سفرنامه قزوین قسمت چهارم(قلعه الموت- دریاچه اوان)

سالها پیش کتابی خوانده بودم به نام «خداوند الموت»؛بی آنکه شناختی از مضمون داستان یا نویسنده آن (پل آمیر) داشته باشم و تنها نام مترجم کتاب «ذبیح الله منصوری» مهر تأییدی بود برای انتخابش. این کتاب تاریخی زیبا، زوایای مبهمی از تاریخ سرزمینمان را بر من روشن و مرا شیفته خود گرداند. میدانم که بیشتر شما دوستان نام این کتاب را شنیده و یا آن را خوانده اید و خوب میدانید که خداوند الموت کسی نیست جز «حسن صباح» رهبر فرقه اسماعیلیه. آن روز که در فضای داستان پرسه میزدم هرگز فکرش را هم نمیکردم که روزی بتوانم وارد لوکیشن قصه شوم و فاتحانه قدم بر آن دژ مخوف بگذارم و اینگونه حق مطلب را ادا کنم. حالا اگر مایلید در این جاده پیچ در پیچِ گمشده در مه همراه ما شوید تا سری به فضای رازآلود قصه پل آمیر بزنیم

اما قبل از هرچیز میخواهم چند توصیه مهم به دوستان داشته باشم که اگر با خواندن این سفرنامه روزی قصد سفر به قلعه الموت کردید ما را مورد نفرین و ناسزا قرار ندهید! اول اینکه جاده قزوین به الموت، کوهستانی، باریک و مشرف به پرتگاه های خطرناک است که در اغلب فصول سال در مهی غلیظ فرو رفته، پس گذر از آن مستلزم حوصله بسیار میباشد بطوریکه مسافت صدو اندی کیلومتری را باید سه ساعته پیمود آنهم با چه مصیبتی! پس بهتر است عصر به آنجا رفته و شب را در روستای پای قلعه (گازرخان) خوابید و صبح زود به دیدار از قلعه پرداخت چراکه مسیر شش ساعته رفت و برگشت در یک روز بسیار خسته کننده است بخصوص اگر کودکانی نیز همراهتان باشند که بی برو برگرد دچار سرگیجه و تهوع خواهند شد. نکته دوم اینکه  گرچه الموت از مهمترین قلاع ایران میباشد ولی از آنجاییکه طعمه آتش گردیده، جز خرابه هایی چند،چیزی از آن باقی نمانده این را گفتم که گمان نکنید با جایی مثل قلعه رودخان طرفید که پس از پیمودن هزار و اندی پله، ناگهان از پشت درختان سبز جنگلی رخ مینماید و عظمتش آدم را غرق شگفتی میکند.اینجا پس از پیمودن اینهمه راه و پلکانی با شیب تند، از پس کوهی سرخ و خاکستری، تنها لاشه سنگهایی رخ مینماید و چنان توی ذوقت میزند که خستگی تمام راه یکهو روی تنت سنگینی میکند. همه اینها را گفتم که بگویم اگر واقعا" به تاریخ و هویت ملی خود علاقه مند هستید به الموت بروید و قبل از رفتن هم حتما" کتاب خداوند الموت را بخوانید چراکه قلعه الموت تنها با قصه درونش باشکوه جلوه خواهد کرد.

پس از پیمودن مسیری سه ساعته بالاخره به روستای گازرخان رسیده ایم روستایی با حال و هوای ییلاقی که سایه سار درختان گردو و جوی آبی که از چشمه بالادست جاریست فضای فرح بخشی ساخته اند و از تابلوهای سوئیت و اتاق اجاره ای که از درو دیوار خانه ها آویزان شده،معلوم است که این قلعه مخوف حسابی باعث رونق منطقه گشته.در شمال دهکده، کوهی عجیب و در عین حال با ابهت خودنمایی میکند که بر نوک قله اش خرابه هایی به چشم میخورد،خرابه هایی که مژده وصل و سرآمدن انتظار میدهد

بعد از پیمودن پله هایی که نفس آدم را میبرد خرابه های قلعه که پشت داربستهای قطور سنگر گرفته اند کم کمک رخ مینمایند و ما از همین جا شوک زده میشویم و یک علامت سئوال بزرگ در ذهنمان نقش میبندد که آیا این خرابه ها ارزش اینهمه راه را داشته یا نه؟!

پس سعی میکنیم با به یاد آوردن قسمتهایی از رمان و شخصیتهایش عظمت فروریخته قلعه را در ذهنمان تصویر سازی کنیم، چیزی توی این مایه ها!

http://s2.picofile.com/file/7915476983/%D9%82%D8%B2%D9%88%DB%8C%D9%8668.jpg

با همه این حرفها باید اعتراف کنم از آمدن به قلعه هرگز پشیمان نیستیم. بالاخره باید یک روز این قلعه را میدیدیم حتی اگر آن روز آخرین روز زندگیمان باشد. قطعا" دیدن قلعه از خواندن کتاب قطور خداوند الموت سخت تر نبوده و نیست

قلعه الموت در ارتفاع 2163 متری از سطح دریا بر بلندای صخره ای به ارتفاع  200 متر ساخته شده و از قرار معلوم بیست هزار مترمربع زیربنا داشته که طول آن 120 متر و ارتفاع دیوارها 4 تا 5 متر میباشد. قلعه از همه طرف به پرتگاههایی مخوف مشرف است و تنها یک راه ورودی دارد. این قلعه به دست «داعی الی الحق حسن بن زید» ساخته شده بود که حسن صباح در سال 486 آن را تصرف نمود برای همین این قلعه به نام دژ حسن صباح نیز معروف است

دژ از دو بخش شرقی و غربی درست شده که قسمت غربی آن بزرگتر است. مصالح به کار رفته در آن سنگ و ملات گچ است.تمام مسیر دسترسی به قلعه پله گذاری شده و به راحتی میتوان به قلعه رسید ولی الحق و الانصاف در آن روزگار کاری مشقت بار بوده و به قول معروف گاو نر میخواسته و مرد کهن .وقتی بر بلندای قله می ایستیم دهکده گازرخان زیر پایمان است آیا این باغات سرسبز همانجایی نیست که حشاشینِ توی قصه به کاشت داروهای خود میپرداختند؟

 یکی از شگفتیهای معماری قلعه، سیستم پیشرفته آبرسانی آن است.بدینسان که با استفاده از تنبوشه های قطور، آب را از چشمه کلدر به قلعه رسانده و در حوضچه ای ذخیره میکردند و شگفتی این حوضچه در این است که اگر آن را کاملا" خالی کنند باز هم پر از آب میشود.

 قلعه علاوه بر دیوارهای بلند و پرتگاههای مخوف خندقی به طول پنجاه متر نیز در اطراف خود داشته.داخل قلعه هم مثل همه قلاع دیگر شاه نشین و رعیت نشین و اصطبل و آب انبار و  زیر زمین و .... داشته که بخشهایی از آن در کاوشهای اخیر از دل خاک بیرون آورده شده اند

نام الموت با نام فرقه اسماعیلیه گره خورده و حسن صباح به عنوان رهبر این فرقه این قلعه را به عنوان پایگاه خود برای ترویج عقاید اسماعیلیه به کار برده.حسن صباح پایه گذار فرقه باطنی در ایران بود فرقه ای که شاخه ای از تشیع است که معتقد است بعد از امام جعفرصادق،امامت به فرزندش اسماعیل میرسد.آنها معتقد به مکتب هفت امامی بودند و مرکز اصلی قدرت ایشان هم در مصر بود .در مورد حسن صباح نظرات ضد ونقیض بسیار است عده ای او را سردسته مخوفترین باند آدمکشی و اولین تشکیلات تروریستی در جهان میپندارند و عده ای از وی با نام نیک یاد میکنند و او را ملی گرایی شجاع میپندارند که هدفش مقابله با ترکان سلجوقی و خلفای عباسی و رساندن ایران به شکوه قبل از اسلام بوده.

حسن صباح و پیروانش بیشتر قلاع منطقه را تحت تصرف خود در آورده و با نفوذ بر بدنه جامعه و درون حاکمیت به طور مستقیم به کشتن افراد مهم حکومتی میپرداختند. پیروان وی افراد جانفشان و فداییانی بودند که برای رسیدن به هدف از هیچ وسیله ای دریغ نمیکردند حتما" داستان غم انگیز خواجه کردن ارتش وی را شنیده اید که چگونه با این کار آنها از همه دنیا دست شسته و بی چون و چرا و جان بر کف آماده خدمت به خداوندگار الموت بودند. بعد از فوت حسن صباح، جانشینانش راهش را ادامه داده و کماکان در اکثر قلاع مستحکم حکومتهایی محلی داشتند تا روزی که این تشکیلات از درون دچار فساد شد و سرانجام به دنبال خیانت برخی اعضای گروه، در سال 654 به محاصره و تصرف هلاکوخان مغول درآمد و بساط فرقه اسماعیلیه برچیده و این دژ افسانه ای در آتش سوخت.

در زمان حکومت شاه طهماسب قلعه مرمت و بازسازی شد و از آن به عنوان زندان و تبعیدگاه استفاده میشد. تا روزی که به دست مبارک شاهان قاجار افتاد و آنها هم تمام زمینهای منطقه را تصاحب نموده و این نقطه را نیز به عنوان شکارگاه خود برگزیده و به طمع یافتن گنج احتمالی شروع به کندوکاو و شخم زدن بقایای این قلعه نمودند. اصلا" یکی به من بگوید که این شاهزادگان قاجار جز خرابکاری و به باد فنا دادن مملکت کار دیگری هم بلد بوده اند؟بله البته که بلد بوده اند ساخت حرمسراهای ریز و درشت در گوشه کنار مملکت...

راستی این نکته را هم اضافه کنم که اگر در این سفر کودکی همراهتان باشد باید مسیر برگشت را در چنین شرایطی طی کنید

در مسیر بازگشت قصد دیدار از یکی دیگر از دیدنیهای منطقه میکنیم و اینک به دریاچه «اوان» رسیده ایم دریاچه ای با بیش از هفتاد هزارمتر مربع مساحت که در ارتفاع 1800 متری از سطح دریا واقع شده.

اوان از دو کلمه او (آب) و وان (استخر) تشکیل شده و به معنی استخر آب است.این از وجه تسمیه دریاچه. حالا برویم سراغ خود دریاچه. آب این دریاچه از چشمه های زیرزمینی موجود در بستر دریاچه تأمین میشود که البته مقداری از آن نیز وابسته به نزولات آسمانی است. ظهرهای تابستان دریاچه مأمن آدمهایی میشود که از هجوم گرما به آن پناه آورده اند تا در خنکایش تنی به آب بسپارند گو اینکه زمستانهایش نیز که تمام سطح دریاچه یخ میزند میشود میعادگاه کسانی که حاضرند برای اسکی سواری خطرات این جاده مخوف و پیچ در پیچ را به جان بخرند

درختان بید و چنار و تبریزی و سیب و آلبالو و گردو زیبایی مضاعفی به منطقه بخشیده اند و چون حلقه ای سبز، نگین آبی دریاچه را دربرگرفته اند.انواع نی ها و گیاهان آبزی نیز از دل دریاچه سر برآورده تا به آفتاب سلام کنند

و همه این مجموعه سفره ای برای حیات وحش منطقه و حیواناتی چون کل و بز و پلنگ و خرس و گرگ و شغال و ...فراهم آورده اند که همه از خان پربرکت دریاچه زنده اند و خدا نیاورد روزی را که این دریاچه نیز به سرنوشت دیگر دریاچه ها و آبگیرها دچار شود و تنها در خاطره ها جاری باشد. پس تا آن روز نرسیده فرصت را غنیمت شمرده و ما هم دستی به سوی این سفره پربرکت دراز میکنیم تا از خنکای آبش بی نصیب نمانیم سپس در سایه سار درختان ساحلش می آساییم و به چشم انداز زیبای کوههای خشچال و قله زیبای سیالان در دوردستها خیره میشویم....

همراه ما باشید ادامه دارد

سفرنامه قزوین قسمت سوم(گشتی در شهر-ایوان سنگی نیاق)

تا لحظه ای که پایمان را به قزوین نگذاشته بودیم هرگز فکرش را هم نمیکردم که بتوانم سفرنامه ای چند قسمتی از این شهر دربیاورم و از شما چه پنهان تصورم از قزوین شهری بود که میشود همه دیدنیهایش را در یک پست خلاصه کرد ولی به محض ورود به قزوین و دیدن آنهمه تابلوی قهوه ای رنگ که با نظم خاصی در میادین و خیابانهای شهر نصب شده اند درمیابیم که با شهری طرفیم که میتوان آن را خواهر کوچکتر اصفهان به حساب آورد. خوشبختانه اکثر اماکن تاریخی در بافت قدیم شهر و محله ای قدیمی به نام سبزه میدان جمع شده اند و حالا میخواهیم در همین حوالی سری به قلب تپنده شهر یعنی بازار آن بزنیم که البته در این بعد از ظهر گرم مرداد از تب و تاب افتاده و رمقی ندارد

سابقه بازار در قزوین به هزار و اندی سال قبل برمیگردد یعنی از همان ابتدای شکل گیری شهر کاسپین توسط شادشاپور ولی مجموعه بازار قزوین به معنای واقعی اش در دوره صفویه و همزمان با پایتخت شدن آن شکل گرفت که بعدها در دوره قاجاریه و در زمان «سعدالسلطنه» که والی شهر بود توسعه همه جانبه و رونق بسیار یافت

http://s4.picofile.com/file/7908568816/%D9%82%D8%B2%D9%88%DB%8C%D9%8637.jpg

بازار دارای گذرگاههایی است که به مسجد، مکتب خانه، کاروانسرا، گرمابه، آب انبار، تیمچه و قیصریه و ... گشوده میشود که البته هیچکدام از آنها کاربرد سابق را ندارند و تنها هدف گردشگران کنجکاوی قرار میگیرند که دوست دارند سرشان را توی هر سوراخ سمبه ای بکنند البته اگر شانس بیاورند و با درب بسته آنها مواجه نشوند

یکی از مهمترین فضاهایی که میتوان توسط این دالانها به آنها راه یافت، سرای سعدالسلطنه میباشد؛ یکی از بزرگترین کاروانسراهای ایران که بر فراز چهارسوق آن گنبدی قرار دارد. این سرا به دستور سعدالسلطنه حاکم وقت قزوین در دوره قاجاریه ساخته شده

مسجد النبی یا مسجد شاه هم یکی دیگر از فضاهایی است که از طریق گذرگاههای بازار میتوان به آنها راه یافت

اما آنچه که ما را به بازار کشانده تماشا و خرید کالاهایی نیست که مشابهش در همه شهرها موجود است بلکه دیدار از بازاری است که تنوع معماری طاقها و قوسها و ورودیهایش بر تنوع کالاهایش میچربد.

هر راسته از این بازار به صنفی خاص تعلق داشته و صنعتگران، هنرمندان، بزازان، داروفروشان و ...هر یک در قسمتی مخصوص به خود به کسب و کار مشغول بوده اند اما امروز دیگر نه صدای چکش آهنگر و مسگری در این دالانها میپیچد و نه هیچ شیشه گر و سفاگر و بافنده ای بساط هنرش را جلوی خریداران پهن نمیکند. حالا همه غرفه های بازار توسط کالاهای چینی قبضه شده اند و بازار تنها مقصد خریدارانی است که هرگز از خرید کیف و کفش و لباس و شال و روسری ... خسته نمیشوند. هرچند که بازار در این عصر مرداد خاموش و تاریک و تنهاست و تنها صدای قدمهای ماست که سکوتش را درهم میشکند

و اما این آرامگاه زیبا با گنبد لاجوردی زیبایش که به گنبد دراز مشهور است از آن مورخ، ادیب، شاعر و دانشمند قزوینی قرن هفتم «حمدالله مستوفی»است که در کوچه ای به همین نام در یکی از محلات قدیمی قزوین قرار دارد

http://s2.picofile.com/file/7908571826/%D9%82%D8%B2%D9%88%DB%8C%D9%8642.jpg

 پدر وی در دربار ایلخانی سمت مستوفی را برعهده داشت و خود نیز عهده دار همین سمت شد گرچه به دلیل عشق وافرش به میهن همواره ایلخانان مغول را به دلیل حمله به ایران مورد نکوهش قرار میداد ولی در دربار آنان مشغول به کار شد تا بدین طریق خدمتی در جهت ارتقای فرهنگی به میهن و هم میهنان کند.از وی چند کتاب از جمله «تاریخ گزیده»، «نزهت القلوب» و «ظفرنامه» به یادگار مانده وی کتاب تاریخ را از بدو خلقت آدم تا روزگار خود به رشته تحریر درآورد. معماری مزار حمدالله مستوفی به گونه ایست که از پایین مربع شکل است و سپس تبدیل به هشت ضلعی شده و بعد استوانه ای شکل میشود و درنهایت گنبدی بر فرازش قرار میگیرد. دربی چوبی دارد که به داخل مقبره راه میابد که البته اگر شانس بیاوری آن را باز خواهی یافت. کتیبه ای لاجوردی هم به خط نستعلیق که شرح خلاصه وار زندگی وی بر روی آن نقش بسته،دور تا دور استوانه را مزین کرده. گنبد بنا در زمان ساخت، آجری بوده که بعدها کاشیکاری شده.

http://s4.picofile.com/file/7908567632/%D9%82%D8%B2%D9%88%DB%8C%D9%8634.jpg

یکی دیگر از آثار تاریخی دیدنی قزوین آب انبار سردار بزرگ است که در خیابان سپه واقع شده شهرت فراوانی دارد چراکه عنوان بزرگترین آب انبار تک گنبدی ایران را یدک میکشد

اینجا هم «حمام قجر» است که امروز تبدیل به موزه مردم شناسی قزوین شده

و طبق نوشته روی کاغذ که به در ورودی چسبانده شده قرار است در ایام ماه رمضان از ساعت 9 صبح تا 3 عصر باز باشد ولی باوجودیکه ما ساعت یک ربع به دو به آنجا رسیده ایم پشت درهای بسته اش مانده ایم و فقط این شانس را داریم که از پشت نرده ها از پشت بام آن عکاسی کنیم.

خب حالا که از بسیاری از قسمتهای شهر دیدن کرده ایم میخواهیم شهر را به قصد جاذبه های برون شهری اش ترک کنیم و راه جاده ای به سوی شمال را در پیش بگیریم تا از یکی از دیدنیهای طبیعی شهر دیداری داشته باشیم اما به رسم گذشته ها میخواهیم از دروازه خروجی شهر بگذریم.

همانطور که همه میدانیم در گذشته های دور هر شهری برای خودش در و پیکری داشته و برج و بارویی و دروازه هایی که از طریق آنها آمد و شد افراد متفرقه تحت نظر بوده و هرکسی همینطوری سرش را نمی انداخته پایین و وارد شهر نمیشده و دروازه های شهرها هم ساخته میشدند که جلوی دزدی و غارت و تجاوز و این قبیل چیزها را بگیرند. امروز به دلیل گسترش شهرها دروازه ها داخل شهر قرار گرفته اند و جزو آثار تاریخی شهر هم به حساب می آیند که دیدنشان خالی از لطف نیست چراکه ضمن اینکه میتوان با آنها به گذشته ها سفر کرد، هریک از این دروازه ها در کالبد خود از صدها طرح و رنگ و نقش بهره برده اند و هرکدام به مانند یک اثر زیبای هنری بر پیشانی شهر میدرخشند.

قزوین هشت دروازه داشته که هرکدام رو به شهری یا باغی گشوده میشده یکی رو به تهران و دیگری رو به رشت و آن یکی رو به تبریز و یکی نیز رو به باغ شاه و یکی دیگر هم رو به امامزاده شازده حسین و ....امروز از آن هشت دروازه تنها دو تای آنها باقی مانده که یکی از آنها دروازه تهران است

این دروازه در زمان قاجار ساخته شده و در زمان پهلوی هم مورد مرمت و بازسازی قرار گرفته و مزین به کاشیکاری زیبایی شده. الان هم نمیدانم کارگران مشغول چه کاری هستند که آنقدر ریخت و پاش و شن و ماسه اطرافش است که برای ساختن یک تصویر آبرومند از آن متوسل به هنر فتوشاپ میشوم.

اما دروازه زیبای دیگری که از آن روزگاران باقی مانده دروازه «درب کوشک» است که کهن ترین دروازه قزوین میباشد که به سوی الموت رودبار و کوشکها و شکارگاههای شمال قزوین گشوده میشده و دارای یک ورودی قوس دار و چهار گلدسته توپر است این دروازه را به نام درب کوشک یا راه کوشک و یا «راکوش»هم مینامند

این دروازه از طرف خروجی آجری و از طرف ورودی کاشیکاری است که خود سندی است بر مهمان نوازی میزبان. با اینکه دروازه ها به منظور تامین امنیت شهرها ساخته میشدند بغایت زیبا بودند و چشم نواز با مناره های بلند و کاشیکاریهای زیبا و نمادهای ملی گرایانه چون شیرخورشید؛ با طاق ها و قوسها و هزار طرح و رنگ و لعاب

 

حالا میخواهیم از درب کوشک خارج و به یکی از ییلاقات شمالی قزوین برویم که در فاصله 17 کیلومتری از آن واقع شده به روستایی به نام «نیاق» که در غرب خود صخره ای نه چندان مرتفع دارد که در دل آن حفره های طبیعی بزرگی همانند ایوان ایجاد شده که طبیعت گردان زیادی را به سوی خود میکشاند

در مورد این صخره قصه ها بسیار است و اهالی نیاق از جمله جوانی که پایین ایوان چایخانه ای سنتی برپا کرده اصرار دارد که قدمت عناصر دست ساز آن را به دوره هخامنشیان نسبت دهد ولی ساکنین محلی بر این باورند که روزگاری بر فراز این کوه، محمد حنیفه، قصری باشکوه ساخته بوده که امروز جز تکه های سفالش چیزی از آن باقی نمانده به همین دلیل هم به اینجا «طاق محمد حنیفه» نیز گفته میشود.

وقتی از روبرو به کوه مینگریم بر سطح آن حفره های زیادی دیده میشود که انگار صورتکهایی شبیه به اجنه و ارواح را پدید می آورند شاید به همین دلیل باشد که به این مکان «ایوان دیو» هم گفته میشود.

وقتی از کوه بالا میرویم و بر فرازش می ایستیم مشاهده میکنیم که درون حفره ها حوضچه هایی مستطیل شکل قرار دارد که گویا توسط ساکنان احتمالی منطقه حفر شده. در سطح کوه نیز حفره های ریز و درشتی به چشم میخورد که از قرار به عنوان انبار علوفه و ذخیره گندم استفاده میشود.

منظره پایین دست که متشکل از باغهای گردو و جالیزی سرسبز است از این بالا دیدنی است دلم میخواست میتوانستیم شبی را این بالا به صبح برسانیم این کوه رازآلود با ابهت، هیجانی توام با ترس و دلهره در جانم ریخته! بیخود نیست که اینجا را ایوان دیو مینامند و اهالی بومی، آن قصه های اجنه و دیوها را  راجع به رجعت آنها در شب هنگام به داخل این حفره ها سرهم کرده اند! پس تا شب نشده قلمرو دیوها را ترک کرده به قزوین برمیگردیم

 همراه ما باشید ادامه دارد. 

سفرنامه قزوین قسمت دوم(مسجدجامع-خانه امینیها-کلیسای کانتور)

 از لحظه ای که پایمان را به قزوین گذاشته ایم چیزی که ما را سخت تحت تأثیر قرار داده متانتی است که در گفتار و کردار مردم شهر موج میزند. باید اعتراف کنم در مدت کوتاهی که در قزوین هستیم در برخورد با اهالی شهر به جز خوشرویی، ادب، مهمان نوازی، حوصله بسیار و البته دانش همه جانبه از داشته هایشان چیزی ندیده ام. در چهره مردم شهر هیچ شتابی برای رسیدن به آرامشی که بسیاری از ما دوان دوان و پراضطراب در پی یافتن آن هستیم دیده نمیشود درعوض آرامشی عجیب که بی شک از ایمان، آگاهی و اصالت آنها سرچشمه میگیرد، در همه جای شهر نمود دارد؛ چیزی که این روزها در کمتر کلان شهری نظیرش را میتوان یافت. وقتی از کسی آدرسی میپرسیم به بهترین شکل ممکن راهنمایی مان میکند گاهی با موتور یا ماشینش می افتد جلو و ما را تا در ورودی عمارت میرساند این موضوع آنقدر تکرار میشود که دیگر میتوانیم با اطمینان به قضاوت کلی در مورد آنها برسیم که قزوینیها مردمانی شریف، انسان دوست و مهمان نوازند و کلیه حرف و حدیثی که در قالب لطیفه برای آنها ساخته اند بیهوده و باطل است. حالا از شما میخواهم با خیال آسوده همراه من شوید تا باهم به چند مکان مذهبی شهر سفر کنیم به فضاهایی که از روزگاران دور‍، نیاکانمان سر تعظیم در مقابل پرورگار فرود آورده اند.پس گشتمان را از کهنترین عبادتگاه شهر شروع میکنیم جایی که بانگ اذان مناره هایش قرنهاست که مردم شهر را به مهمانی معبود فرا خوانده.

 اینجا مسجد جامع عتیق شهر است یکی از قدیمیترین مساجد ایران که چون نگینی در خیابان سپه میدرخشد. از همان دریچه کوچک درب ورودی، دنیایی از هنر در مقابل دیدگانمان گشوده میشود و ما با دیدن گنبد فیروزه ای، کاشیکاری های زیبا و مناره های استوارش به وجد می آییم و درمیابیم که با مجموعه مفصلی از معماری ایرانی طرفیم که نه امروز و دیروز بلکه در طی هزارو دویست سال ساخته شده!

در مورد پیشینه مسجد روایتهای بسیار است؛ عده ای از مورخان بر این باورند که در دوره ساسانی، در این مکان آتشکده ای برپا بوده که با حمله مسلمانان تخریب و این مسجد بر روی پایه هایش بنا گردیده. مورخان تاریخ ساخت مسجد را به سال 192 قمری و به دستور هارون الرشید نسبت میدهند که در قرون متمادی چندین بار مورد تخریب و سپس مرمت واقع گردیده در حمله مغولها به طور جدی تخریب شده و در دوره ایلخانی بازسازی گردیده و در دوره صفویه و قاجاریه تا به امروز چندین بار مرمت گشته و هربار چیزی به آن افزوده شده و بنابراین بیراه نیست اگر آن را کلکسیونی عتیقه و پربها به حساب آوریم که لایه های مختلف تاریخ را میتوان بر پیکره کهن آن دید.

مسجد از لحاظ معماری به سبک چهار ایوانی است ایوانهایی یادگار از صفویه و قاجاریه و کتیبه هایی به خط کوفی و نسخ و ثلث که زینت بخش آنهاست اما یکی از زیباترین بخشهای مسجد گنبد آجری دو پوش آبی رنگ آن است که یادگار دوره ایلخانی است، هشت شبستان بزرگ هم در چهار طرف حیاط قرار دارد که در دوره های بعد به آن اضافه شده.

http://s1.picofile.com/file/7901892040/%D9%82%D8%B2%D9%88%DB%8C%D9%8617.jpg

 اما زخمهایی عمیق نیز بر پیکره مسجد به چشم میخورد یکی از غم انگیزترین آنها، آتش سوزی اخیر مناره غربی آن است که به دلیل سیم کشی غیر اصولی آن رخ داد و مناره چوبی زیبا را طعمه حریق کرد و تا اهالی محل بجنبند و کلید دار مسجد را بیاورند و آتش نشانها سر برسند، مردم با چشمانی اشکبار سوختن مناره را نظاره گر بوده اند.

 مناره چوبی زیبایی که هنوز که هنوز است زخمهایش التیام نیافته و شاید هرگز نتواند به شکل سابقش دربیاید.

بعد از مسجد به سراغ یکی دیگر از اماکن مذهبی شهر میرویم به یکی از خانه های تاریخی که تبدیل به حسینیه شده. به مانند همه خانه های تاریخی، از بیرون آن چیزی پیدا نیست و کسی فکرش را هم نمیکند که در پس این درب چوبی و دیوارهایی قدیمی دنیایی از طرح و نقش نهفته باشد.

 

  بااینکه اکثر خانه های تاریخی مطرح ایران از نوع کویری تا شمالی و جنوبی اش را دیده ام همینجا اعتراف میکنم که یکی از زیباترین و منحصربفردترین خانه های تاریخی ایران در پس این آجرهاست؛ موزه ای مجلل که مجموعه نفیسی از هنرهای ایرانی را در خود جای داده نقشهایی که انسان را غرق در شگفتی و حیرت میکند

خانه امینیها در سال 1275 قمری با سرمایه چهل و هشت هزار تومانی یکی از ملاکان بزرگ قزوین به نام «حاج محمدرضا امینی» ساخته شده که در زمان خودش پول چند قصبه و قریه بوده. خانه در دو طبقه همکف و زیرزمین بنا گردیده و حیاطی شمالی و جنوبی دارد و با خانه های کویری که حیاطی مرکزی دارند متفاوت میباشد طبقه همکف سه تالار به موازات هم دارد که توسط ارسی ها از هم جدا شده اند و در ایام عزاداری محرم و مراسم اطعام و افطاری، ارسی ها به حالت کشویی رو به بالا جمع میشده و تالارها به یک تالار واحد تبدیل میشده اند

http://s2.picofile.com/file/7901894294/%D9%82%D8%B2%D9%88%DB%8C%D9%8623.jpg

از تزیینات داخل خانه چیز زیادی باقی نمانده و طبق گفته نسل ششم ورثه امینی ها بسیاری از اشیای خانه از جمله فرشها در موزه ای در پاریس نگهداری میشوند فرشهای ابریشمی دستبافتی که دقیقا" به شکل تزیینات سقف بوده اند و در نگاه اول اینطور گمان میرفته که سقف آینه کاری تصویر فرش را منعکس میکند

http://s1.picofile.com/file/7901897418/%D9%82%D8%B2%D9%88%DB%8C%D9%8628.jpg

از دیگر تزیینات خانه میتوان به انواع لوستر و چلچراغ بزرگ تالار وسط اشاره کرد که همان زمان از ایتالیا آورده شده بوده

روی دیوارها و سقف تزیینات بسیار زیبای گچبری و آینه کاری نقش بسته و شیشه های تمام رنگی ارسی ها با آن رنگهای بدیع و دلفریب و نقاشی های دیواری هر گردشگری را مات و مبهوت میکند، شیشه کاریها و ارسی هایی که نظیرش را تا بحال در هیچیک از خانه های تاریخی مجلل ندیده ایم

 

 در بالای یکی از پنج دریها طرح برج های دوازده گانه نقش بسته

http://s1.picofile.com/file/7901896448/%D9%82%D8%B2%D9%88%DB%8C%D9%8626.jpg

اما با دیدن این خانه سئوالی که برایمان پیش می آید این است که چطور صاحب خانه حاضر شده چنین قصر باشکوهی را که اینهمه هزینه را پای ساختش گذاشته به همین راحتی وقف کند. ماجرا از این قرار است که بعد از ساخت خانه، ناصرالدین شاه که به قزوین آمده بوده، به این خانه دعوت میشود و از آنجایی که عادت داشته هرچیز زیبایی را که میدیده اعم از خانه و زن و اسب و جواهر و... تصاحب میکرده سخت عاشق و دلباخته خانه میشود و هوس تملک آن را در سر میپروراند اما آقای امینی که پیش بینی چنین چیزی را میکرده هوشمندانه به او پاسخ میدهد که این خانه را وقف حسینیه کرده و اینگونه خطر از بیخ گوشش رد میشود.

 از آنجاییکه حاج محمدرضا امینی فرزندی نداشته حسینیه به برادرش حاج محمدتقی و بعد از او نسل اندر نسل به پسران ارشد ایشان رسیده که در قسمتی از خانه زندگی کرده اند و امروز نسل ششم مرحوم پذیرای گردشگران میباشد،مردی باوقار که حتی در یک بعد از ظهر گرم تابستان با دهان روزه درب خانه آبا و اجدادی را میگشاید تا مبادا گردشگری از راه دور حتی از آنسوی دنیا به هوای دیدن خانه بیاید و ناکام برگردد و روح بزرگ و نیکوکار جد بزرگوار آزرده گردد.

حالا در کوچه ای بن بست به دنبال عبادتگاهی از جنسی دیگر هستیم به راستی چه کسی فکرش را میکند که لابلای این کوچه پسکوچه های مسلمان نشین یک عبادتگاه مسیحی جا خوش کرده باشد؟ این ساختمان کوچک و زیبا که پشت نرده های همیشه بسته قرار گرفته، «کلیسای کانتور» است؛ کلیسای نقلی که مرا به یاد کلیساهای کاخ کرملین می اندازد و فرم چلیپایی و گنبدش داد میزند که روسی است.

اما در پس این ظاهر زیبا و آجرهای صورتی رنگی که آدم را یاد خانه های عروسکی توی قصه ها می اندازد غم بزرگی پنهان است این کلیسا یادآور اشغال ایران توسط بیگانگان پس از جنگ جهانی دوم و حوادث تلخ پیرامون آن است که تاریخ سرزمینمان را دگرگون کرد و کشوری را که میرفت تا در سایه یکی از بزرگترین نوابغ سیاسی اش از عقب ماندگی رهانیده و به کشوری متمدن در منطقه بدل شود، با هزار مشکل مواجه گرداند.

وجه تسمیه کلیسای کانتور به این دلیل است که در دوره مشروطه خواهی منطقه ای به نام کانتور در اختیار روسها بوده که دفاتر اداری خود را در آن برپا کرده بودند و چون پس از اشغال ایران این کلیسا را در همان منطقه ساختند به همان نام شهرت یافت البته کلیسا به دلیل برج نسبتا" بلندش که یازده متر ارتفاع دارد به «برج ناقوس» نیز شهرت دارد

در محوطه کلیسا دو سنگ قبر وجود دارد که یکی متعلق به خلبانی است که بر اثر سقوط هواپیمایش جانش را از دست داده و دیگری از آن یک مهندس راه سازی است. همانطور که انتظار داشتیم کلیسا در اکثر اوقات بسته است و تنها میشود از لای نرده های فلزی آن به نظاره اش ایستاد و با همه محقر بودنش زیباییهای درونی از ستونهای خارجی تزیینی تا دو گنبد آبی، محراب و دار و درخت حیاطش را دید.

http://s1.picofile.com/file/7901898816/%D9%82%D8%B2%D9%88%DB%8C%D9%8631.jpg

 این کلیسای خفته در تاریخ روزی برای خودش برو بیایی داشته و اشغالگران روسی و خانواده هایشان فرایض دینی خود را در آن به جا می آوردند امروز اما دیگر صدای ناقوس کلیسا کسی را به عبادت فرا نمی خواند و کلیسای کانتور در سکوت و خاموشی خود به نظاره تاریخ نشسته.

همراه ما باشید ادامه دارد.

سفرنامه قزوین قسمت اول(خیابان سپه-چهلستون-پیغمبریه)

هروقت به آذربایجان که سرزمین آبا و اجدادی همسرم و محل زندگی بیشتر اقوام او از مادربزرگ و خاله و دایی بگیر تا عمو و عموزاده هایش است سفر کرده ایم، توفیقی حاصل شده که از شهرهایی چون قزوین و زنجان گذر نماییم اما شوق دیدار عزیزانمان هیچگاه به ما اجازه نداده که گشتی مفصل در این شهرها بزنیم و تنها به سرک کشیدنی اجمالی برای تسکین درد کنجکاوی و دیدن شاخصه های اصلی شهر اکتفا نموده ایم. اینبار اما به جبران آنهمه بیمهری، راستی راستی تصمیم گرفته ایم چند روزی را در این دو شهر سپری کنیم پس کوله بار سفر بسته و راهی شهری میشویم که روزگاری پایتخت ایران بوده و از دوران طلایی خود یادگارها در دل دارد. هم اکنون در حال عبور از جوار دروازه ورودی شهریم؛ دروازه ای زمخت که هیچ سنخیتی با دروازه های کهن شهر ندارد و همان بدو ورود حسابی توی ذوقمان میزند نمیدانم کدام کج سلیقه ای دستور به ساخت چنین حجم بدترکیبی داده که نوعی دهن کجی به دروازه های قدیمی و زیبایی است که قرنهاست بر تارک شهر میدرخشند. این دروازه در میدان ورودی شهر با زبان بی زبانی در گوشم نهیب میزند که با گذشت زمان و دستیابی به تکنولوِژی، هنر از میان ما ایرانیان رخت بربسته و رفته! رک و پوست کنده بگویم دروازه آنقدر بدقواره است که حتی دلم نمیخواهد عکسی از آن به یادگار بردارم!البته نگران نباشید آنقدر بنای زیبا در این شهر وجود دارد که اصلا"کسی این دروازه چند ساله را جزو جاذبه های شهر به حساب نمی آورد. حالا بیایید تا با هم از جاذبه های این شهر هزار و اندی ساله دیدن کنیم .

بگذارید قبل از هرچیز کمی از تاریخ قزوین برایتان بگویم شهری که ریشه در دوران ساسانی دارد و توسط شاپور اول (شاد شاپور) پایه گذاری شده و از آنجاییکه ساکنین اولیه اش کاسپیهایی بوده اند که از سواحل دریای کاسپین (خزر) به قزوین آمده بودند، شهر تازه تأسیس شده را نیز کاسپین نام نهادند که پس از حمله اعراب کلمه کاسپین به شکل عربی اش یعنی قزوین درآمد. اما اوج و شکوه قزوین بین سالهای 935 تا 1006 قمری بوده. اگر کتاب تاریخ سرزمینمان را خوب مطالعه کرده باشید حتما"میدانید که شاه طهماسب صفوی، قزوین را پایتخت خود برگزید از این جهت که هم از عثمانیها و ازبکها که دشمن اصلی ایران در آن روزگاران بودند دور بود و هم برای خودش شهری بزرگ و خوش آب و هوا با زمینها و باغهای حاصلخیز به حساب می آمد. از آن تاریخ، پایتخت جوان روز به روز آبادتر و زیباتر از قبل گشت بطوریکه خیلی زود عمارتهای مجلل و کوشکها و دروازه ها و بازارها و کاروانسراها و آب انبارها و مساجد و باغهای مشجر تمام شهر را فرا گرفتند و شهری پرآوازه و رویایی پدید آمد که پنجاه سال در شکوه بی همتایش باقی ماند تا روزی که شاه عباس صفوی بنا به مصالحی پایتخت را از قزوین به اصفهان انتقال داد.

میخواهم گشتمان را از اولین خیابان ایران آغاز کنیم آری اولین خیابان ایران با المانهای مدرن امروزی. شاید برایتان جالب و کمی عجیب باشد اگر بگویم این خیابان که مثل همه خیابانهای دیگر محل رفت و آمد اتومبیلها و ترافیک سنگین دم غروب و دود و دم ماشینها است ، جزو آثار ملی و بناهای تاریخی ثبت شده به حساب می آید

آری خیابان سپه نخستین خیابان طراحی شده ایران است که در دوران شاه طهماسب صفوی احداث و درسال 1307 و در دوره رضاشاه سنگفرش و به شکل یک خیابان مدرن امروزی طراحی گشته و سال 1387 به عنوان اولین خیابان مدرن ایران ثبت ملی گردیده

http://s1.picofile.com/file/7897325050/%D9%82%D8%B2%D9%88%DB%8C%D9%866.jpg

این خیابان نخستین خیابان ایران با عناصر متجدد روز دنیا بوده و از خیابانهای تنگ سرپوشیده و ساباطهای منتهی به بازار و کوچه پس کوچه های تنگ و تاریک متفاوت بوده. گرچه امروز از آن عمارتهای قدیمی و حرمسراها و باغهای دلگشای آن روزگاران در اطراف خیابان خبری نیست ولی قدم نهادن بر سنگفرش این خیابان هم ما را به حال و هوای آن روزگاران میبرد هرچند که سنگفرش آن روزها کجا و این سنگفرش سیاه نه چندان زیبا کجا! این خیابان از ضلع شمالی به عمارت عالی قاپو منتهی میشود و در ضلع جنوبی از مسجد جامع عتیق شهر نیز فراتر میرود ضلع شرقی خیابان را هم مغازه های آجرنمای جدید با سبک و سیاق قدیم در برگرفته اند که لذت قدم زدن بر سنگفرش نخستین خیابان ایران را دوچندان میکند

 حالا گشتمان را از ضلع شمالی خیابان شروع میکنیم اینجا سردر عالی قاپو است یکی از هفت دروازه بزرگی که به دولتخانه صفویان باز میشده. بر روی کاشیهای معرق لاجوردی پیشانی اش کتیبه ای با خط ثلث خودنمایی میکند که هنر «علیرضا عباسی» از خوشنویسان عهد صفوی است.

در ضلع شرقی عالی قاپو نیز ساختمانهای قدیمی زیادی به چشم میخورد مدرسه امید و خانه فرهنگ امیرکبیر یکی از آنهاست که این روزها به دلیل مرمت درش بسته است و ما به ناچار از پشت میله های آهنین آن عکسی به یادگار میگیریم. 

اما پشت سردر عالی قاپو مهمترین بنای شهر(عمارت چهل ستون) قرار دارد عمارتی که گرچه یادآور «چهلستون» اصفهان است ولی شباهت عجیبی به «هشت بهشت» .دارد این باغ و عمارت درونش از دوره شاه طهماسب محل پذیرایی از مهمانان شاه بوده و در وسط باغ زیبایی با درختان کهن قرار گرفته.

http://s1.picofile.com/file/7897326234/%D9%82%D8%B2%D9%88%DB%8C%D9%8611.jpg

عمارت ساختمانی دو طبقه و هشت گوش به مساحت 500 متر است که رواقی با ستونهای آجری و مقرنس کاریهای زیبا و نقاشیهای دیواری به جامانده از سه دوره تاریخ، زینت بخش طبقه پایین و ایوانی با ستونهای چوبی و مقرنس کاریهای زیبا چشم نواز طبقه بالاست.

http://s1.picofile.com/file/7897323759/%D9%82%D8%B2%D9%88%DB%8C%D9%861.jpg

نقاشیهای دیواری که یادگار دوران صفویه، افشاریه و قاجاریه میباشند گویا از آب طلا بوده اند و اینکه حالا کجا رفته اند الله و اعلم! امروز تنها سایه محوی از آنها و دیوار زخمی و پوست شده ای برجا مانده که روح و روان هر صاحب ذوقی را خراش میدهد. این کاخ عمارت تنها کوشک باقیمانده از دوران شاه طهماسب صفوی است.

این بنا در دوره قاجاریه توسط سعد السلطنته فرماندار وقت قزوین بازسازی گشته و از آن تاریخ از عمارت کلاه فرنگی به چهلستون تغییر نام یافته و طبقه پایین آن که مزین به گچبریها و پنجره هایی با شیشه کاری بسیار زیباست و خود همانند یک گالری هنری است نیز امروز تبدیل به موزه خوشنویسی گشته

http://s1.picofile.com/file/7897325806/%D9%82%D8%B2%D9%88%DB%8C%D9%8610.jpg

نمونه ای از شیشه کاریهای عمارت

اولین سازفرش ایران که در موزه چهلستون نگهداری میشود

همین جا لازم است بگویم که قزوین مهد و پایتخت خوشنویسی ایران لقب گرفته و خوشنویسانی چون میرعماد را در خود پرورانده که مجسمه اش نیز زینت بخش یکی از میادین شهر به همین نام است.

باغ چهلستون هم با درختان زیبا که در این ظهر تابستان سایه خود را سخاوتمند انه بر سر ما گسترانده اند عناصری زیبا و دیدنی دارد و حتی مجسمه ها و تنه خشکیده درختان کهنش نیز برایمان جذاب و دیدنیست.

در ضلع غربی باغ چهلستون «بقعه پیغمبریه» قرار دارد مکانی که گفته میشود چهار پیغمبر بنی اسرائیل به نامهای سلام و سلوم و سهولی و القیا در آن مدفونند

تاریخ ساخت بنا به دوران صفویه برمیگردد که در ادوار بعدی بازسازی و تکمیل شده و دارای تزئینات کاشیکاریها، پنجره های طاق نما و آینه کاری زیبایی در حرم میباشد

عجیب است که در داخل حرم اثری از هیچ سنگ قبری نیست! درمورد این پیامبران قصه ها و روایات زیادی مطرح است برخی بر این باورند که این چهار پیامبر از اورشلیم به ایران آمده بودند تا مژده میلاد حضرت مسیح را به ایرانیان برسانند و برخی منابع دینی هم ذکر کرده اند که این پیامبران توسط کوروش کبیر همراه با دانیال نبی به ایران آورده شده اند ولی هیچیک از منابع و مقامات روحانی یهود این ادعاها را تأیید نکرده اند. 

http://s1.picofile.com/file/7897326769/%D9%82%D8%B2%D9%88%DB%8C%D9%8613.jpg

گرچه ماهیت واقعی پیغمبریه که از آن به «مقام شریف» نیز یاد میشود درهاله ای از ابهام واقع است ولی سالیان سال است که این بقعه با گنبد آبی زیبایش امید و پناه بسیاری از مردم شهر بوده و هزاران نفر نذورات خود را به اینجا آورده و آرزوهایشان را به ضریحش دخیل میبندند و با قلبی سرشار از ایمان در گوشه ای از حرم ساعتها به راز و نیاز با پروردگار خود میپردازند. ما نیز اندکی در این فضای روحانی به مناجات پرداخته و سپس راهی شهر گشته تا گشتمان را ادامه دهیم

 همراه ما باشید ادامه دارد.