سفرنامه خان تختی

بوی جان می آید اینک از نفس های بهار
دستهای پر گل اند این شاخه ها ، بهر نثار
با پیام دلکش ” نوروزتان پیروز باد ”
با سرود تازه ” هر روزتان نوروز باد ”
شهر سرشار است از لبخند ، از گل ، از امید
تا جهان باقی است این آئین جهان افروز باد . . .

پیش از آنکه نگارش ادامه سفرنامه ام را آغاز کنم میخواهم فرا رسیدن سال نو را به همه دوستان و همراهان صمیمی که در این چند سال با مهر بی دریغشان ما را همراهی کردند، شادباش بگویم و سالی سرشار از تندرستی و بهروزی برای همگان آرزو کنم. سال 93 هم با همه خوبیها و بدیها، با همه زشتیها و زیباییها، با همه تلخیها و شیرینیهایش گذشت و رفت و اینک در آغاز سال جدید در این اندیشه ام که یک سال بر عمرمان افزوده شد یا یکسال از عمرمان کاسته! تنها این را میدانم که یکسال بر تجربه هایم افزوده شد؛ به سفرهای بیشتری رفتم، کتابهای تازه ای خواندم و تعدادی فیلم دیدم، با آدمهای بیشتری آشنا شدم و دوستان تازه ای چه در دنیای واقعی چه مجازی پیدا کردم.
با این وجود باید اعتراف کنم که بسیاری از فیلمهای ارزشمند ازجمله آنها که برنده جوایز بین المللی شدند و فیلمهایی که در سینمای رو به زوال ایران، نیمچه حرفی برای گفتن دارند، هنوز دیده نشده اند، کتابهایی که امسال روانه بازار کتاب شده اند، یا هنوز خریداری و یا خوانده نشده اند. از همه بدتر نیمی از سفرهایی که سال گذشته رفتم هنوز نگاشته نشده اند...
و من که این سالها به گواه علم پزشکی در سراشیبی زندگی سیر میکنم و هر سال که میگذرد میگویم دریغ از پارسال! در این اندیشه ام که چگونه شتاب بیشتری به کارهایم بدهم. امیدوارم سالی که با کورسویی از امید به آینده ای بهتر و زیباتر آغاز شده سال خوبی برای تک تک دوستان و همراهان گرامی باشد؛ سالی پر از صلح و آرامش و در رأس همه تندرستی و سلامت...
با این آرزو برویم به سراغ ادامه سفرنامه ای که شوربختانه از سال گذشته جا ماند؛ سفری که از مراغه آغاز شد و تا مهاباد و ارومیه ادامه یافت و اینک در ادامه همان سفر روانه خوی هستیم ولی قبل از رسیدن به خوی یک اثر تاریخی زیبا و ماندگار که هزار و اندی سال است که در دل کوه «پیرچاووش» جا خوش کرده چشم انتظار ماست.

این تابلوی زیبای حجاری شده «نقش برجسته خان تختی» نام دارد که در 16 کیلومتری سلماس در جاده سلماس به ارومیه در سینه کوه پیرچاووش نقش بسته تا سندی باشد بر پیروزی ابرمردی از تبار ساسانی.

هخامنشیان و اشکانیان قرنها بر سرزمین ارمنستان کنونی حکومت میکردند؛ منطقه ای که از دیرباز محل درگیری و نزاع بین دو امپراطوری قدرتمند ایران و روم بود. پس از فروپاشی سلسله اشکانیان و روی کار آمدن ساسانیان بین آنها و رومیان بر سر تصاحب این منطقه نزاع درگرفت که درنهایت با پیروزی شاپور اول بر رومیان به پایان رسید.
این نقش برجسته سندی محکم بر پیروزی شاپور بر والرین رومی است و ازآنجاییکه تنها نقش برجسته ساسانیان در منطقه آذربایجان است از اهمیت زیادی برخوردار است.

در این تابلوی حجاری شده، مردی که تاج یا کلاه پادشاهی بر سر دارد شاه شاهان شاپور است که درحال اعطای حلقه شاهی به شاه ارمنستان میباشد. در مقابلش مردی زانو زده که به احتمال زیاد والرین رومی است. برخی صاحب نظران این نقش برجسته را به اردشیر بابکان پدر شاپور اول نسبت داده و بر این باورند که سوار جلویی ارشیربابکان و سوار عقبی پسر و ولیعهد وی شاپور است.

خوشبختانه همه مسیر دسترسی به نقش برجسته پله گذاری شده و باوجود ارتفاع زیاد، قابل دسترسی است. وقتی به نقش برجسته میرسیم چشم انداز بسیار زیبایی از طبیعت در مقابل دیدگانمان گشوده میشود.

گندمزارهای سبز و مخملینی که گل های آفتابگردان هویت خاصی به آنها بخشیده اند و لک لکهای سرخوشی که به راحتی و بدون هراس از آدمها لابلای آنها میپلکند و به طبیعت شور و سرزندگی میبخشند.

مزارع آفتابگردان ما را تا ورودی شهر خوی پایتخت آفتابگردان ایران همراهی میکنند و شاهکاری زیبا از طبیعت در مقابلمان میگشایند؛ تابلوی خارق العاده ای که حتی «ون گوگ» قادر به خلق آن نبوده.

وقتی از جوار روستاها عبور میکنیم راه به راه آفتابگردانهایی را میبینیم که روی زمین کپه شده اند تا با دستهای زحمتکش مردمان این دیار از گل جدا شوند و سپس خشک شوند و بروند توی دستگاه و تا رسیدن به خانه های ما در سراسر ایران راه درازی بپیمایند تا بشوند آن تنقلات نوستالژیکی که نامش با فوتبال و فیلم گره خورده و بخصوص در شبهای دراز و سرد زمستان، تماشای فیلمها و فوتبال را جذابتر و خاطره انگیزتر کنند.

همراه ما باشید ادامه دارد.