قلعه سیکری
سفرنامه هند قسمت دهم (شهری به نام سیکری)
+ نوشته شده در یکشنبه یازدهم خرداد 1393 ساعت 6:49 شماره پست: 210
امروز روز پنجم سفرمان است و ما داریم آگرا و ایالت «اوتارپراداش» را به قصد جیپور ترک میکنیم که در چهل کیلومتری آگرا به «سیکری» میرسیم؛ شهر متروکه ای که روزگاری پایتخت اکبرشاه بوده و برای خودش حسابی بروبیا داشته!
سیکری یا همان فاتح پور سیکری در اصل روستایی بوده که «بابر» نخستین پادشاه گورکانی (پدربزرگ اکبرشاه) در آنجا بر حاکم محلی اوتارپراداش پیروز گشته از آن تاریخ به بعد این روستا به فاتح پورسیکری شهرت یافته. اما ساخت قلعه و قلمرویی چنین شاهانه در این روستا هیچ ربطی به پیروزی بابر نداشته و فلسفه دیگری برای خودش دارد

همانطور که در طول سفرنامه گفتم اکبرشاه بزرگترین پادشاه تاریخ هند (البته بعد از آشوکا) شهر آگرا را به پایتختی برگزید و بناهای ماندگار بسیار در آن ساخت. اکبرشاه گرچه در کشورداری و سیاست نابغه ای بی بدیل بود ولی نقطه ضعف بزرگی داشت که همانا عقیم بودنش بود و از هیچیک از چهار همسر رسمی و زنان حرمسرایش صاحب فرزند نمیشد و این امر بزرگترین تهدید برای تاج و تختش به حساب می آمد
این ماجرا ادامه داشت تا روزی که اکبرشاه و همسر هندویش ملکه جودا به نزد یک صوفی بزرگ به نام شیخ سلیم چشتی (چیستی) که در سیکری زندگی میکرد رفتند و به درگاهش دعا و نذرونیاز کردند. طولی نکشید که وارث تاج و تخت بزرگترین پادشاه هند بعد از هفده سال چشم انتظاری به دنیا آمد. اکبرشاه و ملکه جودا به احترام نام شیخ سلیم فرزندشان را نیز سلیم نام نهادند که البته بعدها به جهانگیرشاه شهرت یافت.

بعد از این ماجرا در سال 1570 اکبرشاه به منظور بزرگداشت نام سلیم چشتی در نزدیکی خانقاه وی شهری باشکوه ساخت که به شهر پیروزی شهرت یافت؛نامی که دوپهلو بود و هم به پیروزی پدربزرگش بابر دلالت داشت و هم بر پیروزی خودش در اینکه بالاخره صاحب وارثی شده بود.

شهر فاتح پور سیکری که اکبرشاه آن را بنا نمود از دو بخش سیکری (کاخها) و فاتح پور (مسجد جامع و مقابر صوفیان) تشکیل شده. در اینجا نیز به محض ورود به محوطه با استقبال گرم دست فروشان سمج مواجه میشویم؛ کسانی که ما ایرانیها را بی بروبرگرد از یک فرسخی تشخیص میدهند و حتی یکبار هم با آدمهای شبیه خودمان مثلا" ترکها، لبنانیها سوریها و... اشتباه نمیگیرند و از همان دور که ما را میبینند به هم اشاره میکنند که بشتابید که ایرانیهای دست و دلباز و عاشق خرید آمدند. 
پس از ورود به قلعه باز هم با شهری سرخ مواجه میشویم که بناهای مجلل سنگی دوران گورکانی را در خود جای داده؛ بناهایی نظیر کاخها و مجالس بارعام و خانه هایی مجزا برای همسران رسمی اکبرشاه و حرمسرایی برای همسران غیررسمی

از مهمترین بناهای این شهر، مکانی به نام دیوان خاص میباشد؛ بنایی مجلل که در وسطش ستونی زیبا دارد. میگویند اکبرشاه روی این ستون مینشسته و سایر وزرا در چهار گوشه های ستون. ستون قطور است و کنده کاریها و سنگبریهای زیبایی بر روی آن به چشم میخورد. معماری و تزیینات این محل برگرفته از معماری هندو و اسلامی و مسیحی میباشد

بعضی هندوها به این ستون اعتقاد خاصی دارند و بر این باورند که اگر دستهایت را دورش حلقه کنی و به هم برسانی به هر آرزویی که داری میرسی. همراهان ما نیز که در اینجا هم سنگ و هم گنجشک را مفت میبینند اقدام به تجربه این امر میکنند

یکی دیگر از مکانهای جالب که در نگاه اول چشم آدم را میگیرد ساختمان پنج طبقه ای است که معابد بودایی را در اذهان زنده میکند. این مکان که به «پنج محل» معروف است محل عبادت ملکه جودا بوده و ایشان هر روز در هنگام طلوع خورشید به بالاترین طبقه می آمده و به درگاه خدایان هندو دعا و فرایض دینی اش را به جا می آورده. همچنین از این مکان برای تماشای بازیهایی که در وسط میدان انجام میشده نیز استفاده میشده.

شاید برایتان جالب باشد اگر بگویم که حیاط این قسمت از قلعه به شکل صفحه شطرنج طراحی شده و شاه و حریف بازی اش آن بالا مینشستند و از آنجا مهره های شطرنج را جابجا میکردند. حتما" از خود میپرسید چطور میشود از آن ارتفاع مهره های شطرنج وسط حیاط را حرکت داد. این امر کاملا" امکان پذیر است به شرطی که مهره های شطرنج، زنان و دختران حرمسرا بوده باشند که به فرمان شاه خرامان و رقص کنان روی زمین بازی حرکت کنند. خب این هم نوعی بازی شطرنج بوده دیگر! هرچه باشد هندیها مدعی اختراع شطرنجند.

در این قلعه که اکبرشاه به مدت 6 سال در آن زندگی کرده علاوه بر پنج محل و دیوان خاص بخشهای مختلفی ازجمله حرمسرا، بیمارستان، آرایشگاه زنانه، استخر شنا، معبد، مسجد و... نیز وجود داشته.

در قسمتی از محوطه استخر آبی وجود دارد که تخت بزرگی بر روی آن قرار گرفته که گویا محلی برای استراحت و تفریح و تماشای بازی بوده

اینجا هم اتاق شخصی اکبرشاه بوده که تخت بزرگ سنگی اش نیز در قسمتی از اتاق به چشم میخورد. از این اتاق تابستانها استفاده میشده و زیر تخت، سیستم خنک کننده آبی قرار داشته.
در قسمت دوم شهر که به فاتح پور شهرت دارد، مسجد جامع قرار دارد که گنبد زیبای آن از دور پیداست که متاسفانه به دلیل کمبود وقت و مهمتر از همه عدم استقبال و همراهی همسفران، ما نیز از رفتن به آنجا محروم میمانیم.

آرامگاه شیخ سلیم چشتی و تعدادی قبور تاریخی متعلق به صوفیان بزرگ آن دوران نیز در این مکان واقع است که وسوسه رفتن و دیدن را دوچندان میکند ولی افسوس که تا همینجای کار هم این مکان از نظر همراهان ما فاقد جذابیت بوده و تعدادی از آنها دائم به لیدر نق میزنند که اینجا دیگر کجا بود ما را آوردید!

از طرفی، سه نفر از همراهان ما نیز گم شده اند و هرچه به دنبالشان میگردیم اثری از آنها نمیابیم و همین امر بر عصبانیت لیدر افزوده. برای همین هم ما جرأت نمیکنیم از او درخواست لااقل بیست دقیقه زمان اضافی برای گشت در فاتح پور کنیم

حسرت ما از ندیدن فاتح پور زمانی بیشتر میشود که میفهمیم دروازه ورودی شهر فاتح پور با 54 متر ارتفاع، بلندترین دروازه جهان است و متاسفانه عدم همکاری همراهان، آرزوی عبور از زیر بلندترین دروازه جهان را بر دل ما میگذارد.
پس از خروج از محوطه و رسیدن به سردر ورودی شهر، تا پیدا شدن همراهان گمشده که حدود نیم ساعت به طول می انجامد با شوی رقص مارهای یک پیرمرد مارگیر سرگرم میشویم

رامشگر مار اولش برای بازار گرمی نی لبک میزند و مارکبری را به رقص درمی آورد ولی بعد از اینکه دوروبرش شلوغ میشود نی لبک را کنار گذاشته و با گذاشتن درپوش حصیری مار را از نظرها پنهان میکند و منتظر واکنش دوروبریها میشود.اما همینکه سکه های پول از جیبها بیرون می آید سروکله مارها نیز از سبد و زیر ملافه پیدا میشود. تاجایی که مار بزرگ دقایقی بعد، در ازای صدروپیه از سروکول مشتریان شجاع بالا میرود و در همینجاست که شجاعترین فرد گروه ما (ناهید خانم) مشخص میشود.

مارگیری به عنوان یک شغل عجیب پیشینه زیادی در هند دارد و الحق که یکی از خطرناکترین مشاغل دنیاست و برای من همیشه سئوال بوده که رام کردن یک خزنده آنهم افعی و کبرا چطور ممکن است ولی رامشگران هندو این شغل را از پدران خود آموخته و با مهارتی خاص نه تنها کشنده ترین موجودات زنده را رام، بلکه آنها را به رقص و هنرنمایی نیز واداشته اند.
تماشاچیان در ازای تماشای این شوی جالب سکه ای به پیرمرد مارگیر میدهند و او با آهنگی ملایم که قبلا" در فیلمها دیده ایم با شور و هیجان خاصی بر نیلبک خود میدمد و مار کبرا قامت بلند خود را در سبد پیچ و تاب میدهد و ما در دل به جان همسفرانی که گم شده اند و فرصت تماشای این شوی پرهیجان را برای ما فراهم آورده اند،دعا میکنیم.
همراه ما باشید ادامه دارد.











































































