قلعه سیکری

سفرنامه هند قسمت دهم (شهری به نام سیکری)

+ نوشته شده در یکشنبه یازدهم خرداد 1393 ساعت 6:49 شماره پست: 210

امروز روز پنجم سفرمان است و ما داریم آگرا و ایالت «اوتارپراداش» را به قصد جیپور ترک میکنیم که در چهل کیلومتری آگرا به «سیکری» میرسیم؛ شهر متروکه ای که روزگاری پایتخت اکبرشاه بوده و برای خودش حسابی بروبیا داشته!

سیکری یا همان فاتح پور سیکری در اصل روستایی بوده که «بابر» نخستین پادشاه گورکانی (پدربزرگ اکبرشاه) در آنجا بر حاکم محلی اوتارپراداش پیروز گشته از آن تاریخ به بعد این روستا به فاتح پورسیکری شهرت یافته. اما ساخت قلعه و قلمرویی چنین شاهانه در این روستا هیچ ربطی به پیروزی بابر نداشته و فلسفه دیگری برای خودش دارد

همانطور که در طول سفرنامه گفتم اکبرشاه بزرگترین پادشاه تاریخ هند (البته بعد از آشوکا) شهر آگرا را به پایتختی برگزید و بناهای ماندگار بسیار در آن ساخت. اکبرشاه گرچه در کشورداری و سیاست نابغه ای بی بدیل بود ولی نقطه ضعف بزرگی داشت که همانا عقیم بودنش بود و از هیچیک از چهار همسر رسمی و زنان حرمسرایش صاحب فرزند نمیشد و این امر بزرگترین تهدید برای تاج و تختش به حساب می آمد

این ماجرا ادامه داشت تا روزی که اکبرشاه و همسر هندویش ملکه جودا به نزد یک صوفی بزرگ به نام شیخ سلیم چشتی (چیستی) که در سیکری زندگی میکرد رفتند و به درگاهش دعا و نذرونیاز کردند. طولی نکشید که وارث تاج و تخت بزرگترین پادشاه هند بعد از هفده سال چشم انتظاری به دنیا آمد. اکبرشاه و ملکه جودا به احترام نام شیخ سلیم فرزندشان را نیز سلیم نام نهادند که البته بعدها به جهانگیرشاه شهرت یافت.

 بعد از این ماجرا در سال 1570 اکبرشاه به منظور بزرگداشت نام سلیم چشتی در نزدیکی خانقاه وی شهری باشکوه ساخت که به شهر پیروزی شهرت یافت؛نامی که دوپهلو بود و هم به پیروزی پدربزرگش بابر دلالت داشت و هم بر پیروزی خودش در اینکه بالاخره صاحب وارثی شده بود.

شهر فاتح پور سیکری که اکبرشاه آن را بنا نمود از دو بخش سیکری (کاخها) و فاتح پور (مسجد جامع و مقابر صوفیان) تشکیل شده. در اینجا نیز به محض ورود به محوطه با استقبال گرم دست فروشان سمج مواجه میشویم؛ کسانی که ما ایرانیها را بی بروبرگرد از یک فرسخی تشخیص میدهند و حتی یکبار هم با آدمهای شبیه خودمان مثلا" ترکها، لبنانیها سوریها و... اشتباه نمیگیرند و از همان دور که ما را میبینند به هم اشاره میکنند که بشتابید که ایرانیهای دست و دلباز و عاشق خرید آمدند.

پس از ورود به قلعه باز هم با شهری سرخ مواجه میشویم که بناهای مجلل سنگی دوران گورکانی را در خود جای داده؛ بناهایی نظیر کاخها و مجالس بارعام و خانه هایی مجزا برای همسران رسمی اکبرشاه و حرمسرایی برای همسران غیررسمی

 از مهمترین بناهای این شهر، مکانی به نام دیوان خاص میباشد؛ بنایی مجلل که در وسطش ستونی زیبا دارد. میگویند اکبرشاه روی این ستون مینشسته و سایر وزرا در چهار گوشه های ستون. ستون قطور است و کنده کاریها و سنگبریهای زیبایی بر روی آن به چشم میخورد. معماری و تزیینات این محل برگرفته از معماری هندو و اسلامی و مسیحی میباشد

 بعضی هندوها به این ستون اعتقاد خاصی دارند و بر این باورند که اگر دستهایت را دورش حلقه کنی و به هم برسانی به هر آرزویی که داری میرسی. همراهان ما نیز که در اینجا هم سنگ و هم گنجشک را مفت میبینند اقدام به تجربه این امر میکنند

یکی دیگر از مکانهای جالب که در نگاه اول چشم آدم را میگیرد ساختمان پنج طبقه ای است که معابد بودایی را در اذهان زنده میکند. این مکان که به «پنج محل» معروف است محل عبادت ملکه جودا بوده و ایشان هر روز در هنگام طلوع خورشید به بالاترین طبقه می آمده و به درگاه خدایان هندو دعا و فرایض دینی اش را به جا می آورده. همچنین از این مکان برای تماشای بازیهایی که در وسط میدان انجام میشده نیز استفاده میشده.

 

شاید برایتان جالب باشد اگر بگویم که حیاط این قسمت از قلعه به شکل صفحه شطرنج طراحی شده و شاه و حریف بازی اش آن بالا مینشستند و از آنجا مهره های شطرنج را جابجا میکردند. حتما" از خود میپرسید چطور میشود از آن ارتفاع مهره های شطرنج وسط حیاط را حرکت داد. این امر کاملا" امکان پذیر است به شرطی که مهره های شطرنج، زنان و دختران حرمسرا بوده باشند که به فرمان شاه خرامان و رقص کنان روی زمین بازی حرکت کنند. خب این هم نوعی بازی شطرنج بوده دیگر! هرچه باشد هندیها مدعی اختراع شطرنجند.

در این قلعه که اکبرشاه به مدت 6 سال در آن زندگی کرده علاوه بر پنج محل و دیوان خاص بخشهای مختلفی ازجمله حرمسرا، بیمارستان، آرایشگاه زنانه، استخر شنا، معبد، مسجد و... نیز وجود داشته.

در قسمتی از محوطه استخر آبی وجود دارد که تخت بزرگی بر روی آن قرار گرفته که گویا محلی برای استراحت و تفریح و تماشای بازی بوده

اینجا هم اتاق شخصی اکبرشاه بوده که تخت بزرگ سنگی اش نیز در قسمتی از اتاق به چشم میخورد. از این اتاق تابستانها استفاده میشده و زیر تخت، سیستم خنک کننده آبی قرار داشته.

در قسمت دوم شهر که به فاتح پور شهرت دارد، مسجد جامع قرار دارد که گنبد زیبای آن از دور پیداست که متاسفانه به دلیل کمبود وقت و مهمتر از همه عدم استقبال و همراهی همسفران، ما نیز از رفتن به آنجا محروم میمانیم.

آرامگاه شیخ سلیم چشتی و تعدادی قبور تاریخی متعلق به صوفیان بزرگ آن دوران نیز در این مکان واقع است که وسوسه رفتن و دیدن را دوچندان میکند ولی افسوس که تا همینجای کار هم این مکان از نظر همراهان ما فاقد جذابیت بوده و تعدادی از آنها دائم به لیدر نق میزنند که اینجا دیگر کجا بود ما را آوردید!

 از طرفی، سه نفر از همراهان ما نیز گم شده اند و هرچه به دنبالشان میگردیم اثری از آنها نمیابیم و همین امر بر عصبانیت لیدر افزوده. برای همین هم ما جرأت نمیکنیم از او درخواست لااقل بیست دقیقه زمان اضافی برای گشت در فاتح پور کنیم

حسرت ما از ندیدن فاتح پور زمانی بیشتر میشود که میفهمیم دروازه ورودی شهر فاتح پور با 54 متر ارتفاع، بلندترین دروازه جهان است و متاسفانه عدم همکاری همراهان، آرزوی عبور از زیر بلندترین دروازه جهان را بر دل ما میگذارد.

پس از خروج از محوطه و رسیدن به سردر ورودی شهر، تا پیدا شدن همراهان گمشده که حدود نیم ساعت به طول می انجامد با شوی رقص مارهای یک پیرمرد مارگیر سرگرم میشویم

رامشگر مار اولش برای بازار گرمی نی لبک میزند و مارکبری را به رقص درمی آورد ولی بعد از اینکه دوروبرش شلوغ میشود نی لبک را کنار گذاشته و با گذاشتن درپوش حصیری مار را از نظرها پنهان میکند و منتظر واکنش دوروبریها میشود.اما همینکه سکه های پول از جیبها بیرون می آید سروکله مارها نیز از سبد و زیر ملافه پیدا میشود. تاجایی که مار بزرگ دقایقی بعد، در ازای صدروپیه از سروکول مشتریان شجاع بالا میرود و در همینجاست که شجاعترین فرد گروه ما (ناهید خانم) مشخص میشود.

مارگیری به عنوان یک شغل عجیب پیشینه زیادی در هند دارد و الحق که یکی از خطرناکترین مشاغل دنیاست و برای من همیشه سئوال بوده که رام کردن یک خزنده آنهم افعی و کبرا چطور ممکن است ولی رامشگران هندو این شغل را از پدران خود آموخته و با مهارتی خاص نه تنها کشنده ترین موجودات زنده را رام، بلکه آنها را به رقص و هنرنمایی نیز واداشته اند.

  تماشاچیان در ازای تماشای این شوی جالب سکه ای به پیرمرد مارگیر میدهند و او با آهنگی ملایم که قبلا" در فیلمها دیده ایم با شور و هیجان خاصی بر نیلبک خود میدمد و مار کبرا قامت بلند خود را در سبد پیچ و تاب میدهد و ما در دل به جان همسفرانی که گم شده اند و فرصت تماشای این شوی پرهیجان را برای ما فراهم آورده اند،دعا میکنیم.

همراه ما باشید ادامه دارد.

شوی فرهنگی آگرا

سفرنامه هند قسمت نهم (شوی فرهنگی آگرا)

+ نوشته شده در یکشنبه چهارم خرداد 1393 ساعت 11:49 شماره پست: 208

 سر ساعت شش لیدر به دنبالمان می آید تا طبق برنامه تور ما را به دیدن شوی فرهنگی تاج محل ببرد. بدی سفر با تور این است که لابلای برنامه های تور راه و بیراه گردشگران را به فروشگاههای طرف قرارداد با تور میبرند و به این شکل کلی از وقتمان گرفته میشود و باز از آنجاییکه استقبال اکثر ما ایرانیها از فروشگاهها و اصولا" هر مرکز خریدی (از دست فروشان بگیر تا مدرنترین پاساژها) بی نظیر است، درعمل سه برابر وقت درنظر گرفته شده، صرف گشت و گذار در این اماکن میشود. حالا هم که تا شروع شوی فرهنگی آگرا اندکی وقت باقیست، لیدر فرصت را غنیمت شمرده و ما را به یک فروشگاه میبرد؛ فروشگاهی که انواع صنایع دستی آگرا از قالیچه و روتختی و رومیزی تا مجسمه های سنگی و چوبی نفیس، البسه هندی و البته انواع چای و قهوه و ادویه و... در آن عرضه میشود

http://s1.picofile.com/file/8124329284/%D9%87%D9%86%D8%AF159.jpg

جالب اینجاست که فروشگاه توسط یک زوج ایرانی که سالهاست در هند زندگی میکنند اداره میشود برای همین هم به نسبت فروشگاههای دیگر ایرانی پسندتر است. به محض ورود به فروشگاه برای بازارگرمی و نمکگیر کردن مشتری و تحریک او به خرید، با انواع چای و شیرقهوه و شیرچای از ما پذیرایی میکنند و الحق که این نوشیدنیهای داغ چه معجزه ها که نمیکند!!! در چشم برهم زدنی همه همسفران برای خرید صف میکشند انصافا" هم که هم چای و هم قهوه اش بسیار خوش طعم است. درعوض صنایع دستی آگرا چنگی به دل نمیزند نه اینکه اصلا" زیبا نباشد ولی برای ما ایرانیها که اصولا" از رنگهای تند و جیغ در دکوراسیون منزل استفاده نمیکنیم جذاب نیست. در ضمن قیمتشان هم به نسبت اجناس مشابه در ایران بالاتر است

 در قسمتی از فروشگاه، انواع البسه هندی مردانه و زنانه (ساری) به فروش میرسد که قبل از خرید میتوان آنها را پرو کرد. من هم که همیشه دلم میخواست یک ساری داشته باشم تقاضای یک ساری با قیمت متوسط (سه هزار روپیه معادل صدوپنجاه هزار تومان) میکنم و در کمال ناباوری میبینم متصدی فروش، یک قواره پارچه می آورد و خانم فروشنده آن را در چشم برهم زدنی تن من میکند و دراینجاست که متوجه میشوم ساری اصلا" لباس نیست بلکه شش متر پارچه دراز است که به شیوه خاصی دور بدن پیچیده شده قسمتی بالاتنه و بخشی دامن را تشکیل داده، بخشی هم به عنوان شال روی شانه یا سر قرار میگیرد

http://s1.picofile.com/file/8124329292/%D9%87%D9%86%D8%AF160.jpg

 در همین حین تعدادی از خانمهای همسفر نیز هوس پوشیدن ساری به سرشان میزند. البته آنها زرنگی به خرج داده و انگشت روی گرانترین ساریها گذاشته و به بهانه خرید، آنها را به تن کرده و عکس میگیرند. فروشنده که فورا" پی به ماجرا میبرد میگوید هرخانمی که میخواهد ساری بپوشد باید صدروپیه بپردازد و درنهایت با مشتی پسته و بادام، دهان طرف بسته میشود و نتیجه اخلاقی اینکه این پسته ایرانی چه معجزه ها که نمیکند!!!

پس از اینکه همسفران رضایت داده و دل از فروشگاه میکنند همگی با هم راهی سالن تئاتر میشویم

http://s1.picofile.com/file/8124329342/%D9%87%D9%86%D8%AF161.jpg

 مکانی که معماری زیبا و منحصربفردش برگرفته از گورکانیان است و با نمایش تاج محل نیز همخوانی دارد. دیوارهای داخل سالن انتظار هم مملو از صحنه هایی از تئاتر است. بلیت ورودی نفری 1900 روپیه (نود هزار تومان) است که تا اینجای سفر گرانترین ورودیه محسوب میشود. راستی حالا که صحبت از ورودیه شد، این توضیح را بدهم که در تور هند هزینه تمام گشتها (بلیت ورودیه ها) برعهده خود مسافر است و از آن رقم اصلی تور (که در آن زمان نفری دومیلیون تومان بود) مجزاست. هزینه گشتهای تور حدود 110 دلار میشود که تورلیدرهای خبره همان اول کار صد دلارش را از گردشگر میگیرند و او را درمقابل عمل انجام شده قرار میدهند؛ مخصوصا" این احمدآقا که دکترای اقتصاد دارد و در مسائل اقتصادی مو را از ماست بیرون میکشد

 http://s1.picofile.com/file/8124329350/%D9%87%D9%86%D8%AF162.jpg

در تورهند هم سه برنامه است که خیلی گران تمام میشود یکی همین شوی آگرا، دیگری فیل سواری در قلعه آمبر و بالاخره معبد آکشارداهام که هرکدام حدود سی دلار آب میخورند بعد از این سه برنامه پرهزینه، تاج محل با ورودی 750 روپیه (سی و پنج هزار تومان) رکورددار است و بقیه گشتها حدود 200 روپیه خرج دارد چندتایی هم ورودیه ندارد مثل مقبره گاندی و دروازه هند و... بنابراین در اصل هزینه تور هند معادل دومیلیون و چهارصد هزار تومان است و مسافر حتما" باید این مسئله را در نظر داشته باشد و گول قیمت پکیج تور را نخورد

خب برویم به سالن تئاتر که با آن سنگهای سرخش مرا یاد قلاع و قصرهای پادشاهان گورکانی می اندازد. بدیش این است که اینجا هم نمیشود دوربین عکاسی و کیف را به سالن برد و باید همه را در کمدهای مخصوص سالن انتظار که قفل و کلید دارند قرار داد. مگر اینکه خیلی زرنگ باشی و گوشی موبایلت را یواشکی با خود به داخل ببری و با هزار بدبختی یک چنین عکسی را شکار کنی! البته ما آنقدرها هم زرنگ نیستیم. این عکس را یکی از همسفران خوبم که تخصصش عکاسی در نقاط عکاسی ممنوع است گرفته و به من هدیه داده. این سیستم حفاظتی و امنیتی هند هم لج آدم را درمی آورد

 شوی تاج محل یک تئاتر بسیار زیبا است که قصه زندگی دو اسطوره عشق شاه جهان و ممتازمحل را از لحظه آشنایی تا ازدواج و زندگی و مرگ ممتازمحل و ساخت و تکمیل تاج محل به روایت میکشد. در این نمایش هنرمندان جوان هندی با بازی تاثیرگذار و رقصهای زیبا حدود دو ساعت تماشاگران را روی صندلیها میخکوب میکنند.

ممتازبانو و شاه جهان

 نمایش به زبان هندی است ولی همه تماشاچیان با استفاده از هدفونهایی که در اختیارشان قرار گرفته میتوانند به زبانهای مختلف از جمله فارسی آن را بشنوند. لباسهای زیبا و مجلل رقصنده ها و دکوراسیون فضا در هر صحنه تغییر میکند و فاصله بین صحنه ها آنقدر کوتاه (حدود دو دقیقه) است که میمانیم اینهمه دکور و آدم چطور در این مدت کوتاه تغییر کردند!

همراهی موزیک و نوری که از بالای سن تابیده میشود شکوه و جلوه خاصی به نمایش میبخشد و لذت تماشا را دوچندان میکند.

http://s1.picofile.com/file/8124329526/%D9%87%D9%86%D8%AF163.jpg

 باشکوهترین و زیباترین صحنه تئاتر لحظه ای است که ماکت مرمرین تاج محل به کمک جک هیدرولیکی از کف سالن نمایش بیرون می آید طوری که گویی کف سالن شکافته شده و تاج محل رویایی با آن درخشش ماورایی از دل زمین پدیدار میگردد. صحنه باشکوه و بینظیری است

http://s1.picofile.com/file/8124348734/%D9%87%D9%86%D8%AF169.jpg

بعد از پایان شو از بالای سالن مثل نقل و نبات بادکنکهای سفید روی سر تماشاچیان میریزد و بچه ها با شور و شعف فراوان بادکنکها را جمع میکنند. در پایان هم تماشاچیان گروه گروه روی سن میروند و با هنرپیشه های نقش اول (شاه جهان و ممتازمحل) عکس میگیرند و پس از چند دقیقه عکسها ظاهر و در ازای دویست روپیه به آنها تحویل داده میشود تا خاطره یک شب به یادماندنی در آگرا برای همیشه در اذهان آنان باقی بماند.

همراه ما باشید ادامه دارد.

آرامستان گردی در آگرا

سفرنامه هند قسمت هشتم آرامستان گردی در آگرا
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هشتم اردیبهشت 1393 ساعت 6:45 شماره پست: 207

یکی از خوش شانسیهای ما در این سفر این است که بعد از ظهر پنجشنبه به آگرا رسیدیم و چون تنها فرصت دیدن تاج محل همان زمان بود بدون اتلاف وقت در فروشگاههای طرف قرارداد با تور (که عضو لاینفک برنامه های تور هستند) بازدید تاج محل اجرا شد بنابراین امروز جمعه بعد از بازدید از قلعه آگرا پنج شش ساعت فرصت طلایی دست داده تا به گشتهای خودمان بپردازیم. هیچیک از اعضای گروه حتی مادر و خواهرم حاضر نمیشوند گشت و گذار در بازارها را با گشت و گذار در شهر عوض کنند بنابراین ما چهارنفر از همسفران جدا شده راهی کشف آگرا میشویم. باید اعتراف کنم از روزی که به  هند آمده ام وسوسه توک توک سواری رهایم نکرده و حالا فرصتی مناسب برای برآورده کردن این تمنای دل است.

به راستی که خیلی هیجان دارد مخصوصا" توافق بر سر قیمت! نقشه شهر را جلوی یکی از راننده های ایستگاه توک توک میگذارم و پنج نقطه را نشانش میدهم. قیمت پیشنهادی اش هزار روپیه است ما هم شروع به چانه زدن میکنیم و او صدروپیه صدروپیه پایین می آید و آخرش ختم کلام روی ششصد روپیه می ایستد. درست در لحظه ای که میخواهیم سوار شویم، راننده ای سرمیرسد و میگوید پانصد روپیه و ما را به سمت توک توکش هدایت میکند. حدس میزنید در این لحظه چه اتفاقی می افتد؟ یقه به یقه شدن راننده اول و دوم ؟ فحش و فحش کاری؟ بی حرمتی به ما؟...

باید بگویم هیچکدام. در کمال تعجب میبینم که دو راننده با هم خوش و بشی میکنند و دست میدهند و از هم خداحافظی میکنند و به این ترتیب با پانصد روپیه (بیست و پنج هزارتومان) توک توک دوم را به مدت چهار ساعت کرایه و راهی اولین مکان مورد نظرمان «مسجدجامع آگرا» میشویم

 راننده نزدیکترین جای مجاز ممکن پارک و (بدون اینکه از ما بیعانه ای دریافت کرده باشد) منتظر میماند. با خود می اندیشم که چقدر از این اعتماد، در جامعه امروز ایران وجود دارد!

 مسجد جامع گرچه دورنمای زیبایی دارد و پیداست که در زمان اوج، از ابهت بسیار برخوردار بوده ولی امروز بوی کهنگی و فرسودگی میدهد و گدایان پاپتی روی پلکان ورودی اش همان اول کار حسابی توی ذوق میزند. معماری و رنگ مسجد از همان دور داد میزند که مربوط به گورکانیان است. این مسجد را شاه جهان در سال 1648 برای دختر محبوبش جهان آرا ساخته بود

 مسجد در نزدیکی قلعه سرخ قرار دارد و گویا در آن زمان یک راه خصوصی از قلعه به مسجد وجود داشته که خاندان سلطنتی بدون خروج از محل زندگی به مسجد آمدوشد میکردند. امروز آن معبر جای خود را به خیابان و راه آهن و بازار داده و دو بنا توسط بازار «کیناری» از هم جدا گشته اند؛ بازاری که همچون آینه ای تمام نما چهره واقعی هند را مینمایاند؛ بازاری در حال انفجار که در آن از شیر مرغ تا جان آدمیزاد گیر می آید و آنچه از جمعیت انسانی و کارناوال گاوها و سگهای ولگرد و... در این بازار آمدوشد میکنند. دیدن باربرهایی که کیسه های سنگین را روی ارابه های چرخدار با نیروی بدنی میکشند و با هرقدم شرشر عرق جبین میریزند تا تنها به اندازه قوت لایموتی کسب روزی کنند هر بنده ناسپاسی را به شکرگزاری وامیدارد.

بالاخره به هر بدبختی که هست توک توک ما معابر تنگ و بلبشو بازار کیناری را طی کرده وارد خیابانی عریض میشود و ما را به باغ گاندی میرساند تا از مجسمه پدر هند نوین دیدن کنیم

مجسمه گاندی در باغ گاندی

 

 مقصد بعدی ما آرامگاه «میرزا غیاث الدوله بیک» ملقب به «اعتمادالدوله» در همین حوالی است. برای ورود به باغ آرامگاه باید نفری صدروپیه (پنج هزار تومان) بپردازیم که این رقم در مورد هندیها یک پنجم است. با اینحال این صدروپیه در مقایسه با سایر نقاط دیدنی که برخی تا سی دلار هم آب میخورد رقم ناچیزی محسوب میشود.

 

این مقبره در باغ بزرگ و باشکوهی از نوع باغهای ایرانی بنا گشته باغهایی با انواع درختان استوایی که میمونها بر روی آنها سکنی گزیده اند.

 

 اعتمادالدوله که اصل و نسبی ایرانی دارد و روزگاری در دربار شاه طهماسب صفوی خدمت میکرده،بنا به دلایل نامعلومی دربار صفویه را ترک و همراه اکبرشاه به هند می آید وی و فرزندانش همواره در دربار گورکانی صاحب منصب بودند و قدرت و نفوذشان را با وصلت با شاهزادگان دربار محکمتر کرده و در لباس صدراعظمی در غیاب شاه پادشاهی میکردند

 نمونه بارز این وصلتها، ازدواج «نورجهان» دختر اعتمادالدوله با جهانگیرشاه پسر اکبرشاه بود. نورجهان که همچون پدرش فردی باذکاوت و سیاستمدار بود پس از اینکه ملکه دربار شد در غیاب همسرش جهانگیر به همراه پدر و برادرش «آصف الدوله» بر سرزمین هند فرمانروایی میکرد و اختیارات فراوان داشت. این آرامگاه را نیز نورجهان برای پدرش ساخته بود

نورجهان مادر شاه جهان و عمه ممتازمحل نیز بوده حالا متوجه شدید که دو اسطوره عشق یعنی شاه جهان و ممتازبانو با هم چه نسبت فامیلی داشته اند؟ بله آنها دختردایی و پسرعمه بوده اند. البته در آن زمان روابط خانوادگی مثل امروز گسترده نبوده و شاه جهان برای اولین بار ممتاز را در همان مکانی که در قلعه آگرا نشان دادم دیده بود

خاندان اعتمادالدوله آنقدر در دربار نفوذ داشتند که حتی قانون پادشاهی را نیز به نفع خود دور میزدند. نمونه بارزش این بود که جهانگیرشاه در زنده بودن اکبرشاه، به مقام پادشاهی رسید و شاه جهان با اینکه پسر چهارم جهانگیرشاه بود و قانونا" پادشاهی به پسر اول میرسید نه چهارم، با کمک پدرزنش آصف الدوله صاحب تاج و تخت پدر شد

 این مقبره که به همت ملکه نورجهان ساخته شد به جعبه جواهر معروف است چراکه در آن سنگهای بسیار قیمتی به کار رفته سنگهایی چون عقیق، یشم، لاجورد، مرمر و...

بر روی دیوارهای مقبره تصاویری همچون درختان سرو، گل و بوته، بطری شراب، سازهای موسیقی و ... نقش بسته که بی شباهت به نقاشیهای دوران صفویه نیست.

 از مقبره اعتمادالدوله تا مقصد بعدی، در هرجای مسیر هر بنایی که چشممان را میگیرد به راننده فرمان ایست میدهیم

راننده بیچاره هم که با مشتی پسته و بادام شور حسابی نمکگیر شده اطاعت امر میکند. حالا اینجا روی پل ایستاده ایم و به منظره جالب حاشیه یامونا مینگریم آن پایین معابد ریزو درشت هندو به چشم میخورد معابدی که اصولا" همه جا وجود دارند از درون خانه ها و پاساژها تا مزارع و سواحل رودخانه و ... و نقش نمازخانه را برای هندوها ایفا میکنند

 و حالا به خیابان اصلی رسیده ایم جایی که به محض ورود با خودت میگویی صد رحمت به رانندگان ایرانی!اول از همه بگویم که اصلا" چیزی به نام قوانین رانندگی اینجا معنی ندارد در یک خیابان یکطرفه ناگهان اتومبیلی از روبرو می آید و جالب اینکه رانندگان دیگر هم این امر را عادی تلقی کرده و به راحتی به او راه میدهند چون فکر میکنند بیچاره حتما عجله دارد! توک توک ما در ترافیک سنگین چند بار به توک توک دیگری میخورد ولی دو راننده با بوق زدن به هم عرض ارادتی میکنند و از کنار هم رد میشوند. باور کنید دیدن این صحنه های عجیب و غریب در هند کمتر از دیدن بناهای تاریخی و فرهنگی نیست.

در این گشت و گذارهاست که میفهمیم بوق زدن در هند مثل ایران نشانه اعتراض و هشدار نیست بلکه معانی چون سلام،عرض ارادت،راهنما زدن و... دارد. در این میانه دیدن صحنه تصادف یک ماشین مدل بالا با یک پیرزن ژنده پوش بیش از هرچیز جالب توجه است. پیرزن نقش زمین میشود. راننده که پیاده میشود پیرزن یکهو بلند شده در مقابل ماشین و راننده تعظیم میکند به نظر میرسد که پیرزن بیشتر از حال خودش، نگران حال ماشین است که مبادا بلایی برسر آن عروسک آمده باشد!

 حالا رسیدیم به سردر سیکاندرا (مقبره اکبرشاه).مورخین بر این عقیده اند که اگر در تمام تاریخ تنها دو پادشاه بزرگ در هند ظهور کرده باشند یکی آشوکا پادشاه باستانی هند پیش از میلاد مسیح است و برای سرزمین هند نقش کوروش کبیر را داشته و دیگری همین اکبرشاه پادشاه مغولی تبار هند. جالب اینکه هرچه مغولها در ایران به ویرانگری و غارت مشهورند در سرزمین هند تمدن و فرهنگ به ارمغان آورده اند

 به محض عبور از سردر باشکوه عمارت و ورود به حیاط سرسبز آرامگاه که به سبک باغهای ایرانی بنا شده چشممان به این غزالهای زیبا می افتد از آنجاییکه در این چندروز جز الاغ و گاو و سگ و میمون چیزی ندیده ایم با دیدن غزالهای زیبا روحمان تلطیف میشود

پس از ورود به باغ، آرامگاه اکبرشاه که با سنگ سرخ مورد علاقه اش ساخته و با مرمر جواهرنشان زینت شده نمایان میشود. اکبرشاه این آرامگاه را در سال 1600 در زمان حیات خود ساخت ولی جهانگیرشاه در سال 1613 با ساخت یک تراس مرمرین به جای گنبد در طبقه فوقانی آن را تکمیل نمود. برای ورود به مقبره اصلی طبق سنت، یا باید کفشها را ازپا درآورد و پای برهنه رفت یا اینکه پاپوشی کرایه و روی کفشها پوشید

حالا نوبت عبور از یک راهروی تاریک و تنگ است که ما را به سنگ قبر بزرگترین پادشاه هند میرساند قبری ساده و بدون ضریح که تنها منبع نورش تعدادی شمع کم فروغ است و هیچ سنخیتی با فضای مجلل بیرون ندارد

 در اطراف مقبره اصلی رواقهای متعددی دیده میشود که فرزندان و بستگان نزدیک اکبرشاه در آنها دفن شده اند. با دیدن آرامگاه اعتمادالدوله و اکبرشاه میتوان نتیجه گرفت که جهانگیرشاه و شه بانو نورجهان در رقابتی آشکار برای پدران خود مقابری فاخر ساخته اند

اکبر سومین شاه گورکانی نوه بابرشاه(موسس سلسله گورکانیان هند) و پسر همایون بود مادرش حمیده بانو زنی ایرانی تبار بود. وی پس از فوت ناگهانی پدرش درحالیکه تنها سیزده سال داشت به سلطنت رسید آن زمان قلمرو حکومت گورکانیان در هند فقط منطقه پنجاب بود ولی اکبر آن را به مرور گسترش داد بطوریکه در پایان 49 سال سلطنت، گستره حکومتش تمام شبه قاره هند از قندهار تا اندونزی بود. از اکبر به عنوان پادشاهی شجاع، خردمند، هنردوست و درعین حال سختگیر یاد میشود

یکی از خصلتهای قابل تحسین اکبرشاه که همواره او را به عنوان پادشاهی دموکراسی خواه و عدالت گستر بر سر زبانها انداخته عدم تعصب وی در دین و عقاید مذهبی بوده. او شهروندان را در دین و عقاید شخصی خود آزاد گذاشت و به همه حقوق برابر داد و با آمیختن همه ادیان (اسلام و مسیحی و زرتشتی و یهودی و بودا و هندو و...)دین الهی به وجود آورد آنهم دقیقا" در زمانی که در اروپا درگیریهای خونین بین مذاهب کاتولیک و پروتستان و بین دولت عثمانی و صفویه برسر شیعه و سنی به وجود آمده بود او در چنین شرایطی در مملکتش پیوندی عمیق بین مسلمانان و هندوها ایجاد کرده بود.

بعد از سیکاندرا به سمت آرامگاه «مریم بانو زمانی» یکی از همسران اکبرشاه که در نزدیکی سکاندرا قرار دارد میرویم. این آرامگاه نیز کمابیش شبیه به همه آرامگاههای شاهان گورکانی به سبک باغ آرامکاه میباشد مقبره ای ساخته شده از سنگهای سرخ که تعدادی گنبد بر فرازش قرار دارد.

در چندصدمتری مقبره مریم بانو یک کلیسای قدیمی چشممان را میگیرد و با اینکه بازدید از این کلیسا در برنامه نیست اما با یک مشت پسته و بادام مشکل حل شده و در چشم برهم زدنی خود را در جوارش میابیم. کلیسایی باعظمت ولی متروکه که یادآور روزهای تلخ استعمار بریتانیاست. درب کلیسا قفل است و هیچ سنگ قبری هم در حوالی اش نیست بااینحال برای ما که در هند فقط بناهای اسلامی و هندو دیده ایم دیدن یک عنصر دین مسیحی خالی از لطف نیست 

در همین هنگام ناگهان آسمان غرش مهیبی میکند و دقایقی بعد باران سیل آسایی شروع به باریدن میکند ساعت حدود چهارونیم است و ما دیگر فرصتی برای گشت اضافی نداریم دلم میخواست از «باغ رام» و بناهای تاریخی درونش هم دیدن میکردیم ولی میدانم تا به باغ رام برسیم باجه فروش بلیت که تنها تا ساعت 5 فعال است بسته شده. از طرفی این باران سیل آسا مجال پیاده شدن از توک توک و گشت در باغ را نمیدهد همینجوری هم باران حسابی به داخل توک توک نفوذ و  ما را خیس آب کرده. از همه مهمتر اینکه ساعت شش باید همگی در لابی هتل حضور داشته باشیم تا به دیدن شوی فرهنگی آگرا برویم پس باید هرچه زودتر به هتل برگردیم. وای اگر بدانید توک توک سواری زیر یک باران سیل آسا در شهری تاریخی چه هیجانی دارد!!!

همراه ما باشید ادامه دارد

قلعه ای به رنگ یاقوت

سفرنامه هند قسمت هفتم (قلعه ای به رنگ یاقوت)

+ نوشته شده در شنبه بیستم اردیبهشت 1393 ساعت 23:44 شماره پست: 206

از روزی که به هند آمده ایم هوا معتدل و بهاری بوده ولی انگار در آگرا آسمان با ما سر یاری ندارد و زمستان هند میخواهد ابهت از دست رفته اش را به رخ ما بکشد. با همه این اوصاف باید بگویم بهترین فصل سفر به هند، زمستان است چراکه از ماه آوریل به بعد هوا به شدت گرم و آلودگی محیط بیشتر نمایان میگردد.

خوشبختانه آگرا نسبت به دهلی خیلی کوچکتر و کم جمعیت تر است به همین نسبت هم گشت و گذار در آن آسانتر است برای همین هم هنوز توضیحات لیدر در باب این شهر تاریخی به پایان نرسیده که دیوارهای سرخ و باعظمت قلعه آگرا (ردفورت) یا به قول هندیها «لعل قلعه» نمایان میگردد و ما ناگهان خود را در سردر ورودی پایتخت گورکانیان هند میابیم.

 شاید تعجب کنید اگر بگویم روزگاری پای این دیوارهای ستبر سرخ فام، خندقهای عظیمی وجود داشته  که درونشان پر از آب بوده و کروکودیلهای گرسنه چشمهای حریص خود را به انتظار طعمه این سو و آنسو میچراندند، در سوی دیگر دیوار قلعه نیز، خندقهایی بوده که درندگانی چون ببر و شیر در آنها جولان میداده اند. همچنین در جای جای این دیوار سه کیلومتری که بیست و یک متر ارتفاع دارد، منافذی وجود دارد که در مواقع لزوم از آنها توپ، روغن مذاب و آب جوش بر سر دشمن نگون بخت فرود می آمده و به این ترتیب پادشاهان مغول دژی محکم و مخوف ساخته بودند که هیچ اجنبی هوس تسخیر آن را در سر نپروراند.

و عجبا که امروز هر اجنبی تنها با در دست داشتن یک بلیت ورودی میتواند این دژ مخوف را فتح نموده وارد حریم شخصی بزرگترین پادشاهان هند شده و  به همه سوراخ سمبه هایش سرک بکشد.

حال ما نیز برای ورود به دالانهای تاریخ و سیر و سیاحت در یکی از مهمترین مقاطع تاریخ هند از این سردر باشکوه عبور میکنیم و در همان لحظه ورود با دیدن حیاطی سرسبز و زیبا آراسته به انواع گلها و درختان تنومند غافلگیر میشویم!

 امروز این باغ و درختانش در انحصار سنجابهای بازیگوشند؛ جوندگانی که با آدمها چنان مأنوسند که با اشاره ای به طرفمان می آیند. همانطور که قبلا" هم گفتم در هند رابطه آدمها با حیوانات بسیار خوب است و حیوانات و اصولا" هر جنبنده ای مظهری از خالق است برای همین هم هیچکس به خود اجازه نمیدهد کوچکترین آزاری به آنها برساند

در این محوطه زیبا، یک جام بزرگ سنگی توجه ما را به خود جلب میکند. میگویند زمانی که اکبرشاه پس از سالها انتظار، بالاخره از همسر هندوی خود صاحب فرزند (جهانگیرشاه) شد، پدرزنش این جام را پر از طلا کرد و به وی هدیه داد. البته این رسم کماکان در هند برقرار است و پدرهای بیچاره نه تنها مجبورند همه هزینه های ازدواج دخترانشان را بپردازند بلکه باید پس از تولد نوه دختری نیز هدایای نفیسی به داماد خوش اقبال بدهند.

درمورد تاریخچه قلعه دو روایت متفاوت وجود دارد برخی معتقدند که قلعه در قرن شانزدهم و به دستور اکبرشاه بزرگ (سومین پادشاه سلسله گورکانی هند) پس از انتقال پایتخت از دهلی به آگرا ساخته شده و برخی میگویند که اکبرشاه قلعه را فتح و سپس تغییراتی در آن ایجاد نموده. هرچه که هست معماری بنا کاملا" بر مغولی بودنش صحه میگذارد چراکه گورکانیان و بخصوص اکبرشاه علاقه خاصی به رنگ قرمز داشتند برای همین هم اکثر بناهای آن دوره با ماسه سنگهای سرخ ساخته شده.

اکبرشاه پس از ساخت این قلعه، در آن قصرها، باغها، تالارها، معابد و مساجد باشکوهی برپا نمود و شهری افسانه ای بنا نهاد؛ شهری که با ورود به آن گویی به فضای قصه ها و افسانه های مشرق زمین قدم گذاشته ای.

اینجا محوطه زندگی شخصی شاه و خاندانش بوده و به نوعی اندرونی قصر محسوب میشده دورتادور حیاط را اتاقهای تابستانه و زمستانه فرا گرفته اند. اکبرشاه علاوه بر حرمسرا، چهارزن رسمی از ادیان مختلف داشته. عده ای از صاحبنظران بر این عقیده اند از آنجاییکه او سیاستمدار بزرگی بوده مخصوصا" این کار را کرده بود تا ارادت و احترام خود را به سایر ادیان ثابت کند و همین عامل یکی از دلایل موفقیت و محبوبیت وی در میان روحانیون هندو و مهارجه های بانفوذ بوده.

 اگر به المانهای معماری قصر نیز توجه کنیم عناصر همه ادیان از اسلامی و بودایی و هندو و یهودی و مسیحی را در ساختارش میبینیم. از سویی نقوش اسلامی و محراب مانند و از سویی نقوشی چون اژدها و فیل و ستاره داوود و... این المانها در نسلهای بعدی کم کم به سمت الگوی واحدی از نقوش اسلیمی پیش میرود.

وقتی به طبقه بالای قصر میرویم نمایی زیبا از شهر آگرا و باغهای پیرامون قلعه را از این بالا میتوانیم ببینیم. همچنین نمایی افسونگر از تاج محل رویایی که در دو کیلومتری قلعه در آنسوی رود یامونا در هاله ای از مه قرار دارد

بعد از اینکه شاه جهان قسمت اعظم خراج مملکت را صرف مقبره همسرش کرد و می خواست مقبره ای مشابه آن را نیز برای خودش بسازد توسط اورنگ زیب، مجنون قلمداد و به حبس خانگی در یکی از اتاقهای این قلعه که پنجره ای رو به تاج محل داشته محکوم گشت. گفته میشود شاه تمام هشت سال حبسش را کنار پنجره به تماشای مقبره معشوق ابدی اش میگذرانده.

 اینجا از سویی مشرف به رودخانه یامونا و باغهای مشجر اطراف و از سویی هم مشرف به زمین بازی و بازار هفتگی بوده. شاه جهان روی تخت مرمرین خود مینشسته و از این بالا به تماشای بازیهای وسط میدان بازی میپرداخته (با دیدن این فضا یاد شاه عباس صفوی می افتم که روی مخده ای در عالی قاپو به تماشای بازی چوگان در وسط میدان نقش جهان مینشسته)

در طبقه پایین نیز بازاری هفتگی برپا بوده که گویا زنان اشرافی و درباری برای خرید به این مکان آمدوشد میکردند.

لیدرمان دکتراحمد میگوید شاه جهان برای اولین بار ممتازمحل را از همین بالا روی تخت در بازار دیده بوده و یک دل نه صد دل عاشقش شده برای همین هم آقای لیدر معتقد است اگر این تخت مرمرین اینجا نبود الان تاج محلی هم در کار نبود!

در طبقه بالا تالاری به نام «بارعام» وجود دارد که پدر شاه جهان (جهانگیرشاه) آن را برای پذیرایی از مهمانان خارجی و به نوعی گفتگوی تمدنها ساخته بود

از آنجاییکه خط و زبان رسمی گورکانیان فارسی بوده دیوارهای مرمرین این تالار همگی مزین به اشعار فارسی میباشند

 این تخت سیاه مرمرین مشرف به رودخانه نیز از آن جهانگیرشاه بوده که امروز زخم عمیقی بر پیکرش نقش بسته؛ زخمی که یادگار دوران تلخ استعمار انگلیسیهاست.

زمانی که انگلیسیها به این قلعه رسیدند و آن را با توپ نشانه رفتند یک توپ به این تخت اصابت کرد و سپس به دیوار بارعام خورد و سوراخی در دل دیوار ایجاد کرد که امروز لانه دو طوطی عاشق پیشه شده!

یکی دیگر از بخشهای جالب توجه قلعه ایوان مخوف است جاییکه شاه آن بالا مینشسته و برای مجرمان و مخالفانش، حکم صادر میکرده. یک کاتب هم آن پایین مینشسته و حکم را مینوشته و آن حکم که معمولا" اعدام با روشهای مخوف ازجمله له شدن زیر پاهای فیل بوده به زودی اجرا میشده.

آنچه از شواهد و قراین برمی آید مغولها در تاریخ و تمدن هند بسیار تأثیرگذار بوده و یادگاریهای زیادی از خود به جا نهادند به گونه ای که تمام آثار تاریخی شهر آگرا و بسیاری از بناهای دهلی در زمان مغولها و خاندان اکبرشاه ساخته شده پس میتوان گفت اکبرشاه یکی از بزرگترین پادشاهانی بوده که سرزمین هند تاکنون به خود دیده

اکبرشاه و فرزندش جهانگیرشاه (که زاده زنی هندو بود) با اینکه خود مسلمان بودند همواره با هندوان روابط خوبی داشتند و آنها را در انجام فرایض خود آزاد گذاشته بودند. شاه جهان نیز کماکان همین سیاست را درپیش گرفته بود و این  یکی از دلایل موفقیت آنها در چندین نسل پادشاهی بر سرزمین هفتادودوملت بود. ولی از زمانیکه تعصب و خشونت و خودبرتربینی در نسلهای آخر این خاندان راه یافت و احترام به سایر ادیان از بین رفت، پایه های حکومت این خاندان نیز سست گردید

 اورنگ زیب و پس از او فرزندانش میانه روی و تسامح جد بزرگشان اکبرشاه را زیرپا گذاشتند و به بیحرمتی و خشونت با هندوان و سایر ادیان پرداخته بسیاری از معابد بزرگ و قدیمی هندوان را به آتش کشیدند و از بین بردند. از آن دوران به بعد دوران پرشکوه و طلایی امپراطوری گورکانی رفته رفته رو به افول نهاد و اینگونه زمینه برای تضعیف سلسله گورکانی فراهم شد.

در گوشه حیاط دیوان عام یک قبر فاخر وجود دارد که گویا مربوط به یک فرمانده بریتانیایی است نمیدانم این قبر انگلیسی چه سنخیتی با این قلعه دارد که اینجا در وسط حیاط قلعه آگرا ساخته شده!

مگر بساط این سلسله بزرگ که بیست نسل بر هند سلطنت کردند، عاقبت به دست انگلیسیها برچیده نشد؟ مگر این انگلیسیها نبودند که به قلمرو آنها تجاوز و سلطنتشان را سرنگون کردند؟ پس چطور امروز مقبره یک متجاوز در قلمرو گورکانیان هند علم شده؟! البته چنین چیزی زیاد هم عجیب و دور از ذهن نیست چراکه تاریخ پر است از چنین تضاد و تناقضهایی!!!

 همراه ما باشید ادامه دارد.

تاج محل

 
سفرنامه هند قسمت ششم(پله پله تا ملاقات عشق)
+ نوشته شده در دوشنبه پانزدهم اردیبهشت 1393 ساعت 6:50 شماره پست: 205
ساعت حدود چهار بعد از ظهر است و ما بلافاصله پس از صرف ناهار روانه تاج محل میشویم. همسفران خسته از راه، ازاینکه قبل از شروع گشتها به هتل نرفته ایم شاکی اند، اما لیدر به آنها یادآور میشود که اگر همین حالا نجنبیم تاج محلرا برای همیشه از دست خواهیم داد. لیدر راست میگوید از آنجاییکه به دلیل برپایی نماز جمعه در محوطه تاج محل،این بنای ارزشمند جمعه ها تعطیل است و ازطرفی ما باید صبح شنبه آگرا را به قصد جیپور ترک نماییم پس تنها شانس ما برای دیدن تاج محل همین حالاست. برخلاف همسفران که از این موضوع شاکیند بنده ته دلم بسیار خوشحالم چراکه با فشرده شدن برنامه امروز، فردا به اندازه کافی وقت خواهیم داشت؛ درطول مسیر لیدر برایمان از آگرا میگوید؛ شهری در جوار رودخانه یامونا که «بهشت» معنی میدهد و به گواه تاریخ در اوج شکوفایی، برای خودش بهشتی برین بوده؛ شهری خوش آب و هوا که «بابر» موسس امپراطوری گورکانی هند را به خود جذب کرد و «اکبرشاه» قدرتمندترین پادشاه سلسله مغولی هند، با ساخت «قلعه سرخ» پایه های حکومت خود را در آن مستحکم ساخت و فرزندانش با ساخت قصرها و باغها و مساجد و مقابر فاخر، شکوهی وصف نشدنی به آن بخشیدند و در نهایت «شاه جهان» با ساخت تاج محل به این شهر شهرتی عالمگیر بخشید.
 

 حالا به محوطه ورودی تاج محل رسیده ایم از ورودی باغ تا محوطه ورودی بنا که راه نسبتا" درازی است باید سوار وسیله ای نقلیه شویم و چه وسیله ای بهتر از این کالسکه های شتری! ولی افسوس که ما را سوار جیپهای روباز میکنند و از آن کجاوه ها تنها عکسی نصیبمان میشود

  اینجا نیز با استقبال پرشور دستفروشان سمج مواجه میشویم ولی از آنجاییکه در ورودی اصلی باید مورد بازرسی قرار بگیریم خرید را میگذاریم برای برگشت یعنی هنگامی که دستفروشان تا آخرین پله اتوبوس تور بدرقه مان میکنند. بالاخره پس از گذر از صف طویل بلیت (بلیتهای ما از قبل رزرو شده و نیازی به ایستادن در صف چندصدمتری نیست) به دومین ورودی و محل بازرسی میرسیم. خوشبختانه بردن دوربین به محوطه آزاد است ولی برای بردن دوربین فیلمبرداری باید 25 روپیه بپردازیم

 

جماعت زیادی از توریستهای خارجی و مسلمانان، درمحوطه گرد آمده اند و این خود گواهی است بر اهمیت این بنای تاریخی. جالب اینجاست که درنزد مسلمانان هند، تاج محل نه تنها یک بنای تاریخی، بلکه زیارتگاهی مقدس به شمار میرود و آنها به تاج محل همچون حرمی مطهر نگاه میکنند.

 

 تا اینجای کار هنوز کوچکترین اثری از تاج محل نیست و این دیوارهای سرخ ستبر، بین تاج محل و دیدگان ما حائل گشته اند. در محوطه بیرونی، دکتراحمد ما را زیر درختی جمع میکند تا قصه عشقی اسطوره ای که تاج محل برپایه آن بنا گشته و چهارقرن بر رویش ایستاده را برایمان روایت کند؛ قصه عشق آتشین «شاه جهان» و «ارجمندبانو» (ممتازمحل) که همچون عشق لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد شهرتی جهانی دارد. با اینکه این قصه را بارها شنیده و خوانده ام ولی شنیدنش از زبان یک هندی آنهم با آب و تاب فراوان با آن لهجه فارسی خنده دار، خالی از لطف نیست. بالاخره قصه به آخر میرسد و ما با قلبهایی مالامال از هیجان و عشق دیدار، قدم به آستانه ورودی میگذاریم؛

همانجا که به ناگه نقاب از چهره عروس دلفریب افسونگر تاریخ هند کنار میرود و تاج محل همچون جواهری درخشان از پس حجاب ظاهر میشود آنجاست که از عظمت بنایی چنین افسونگر اندامم به لرزه می افتد و برای لحظاتی مات و مبهوت به تماشای یکی از عجایب هفتگانه جهان امروز می ایستم.

 

حالا ما در جایی هستیم که باید آن را معبدعشق نامید؛ معبدی که سیصد و پنجاه سال پیش پادشاهی بزرگ برای همسر محبوبش بنا کرد تا گواهی باشد بر عشق خود؛ عشق شاه جهان پسر جهانگیرشاه به دختر صدراعظم پدرش «آصف الدوله»؛ دختری دلربا و زیبا از تبار ایرانی. برای همین هم تاج محل که یکی از عجایب هفتگانه جهان امروز محسوب میشود در جهان به عنوان سمبل و نماد عشق شناخته میشود.

 

 با اولین نگاه به باغ، از دیدگانم غربت زدایی میشود و حسی آشنا به من دست میدهد و یک آن تصور میکنم اینجا تکه ای از خاک میهنم است.

بااینکه بناهای دوره گورکانی هند برگرفته از معماری چینی و مغولی اند، این بنا به سبک باغهای ایرانی دوره صفویه (چهارباغ) ساخته شده؛ شاید به این دلیل که در آن دوران ایرانیان در دربار هند نفوذ بسیار داشتند و میتوان رد دست هنرمندان ایرانی را در جای جای باغ به وضوح دید و مهمتر از همه اینکه این بنا پیشکشی بوده به یک ملکه ایرانی تبار! درهرحال میتوان گفت حد اعلای نبوغ و هنر و معماری ایرانی در خاکی غریب در هند متبلور گشته و البته این تنها معجزه عشق است و بس.

شاهزاده خرم که بعد از پادشاهی، شاه جهان لقب گرفت و ممتازمحل در سال 1612 با هم ازدواج کردند و در مدت 18 سال زندگی مشترک صاحب 14 فرزند شدند (که البته فقط هفت تن از آنها زنده ماندند.) ممتاز محل ملکه ای فرهیخته و بالیاقت و صاحب اختیارات فراوان در دربار شاه جهان بود بطوریکه شاه مهر مخصوص و تمام اختیارات حکومتی را در غیاب خود به او تفویض کرده بود.

علاقه شاه به ممتازمحل آنقدر زیاد بود که حتی در سفرهای جنگی هم طاقت دوری از وی را نداشت و او را همراه خود میبرد تا اینکه در یکی از این سفرها در سال 1631 ممتازمحل به هنگام وضع حمل چهاردهمین فرزند خود، در 39 سالگی چشم از جهان فروبست. اما قبل از مرگ هنگامی که شاه بر بالینش حاضر شد، از او دو درخواست نمود؛ اول اینکه پس از وی هرگز همسری اختیار نکند و دوم اینکه برایش آرامگاهی باشکوه بسازد که بسان بهشت باشد و شاه عاشق پیشه برای اثبات عشق افسانه ای به همسرش از عهده این هردوامر به خوبی برآمد.

 

او برای این کار هنرمندان و معماران بزرگی را از گوشه و کنار جهان (بخصوص آسیای میانه و ایران) به هند فراخواند تا درباغ سرسبزی که با همت خود ممتازمحل در کنار رودخانه یامونا بنا گشته بود آرامگاهی بسازند که دنیا نظیرش را به خود ندیده.

طراحان در قسمتی از این باغ 18 هکتاری که مشرف به رود یامونا است، سکوی سنگی عظیمی به ابعاد صددرصدمتر ساختند و سپس بنای تاج محل را به بلندی 58 متر و پهنای 56 متر از سنگ مرمر سفید  بر روی این تخته عظیم سنگی افراشتند

القصه، بیست و دوسال تمام بیست هزار کارگر و هنرمند زبده بی وقفه کار کردند تا چنین بنای شگفت انگیزی به منصه ظهور برسد بنایی که امروز یکی از عجایب هفتگانه موجود در جهان محسوب میشود

 

برای رفتن به سکوی مرمرین باید کفشها را ازپا درآوریم و یا روی آنها پاپوش بپوشیم. جماعت بسیار در داخل مقبره مشغول طواف و زیارتند و خادمین، آنها را هدایت میکنند عکاسی از داخل حرم قدغن است ولی تا بیایند تذکر بدهند طرف عکسش را گرفته! ولی چون توقف در حرم ممنوع است و باید زائران و بازدیدکنندگان در حال حرکت و طواف باشند و فضا هم به شدت تاریک است عکس بهتر از این از آب درنمی آید.

در داخل این آرامگاه، دو اسطوره عشق به خواب ابدی فرو رفته اند، دو سنگ قبر مرمرین که بر روی هرکدام به خط فارسی نام ارجمند بانو و شاه جهان با القاب پرطمطراقشان نوشته شده است.

 

اینکه داخل زیارتگاه اینقدر تاریک است نیز برایم جالب است چراکه ما عادت داریم همهزیارتگاههایمان را با چلچراغهای مجلل نورانی کنیم ولی آرامگاههای هند معمولا" تاریکند و رعایت سکوت و پرهیز از هرگونه توقف در آنها الزامی است

 

 آرامگاه که بنایی هشت ضلعی است تماما" از سنگ مرمر ساخته شده و در سردرورودی کتیبه هایی به چشم میخورد که با خط ثلث و به رنگ مشکی بر زمینه مرمر سفید نقش بسته و اثر هنرمند ایرانی امانت خان شیرازی است.

 

 در دو طرف بنای اصلی دو بنای کوچکتر و قرینه به چشم میخورد بنای سمت چپی مسجدی با سه گنبدخانه است و بنای سمت راستی که از بیرون کاملا" مشابه همان مسجد است مهمانسرا بوده. هر دو بنا از ماسه سنگ قهوه ای مایل به قرمز ساخته شده اند

در داخل مهمانخانه با دو مرد سیک مواجه میشویم. سیک مذهبی حدفاصل اسلام و هندو است و سیکها اقلیتی بسیار ثروتمند در هند محسوب میشوند. مردان سیک باید حتما"سرخود را بپوشانند و ریش بگذارند حالا تصور کنید دو مرد معمم ریشو را که کراوات زده اند و شلوار جین پوشیده اند و بوی عطر و مارک لباسشان هم چقدر با عمامه هایشان هارمونی دارد!!!

 حالا که صحبت از هارمونی شد باید بگویم که یکی از عجایب این بنا این است که همه چیز در این مجموعه از هارمونی و تقارن اعجاب انگیزی برخوردار است؛ از بناها بگیر تا المانهای موجود در آنها،از گنبدها تا ستونها، از خطوط تا نقش و نگارهای روی بنا، از استخر تا جویهای روان، از باغچه ها تا درختان. حتی گلها و درختان باغ هم قرینه همند تنها یک استثنا در این بین وجود دارد آیا میتوانید حدس بزنید کدام است؟

 

تنها چیزی که در این مجموعه از قانون تقارن پیروی نکرده، قبر شاه جهان است حالا بگویید چرا؟ برایتان میگویم. دلیلش واضح است چون اصلا" قرار نبوده شاه جهان در این محل دفن شود. شاه جهان میخواست برای خودش مقبره ای کاملا" مشابه تاج محل منتها با سنگهای سیاه در کرانه دیگر رودخانه یامونا بسازد و این دو بنا را با پلی به هم ربط دهد تا نشانه پیوند ابدی دو عاشق باشد؛ پیوندی ناگسستنی که از جریان زمان هم میگذرد. ولی تقدیر در این بود که این دو در کنار هم آرام گیرند. تا این بنای مرمرین سفید سمبل عشق در جهان شناخته شود.

درحقیقت ساخت مقبره ممتازمحل چنان هزینه گزافی برداشته بود که وضعیت معیشتی مردم به شدت ضعیف شده بود و شاه به جای اینکه خزانه مملکت را صرف کشورداری کند صرف ساخت مقبره همسرش میکرد کاری که از نظر بسیاری، ولخرجی محسوب میشد و باعث اعتراضهای گسترده ای گشته بود مخصوصا" اینکه خود شاه هم بعد از مرگ ملکه خلعت شاهی از تن به در آورده و عبای سفیدی به نشانه عزاداری بر تن نموده و امور مملکت را به دخترش «جهان آرا» سپرده بود. این بود که پسرش «اورنگ زیب» برای اینکه جلوی پدر مجنونش را بگیرد او را به حبس خانگی محکوم کرد و خود امور مملکت را در دست گرفت و مانع ساخت مقبره دیگری در آنسوی یامونا شد و بالاخره پس از مرگ پدرش، او را نیز کنار مادرش دفن نمود. برای همین هم دو سنگ قبر از قانون تقارن تبعیت نکرده اند. قبر ممتازمحل دقیقا" در زیر گنبد بزرگ واقع است و قبر شاه جهان در کنارش.

 

شاید اگر اورنگ زیب میدانست که روزی چنین جماعتی برای دیدار از تاج محل روانه سرزمینش میشوند و نام او و خاندانش با این بنا در جهان جاودانه میگردد، هرگز مانع برنامه پدر نمیشد...

خورشید کم کم خود را به پشت معبد عشق میکشاند تا جایی در افق یامونا دومین رودخانه مقدس هند گم شود. آخرین گروه گردشگران نیز تاج محل را ترک میکنند و دو عاشق ابدی خفته در خاک را تنها میگذارند ...

 

 همراه ما باشید ادامه دارد.