تا لحظه ای که پایمان را به قزوین نگذاشته بودیم هرگز فکرش را هم نمیکردم که بتوانم سفرنامه ای چند قسمتی از این شهر دربیاورم و از شما چه پنهان تصورم از قزوین شهری بود که میشود همه دیدنیهایش را در یک پست خلاصه کرد ولی به محض ورود به قزوین و دیدن آنهمه تابلوی قهوه ای رنگ که با نظم خاصی در میادین و خیابانهای شهر نصب شده اند درمیابیم که با شهری طرفیم که میتوان آن را خواهر کوچکتر اصفهان به حساب آورد. خوشبختانه اکثر اماکن تاریخی در بافت قدیم شهر و محله ای قدیمی به نام سبزه میدان جمع شده اند و حالا میخواهیم در همین حوالی سری به قلب تپنده شهر یعنی بازار آن بزنیم که البته در این بعد از ظهر گرم مرداد از تب و تاب افتاده و رمقی ندارد

سابقه بازار در قزوین به هزار و اندی سال قبل برمیگردد یعنی از همان ابتدای شکل گیری شهر کاسپین توسط شادشاپور ولی مجموعه بازار قزوین به معنای واقعی اش در دوره صفویه و همزمان با پایتخت شدن آن شکل گرفت که بعدها در دوره قاجاریه و در زمان «سعدالسلطنه» که والی شهر بود توسعه همه جانبه و رونق بسیار یافت

http://s4.picofile.com/file/7908568816/%D9%82%D8%B2%D9%88%DB%8C%D9%8637.jpg

بازار دارای گذرگاههایی است که به مسجد، مکتب خانه، کاروانسرا، گرمابه، آب انبار، تیمچه و قیصریه و ... گشوده میشود که البته هیچکدام از آنها کاربرد سابق را ندارند و تنها هدف گردشگران کنجکاوی قرار میگیرند که دوست دارند سرشان را توی هر سوراخ سمبه ای بکنند البته اگر شانس بیاورند و با درب بسته آنها مواجه نشوند

یکی از مهمترین فضاهایی که میتوان توسط این دالانها به آنها راه یافت، سرای سعدالسلطنه میباشد؛ یکی از بزرگترین کاروانسراهای ایران که بر فراز چهارسوق آن گنبدی قرار دارد. این سرا به دستور سعدالسلطنه حاکم وقت قزوین در دوره قاجاریه ساخته شده

مسجد النبی یا مسجد شاه هم یکی دیگر از فضاهایی است که از طریق گذرگاههای بازار میتوان به آنها راه یافت

اما آنچه که ما را به بازار کشانده تماشا و خرید کالاهایی نیست که مشابهش در همه شهرها موجود است بلکه دیدار از بازاری است که تنوع معماری طاقها و قوسها و ورودیهایش بر تنوع کالاهایش میچربد.

هر راسته از این بازار به صنفی خاص تعلق داشته و صنعتگران، هنرمندان، بزازان، داروفروشان و ...هر یک در قسمتی مخصوص به خود به کسب و کار مشغول بوده اند اما امروز دیگر نه صدای چکش آهنگر و مسگری در این دالانها میپیچد و نه هیچ شیشه گر و سفاگر و بافنده ای بساط هنرش را جلوی خریداران پهن نمیکند. حالا همه غرفه های بازار توسط کالاهای چینی قبضه شده اند و بازار تنها مقصد خریدارانی است که هرگز از خرید کیف و کفش و لباس و شال و روسری ... خسته نمیشوند. هرچند که بازار در این عصر مرداد خاموش و تاریک و تنهاست و تنها صدای قدمهای ماست که سکوتش را درهم میشکند

و اما این آرامگاه زیبا با گنبد لاجوردی زیبایش که به گنبد دراز مشهور است از آن مورخ، ادیب، شاعر و دانشمند قزوینی قرن هفتم «حمدالله مستوفی»است که در کوچه ای به همین نام در یکی از محلات قدیمی قزوین قرار دارد

http://s2.picofile.com/file/7908571826/%D9%82%D8%B2%D9%88%DB%8C%D9%8642.jpg

 پدر وی در دربار ایلخانی سمت مستوفی را برعهده داشت و خود نیز عهده دار همین سمت شد گرچه به دلیل عشق وافرش به میهن همواره ایلخانان مغول را به دلیل حمله به ایران مورد نکوهش قرار میداد ولی در دربار آنان مشغول به کار شد تا بدین طریق خدمتی در جهت ارتقای فرهنگی به میهن و هم میهنان کند.از وی چند کتاب از جمله «تاریخ گزیده»، «نزهت القلوب» و «ظفرنامه» به یادگار مانده وی کتاب تاریخ را از بدو خلقت آدم تا روزگار خود به رشته تحریر درآورد. معماری مزار حمدالله مستوفی به گونه ایست که از پایین مربع شکل است و سپس تبدیل به هشت ضلعی شده و بعد استوانه ای شکل میشود و درنهایت گنبدی بر فرازش قرار میگیرد. دربی چوبی دارد که به داخل مقبره راه میابد که البته اگر شانس بیاوری آن را باز خواهی یافت. کتیبه ای لاجوردی هم به خط نستعلیق که شرح خلاصه وار زندگی وی بر روی آن نقش بسته،دور تا دور استوانه را مزین کرده. گنبد بنا در زمان ساخت، آجری بوده که بعدها کاشیکاری شده.

http://s4.picofile.com/file/7908567632/%D9%82%D8%B2%D9%88%DB%8C%D9%8634.jpg

یکی دیگر از آثار تاریخی دیدنی قزوین آب انبار سردار بزرگ است که در خیابان سپه واقع شده شهرت فراوانی دارد چراکه عنوان بزرگترین آب انبار تک گنبدی ایران را یدک میکشد

اینجا هم «حمام قجر» است که امروز تبدیل به موزه مردم شناسی قزوین شده

و طبق نوشته روی کاغذ که به در ورودی چسبانده شده قرار است در ایام ماه رمضان از ساعت 9 صبح تا 3 عصر باز باشد ولی باوجودیکه ما ساعت یک ربع به دو به آنجا رسیده ایم پشت درهای بسته اش مانده ایم و فقط این شانس را داریم که از پشت نرده ها از پشت بام آن عکاسی کنیم.

خب حالا که از بسیاری از قسمتهای شهر دیدن کرده ایم میخواهیم شهر را به قصد جاذبه های برون شهری اش ترک کنیم و راه جاده ای به سوی شمال را در پیش بگیریم تا از یکی از دیدنیهای طبیعی شهر دیداری داشته باشیم اما به رسم گذشته ها میخواهیم از دروازه خروجی شهر بگذریم.

همانطور که همه میدانیم در گذشته های دور هر شهری برای خودش در و پیکری داشته و برج و بارویی و دروازه هایی که از طریق آنها آمد و شد افراد متفرقه تحت نظر بوده و هرکسی همینطوری سرش را نمی انداخته پایین و وارد شهر نمیشده و دروازه های شهرها هم ساخته میشدند که جلوی دزدی و غارت و تجاوز و این قبیل چیزها را بگیرند. امروز به دلیل گسترش شهرها دروازه ها داخل شهر قرار گرفته اند و جزو آثار تاریخی شهر هم به حساب می آیند که دیدنشان خالی از لطف نیست چراکه ضمن اینکه میتوان با آنها به گذشته ها سفر کرد، هریک از این دروازه ها در کالبد خود از صدها طرح و رنگ و نقش بهره برده اند و هرکدام به مانند یک اثر زیبای هنری بر پیشانی شهر میدرخشند.

قزوین هشت دروازه داشته که هرکدام رو به شهری یا باغی گشوده میشده یکی رو به تهران و دیگری رو به رشت و آن یکی رو به تبریز و یکی نیز رو به باغ شاه و یکی دیگر هم رو به امامزاده شازده حسین و ....امروز از آن هشت دروازه تنها دو تای آنها باقی مانده که یکی از آنها دروازه تهران است

این دروازه در زمان قاجار ساخته شده و در زمان پهلوی هم مورد مرمت و بازسازی قرار گرفته و مزین به کاشیکاری زیبایی شده. الان هم نمیدانم کارگران مشغول چه کاری هستند که آنقدر ریخت و پاش و شن و ماسه اطرافش است که برای ساختن یک تصویر آبرومند از آن متوسل به هنر فتوشاپ میشوم.

اما دروازه زیبای دیگری که از آن روزگاران باقی مانده دروازه «درب کوشک» است که کهن ترین دروازه قزوین میباشد که به سوی الموت رودبار و کوشکها و شکارگاههای شمال قزوین گشوده میشده و دارای یک ورودی قوس دار و چهار گلدسته توپر است این دروازه را به نام درب کوشک یا راه کوشک و یا «راکوش»هم مینامند

این دروازه از طرف خروجی آجری و از طرف ورودی کاشیکاری است که خود سندی است بر مهمان نوازی میزبان. با اینکه دروازه ها به منظور تامین امنیت شهرها ساخته میشدند بغایت زیبا بودند و چشم نواز با مناره های بلند و کاشیکاریهای زیبا و نمادهای ملی گرایانه چون شیرخورشید؛ با طاق ها و قوسها و هزار طرح و رنگ و لعاب

 

حالا میخواهیم از درب کوشک خارج و به یکی از ییلاقات شمالی قزوین برویم که در فاصله 17 کیلومتری از آن واقع شده به روستایی به نام «نیاق» که در غرب خود صخره ای نه چندان مرتفع دارد که در دل آن حفره های طبیعی بزرگی همانند ایوان ایجاد شده که طبیعت گردان زیادی را به سوی خود میکشاند

در مورد این صخره قصه ها بسیار است و اهالی نیاق از جمله جوانی که پایین ایوان چایخانه ای سنتی برپا کرده اصرار دارد که قدمت عناصر دست ساز آن را به دوره هخامنشیان نسبت دهد ولی ساکنین محلی بر این باورند که روزگاری بر فراز این کوه، محمد حنیفه، قصری باشکوه ساخته بوده که امروز جز تکه های سفالش چیزی از آن باقی نمانده به همین دلیل هم به اینجا «طاق محمد حنیفه» نیز گفته میشود.

وقتی از روبرو به کوه مینگریم بر سطح آن حفره های زیادی دیده میشود که انگار صورتکهایی شبیه به اجنه و ارواح را پدید می آورند شاید به همین دلیل باشد که به این مکان «ایوان دیو» هم گفته میشود.

وقتی از کوه بالا میرویم و بر فرازش می ایستیم مشاهده میکنیم که درون حفره ها حوضچه هایی مستطیل شکل قرار دارد که گویا توسط ساکنان احتمالی منطقه حفر شده. در سطح کوه نیز حفره های ریز و درشتی به چشم میخورد که از قرار به عنوان انبار علوفه و ذخیره گندم استفاده میشود.

منظره پایین دست که متشکل از باغهای گردو و جالیزی سرسبز است از این بالا دیدنی است دلم میخواست میتوانستیم شبی را این بالا به صبح برسانیم این کوه رازآلود با ابهت، هیجانی توام با ترس و دلهره در جانم ریخته! بیخود نیست که اینجا را ایوان دیو مینامند و اهالی بومی، آن قصه های اجنه و دیوها را  راجع به رجعت آنها در شب هنگام به داخل این حفره ها سرهم کرده اند! پس تا شب نشده قلمرو دیوها را ترک کرده به قزوین برمیگردیم

 همراه ما باشید ادامه دارد.