سال نو شده و من به رسم هر سال نخستین پست را با پیام شادباش و آرزوهای خوب آغاز میکنم؛ آرزو میکنم همه عزیزانی که در این سالها ما را همراهی کردند و با پیامهای مهرآمیزشان مشوق ما در امر سفرنگاری بودند، سالی سرشار از تندرستی و شادمانی داشته باشند. این را هم میدانم که پارسال سال خوبی برای مردم نبود به ویژه برای عاشقان سفر که اغلب از قشر متوسطند. و حال که با دلار پنج رقمی و عوارض خروجی تصاعدی و... سفر به مقوله ای لاکچری بدل شده و سیاستها به گونه ای چیده شده که مردم سفر خارجی نروند، شانس سفر بسیار کمتر شده؛ از طرفی گرانی و مشغول شدن اذهان به سیاست و پریشان حالی و حال مسافر کشتی درحال غرق را داشتن، مجال و حوصله ای برای سفرکردن و نوشتن نگذاشته... از همه بدتر حادثه سیل اخیر که خانواده های بسیار را داغدار و دهها هزار نفر را بیخانمان و هزاران میلیارد خسارت مالی برجای گذاشته و باز بی تدبیری و بلاهت مسئولین که تنها دغدغه شان حفظ کرسیها و تأمین فرزندانشان در آنسوی آبها به لاکچری ترین شکل ممکن است، همه کورسوهای امید را خاموش کرده چه بگویم که درد بسیار است و سخن بسیار...

با این حال آرزو میکنم سال پیش رو سالی باشد که همه ما مردم واقعی ایران که قلبمان برای میهنمان میتپد، برای رسیدن به ایرانی آباد و آزاد که هر تفکر و اندیشه ای در آن قابل احترام باشد، قدمهایمان را استوار کنیم؛ ایرانی که فقر و جنگ را در آن راه نباشد و مردم، علیرغم تفاوتها بی کینه و نفرت از هم در کنار هم شاد باشند، آنگونه که روزگاری نه چندان دور بودند.
و اما برویم سراغ باقی داستان در شهر باد و آتش...
بسیاری از ایرانیان باکو را به چشم حیاط خلوتی میبینند با انواع خوشگذرانی های ایرانی پسند: رستورانهای مجلل، کنسرتهای خوانندگان محبوبمان، کاباره ها و کازینوها، و گاها" اماکنی که باید نامشان را درگوشی گفت. بسیاری از گردشگران ایرانی برای استفاده از سواحل آزاد دریای خزر و سایر آزادی هایی که شاید برای ما دورترین آرزو باشد (درحالیکه برای سایر کشورها از بدیهی ترین حقوق شهروندی است) روانه باکو میشوند.
هزار و یک دلیل دارم که ثابت میکند آذربایجان با همه مشکلاتی که داشته و کماکان دارد، در مسیر درست رشد و تعالی قرار گرفته و به موازات رشد اقتصادی، فرهنگ و اخلاقیات نیز درحال پیشرفت است و خلاصه کلام اینکه حال مردم باکو خیلی بهتر از حال ما ایرانیهاست.
بیایید امروز کمی با هم قدم بزنیم به چند نقطه شهر سر بزنیم و ببینیم ریشه این حال خوب آدمها چیست چرا باکو اینقدر سبز و خوش آب و هواست.

چرا گنجشکها و گربه ها از آدمها نمیگریزند. چرا آدمها اینقدر آرام و مهربانند. چرا کسی با کسی بلند حرف نمیزند چرا پرخاشگری، داد و قال، بگومگو، گیس و گیس کشی ،فحش و فحش کاری که در کوچه بازار ما فراوان است، اینجا اصلا" دیده نمیشود. چرا آدمها تحمل هم را با هر عقیده و مسلکی دارند ولی توی ایران برخی میخواهند برخی دیگر را که اندیشه یا ظاهری متفاوت دارند، تکه پاره کنند.

بیایید امروز کمی تفریح را چاشنی برنامه مان کنیم و به یکی از پارکهای آبی ساحلی برویم و یک نیمروز را در آنجا به شنا و آبتنی و هیجان بگذرانیم. در باکو چندین پارک آبی ساحلی وجود دارد که دوتا از معروفترین آنها دالغابیچ و شیخوف نام دارد.

ما بین این دو شیخوف را انتخاب میکنیم. نخست اینکه برای خانواده چهارنفره ما شیخوف هزینه ای کمتر از نصف دالغابیچ دارد و دوم اینکه در شیخوف به همراه داشتن آب و هرنوع خوراکی آزاد است ولی در دالغابیچ به همراه بردن هیچ نوع خوراکی مجاز نیست و باید از بوفه و رستوران همانجا خوراکی بخریم آنهم با قیمتهای سرگردنه ای.

و سوم اینکه برای بچه ها که هنوز کوچکند و تازه شنا را به شکل مقدماتی آموزش دیده اند همین میزان از هیجان هم با سه سرسره بلند و چند سرسره کوتاه کافیست.
بچه ها را نخست در استخرهای کم عمق تر و با سرسره های کوتاهتر رها میکنیم و من و همسرم هم کنار دریا به شنا مشغول میشویم و این نخستین بار است که شنا را در کنار هم تجربه میکنیم و بی اغراق این یکی از زیباترین خاطرات ما در زندگی مشترکمان است.

و اما هیچ چیز شیرینتر از تماشای کلنجار رفتن بچه ها با آب و شادی و هیجان ناشی از آن نیست، پس می نشینم و یک دل سیر بچه ها را که با هیجان از سرسره ها سر میخورند و خود را توی استخر در آغوش آب رها میکنند مینگرم.

پس از اینکه چهار ساعت تمام در شیخوف کودک درون را رها میکنیم، به اقامتگاهمان برمیگردیم و پس از کمی استراحت بی هیچ مقصد مشخصی تنها برای قدم زدن، راهی شهر میشویم.

یکی از زیبایی های باکو مساجد آن هستند که در پست های قبلی به چند نمونه از آنها پرداخته شد.

و اما مسجد زیبای دیگری که در باکو چشممان را میگیرد و ما را به سمت خود در خیابان شایق عبدالله فرا میخواند مسجد تازه پیر است. این مسجد زیبا هم به مانند همه مساجد و کلیساهای کشورهای استقلال یافته شوروی داستانی پرفراز و نشیب و شنیدنی دارد.

ساختمان اولیه این مسجد در سال 1905 به همت بانوی خیری به نام نبات خانم و با طراحی معمار زیوربای احمدبایف تأسیس شد و در سال 1914 به پایان رسید. در سال 1917 درحالیکه تنها سه سال از شروع به کار مسجد میگذشت انقلاب بلشویکها به وقوع پیوست و این به معنای پایان فعالیت مسجد بود.

بلشویکها که برمکتب کمونیسم استوار بودند شعار مهمی داشتند که دین افیون توده ها و مایه عقب ماندگی و چاپیدن و به قهقرا بردن مردم توسط روحانیون است. با این تعابیر تمام مظاهر هر دینی اعم از مسیحیت و اسلام و یهودی و... را از جامعه پاک میکردند و اینگونه بود که مساجد و کلیساها همگی یا تخریب شدند یا تغییر کاربری دادند. مسجد تازه پیر جوان هم در این گیرودار تغییر کاربری داد و بخشی از آن به سینما و بخشی به انبار مهمات بدل شد.

اما پس از پایان جنگ و گذر از دوران کمونیستی، مساجد و کلیساها رفته رفته گشوده شدند. پس از فروپاشی شوروی و استقلال آذربایجان در زمان حیدرعلی اف و سپس الهام علی اف، بازسازی کاملی شد و به این زیبایی که امروز میبینیم آراسته شد. مساحت آن افزایش یافت و محراب و گنبد و تزیینات داخلی اش مزین به هنرهای اسلیمی و گچبری های زیبا و طلاکاری شدند.

از روزی که به باکو آمده ایم هرجا سر میچرخانیم ساختمانهای زیبا و مجسمه ها و مراکز فرهنگی و گالری میبینیم به طوریکه اصلا نمیدانیم چند سالن موسیقی یا تئاتر توی این شهر وجود دارد و تفاوتشان در چیست؟

فقط میدانم که این مراکز هنری و فرهنگی که انسان را به غنا و تعالی روحی میرساند شهر را از داشتن سوپرمارکتها، قنادی ها، درمانگاهها، داروخانه ها، زندان، مراکز ترک اعتیاد، آرایشگاهها و هزاران مکانی که در ایران روز به روز در حال تکثیرند بی نیاز میکند.

وقتی جایی برای تلطیف روح وجود دارد، مکانی که میتوان در آن نشست و موسیقی روح نوازی گوش کرد، رقص و باله ای دید، به تماشای فیلم های روز دنیا نشست، چه نیازی برای هزینه های میلیونی برای انواع جراحی بینی و گونه و لب و کاشت ابرو و پیکر تراشی و هزار دنگ و فنگ پرخطر دیگر برای بهتر شدن حال؟

زنان و مردان باکو نوعی زیبایی واقعی و خدادادی دارند و برخلاف اغلب ما ایرانیان چهره و اندامشان ساخته و پرداخته نیست. دغدغه جوانان باکو پرداختن به هنرهایی چون نقاشی، موسیقی، رقص، باله، تئاتر، مجسمه سازی و... است.

آرامش در جاده ها و خیابانها چیز دیگری است که لااقل ما ایرانیها از آن حیرت زده میشویم. سیستم حمل و نقل عمومی باکو بسیار منظم و پیشرفته است. در هر خیابانی ایستگاههای اتوبوس قرار دارد و دهها اتوبوس با شماره های مشخص که از دور واضح است، مسافران را به خیابانهای مختلف شهر میرسانند. هزینه حمل و نقل عمومی هم بسیار مناسب است.

علاوه بر اتوبوس، باکو دارای متروی نسبتا" خوبی هم میباشد که با خرید یک کارت مترو میتوان از بلیت آن تخفیف گرفت. تاکسی های توشهری باکو هم بادمجانی رنگ هستند.

این ساختمان زیبا که در نزدیکی ایچری شهر واقع است و مرا یاد بناهای عصر رنسانس می اندازد فیلارمونیک نام دارد. ساختمان اولیه فیلارمونیک در قرن نوزدهم با چوب ساخته شده بود و مکانی در انحصار اشراف زادگان جهت برگزاری جشنهایشان بود.

آن بنا براثر آتش سوزی از بین رفت و سپس این بنا در سال 1910 با الهام از معماری ایتالیایی مجددا ساخته شد و تا سال 1936 کماکان محل برگزاری جشنها و مهمانی های اشراف زادگان بود.

سپس بلشویکها این مکان را تصرف کردند و به مکانی برای گردهم آیی هایشان بدل کردند.

پس از استقلال آذربایجان، فیلارمونیک رونق دوباره یافت و با هدف ترویج موسیقی و تزریق شادی، به انجمن ارکستر باکو بدل شد.

الهام علی اف و همسرش مهربان علی اف به شدت از اماکن فرهنگی و هنری استقبال میکنند و برای همین هم موزه ها و سالن های تئاتر و نمایش و باله و موسیقی و ... امروز همه جای شهر را به تسخیر خود درآورده اند.

یکی دیگر از مراکز مهم فرهنگی باکو، موزه نظامی گنجوی است. بله همان نظامی خودمان همان شاعر و داستان سرای قرن ششم که به عنوان پیشوای داستان سرایی در ادبیات فارسی شناخته میشود.
از آنجاییکه نظامی متولد گنجه آذربایجان میباشد هم اکنون نیز به نام شاعر آذری تبار شناخته شده و هرساله همایش های بزرگی در این مکان به افتخار وی برگزار میشود. این موزه علاوه بر فضای فاخر و مجلل بیرونی اش خزانه بزرگ ادبی آذربایجان نیز به حساب می آید. نمای بیرونی این موزه با کاشی های آبی فیروزه ای و مجسمه هایی از نوابغ ادبی آذربایجان مزین شده است.

این موزه به مناسبت هشتصدمین سالروز تولد نظامی در سال 1939 تأسیس و پس از چندبار بازسازی در سال 2009 با حضور پرزیدنت علی اف و بانوی اول افتتاح گردید. تعداد اشیای داخل موزه بیش از دوبرابر شدند و چند سالن به موزه اضافه و باغ بیرونی اش توسعه یافت طوریکه امروز دارای 2500 مترمربع مساحت و 3000 نسخه کتاب خطی و بسیاری کتب نادر است. نمای بیرونی موزه مزین است به مجسمه های مشاهیری چون محمد فضولی، ملاپناه واقف، میرزا فتحعلی آخوند زاده، خورشید بانو ناتوان، جلیل محمدقلی زاده و جعفر جبارلی که ستارگان آسمان ادب این سرزمینند.

پس از بازدید از محوطه بیرونی در حوالی موزه به یک رستوران کوچک میرویم و سفارش دونار کباب میدهیم. چیزی شبیه کباب ترکی که اینجا به دونار معروف است.

سپس راهی خیابان تارگوای که نزدیک موزه نظامی است میشویم. شبهای تارگوای بسیار زنده و زیباست. جماعتی از گردشگران و مردم باکو شب هنگام برای تفریح و آرامش به این مکان که میدان فواره ها نیز نام دارد می آیند.

یکی از جذابیتهای این مکان وجود فروشگاههای برند میباشد بسیاری از برندهای معتبر دنیا در این مکان نمایندگی دارند و در همین جا میتوان تعامل بین این کشور با همه کشورهای غربی و آمریکا را به وضوح دید.

خرید از این خیابان با پول توسری خورده ما، کار بسیار سختی است و دیدن نخستین فروشگاه همانا و سوت کشیدن سر از این قیمتهای نجومی همان!

پس از خیر دیدن اجناس و خرید گذشته و به نشستن دور استخر و فواره ها بسنده میکنیم.

مینشینم روی یکی از نیمکتها و به رقص فوار ها و موسیقی زیبای آذری و همهمه شادی مردم گوش میدهم و چشم میدوزم به مجسمه دخترکی که روی نیمکتی نشسته. غم عجیبی سراپای وجودم را فرا میگیرد و بغضی که این چند روز توی گلویم است راهی به بیرون باز میکند....

همراه ما باشید ادامه دارد.