سفرنامه قشم قسمت پنجم(تنگه چاهکوه-غارنمکدان-گورستان باسعیدو)
از روستای گوران راهی غرب جزیره میشویم برای دیدن یکی دیگر از عجایب هفتگانه قشم یعنی «تنگه چاهکوه» که در حوالی روستایی به نام چاهوی شرقی واقع است. این مسیر بسیار کم تردد است و خلوت. حالا رسیده ایم به جایی که باید ماشین را پارک و پای پیاده راهی شویم.در محل پارک چند جوان حضور دارند آنها میگویند تا ورودی تنگه باید حدود بیست دقیقه پیاده روی کرد با اینکه با پای بچه ها مسیر نسبتا" طویلی است ولی باید اعتراف کنم آنقدر زیبا و پرتفنن است که نمیفهمیم چطور سپری میشود.

برای مشخص کردن مسیر، سنگچینها راهنمایان خوبی هستند و ما تمام مسیر را از میان سنگهای رسوبی عظیم الجثه ای که فرسایش، تندیسهایی باشکوه از آنها ساخته عبور میکنیم هرکدام شاهکاری زیبا و بی نظیرند. البته عناصر زنده ای چون درختان نیز در این زیبایی دخیلند.

بعد از حدود بیست دقیقه راه پیمایی بالاخره به دهانه تنگه میرسیم و با همان اولین نگاه غرق در حیرت و شگفتی میشویم.باوجودیکه از لحظه ورودمان به جزیره قشم با پدیده های بی نظیر طبیعی مواجه شده ایم ولی باز عجیب است که با ورود به تنگه انگشت به دهان میمانیم تمام صخره ها مملو از شیار و حفره ها و خطوط فرسایشی موازی هستند هر کدام به شکلی و شمایلی خاص؛قاشقی، قیفی، بیضی شکل و کروی. نمونه چنین پدیده ای تنها در چند نقطه دنیا از جمله آمریکا و چین موجود است .کسی اگر نداند فکر میکند دست بشر این دیواره ها را بدین سان آراسته ولی اینها نیز چون دره ستاره ها و تندیسها هنر باد و باران و آفتاب و فرسایشند.

همان ابتدای ورودمان مردی با لباس سفید به استقبالمان می آید مردی که حضورش، نعمت بزرگی است در سکوت سهمگین تنگه. مخصوصا" وقتی با مهربانی ورودمان را خوشآمد و عید را شادباش میگوید. با دیدن مرد نگهبان تنگه، احساس امنیت و آرامش میکنیم او نیز حق میهمان نوازی را خوب به جا می آورد و با تنها دارایی خود یعنی آب چاه از ما پذیرایی میکند ما نیز با کمال میل جرعه ای مینوشیم چراکه آب نطلبیده مراد است.

وقتی از او میپرسیم که آیا او نگهبان تنگه است در جواب به نقطه ای از دیوار تنگه اشاره میکند و میگوید نگهبان واقعی تنگه اوست.دست طبیعت انگار نیمرخ مردی را بر دیواره تنگه تراشیده که اهالی چاهو اعتقاد دارند نگهبان واقعی تنگه است

تنگه چاهکوه از دو دره عمود برهم تشکیل شده دهانه ورودی دره ها در ابتدا عریض است ولی دیواره ها در انتها به هم نزدیک شده و حالتی شبیه v را بوجود میآورند. بطوریکه هرچه به جلو پیش میرویم معبر تنگتر میشود تا جاییکه دیگر عبور از میان دالانها غیرممکن به نظر میرسد.

این تنگه را از این جهت چاهکوه مینامند که چندین چاه در دل آن واقع شده این چاهها که قدمتی باستانی دارند برای جمع آوری آب باران تعبیه شده اند از قرار شالوده اصلی این چاهها به شکل طبیعی بوده که بعدها تیشه بشر آنها را بدین شکل کامل نموده

هنوز هم حفره هایی چاه مانند در کف تنگه وجود دارد که سندی بر اثبات این ادعایند. درون دره ها نیز شیارهای جوی مانندی وجود دارد که آب باران را به سمت چاهها هدایت میکنند تعداد چاهها چهار عدد میباشد و هنوز هم آب آنها به مصرف میرسد

بعد از اینکه انعامی به نگهبان بامناعت تنگه میدهیم (خود او در ازای خدمت ارزنده اش هیچ طلب نمیکند) از تنگه بیرون آمده و آن را به دو نگهبان باوفایش میسپاریم.این عکس را نیز نگهبان تنگه از ما میگیرد

چقدر تأسف آور که چنین شگفتیهای طبیعی باید اینچنین مهجور بمانند و آن همه جماعتی که در بازارهای قشم مشغول خرید اجناس چینی هستند سراغی از چنین عجایبی نگیرند. گفتم چین یادم افتاد که در همین کشور چین چند ژئوپارک وجود دارد که سالانه چندین برابر درآمد نفت ایران از آنها کسب درآمد میشود درحالیکه تنگه چاهکو سالانه شصت هزار یا بهتر است بگویم با کمال تأسف تنها شصت هزار بازدیدکننده دارد آنهم بدون بلیت ورودی. البته گویا قرار است در آینده ای نه چندان دور امکاناتی در محل پارکینگ ورودی تعبیه شود و از هر وسیله نقلیه مبلغی دریافت گردد که اگر چنین شود شرایط بهتری برای تنگه رقم خواهد خورد.
از تنگه چاهکو راه غرب جزیره را در پیش میگیریم و از آنجا راهی به ساحل جنوبی و رو به «کوه نمکدان» برای دیدن پنجمین پدیده شگفت انگیز از عجایب هفتگانه قشم. چند کیلومتر انتهایی این مسیر خاکی است ولی جاذبه های بسیار دارد و ساحلی بکر؛ جایی که سرخی کوه و آبی دریا در جوار هم منظره ای بدیع و دلفریب ساخته اند. بالاخره پس از ورود به مسیری فرعی در جایی که هیچ اثری از آدمیزاد نیست کوه نمکدان را میابیم و ماشین را در حوالی کوه، پارک و پای پیاده راهی کشف غار نمکدان میشویم.

هیچکس این حوالی نیست تنها ماییم و غاری وحشت افزا که دهان باز کرده و ما را در خود فرا میخواند.اینجاست که ترس و نگرانی عجیبی سراپایمان را فرا میگیرد بطوریکه یک آن از ورود به غار منصرف شده و تصمیم به بازگشت میگیریم

در همین لحظه یک جوان موتور سوار به سرعت به ما نزدیک میشود و از ما میخواهد که پشت سرش وارد غار شویم. همینکه وارد غار شده و چندمتری به جلو پیش میرویم تاریکی مطلق همه جا را فرا میگیرد ناگهان جوان از کیفی که بر دوش حمل میکند شیئی سیاه را بیرون آورده و به طرف من میگیرد.

نترسید دوستان آن جسم سیاه اسلحه نیست بلکه یک چراغ قوه است .جوان چند چراغ قوه دیگر از کیف خود درآورده و به بقیه میدهد و خودش هم چراغ به دست جلوی ما راه می افتد و ما همه به دنبال او. در این میان اشتیاق غیرقابل وصفی برای کشف غار در بچه ها میبینم و برخلاف تصورم که شاید از ورود به غار امتناع کنند، جلوتر از من و پدرشان راه افتاده اند و هیچ هراسی از تاریکی غار ندارند.

واقعا" شگفت انگیز است عبور از روی فرشی از بلورهای شیشه ای و جویی شور که از دل آن راه باز کرده.

غار نمکی قشم طولانی ترین غار نمکی دنیاست که تاکنون شش کیلومتر آن شناسایی شده اما گردشگران عادی شاید بتوانند تنها دویست یا سیصد متر از آن را بپیمایند و برای پیمودن بقیه راه احتیاج به ابزار غارنوردی میباشد. ما نیز پس از پیمودن مقداری از غار در نهایت به جایی میرسیم که سقف و دیوارها آنچنان به هم نزدیک میشوند که چاره ای جز سینه خیز رفتن نیست.

باید اعتراف کنم همین میزان راه هم دریچه ای از زیبایی و شگفتی های ناب را در مقابل دیدگانمان قرار میدهد سقف و دیوارها به اشکال گوناگون نمک اندود شده اند و قندیلهایی زیبا پدید آورده اند. بطوریکه هیچ جای غار شبیه به جای دیگر آن نیست.

جوانک راهنمای غار نیز در مقابل گرفتن انعام که همسرم به زور توی جیبش میگذارد امتناع میکند و من در عجبم از اینهمه مناعت طبع و انسانیت و مهمان نوازی این جماعت آنهم در کمال محرومیت. از جوانک که بر این باورم فرشته ای بود که خدا او را برای ما فرستاد، خداحافظی کرده و راه رفته را رو به بالا و دم دلفین طی میکنیم

باوجودیکه خورشید غروب کرده و به زودی تاریکی همه جا را در خود فرو میبرد ولی باید این راه را تا ته ادامه داد هنوز یک نقطه دیدنی در منتهاالیه غرب جزیره در روستایی به نام «باسعیدو» باقی مانده. وقتی میرسیم آنجا که شب شده و وقتی که سراغ گورستان را از اهالی میگیریم همه چپ چپ نگاهمان میکنند طوری که انگار به سلامت عقلیمان شک دارند. به گورستان که میرسیم از آنچه که میبینم دلم به درد می آید.

حتی نوشته های روی سنگ قبرها هم به یغما رفته! بسیاری از قبرها انگار نبش شده اند در همین تاریکی هم میشود رد این نامردمیها را دید من نمیدانم که این کار به چه منظور انجام شده آیا چیزی قیمتی در گورها یا نوشته ها بوده یا اینکه عاملان، به خیال خود با شکستن قبرها میخواسته اند مظاهر کفر و استعمار را پاک کنند فقط این را میدانم که این جراحات بر پیکره سنگ قبر یا بر بدنه یک اثر هنری یا نقش برجسته ولو اینکه آن اثر به دستور ظالم ترین حاکمان تاریخ ساخته شده باشد، لکه ننگی است بر پیشانی ما.

این سنگ قبر ایستاده انگار بنای یادبودی است از این افراد که نوشته روی آنهم به تاراج رفته. این گورستان فصلی از کتاب تاریخ میهنمان است که با تکه تکه کردن آن صفحاتی از کتاب تاریخ را منهدم کرده ایم همه نسلهای آینده باید بدانند که روزی پرچم انگلستان در این قطعه از خاک وطن برافراشته بوده. که با همت غیورمردان میهن به پایین کشیده شده و پرچم ایران جایش را گرفته.
نمیدانم اینهمه غم و دلگیری از کجای این گورستان تراوش میکند؛ از سکوت مرگبارش، از سنگهای تاراج شده اش و یا از پیکر افسران انگلیسی که ضمیمه خاکی غریب گشته اند؟

باید هرچه زودتر مردگان را ترک کرده و از باسعیدو خارج شویم بچه ها خسته اند و خوابشان گرفته بنابراین باید جایی را برای شبمانی پیدا کنیم. پس فعلا" بااجازه
همراه من باشید ادامه دارد.