اینجا ستاره ای سقوط کرده

سپیده دم اولین روز سال در حالی از خواب برمیخیزم که قلبم مالامال از شوق دیدار دوباره دره ستارگان است.به یاد می آورم که شب گذشته را دربه در به دنبال خانه ای اجاره ای در روستا میگشتیم که اهالی «برکه خلف»، مدرسه روستا را نشانمان دادند و ما مهمان خانم الهام بازیار شدیم که سِمت مدیر و معلم چندپایه و البته میزبان مهمانان احتمالی روستا در ایام نوروز را برعهده داشت و ما آخرین شب زمستان را در تنها مدرسه برکه خلف به اولین صبح بهار پیوند زدیم. موقع خداحافظی با خانم بازیار یک کتاب به او هدیه میدهم. تجربه سفرهای گذشته و آشنایی با کودکان در سفرهایمان، مرا بر آن داشته که در هر سفری هدایایی به همراه داشته باشم و چه هدیه ای بهتر از کتاب! امسال نیز تعدادی کتاب با خود آورده ام تا به کودکانی که در سفر با آنها آشنا میشوم، به مدارس روستاها و خانه هایی که به دنبال حس کنجکاوی واردشان میشوم، هدیه کنم. نام کتابی که به کودکان مدرسه برکه خلف هدیه میدهم «داستان خمره» است از نویسنده خوب کشورمان «هوشنگ مرادی کرمانی». داستان در مدرسه ای واقع در روستایی در دل کویر به وقوع میپیوندد ؛مدرسه ای که تنها یک کلاس چندپایه دارد و یک معلم که نقش مدیر و سرایدار را نیز ایفا میکند و تعدادی دانش آموز و البته یک خمره بزرگ که پناه کودکان تشنه لب در گرمای جگرسوز کویر است. ماجرا از آنجا شروع میشود که روزی خمره به ناگهان ترک میخورد و میشکند. این قصه روایتگر تلاشهای معلم مدرسه برای آوردن خمره ای جدید و فرونشاندن عطش کودکان است قصه ای عمیقا" تلخ با روایتی بسیار شیرین از تلاش و گذشت و شکیبایی. فکر میکنم این داستان شرح حالی باشد از مدرسه برکه خلف، هرچند که مدرسه دیگر خمره ندارد و به جایش مجهز به یک دستگاه آب سرد کن میباشد. از معلم چندپایه مدرسه که تنها عشق باعث شده که سالها در این روستا باقی بماند، میخواهم که داستان خمره را برای کودکان برکه خلف بخواند تا آنها بدانند که در تحمل مصائب و محرومیتها هرگز تنها نبوده و نخواهند بود.

دقایقی بعد خود را در دره ستاره ها میابیم لابلای احجام غول آسایی که مرا تا دوردستها میبرند جایی فراتر از این کره خاکی! به کره ماه، به سیاره مریخ! و من واقعا" حس میکنم پا بر سیاره ای دیگر نهاده ام

http://s4.picofile.com/file/7737308595/%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D9%874.jpg

در این بزم بهاری هیچکس همراه ما نیست تنها ماییم و سکوت هول انگیز دره ای که افسانه های بومیانش، از آن سرزمینی وهم آلود ساخته! بومیان منطقه به اینجا «استارکفته» یا ستاره افتاده میگویند و معتقدند میلیونها سال قبل ستاره ای از آسمان در اینجا سقوط کرده و با اصابت آن به زمین،گل و لای از دل آن به اطراف پراکنده و پس از سرد و خشک شدن، این شهر جادویی پدید آمده.

اما زمین شناسان میگویند این احجام،هنر باد و طوفان و بارانهای موسمی اند و در طول میلیونها سال شکل گرفته اند و هیچ ستاره ای از آسمان فرود نیامده!

چقدر حس زیبایی است قدم زدن در میان این قلعه های شگفت انگیز! وقتی در این سرزمین که چون قصر ارواح است قدم میزنیم، تالارها یکی پس از دیگری به رویمان گشوده میشوند و ما از میان آنها عبور میکنیم، از یال یکی از آنها بالا میرویم و بر بام دره ستارگان می ایستیم حالا میشود مفهوم واقعی درّه ستارگان را دریافت لحظه ای که این بالا بر لبه آنها ایستاده ای و ترسی توأم با هیجان سراسر وجودت را میگیرد.

چه زیباست نشستن در این سکوت عمیق و گوش سپردن به آوای باد که در دره پیچیده. امروز هوا ابریست و ما شانس این را نداریم که اولین طلوع خورشید را در اولین روز سال در این شاهکار طبیعت ببینیم حالا اینجا بر بام دره به استقبال اولین روز بهار آمده ایم

شگفتی این دره با سکوت عمیقش، ترس توأم با هیجانش، زوزه باد در دالانهای تودرتویش، و مهمتر از همه قصه های وهم آلودی که در خود پنهان کرده،کامل شده. کاش میتوانستم شبی مهتابی را روی بام این دره بخوابم و خیره به آسمان ستاره ها را بشمارم گمان میکنم اینجا شب هنگام آسمان آنقدر به زمین نزدیک میشود که اگر دستت را دراز کنی ستاره ای را به زمین فرود خواهی آورد. اینجا شاهکار بینظیر طبیعت است.

درون برخی از عمارتهایی که به کاخ ویرانه ها شباهت دارد،شکافهایی وجود دارد که بومیان عقیده دارند خانه اجنه و ارواح است و آنها شب هنگام به خانه بازمیگردند و با آن صداهای عجیب و غریب اغیار (آدمیزاد) را از اطراف میتارانند. اما حالا که روز است و ما بی هیچ واهمه ای از اجنه، در خانه هایشان جا خوش میکنیم و همه شکافها را میکاویم و توی همه آنها سرک میکشیم.

 بعد از ساعتی گشت و گذار و خوردن اولین صبحانه سال در این دره به راهمان ادامه میدهیم .اینبار برای دیدن یکی دیگر از زیباییهای منحصربفرد جزیره راهی روستایی به نام توریان هستیم. وقتی میرسیم توریان متوجه میشویم ای دل غافل دو سال دیر آمده ایم! و صد افسوس که حتی ریشه های «درخت انجیر معابد »یا به قول محلی ها «لوور»هم پوسیده و از بین رفته و از آن عظمت چندصدساله تنها گودالی حقیر باقی مانده که آنهم مزین به انواع زباله گشته.

 اما ناراحتی ناشی از مرگ درخت مقدس دیری نمیپاید چرا که دیدن درخت لوور کوچکی در همین حوالی ما را دوباره شاد میکند مردم روستا میگویند این لوور کوچک، دختر همان مادر است! گرچه مادرش مرده ولی کودک نورس دارد رشد میکند و ریشه میزند و روزی جای مادرش را پر میکند. نگاه مردم روستا به او بسیار مهرمندانه است آنها خوشحالند که درخت رفته از خود یادگاری به جا گذاشته!

http://s4.picofile.com/file/7737312361/%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D9%8711.jpg

 درخت انجیر معابد در مناطق جنوبی کشورمان میروید و در بین بومیان منطقه بسیار مقدس است بطوریکه بومیان نذورات زیادی برای درخت انجام میدهند و به ریشه های آن که از شاخه ها و تنه آویزانند، دخیل بسته و پایشان قربانی میکنند و در مقابلش دست به دعا میشوند.

اما به جز درخت مقدس که به مثابه معبدی برای بومیان است، مکان مقدس دیگری نیز در همین حوالی وجود داشته که البته از آن هم جز خرابه ای باقی نمانده. یکی از اهالی روستا ما را به «تم سنتی» رهنمون میشود.

آنسوی تپه ای در همین حوالی گورستانی قدیمی است که در آن زیارتگاهی متعلق به قرن هشتم واقع است؛ مکانی رعب آور با درختانی خشکیده و گورهای به فراموشی سپرده شده ای که بر روی هر کدامشان یک گل پر از خار روییده

http://s4.picofile.com/file/7737313545/%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D9%8714.jpg

روی برخی از سنگ قبرها نوشته هایی به خط کوفی است. متاسفانه این سنگهای عتیقه نیز از گزند فرصت طلبان در امان نمانده اند.

مردگان اینجا نیز به طمع یافتن گنج احتمالی نبش قبر شده اند نمیدانم این داستان غم انگیز تا کی باید ادامه داشته باشد؟

تعدادی از خشتهای زیارتگاه را فسیلهای صدفی و مرجانی تشکیل میدهند و وجود آنها در جایی که از دریا فاصله زیادی دارد، عجیب است و نشانگر این موضوع که روزی همه جزیره در زیر آب مدفون بوده!

از تم سنتی و توریان دوباره راهی ساحل میشویم اینبار به سوی یکی دیگر از عجایب هفتگانه قشم «جزایر ناز». از بخت بد امروز هوا ابری است و دریا مواج و در حالت مد یعنی آب آنقدر بالا آمده که رفتن به جزایر با ماشین یا پای پیاده امکان پذیر نیست پس تنها به دیدن آنها و راه رفتن روی ساحل بسنده میکنیم .

این جزایر را از این جهت جزایر ناز مینامند که مدام در پیوستن به جزیره قشم ناز میکنند گاه که آب پایین میرود و حالت جزر رخ میدهد،جزایر به قشم میپیوندند و وقتی که مد میشود و آب دریا بالا می آید از قشم جدا میشوند و این خود شگفتی بزرگیست که باعث شده جزایر ناز نیز در زمره عجایب هفتگانه قشم قرار گیرند. حالا که این جزایر به سر ما ناز میریزند ما هم از همین دور در کنار بومیان جزیره به تماشایشان مینشینیم

 دقایقی بعد هوا طوفانی میشود و ما از لب ساحل میگریزیم ساحل زیبای پرصدف! صدفهای ریزو درشتی که وقتی به آنها نگاه میکنی هوس برداشتن تک تکشان به سرت میزند شاید صدفها هر گردشگری را وسوسه کند که مرا بردار و با خود به خانه ببر! حالا تصور کنید اگر هر گردشگری تنها یک مشت صدف از ساحل یا تکه ای از صخره های سست مرجانی را بکند و ببرد تا ده سال دیگر حتی یک صدف و یک صخره مرجانی در جزیره باقی نمیماند. یادمان باشد این زیباییها متعلق به همه ما، حتی نسلهای پس از ماست پس بیاییم به شعار طبیعت دوستان جامه عمل بپوشانیم و «از طبیعت جز عکس و زباله های احتمالی هیچ چیز را برنداشته و با خود نبریم.»

همراه من باشید ادامه دارد