها یکی میشوند و جویی سفید و پرآب نمایان میشود. هرچه بالاتر میرویم درجه دمای آب هم بالاتر میرود تا جایی که بخار آب و بوی گوگرد از جوی متصاعد میشود.

بالاخره به سرچشمه جوی میرسیم. جایی از زمین شکاف برداشته و آب از دل حفره ای که بی شباهت به دیگ نیست میجوشد. یکی از همراهان داخل گودال میشود. این گودال همان دیگ رستم است. این نام اسطوره ای از نام پهلوان افسانه ای ایران، رستم دستان گرفته شده. در گذشته هر چیز عجیب و غریبی که دلیل علمی برایش یافت نمیشد، به انسانهای خارق العاده و قهرمانان اسطوره ای همچون رستم و یا سلیمان نبی نسبت داده میشد.

درجه دمای آب داخل حفره یا همان دیگ رستم آنقدر بالاست که آب درون آن همچون آب دیگ قل قل میجوشد. طوریکه نمیتوان به آن دست زد. این آب پس از جاری شدن در سطح زمین رفته رفته ولرم میشود و در پایین دست به حوضچه ای طبیعی پای درختان خرما میریزد.

آب این استخر طبیعی خواص درمانی بالایی دارد. حوضچه ای نیز در کنار حوضچه طبیعی پای تپه ساخته شده که با آب دیگ رستم پر شده است و عده ای مشغول آب درمانی در آن هستند.

اما چیزی که سخت آزارم میدهد، تمیز نبودن آب و نبود امکانات رفاهی اینجاست. به گمانم به جز گردشگران بومی منطقه، کمتر گردشگری رغبت کند پا در این آب بگذارد؛ چون فضای اطراف بخصوص اتاقک آب درمانی بانوان بسیار محقر و نامطلوب است و چقدر دلم به درد می آید وقتی میبینم پتانسیل گردشگری اینجا اینچنین مهجور مانده و کسی نیست رویش سرمایه گذاری کند.

دیگر عصر شده و تا طبس 250 کیلومتر راه درپیش داریم. امشب باید طبس را ترک کنیم. و ما با دلی سرشار از شادی و شکرگزاری از دیدن این خطه طلایی سرزمینمان، امشب طبس را ترک خواهیم کرد.
پایان














































































