سفرنامه کردستان قسمت چهارم (نگل - دریاچه زریوار)

دیدن عناصر و نمادهای مدرنیته بر روی ایوانهای باز و در معرض دید خانه ها لبخندی بر لبانمان می نشاند. گویا اینجا از برادران خدوم نیروی انتظامی هیچ خبری نیست که با مشت و لگد بیفتند به جان این بشقابها که چه بسا تنها دلخوشی اهالی این روستا هستند

بعد از ظهر طاقت فرسایی است و جاده ای پیچ در پیچ و طولانی در انتظارمان! همیشه تصورم از کردستان آب و هوایی خنک و پاک بود ولی این دو روزه متوجه شده ام که گرما و گرد وغباری که از جانب عراق می آید،در منطقه بیداد میکند و سنندج و کرمانشاه از حیث ریزگردها جزو آلوده ترین شهرهای جهان محسوب میشوند. بعد از پیمودن حدود شصت کیلومتر در جاده ای کوهستانی و پیچ درپیچ و عبور از روستاهایی با بافت پلکانی ناگهان خود را زیر دروازه قرآن «نگل» میبینیم جایی که راجعبش بسیار خوانده و شنیده ایم و سخت مشتاق دیدارش هستیم؛ روستایی که معنویت و قداستی خاص پیدا کرده و تقریبا" همه رهگذرانی که به مریوان میروند لحظاتی چند، سفری معنوی را در این مکان مقدس تجربه میکنند ما نیز بی معطلی وارد مسجد نگل میشویم که یکی از دیدنیترین نقاط گردشگری مذهبی و معنوی است و قصه های اعجاب انگیزی در دل دارد.

اینجا مسجد نگل است جاییکه قدیمیترین قرآن ایران را در خود جای داده؛ قرآنی که گفته میشود یکی از چهار قرآنی است که در زمان خلافت عثمان نوشته و به چهار اقلیم دنیا فرستاده شده.حالا اینکه از آن روزگار تا موقع کشفش به مدت چند قرن چه سرنوشتی داشته هنوز در هاله ای از ابهام است ولی قصه شیرین کشف آن که نسل به نسل و سینه به سینه نقل شده تا امروز به گوش ما میرسد نیز بسیار شنیدنی است؛ قصه از این قرار است که روزی چوپانی که گوسفندانش را برای چرا به این نقطه آورده بود متوجه گلی زیبا میشود و هوس تصاحب آن گل همه وجودش را فرا میگیرد اما هرچه تلاش میکند نمیتواند گل را از ریشه درآورد. عاقبت وقتی خاک را کنار میزند و به ریشه گل میرسد ناگهان چشمش به صندوقچه ای میافتد که زیر خاک مدفون است. هرچه تلاش میکند نمیتواند صندوقچه را از دل خاک بیرون بکشد پس اهالی روستا را به یاری میطلبد و همه با هم صندوقچه را بیرون میکشند و همینکه درش را میگشایند در کمال ناباوری چشمشان به یک کتاب قرآن قدیمی که با خط کوفی بر روی پوست آهو نگاشته شده می افتد.

اهالی روستا از آن روز به بعد به یمن وجود آن گل که باعث و بانی یافتن گنجی به این عظمت شد، اسم آن مکان متبرک را نوگل (نگل) گذاشته و مسجدی در همان نقطه بنا میکنند تا قرآن را در آن نگهداری کنند.کم کم در اطراف مسجد، یک آبادی شکل میگیرد و اینگونه روستای نوگل پدید می آید.حالا چرا چنین شیء باارزشی در یک روستای دورافتاده نگهداری میشود و به موزه ای در پایتخت منتقل نمیشود تا ضمن تدابیر امنیتی شدید همه بتوانند به راحتی از آن دیدن کنند؟ حقیقت این است که از روزی که قرآن از دل خاک درآمده افراد بسیاری از حکام و پادشاهان بگیر تا دله دزدان و سارقان مسلح به این قرآن چشم طمع دوخته و سعی در تصاحب آن داشته اند ولی هربار به طرز معجزه آسایی بلایی از زمین و آسمان نازل گشته تا قرآن در همینجا باقی بماند. یکی از این افراد ناصرالدین شاه بود که به والی کردستان دستور داد که قرآن را به تهران انتقال دهند. اما در میانه راه خبر قتل شاه توسط میرزا رضا کرمانی باعث برگرداندن قرآن به محل اصلی خود شد. یکبار هم رضاشاه تصمیم میگیرد آن را به موزه تهران منتقل کند که با تجمع اعتراض آمیز مردم منطقه مواجه شده و چاره ای جز تسلیم و احترام به نظر اکثریت نمیبیند.
این قرآن38 سانتیمتر طول،21 سانتیمتر عرض و 13 سانتیمتر قطر دارد و بر روی اوراقی نوشته شده که گفته میشود از جنس پوست آهو هستند (البته از نظر بنده بیشتر شبیه کاغذ معمولی هستند تا پوست) و مزین به طلاکاری در برخی نقوش گل و بوته و صفحه بندی خود میباشد.مردم منطقه به آن بسیار اعتقاد داشته و برای حل گرفتاریهای ریز و درشت خود به آن متوسل میشوند

و البته چندین بار نیز طعمه دزدان و سارقان از خدا بیخبری بوده که در شکل و شمایل و البسه گوناگون از درویشی ژنده پوش بگیر تا باند مسلحی با البسه نظامی به این معجزه الهی دستبرد زده و آن را ربوده اند که هربار بعد از مدت کوتاهی به طرز معجزه آسایی پیدا شده و از میان سیل اشک مشتاقان و دود اسفند و نذورات و خون قربانی و جشن و سلام و صلوات اهالی منطقه و... به جایگاه اصلی خود بازگشته و این امر مایه اعجاز شده و به این قرآن قداستی ماورایی بخشیده.برای همین هم درحال حاضر قرآن در محفظه ای شیشه ای و ضد گلوله که دورتادورش را نرده های آهنی فراگرفته نگهداری میشود تا هوس دزدی به مخیله کسی راه نیابد.
طرفهای عصر به مریوان میرسیم و یکراست راه دریاچه زریوار را در پیش میگیریم که در سه کیلومتری آن واقع است دریاچه ای که نامش با نام مریوان گره خورده

فورا" قایقی کرایه کرده و دل به آب میزنیم اصلا" مگر میشود تا اینجا آمد و بر روی یکی از بزرگترین دریاچه های آب شیرین ایران سیر نکرد

زریوار پنج کیلومتر طول و هزار و ششصد متر عرض و در عمیق ترین نقطه، حدود شش متر عمق دارد. آب شیرین آن از حدود هفتصد چشمه کف آن میجوشد و هیچ رودخانه ای را به آن راه نیست و زریوار از این حیث در جهان بی نظیر است و در میان دریاچه های آب شیرین جهان از نظر تعداد چشمه خودجوش، مقام اول جهانی را دارد.

اطراف دریاچه را نیز نیزارهای زیبایی فرا گرفته که خود مأمنی برای انواع آبزیان و دوزیستان و مارهای آبی شده اند. وسط دریاچه نیز جزایر کوچکی قرار دارند که مرغان آبی خسته از شنا، زیر سایه تک درخت آن دمی می آسایند.

وقتی بچه ها تکه نانی به درون دریاچه میریزند،هیاهوی ماهیها و اردکها بر سر تصاحب آن دیدنی است. به جز ماهیها و پرندگان و آبزیان، زریوار نیز همچون دیگر دریاچه ها و تالابهای آب شیرین، سفره پربرکتی برای انواع پرندگان بومی و مهاجر، خزندگان و پستاندارانی چون گراز و روباه و گربه وحشی و سگ آبی و است

اما تراژدی غم انگیز دریاچه ارومیه،چندی است که اینجا نیز به راه افتاده و از حدود ده سال پیش تا به امروز آب دریاچه به میزان قابل توجهی کم شده و مردم منطقه شاهد مرگ تدریجی آن هستد. گفته میشود گل و لای انباشته در کف دریاچه راه برخی چشمه ها را مسدود کرده اند؛ گل و لایی که بر اثر ورود فاضلاب شهری به داخل دریاچه شکل گرفته که از طریق این فاضلابها مواد شیمیایی و سموم و کود وارد دریاچه شده و چشمه ها را یکی پس از دیگری کور کرده. همچنین حفاری های بی رویه چاه در اطراف دریاچه مزید بر علت گشته و اینگونه یک فاجعه زیست محیطی بزرگ در راه است

حالا باید مریوان را که نامش را از مهروان یا جایگاه مهر گرفته، با همه زیباییهایش ترک و به مقصدی دیگر رهسپار شویم حیف که فرصت نمیشود از بازار شهر دیدن کنیم تنها چیزی که از مریوان به یادگار برمیدارم عکسی از مجسمه عالم و شاعر مشهور کرد، ماموستا بیسارانی است که تندیسش زینتبخش یکی از میادین شهر است.باید عجله کرد و تا شب نشده به مقصد رسید.

همراه ما باشید ادامه دارد